و من كتاب له (علیهالسلام) إلى معاوية:
«أَ لَا تَرْبَعُ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ عَلَى ظَلْعِكَ وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ وَ تَتَأَخَّرُ حَيْثُ أَخَّرَكَ الْقَدَرُ فَمَا عَلَيْكَ غَلَبَةُ الْمَغْلُوبِ وَ لَا ظَفَرُ الظَّافِرِ [فَإِنَّكَ] وَ إِنَّكَ لَذَهَّابٌ فِي التِّيهِ رَوَّاغٌ عَنِ الْقَصْدِ».
ترجمهها
(و این نامه از نامههای خوب و پسندیده است)
«آيا با پای لنگت توقف نمیکنی و با جان خود مدارا نمینمايی ای انسان؟ و آيا کوتاه دستی خود را در اين ميدان نمی شناسی؟ و آيا خود را به مقام پستی که سرنوشت برايت مقدر کرده نمیبری؟[1]
و بنابراين، تو را با شکست آنکه شکست خورده و پيروزی آنکس که پيروز گشته چه کار است؟ (و تو شايستگی سخن گفتن در اين امور را نداری) همانا تو، فراوان در راه گمراهی گام بر میداری و از راه مستقيم و ميانه بسيار به چپ و راست منحرف میشوی».
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص523)
«ای انسان، آیا نمیخواهی در حد خود بایستی و اندازۀ ناچیز خود را بشناسی[2] و همانگونه که سرنوشتت به عقب افکنده در عقب بمانی؟! زیرا نه شکستِ شکستخورده (در اسلام) به تو مربوط است و نه پیروزیِ پیروز! تو سخت در گمراهی میتازی و از راه میانه به انحراف میروی».
(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص386)
(معاویه به پیشنهاد عمروعاص نامهای به مولا نوشت و با بیان فضایل یاران پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و تعریف و تمجید فراوان از خلفای سه گانه و متهم ساختن حضرت (علیهالسلام) به حسادت در مورد ایشان، سعی در تحریک حضرت (علیهالسلام) نمود تا جواب تند حضرت (علیهالسلام) را ضمیمۀ پیراهن عثمان نماید؛ اما امام (علیهالسلام) در جواب معاویه ادعای دروغین معاویه را افشا میکند که ساکت باش و از فضایل ما نگو که ما به فضایل خاندان خود آگاهتریم. در ادامه با شمردن فضایلی از خاندان خود دلیل برتری خاندان بنیهاشم بر بنیامیه را برشمرده و نقش معاویه در قتل عثمان را برای همگان روشن ساخته است و در نهایت به تهدید معاویه در مورد جنگ اشاره میکند و میفرماید: تو با این سخن مرا به خنده واداشتی چرا که فرزندان عبدالمطلب هرگز پشت به دشمن نمیکنند.)
رسوایی ادعاهای معاویه
«ای مرد! چرا سر جایت نمیننشینی و کوتاهیها و کاستیهایت را نمیبینی، چرا در آن رتبۀ پایینی که برایت مقدر شده است قرار نمیگیری؟ برتری ضعیفان و پیروزی فاتحان در اسلام به تو چه ربطی دارد؟ تو که همواره در بیابان ضلالت، سرگردان و از راه راست منحرفی».
(نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرامپور، ص552)
(كه در آن دعاوى نادرست و سخنان بيهوده او را گوشزد نموده و پیروان خود را به حقایقى كه در مقام احتجاج، اهميتى بهسزا دارد متوجه ساخته، از اينرو سيد رضى «عليهالرحمه» فرموده:) و آن از نيكو نامهها است (با اينكه هر نامه و هر سخنى از آن بزرگوار در جاى خود، در منتهى درجه نيكویى است.)
«اى انسان آيا با لنگى خود نمىايستى و كوتاهى دستت را نمىشناسى و عقب نمىروى در جائيكه ترا قضاء و قدر عقب خواسته؟! (چرا پا از گليم خويش بيرون نهاده با عار و ننگ سر به زير نمىافكنى) پس زيان شكست يافتن شكست خورده و سود فيروزى فيروزمند بر تو نيست و تو بسيار در بيابان گمراهى، رونده و از راه راست پا بيرون نهادهاى».
(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، ج5، ص896)
شروح
(سيد رضى مىفرمايد: اين نامه از زيباترين نامههاى موجود است.)
تحقير شديد معاويه و خاندان او
«اى انسان، چرا در حدّ خود متوقف نمىشوى؟ اين عبارت، استفهام امرى و توبيخى است و در آن انسان به شترى تشبيه شده است كه بر دنده خود مىخوابد.
آيا به ناتوانى خود در دستيابى به اين امور پى نبردهاى؟ چرا به همان جايگاه پست و بىارزشى كه تقدير، تو را در آن قرار داده و خود آن را با نادانى براى خويش رقم زدهاى قرار نمىگيرى؟ تو را چه رسد كه چه كسى غالب است و چه كسى مغلوب؟ و تو چه قدر و منزلتى دارى كه درباره پيروز و مقهور قضاوت كنى؟
و تو، اى معاويه، در بيابان گمراهى و ضلالت سخت سرگردانى و از راه مستقيم بسيار دور شدهاى».
(ترجمۀ توضيح نهج البلاغه، آیتالله سید محمد شیرازی، ج4، ص42)
امام (علیهالسلام) در اين نامه به هر قسمتى از نامه معاويه، يك فصل پاسخ داده است و اين نامه فصيحترين نامهاى است كه مرحوم سيد، از ميان نامههاى حضرت (علیهالسلام) انتخاب كرده و نكتههايى چند در آن وجود دارد كه در ذيل به آنها اشاره مىكنيم:)
«أَ لَا تَرْبَعُ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ عَلَى ظَلْعِكَ؛ اى انسان آيا دلت به حال خودت نمىسوزد، در اين جمله حضرت (علیهالسلام) با بيان مطلب به طريق استفهام، او را بر قصور و نقصان از درجه گذشتگان آگاه كرده و در مقابل ادعايش، وى را سرزنش و ملامت مىكند كه لازم است با نفس خود مدارا كنى و آن را در اين امر به زحمت نياندازى و با اين حالتِ قصور و كوتاهى كه دارى، مىخواهى روح خود را از سير كردن و راه رفتن با اهل فضل معاف كنى، در اين جا، واژه ظلع را كه بهمعناى لنگى است استعاره از نقصان و قصور آورده؛ يعنى همانطور كه شخصِ لنگ، از رسيدن به مقصدى كه انسان درست اندام مىرسد، ناتوان است، تو نيز در جهت فضايل، از وصول به درجه پيشينيان عاجز و ناتوانى و همچنين است جمله وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ، كنايه از اين كه به ناتوانى نيروى خود و عجز از رسيدن به اين درجه، آگاهى دارى.
حَيْثُ أَخَّرَكَ الْقَدَرُ، اين جمله نيز اشاره به موقعيت پستى است كه مقدر چنان شده است كه از درجه و مقام گذشتگان پايين باشد و حضرت به منظور تحقير و كوچك شمردن او، وى را امر كرده است به اين كه همچنان كه شايسته است، خود را نازل دانسته و مؤخّر بدارد.
فَمَا عَلَيْكَ... الظَّافِر، اين جمله در حكم مقدمه صغرى از شكل اول قياس مضمرى است كه استدلال شده است بر آن كه تاخّر او، از اين مرتبه و درجه، واجب و لازم است، و تقدير آن چنين است: مغلوبيت مغلوب، صدمهاى براى تو ندارد و كبراى قياس چنين مىشود: هر كس حالش اين باشد واجب است خود را از معركه عقب كشد، و گرنه نادان و سفيه است؛ زيرا در امرى دخالت كرده است كه سودى برايش ندارد.
وَ إِنَّكَ لَذَهَّابٌ فِي التِّيهِ؛ يعنى تو، از شناخت حقيقت دور و بسيار فرو رونده در گمراهى و ضلالتى، و از صراط مستقيمى كه حقانيت ماست كاملا منحرف و از آگاهى به فضيلتهاى ما و فرقى كه ميان ما و شما وجود دارد به دور و بر كنار مىباشى».
(ترجمۀ شرح نهج البلاغه، ابن میثم، ج4، صص 755 و 756)
واژه شناسی
واژه کاوی
«ارْبَع على ظَلْعِك» در دو ریشۀ معنایی مجاز است معنا شود: بازایستادن به هنگام ضعف؛ و بار برداشتن به اندازه توان؛[15]( از کاری که توان انجامش را نداری، بازایست. برخی آن را به چهارزانو نشستن نیز معنا کردهاند.)[16] به عبارت دیگر بهاین معناست که در جایی که طاقتت نیست دست بردار[17] و درنگ کن و انتظار بکش.[18] ضربالمثل،[19] دربارۀ فردی است که توانایی انجام چیزی را ندارد و بیهوده برای انجام آن تلاش میکند.
«أَ لَا تَرْبَعُ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ عَلَى ظَلْعِكَ» یعنی ای انسان چرا به خودت رحم نمیکنی؟ بر خود باری که طاقت آن را نداری، تحمیل نکن.[20]
«مَعْرُوف» به معنای نیکی، مهربانی،[25] مشهور و شناخته شده است.[26] همچنین چیزی است که فطرت[27] و عقل آن را از بین امور بازشناسی میکند، سپس شرع نیز آن را به عنوان امر نیک تأیید میکند.[28] هرچیزی از طاعت خدا، نزدیکی به او و احسان به مردم، پسندیده شمرده میشود و هر کاری که در شرع و عقل نیک شناخته شده است «معروف» نامیده میشود[29] و منکر یعنی آنچه که به زشتى شناخته شده[30] و خارج از اطاعت خدا است.[31]
«مَعْرِفَت» یعنی دانستن بعد از نادانی[32] و فراگيرى چيزى به همان صورتى كه هست.[33]
«مَعْرِفَة» و «عِرفَان» به معنای درک و دریافت چیزی از روی اثر آن با انديشه و تدبّر است.[34]
تفاوت «معروف» و «مشهور»:
امری که حتی نزد یک فرد شناخته شده باشد «معروف» نامیده میشود، ولی «مشهور» به معنای امری شناخته شده نزد جماعتی است.[35]
تفاوت «معرفت» و «علم»:
«معرفت» جزئیتر از «علم» است؛ زیرا منظور از «معرفت»، «علم» به ذات هر چیزی به صورت مفصل است. در حالی که «علم» آگاه شدن به چیزی به صورت مفصل یا مجمل[36] است.
همچنین «معرفت» علم به امور از جهت اثر و دلیل است، به همین دلیل خدای متعال به «عارف» وصف نمیشود؛ بنابراین هر «معرفتی» «علم» است ولی هر «علمی» «معرفت» نمیباشد. زیرا لفظ «معرفت» مفهوم جدا کردن معلوم از نامعلوم را به مخاطب میرساند، در حالی که «علم» چنین معنایی را در بر نمیگیرد. [37]
«قَصَرَ عن الشيء قُصُوراً» یعنی شخص از آن کار ناتوان شد[41]و از آن دست کشید[42] و به آن نرسید.[43]
در قرآن کریم آمده است: «وَ إِخْوانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الغَيِّ ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ؛ و يارانشان آنان را به گمراهى مىكشانند و كوتاهى نمىكنند»؛[44] که اقصار بهمعنی اجتناب و دست کشیدن از کار است که خود نوعی کوتاهی است.[45]
«قُصُور الشَّیء» یعنی آن کار ناتمام ماند.[46]
یکی از معانی «قَصَر» در جایی است که شخص از لحاظ مکانی[47] دربند میشود.[48]
«حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ؛ حوریانی که در سراپردهها اسیر[49] هستند»؛[50]يعنى زنانيكه محفوظ هستند و در خانههاى خويشاند و اینگونه نیستند که هر جایی بروند.[51]
«قَصَر بهم» یعنی آنها را از حرکت نگه داشتم.[52]
«راغ» بهمعنی گرایش فرد[53] به سمتی[54] در مدت کم است.[55] مصدر آن «رَوْغ» [56]وقتی اطلاق میشود که شخص به راه حقهبازی تمایل دارد. [57]
تفصیلی:
«راغ» بهاین معناست که فرد بخواهد از راهی غیر معمول، به مطلوب (مادی یا معنوی) خود برسد، یا بخواهد با فریفتن، به خواستۀ خود وارد شود[58] و قید فریبکاری و پوشیدگی[59] در جمیع موارد آن وجود دارد.[60]
قرآن کریم میفرماید: «قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ * فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِينٍ؛ گفت: سلام، [بهنظر مىرسد شما] مردمى ناشناسيد * پس به سوى خانوادهاش بازگشت و گوسالهاى فربه [و بريان شده] آورد»؛[61] حضرت ابراهیم (علی نبینا و آله و علیهالسلام) از راه غیر معمول خواستند برای مهمانها خوراک آماده کنند و به آنها نگفتند و داخل منزل شدند و طعام را آماده کردند؛ زیرا اگر به آنها میگفتند، مانعِ تهیۀ غذا توسط حضرت میشدند.[62]
در جای دیگر در کلام الله مجید آمده: «فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرين* فَراغَ إِلى آلِهَتِهم فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ * ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ * فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمينِ؛ پس [به آنها روى آورد و [با دست راست ضربهاى كارى بر آنها كوبيد] و خردشان كرد] * مردم با شتاب به سوى او آمدند * [به آنان] گفت : آيا آنچه را [با دست خود] مىتراشيد، مىپرستيد؟! * در حالىكه خدا شما را و آنچه را مىسازيد آفريده است»؛[63] حضرت ابراهیم (علیهوعلی نبیناوآلهالسلام) مخفیانه و با ظاهرنمایی به محل خدایان آنها رفت.[64]
«راغَ الرجُلُ عن الطرِيق» یعنی آن مرد از راهی که در آن قرار داشت منصرف شد و با مكر و حيله [65]با سرعتی که طرف مقابل، فکر آن را نمیکرد، تغییر مسیر داد. [66]
مجازاً به شخصی که از راه حق تغییر عقیده میدهد «فلان یروغ عن الحق» گویند.[67]
«رَوَّاغ» یعنی فرد با حیلهگری زیاد،[68] دائماَ تغییر جهت دهد.[69]
دو مورد از ماده «روغ» در نهج البلاغه بهکار رفته است.[70]
نکتهها وپیامها
1. صفت مشبهه بر فراوانی آن ویژگی در شخص دلالت میکند. (ذَهَّاب- رَوَّاغٌ)
2. معاویه کسی بود که پیوسته با فریبکاری و در عین حال مخفی کاری، از راه حق تغییر جهت میداد. (وَ إِنَّكَ لَذَهَّابٌ فِي التِّيهِ رَوَّاغٌ عَنِ الْقَصْد)
3. نخستین گام برای ایجاد تغییر در زندگی، تصمیم به تغییر است. (وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ)
4. معاویه به ناتوانیش از رسیدن به مقام اهل بیت (علیهمالسلام) اطلاع داشت. (وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِك)
5. معاویه نمیتواند به مقام پیشینیان برسد؛ همانطور که شخص لنگ نمیتواند همانند انسان سالم به مقصودش برسد.( أَ لَا تَرْبَعُ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ عَلَى ظَلْعِكَ)
6. استفاده از روش استفهام در بیان مطالب، راهی است که پدر و مادر میتوانند برای فهماندن مطالب به نوجوانان استفاده کنند. (أَ لَا تَرْبَعُ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ عَلَى ظَلْعِكَ وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ وَ تَتَأَخَّرُ حَيْثُ أَخَّرَكَ الْقَدَرُ)
7. خودآگاهی، در حقیقت توانایی شناخت خود و آگاهی از ویژگیها، نقاط ضعف و قوت، تمایلات، ترسها و انزجارهای خویش است. (تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ)
8. اهمیت خودآگاهی بهاندازهای است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرمایند: «هَلَكَ امْرُؤٌ لَمْ يَعْرِفْ قَدْرَهُ؛ كسى كه قدر و منزلت خويش نشناسد، هلاك شود».[71](تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ)
9. بعد خودسازی: انسان وقتی میتواند کوتاهی و کاستیهای خود را ببیند که خود را از امور مربوط به دیگران رها کند. (تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ)
10. بعد مدیریتی: یک مدیر موفق باید در تقسیم مسئولیتها شایستهسالاری را برای هر قسمت، الگوی خود قرار دهد تا آن مجموعه بتوانند پیشرفت قابل توجهی کنند. (تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ)
11. بعد جامعه شناسی: جامعهای میتواند پیشرفت داشته باشد که افراد آن به این سطح درک رسیده باشند که هرکس در رشتۀ خود داخل شود و نظر دهد. (تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ)
12. بعد تربیتی: والدین با تربیت صحیح میتوانند از همان ابتدا خودآگاهی را به فرزندان خود آموزش دهند. (تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ)
13. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) می فرمایند: «أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ سَلَكَ الطَّرِيقَ الْوَاضِحَ وَرَدَ الْمَاءَ وَ مَنْ خَالَفَ وَقَعَ فِي التِّيه؛ هرکه در راه روشن گام بردارد به آب رسد و آنکه در بیراهه رود، سرگردان ماند و از تشنگی بمیرد»[72]. در تفسیر طریق واضح آمده: این طریق، راه علیبنابیطالب (علیهالسلام) است. معاویه کسی بود که از طریق واضح مخالفت کرد و در بیابان بی سروته سرگردان شد.[73] (التِّيه)
راهکارهایی از نهج البلاغه برای بهبود زندگی اجتماعی
توجه به دو مورد کلیدی در زندگی: 1- اهمیت و ارزش پند و نصیحت توسط بزرگان 2- پذیرش نصیحت توسط کم سن و سالها
· بعد تربیتی: توجه به نقدهای بهجا و سازندۀ دیگران راهی است برای شناخت کاستیها و نقاط قوت؛ و یاریرسان انسان در مسیر رشد است.
· اگر انسان در مدتی از عُمر بر ضلالت پافشاری داشته باشد؛ تغییر مسیر برای او مشکل میشود.
· هر فرد باید در تخصص و رشتۀ علمی خود وارد شود و اظهار نظر کند. حال اگر از شخص سؤال، در غیر از رشتۀ تخصصی او شد، باید به راحتی بگوید نمیدانم... .[74]
ضرب المثل
زاندازه بیرون منه، پای خویش.[75]
شعر
در کلیه و دمنه آمده است:
قدر لرجلک قبل الخطور موضعها فمن علا زلقا من غرة زلجا
برای پای خویش، اندازه نگه دار؛ زیرا هرکس بر بلندی لغزانی برود، ناگاه پایش میلغزد.
و در پاورقی مرزباننامه، بیتی به همین مضمون آمده است:
درون خانهی خود، هرکسی شهنشاهی است قدم بیرون منه از حدّ خویش و سلطان باش[76]
وعطار چنین میگوید:
هرکه پای از حد خود برتر نهد سر دهد بر بادو دین بر سر نهد[77]
و صائب میگوید:
حد هر کس چون حرم صایب حصار جان اوست هر که پا از حد خود بیرون گذارد کشتنی است[78]
در بهارستان جامی این مضمون چنین آمده است:
ای برادر از تو بهتر هیچ کس نشناسدت زانچه هستی یکسر مو خویش را افزون منه
گر فزون از قدر تو بستایدت نابخردی قدر خود بشناس و پای از حد خود بیرون منه[79]
رجای اصفهانی میگوید:
خواهی اگر که حفظ کنی آبروی خویش بردار لقمه، لیک به قدر گلوی خویش[80]
و امیر خسروی دهلوی گفته است:
نخواهی که زیر افتی از جای خویش زاندازه بیرون منه، پای خویش[81]
[1]- تو شايستگى مداخله در اين امور را ندارى؛ پس به همانجا كه لايق تو است برگرد و از حد خود تجاوز مكن.
[2]- در فارسی میگویند: چرا پای خود را از گلیمت درازتر میکنی؟!
[3]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص552.
[4]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص552.
[5]- فرهنگ برابرهای فارسی نهجالبلاغه، ص345.
[6]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص552.
[7]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص552.
[8]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص552.
[9]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص552.
[10]- توضيح نهج البلاغه، آیتالله سید محمد شیرازی، ج4، ص42.
[11]- فرهنگ ابجدی، ص421.
[12]- مفردات نهجالبلاغه، ج1، ص401.
[13]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص297.
[14]- معجم المقاييس اللغه، ج2، ص479.
[15]- برداشتی از مفردات ألفاظ القرآن، ص340.
[16]- برداشتی از ترجمه و تحقیق مفردات ألفاظ القرآن، ج2، ص38.
[17]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج11، ص332.
[18]- معجم المقاييس اللغه، ج2، ص480.
[19]- نهج البلاغه (ترجمه شهیدی)، ص519.
[20]- شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج15، ص192.
[21]- معجم المقاييس اللغه، ج4، ص281.
[22]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج8، ص97.
[23]- مفردات ألفاظ القرآن، ص561.
[24]- معجم المقاييس اللغه، ج4، ص281.
[25]- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج2، ص404.
[26]- فرهنگ ابجدى، ص839.
[27]- قاموس قرآن، ج4، ص327.
[28]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج8، ص98.
[29]- مجمع البحرين، ج5، ص93.
[30]- مفردات ألفاظ القرآن، ص561.
[31]- مجمع البحرين، ج5، ص94.
[32]- منتهی الارب به نقل از کلید گشایش نهجالبلاغه، ص548.
[33]- فرهنگ ابجدى، ص839.
[34]- مفردات ألفاظ القرآن، ص560.
[35]- الفروق في اللغه، ص88.
[36]- کلامی که معنای آن نیازمند به شرح باشد.
[37]- به نقل از ازهری الفروق في اللغه، ص72.
[38]- مجمع البحرین، ج3، ص459.
[39]- تاج اللغه و صحاح العربیه، ج2، ص1161.
[40]- کلید گشایش نهجالبلاغه، ص652.
[41]- برداشتی از تاج اللغه و صحاح العربیه، ج2، ص1163.
[42]- کلید گشایش نهجالبلاغه، صص651 و 652.
[43]- تاج اللغه و صحاح العربیه، ج2، ص1163.
[44]- اعراف، آیه202.
[45]- قاموس قرآن، ج6، ص10.
[46]- کلید گشایش نهجالبلاغه، ص651.
[47]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج9، ص272.
[48]- معجم المقاييس اللغه، ج5، ص96.
[49]- معجم المقاييس اللغه، ج5، ص97.
[50]- رحمن، آیه72.
[51]- قاموس قرآن، ج6، ص11.
[52]- الفايق في غريب الحديث، ج1، ص33.
[53]- معجم المقاييس اللغه، ج2، ص460.
[54]- مجمع البحرين، ج5، ص10.
[55]- معجم المقاييس اللغه، ج2، ص460.
[56]- فرهنگ ابجدی، ص221.
[57]- مفردات الفاظ القرآن، ص373.
[58]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص282.
[59]- تاج اللغه و صحاح العربیه، ج4، ص1750.
[60]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص282.
[61]- ذاریات، آیه25 و 26.
[62]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص282.
[63]- صافات، آیات 96 -93.
[64]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص282.
[65]- فرهنگ ابجدى، ص416.
[66]- مجمع البحرين، ج5، ص10.
[67]- اساس البلاغه، ص259.
[68]- فرهنگ ابجدى، ص446.
[69]- کلید گشایش نهجالبلاغه، ص342.
[70]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص452.
[71]- نهجالبلاغه (صبحی صالح)، حکمت149.
[72]- نهجالبلاغه (صبحی صالح)، قسمتی از خطبه 201.
[73]- برگرفته از کلام نهج الصباغه در شرح نهجالبلاغه.
[74]- وَ قَالَ (علیهالسلام) مَنْ تَرَكَ قَوْلَ لَا أَدْرِي أُصِيبَتْ مَقَاتِلُه؛ نهجالبلاغه (صبحی صالح)، حکمت85.
[75]- مثلها و مثلوارهها درنهج البلاغه، فاطمه احمدی، ص93.
[76]- مرزباننامه، ص471 بهنقل از مثلها و مثلوارهها درنهج البلاغه، فاطمه احمدی، ص94.
[77]- حکمت نامه بهنقل از مثلها و مثلوارهها درنهج البلاغه، فاطمه احمدی، ص94.
[78]- دیوان صائب بهنقل از مثلها و مثلوارهها درنهج البلاغه، فاطمه احمدی، ص94.
[79]- تکمله امثال و حکم بهنقل از مثلها و مثلوارهها درنهج البلاغه، فاطمه احمدی، ص95.
[80]- دیوان رجای اصفهانی، ص221 بهنقل از مثلها و مثلوارهها درنهج البلاغه، فاطمه احمدی، ص95.
[81]- تکمله امثال و حکم بهنقل از مثلها و مثلوارهها درنهج البلاغه، فاطمه احمدی، ص95.
اضف تعليق