و من كتاب له (علیهالسلام) إلى معاوية:
«فَجَازُوا عَنْ وِجْهَتِهِمْ وَ نَكَصُوا عَلَى أَعْقَابِهِمْ وَ تَوَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ وَ عَوَّلُوا عَلَى أَحْسَابِهِمْ إِلَّا مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ فَإِنَّهُمْ فَارَقُوكَ بَعْدَ مَعْرِفَتِكَ وَ هَرَبُوا إِلَى اللَّهِ مِنْ مُوَازَرَتِكَ إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَى الصَّعْبِ وَ عَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ».
ترجمهها
«پس (در اثر شبهههايی که به ايشان القا کردی) از راه راست و درست حق بر کنار گرديدند و به عقب برگشتند، به دين پشت کردند و به حسب و تبار خود تکيه زدند، مگر کسانی از اهل بصيرت که به سوی حق بازگشتند، که همانا ايشان پس از اينکه تو را شناختند، از تو جدا گرديدند، و در آن هنگام که آنها را به کاری دشوار و دين بر باد ده، وادار ساختی و از راه راست منحرفشان کردی، از شر ياری کردن به تو، به سوی خدا گريختند».
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص406)
«پس، از راه راست خود منحرف شدند. و بر پاشنههای پای خود عقب گرد نمودند، و به پشت خود (و گذشتههای خود) بازگشتند، و بر افتخارات جاهلی خود تکیه کردند، جز کسانی از اهل بصیرت که (به سوی حق) بازگشتند، زیرا پس از آنکه تو را شناختند از تو جدا شدند، و از یاریت دست کشیدند و به سوی خدا گریختند، زیرا آنان را بر توسن چموش نشاندی، و از راه راست منحرف ساختی».
(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص406)
(حضرت (علیهالسلام) در این نامه ابتدا معاویه را اندرز میدهد که از گمراه کردن مردم بپرهیزد و در عاقبت کار خود بیندیشد، سپس او را به تقوای الهی و پرهیز از پیروی از شیطان دعوت میکند و او را متوجه نزدیک بودن پایان عمر خویش مینماید)
(انحرافات معاویه)
«که پشت به حق کردند. و به کفر جاهلی بازگشتند و به تفاخرات جاهلی بالیدند جز اندکی از اهل بصیرت که به راه حق بازگشتند. وقتی آنها تو را شناختند، از جهالت دست برداشتند، به خدا پناه بردند؛ زیرا تو آنها را به کار دشوار واداشتی و از راه راست منحرفشان کردی».
نهج البلاغه ترجمه روان باشرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، صص582و583)
(كه در آن از اينكه مردم را گمراه كرده ياد فرموده، و به تقوى و ترس از خدا پندش داده)
«پس از راه راستشان دور شدند (در پى حق به سوى باطل رفتند) و به پاشنههاشان برگشتند (پس رفتند) و پشت كردند، و بر حسبهاشان (شرافت خاندانشان) تكيه نمودند (نازيدند) مگر بينايان (خردمندانشان) كه (از راه باطل به راه حق) برگشتند، پس ايشان بعد از شناختنت (كه بر خلاف حق قدم برداشته مردم را فريب مىدهى) از تو جدا شدند، و از كمك كردنت به يارى خدا گريختند، هنگاميكه آنها را به دشوارى كشاندى (به باطل سوق دادى) و از راه راست برگرداندى (گمراهشان كردى)».
(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، ج5، ص941)
شروح
(اشارهاى به جنايات معاويه)
«در پى اين فتنه از مقصدى كه داشتند يعنى حق، گذشته و حريم آن را پاس نداشتند و به قهقرا و عقب، يعنى روزگار جاهلى برگشتند، و از حق روى برتافتند و واپس گرويدند و بر فخرفروشىها و شرافتهاى قومى و قبيلهاى و تعصبات جاهلى تكيه كردند، به خلاف آنچه كه خداوند آن را ميزان سنجش حق و باطل قرار داده است، كه همانا تقواست؛ زيرا معاويه قومگرايى عربى را زنده و شعار قوميّت و ناسيوناليسم را سر داده بود.
البته مگر آنان كه اهل بصيرت و آگاهى بودند و از مسير تو برگشتند و پس از آنكه به مخالفت تو با اسلام پى بردند از تو جدا شدند و به درگاه خدا توبه بردند و به سوى حضرتش شتابان بازگشتند و دست از همكارى با تو برداشتند؛ زيرا تو آنها را بر كار دشوارِ مخالفت با دين واداشتى و از راه ميانه و مستقيم منحرف ساختى و به دامگه مهلكهها و پرتگاههاى گمراهى درافكنده بودى».
(ترجمۀ توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص123)
«عبارت آن بزرگوار «فَجَازُوا»، عطف بر «أَلْقَيْتَهُمْ»، است، مقصود اين است كه آنان [مردم شام] به سبب شبهههايى كه بر آنها القا كردى از حق عدول كردند و در مبارزاتشان به سبب تعصب جاهليت و جانبدارى از ريشههاى قومى و مفاخرشان، بدون ملاحظه و دفاع از دين به جاه و مقام خود، متکى شدند به جز آن افراد عاقلى كه به سمت حق بازگشتند، زيرا آنان تو را و موضع گمراهى تو را شناختند و از تو بريدند و از يارى تو در هدف شومت كه ويرانگرى بناى دين بود آن گاه كه آنان را بر كارهاى دشوار و ويران كننده دين واداشته و آنان را از راه حق دور كرده بودى، به خدا پناه بردند.
به راستى او مردم عرب را با شبهه قتل عثمان و خونخواهى او به گمراهى كشيد. همين كه خردمندان عرب و طرفداران دين آگاه شدند كه اين عمل فريبكارانه به خاطر رياست و سلطنت است از معاويه دورى كردند و از او بريدند.
عبارت « عَلَى أَعْقَابِهِمْ و عَلَى أَدْبَارِهِمْ»، استعاره ترشيحى الفاظ «اعقاب» و «ادبار» از اشياء محسوس به معقول است. استثناء [الّا من فاء] از گروهى است كه معاويه آنان را فريب داده است. كلمه الصّعب (دشوار) عاريه آورده شده است براى كارهايى كه از نظر دين انجام آنها دشوار بوده است و معاويه مردم را به آن كارها وامىداشته است، از آن رو كه ارتكاب چنين اعمالى باعث انحراف آنان از راه حق و گرفتاريشان در گردابهاى هلاكت مىشد، همان طورى كه سوار شدن بر شتر ناهموار چموش باعث به بيراهه بردن شترسوار، و انداختن وى در گرداب مهالك است، و همچنين كلمة «الْقَصْدِ» يعنى طريق محسوس، استعاره آورده شده است از طريق معقول، يعنى راه حق».
(ترجمة شرح نهج البلاغه، ابنميثم، ج5، صص110و111)
واژه شناسی
واژه کاوی
«وَلْی» در اصل به معنای نزدیکی است.[11]
«وَلَایَت» به معنای چاره اندیشی امور دیگران و عهده داری جریان زندگی و مرگشان است.[12]
«وَلِىّ» كسى است كه امور را اداره میکند.[13]
تفصیلی:
«وَلْی» در اصل به معنای نزدیکی است.[14]
«وَلِىّ» از واژۀ «وَلْى» مشتق شده است. «وَلِىّ» كسى است كه به تدبير امور از ديگرى سزاوارتر است.[15] هرکس سرپرست امری شود و به آن قیام کند «مولی» و «ولیّ» آن امر است.[16]
«وَلیَ الشیءَ و عَلَیْه» یعنی شخصی، سرپرستی چیزی را به عهده گرفت.[17]
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در خطبة 188 نهج البلاغه میفرمایند:
«وَ لقَد وَلِیتُ غُسلَه (صلی الله علیه و آله)؛ و غسل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به عهده گرفتم».
فرمانروا «ولیّ امر» مردم است.[18] کمیت شاعر در مورد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) اینگونه سروده است:
وَ نِعْمَ وَلِيُ الْأَمْرِ بَعْدَ وَلِيِّهِ وَ مُنْتَجَعُ التَّقْوَى وَ نِعْمَ الْمُقَرَّبُ
«اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليهالسلام) خوب سلطان و کفيل امر امت بعد از سلطان و کفيل اولش رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) بوده است، و خوب دليل و راهنماي تقوا و درستی در بيابان خشک و جهالت، و خوب نزديک کننده امت به خداوند متعال است».[19]
«وَلِیّ» به دو معنا است:
اول: به معنای کسی است که بر دیگری ولایت دارد؛[20] مثل ولایت خدا بر انسان. [21]
دوم: به معنای کسی که ولایت دیگری بر او واقع میشود؛ مثل انسان که ولایت خدا بر او واقع میشود.[22]
واژۀ «مولی» در کلام عرب به چند معنا است؛[23] گاهی در زبان عرب به معنای عبد است؛[24] مثلاً در زیارت خاصّه امام حسین (علیهالسلام) وارد شده است: «اللَّهَ اللَّهَ فِي عَبْدِكَ وَ مَوْلَاكَ.»[25] و همچنین به معنای آقا و سید و مالک عبد است؛[26] مثلاً در دعای توسل آمده است: «یا سادَتی وَ مَوالِیَّ اِنی تَوَجَّهتُ بِکُم اَئِمَّتی.»[27]
از دیدگاه اهل لغت روا است شخصی بگوید: «فُلانٌ مَوْلَايَ» به این معنا که او مالک طاعت فرد است و مولی به معنای «مالک طاعت» همان معنای مد نظر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیث غدیر است که فرمودند: «فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ».[28]
به شخص با ايمان «وَلِيُّ اللّه» گفته میشود یعنی خدا دوست.[29]
«اولِیاء» جمع واژة «ولی» است.[30]
خدای متعال میفرماید:
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ؛ ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آوردهاند: همان كسانى كه نماز برپا مىدارند و در حال ركوع زكات مىدهند».[31]
«وَلِی» در این آیه به معنای کسی است که سرپرستی امور مؤمنان بر عهدۀ او است.[32]
ابوذر غفاری روایت میکند:
روزى با رسول خدا (صلیاللهعليهوآله) نماز ظهر خواندم سائلى در مسجد چيزى خواست به او چيزى ندادند، دست به آسمان برداشت و گفت: خدايا گواه باش من در مسجد رسول خدا (صلیاللهعليهوآله) اظهار حاجت كردم كسى چيزى به من نداد، على (عليهالسلام) آن هنگام در ركوع نماز بود با انگشت كوچک دست راست كه به آن انگشتر میكرد به سائل اشاره نمود، سائل آن را از انگشت على (عليهالسلام) گرفت، رسول خدا (صلیاللهعليهوآله) در نماز اين عمل را ميديد، هنگامی که از نماز فارغ شد سر به آسمان كرد و گفت: خدايا برادرم موسى از تو خواست و گفت:
«رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي ... وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي. هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي».
در جوابش قرآن ناطق نازل فرمودى:
«سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما».
خدايا من برگزيده و پيامبر تو محمد هستم، سينة مرا فراخ گردان. كارم را آسان كن. براى من وزير و يارى از اهلم معيّن كن على برادرم را، با او مرا تقويت فرما.
ابوذر میگويد: به خدا قسم رسول خدا (صلیاللهعليهوآله) سخن خويش را تمام نكرد تا جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد بخوان. فرمود چه بخوانم؟ گفت بخوان:
«إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا».[33]
این آیه طبق نظر شیعه و مخالفان در حق حضرت علی بن ابی طالب (علیهالسلام) نازل شده است.[34][35]
تفاوت «ولایت» و «وکالت»:
انسان با اختیار، شخصی را «وکیل» خویش قرار میدهد؛ اما گاهی «ولایت» فردی بر انسان بدون اختیار او است؛ مانند «ولایت» پدر یا پدر بزرگ بر انسان.[36]
گفته میشود: فلانی امری را اراده کرد، و سپس رو گردان شد و به عقب بازگشت.[39]
«و الْمُوَازَرَةُ على العمل» یعنی او را در کارش یاری کرد.
«وَازَرْتُهُ» یعنی او را یاری کرد، نیرومند ساخت و گرامی داشت.[42]
«قصد» معنایی میان افراط و تفریط است؛[46]و از سوی دیگر در مورد حد متعارف از سختگیری و تنگ گرفتن بهکار برده میشود.[47]
«قَصَدَ في الأَمرِ و اقْتَصَدَ» مجازاً به معنی این است که شخص از حد نگذشت و میانهروی را برگزید.[48]
واژه «اقْتِصَاد» به دو معنا است:
1. میانهروی پسنديده: ميانه روى در هر چيزى كه دو طرف افراط و تفريط دارد؛ مثل شجاعت كه حالتى میان بیباکی و ترس است.
2. معنای کنایی میانهروی: قرار گرفتن در میان حالت پسنديده و ناپسند؛ مانند رفتاری میان عدالت و ستم که نه عدالت است و نه ظلم.[49]
«مُقْتَصِد» كسى است كه به راه راست رود و در كارش معتدل باشد[50] و در هزینه کردن میانهروی کند، نه اسراف کند و نه تنگ بگیرد.[51]
نكتهها و پیامها
1. نتیجة فریب و نیرنگ معاویه نسبت به مردم شام این بود که آنان از حق بازگشتند، به دوران جاهلیت روى آوردند، و همچون عرب جاهلى به حسب و نسب و تفاخرات قومى خود تکيه نمودند (فَجَازُوا عَنْ وِجْهَتِهِمْ وَ نَكَصُوا عَلَى أَعْقَابِهِمْ وَ تَوَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ وَ عَوَّلُوا عَلَى أَحْسَابِهِمْ).
2. راه توبه و بازگشت به راه صحیح و مستقیم برای همه باز است (إِلَّا مَنْ فَاءَ)
3. عدهای بهسبب بصیرتشان نجات پیدا کردند و به حق گرویدند؛ بصیرت عامل دیدن حقایق است؛ درنتیجه باید به دنبال بصیرت بود، و کارها را بر اساس بصیرت انجام داد (إِلَّا مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ)
4. انسان، در صورتی باطل را ترک میکند که راه باطل و سردمداران آن را به خوبی بشناسد؛ ازاینرو لازم است اهل حق، باطل و پیروان آن را به مردم معرفی کنند (فَارَقُوكَ بَعْدَ مَعْرِفَتِك).
5. گرچه شاید راه باطل آسان به نظر برسد، اما نتایج آنی و آتی آن (مانند آثار روحی و روانی) صعب و طاقت فرساست (حَمَلْتَهُمْ عَلَى الصَّعْبِ).
6. برخلاف روش اهل باطل، مسیر اسلام سیر «قصد» است، در همة زمینهها میانهرو، و از هر افراط و تفریطی به دور است (عَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ)
7. امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) میفرماید: «إنّ الحقَّ لا يُعرَفُ بالرِّجالِ، اعْرِفِ الحقَّ تَعرِفْ أهلَهُ؛ حق به شخصيتها شناخته نمىشود؛ خودِ حق را بشناس تا پيروان آن را بشناسى.»[52]
راهکارهایی از نهج البلاغه برای بهبود زندگی اجتماعی
1. شایسته است انسان با شناخت و تحقیق کافی مسیر خود را انتخاب کند تا با پیروی کورکورانه از کسی فریب نخورد؛ همچنین به صورت مداوم حرکت خود را بسنجد تا از مسیر صحیح منحرف نشود.
[1]- نهج البلاغه ترجمه روان باشرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص582.
[2]- توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص122.
[3]- نهج البلاغه ترجمه روان باشرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص582.
[4]- نهج البلاغه ترجمه روان باشرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص582.
[5]- نهج البلاغه ترجمه روان باشرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص582.
[6]- نهج البلاغه ترجمه روان باشرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583.
[7]- نهج البلاغه ترجمه روان باشرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583.
[8]- نهج البلاغه ترجمه روان باشرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583.
[9]- نهج البلاغه ترجمه روان باشرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583.
[10]- ترجمۀ توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص122.
[11]- معجم المقاييس اللغة، ج6، ص141.
[12]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج13، ص204.
[13]- مجمع البحرين، ج1، ص455.
[14]- معجم المقاييس اللغة، ج6، ص141.
[15]- قاموس قرآن، ج7، ص247.
[16]- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج5، ص228.
[17]- المنجد به نقل از کلیدگشایش نهج البلاغه، ص862.
[18]- مجمع البحرين، ج1، ص455.
[19]- الهاشميات ص 136 به نقل از مجمع البحرين، ج1، ص456.
[20]- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج2، ص673.
[21]- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج2، ص673.
[22]- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج2، ص673.
[23]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج15، ص311.
[24]- أساس البلاغة، ص689.
[25]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج98، ص226.
[26]- أساس البلاغة، ص689.
[27]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج99، ص249.
[28]- مجمع البحرين، ج1، ص464.
[29]- مفردات الفاظ قرآن، ص885.
[30]- المنجد به نقل از کلیدگشایش نهج البلاغه، ص862.
[31]- مائده، آیه 55.
[32]- مجمع البحرين، ج1، ص456.
[33]- مجمع البيان في تفسير القرآن - ط دار المعرفة، ج3، صص324 و 325.
[34]- مجمع البحرين، ج1، ص456.
[35]- اين خبر را ثعلبى با اين سند بعينه نقل كرده و ابو بكر رازى در كتاب احكام القرآن بنقل مغربى و رمّانى و طبرى روايت كردهاند: اين آيه در حق على عليه السّلام نازل شد آنگاه كه در حال ركوع انگشتر خويش را بسائل بخشيد. مجاهد و سدّى نيز چنين گفتهاند و آن از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام و جميع علماء اهل بيت عليهم السّلام نقل شده است. (مجمع البيان في تفسير القرآن - ط دار المعرفة، ج3، ص325)
علامه امينى رحمه- اللّه در جلد دوم الغدير ص 52- 53 آنرا از تفسير ثعلبى، تفسير طبرى، اسباب النزول واحدى، تفسير فخر رازى، تفسير خازن، تفسير نيشابورى، فصول المهمّه ابن صبّاغ، صواعق ابن حجر، نور الابصار شبلنجى و ده دوازده كتاب ديگر كه همه از كتب مشهور اهل سنّتاند نقل كرده است طالبان تفصيل بآنجا رجوع كنند و در المراجعات مراجعه چهلم مرحوم شرف الدين عاملى آنرا بطور تفصيل از منابع اصيل نقل كرده و عبد المجيد سليم رئيس الازهر در مقابل آن اسناد خاضع شده است.( قاموس قرآن، ج7، ص250)
[36]- بهجه الخاطر و نزهه الناظر، ص80.
[37]_ تاج اللغه و صحاح العربیۀ، ج3، ص1466.
[38]_ لسان العرب، ج7، ص101.
[39]_ لسان العرب، ج7، ص101.
[40]_ لسان العرب، ج5، ص282.
[41]_ تاج اللغه و صحاح العربیۀ، ج2، ص1220
[42]_ مجمع البحرين، ج3، ص511.
[43]- سر الصناعه، ابن جنی به نقل از تاج العروس من جواهر القاموس، ج5، ص190.
[44]- كتاب العين، ج5، ص54.
[45]- لسان العرب، ج3، ص353.
[46]- تاج اللغه و الصحاح العربیه، ج2، ص864.
[47]- مجمع البحرين، ج3، ص128.
[48]- الطراز الأول و الكناز لما عليه من لغة العرب المعول، ج6، ص178.
[49]- مفردات ألفاظ القرآن، ص672.
[50]- قاموس قرآن، ج6، ص9.
[51]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص651.
[52]_ مجمع البیان، ج1، ص211.
اضف تعليق