و من كتاب له (علیهالسلام) إلى عبد الله بن عباس و هو عامله على البصرة:
«وَ كُنْ عِنْدَ صَالِحِ ظَنِّي بِكَ وَ لَا يَفِيلَنَ رَأْيِي فِيكَ وَ السَّلَام».
ترجمهها
«و چنان باش که گمان نيک من درباره تو، برقرار بماند و چنان مباش که رأی من را، درباره خود بهاشتباه بیندازی (که تو را، جز آنچه گمان میکردم ببينم) والسلام».
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص510)
«و چنان باش که خوشبینی من بهتو استوار بماند، و مبادا نظرم از تو برگردد و اندیشهام دربارهات، بهسستی گراید، والسلام».
(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص376)
(ابن عباس که از طرف حضرت، والی بصره شد با بنیتمیم بهخاطر رفتار ناپسند آنها در جنگ جمل بدرفتاری کرد و آنها را حزب شیطان نامید. وقتی بنیتمیم در اثر این فشارها بهحضرت شکایت بردند، حضرت در این نامه به ابن عباس فرمود که بنیتمیم همواره اهل دلیری بودهاند و نیز با ما خویشاوندی دارند، بدرفتاری تو با آنها مرا نیز لکهدار میکند؛ پس با آنها خوشرفتار باش).
«سعی کن تا حسن ظن من بهتو پایدار بماند و نظرم درباره تو تغییر نکند. والسلام».
(نهج البلاغه، ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص537)
«و چنان باش كه گمان نيكوى من بهتو باشد، و انديشهام در بارهات سست نگردد (هيچگاه سخن بيجا نگفته بىدستور من كارى انجام مده) و درود برآنكه شايسته درود است (شارح بحرانى «رحمهاللَّه» در اينجا مىنويسد: ابو العبّاس كنیه عبد اللَّه ابن عبّاس بوده، و عرب چون بخواهد كسی را اكرام كند او را بهكنيه مىخواند)».
(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيضالاسلام، ج5، ص869)
شروح
«و تو بايد مورد حسن ظنّ من باشى؛ يعنى همانگونه كه من به تو خوشگمانم كه فرمان مرا اطاعت مىكنى، باش، و مبادا نظر من درباره تو به خطا و اشتباه رود و كارى نكنى كه به تو خوشگمان نباشم، و السلام».
(ترجمۀ توضيح نهج البلاغه، آیتالله سیدمحمد شیرازی، ج3، ص544)
«ابو العباس كه در سخن امام آمده، كنيه عبد اللَّه عباس مىباشد و عرب كسى را كه احترام مىكند او را بهكنيهاش خطاب مىكند، بعضى گفتهاند: «اكنّيه حين أناديه لأكرمه؛ هنگامى كه او را ندا مىكنم بهكنيه مىخوانم تا وى را احترام كرده باشم».
با اينكه امام (علیهالسلام) هنگامى كه ابن عباس را بهنمايندگى خود برگزيد او را براى اين كار شايسته و لايق مىدانست، در اينجا بهاو خاطر نشان مىسازد كه همان حالت را حفظ كند و پيوسته شايستگى خود را كه مورد حسن ظن امام بوده است با خود داشته باشد و بايد توجه داشت كه اين امر امام، دليل بر آن نيست كه ابن عباس در كارهايش عملى بر خلاف فرمان وى، انجام داده و باعث تغيير حسن نظر او، در باره خود شده باشد؛ بلكه فقط بهاين منظور است كه در آينده تغيير روش ندهد. توفيق از خداست».
(ترجمهی شرح نهج البلاغه، ابن میثم، ج4، ص682)
در ميمنه، افراد قبيله بكر بن وائل و در ميسره، افراد قبيله عبد القيس را قرار داد كه اعقاب لكيز بن اقصى بن دعمى بن جديلة بن اسد بن ربيعه هستند. زياد بن عمرو هم در قلب ياران خود ايستاد؛ چون اين خبر بهاحنف بن قيس رسيد گفت: «ابن زياد بن عمرو نوجوان و خواهان نام است و اهميت نمىدهد كه خود را به چه گرفتارى افكند». احنف ياران خود را فرا خواند و درحالیکه بنىتميم جمع شده بودند، حارثة بن بدر غدانى هم پيش او آمد.
احنف همينكه او را ديد بهحاضران گفت: «برخيزيد از سالار خود استقبال كنيد. سپس او را كنار خود نشاند و با او رايزنى كرد». آنان افراد قبايل سعد و رباب را در قلب لشكر خود جاى دادند و فرمانده ايشان عبس بن طلق طعّان بود كه معروف به اخو كهمس و از افراد خاندان صريم بن يربوع بود. آنان در مقابل و روبهروى زياد بن عمرو و همراهان ازدى او بودند. حارثة بن بدر غدانى هم بهسرپرستى افراد بنى حنظله و مقابل قبيله بكر بن وائل قرار گرفت. قبيله عمرو بن تميم را هم برابر افراد عبد القيس قرار دادند. حارثة بن بدر براى احنف اين ابيات را خواند: عبس يعنى اخو كهمس در جنگ بازار مال فروشان كوفتن ازديان را بهزودى از تو كفايت مىكند، عمرو هم با آرامى افراد قبيله لكيز بن اقصى و هر چه را فراهم ساختهاند كفايت خواهد كرد، ما هم با ضربههايى كه موى نوجوانان را سپيد خواهد كرد، قبيله بكر را از تو كفايت مىكنيم.
لكيز بن اقصى همان قبيله عبد القيس هستند. گويد همينكه آنان روياروى ايستادند، احنف بهايشان پيام داد كه اى مردم قبيله ازد يمن و اى مردم قبيله ربيعه بصره، بهخدا سوگند كه شما براى ما محبوبتر از افراد قبيله تميم كوفهايد، وانگهى شما همسايگان ماييد و بايد دستدردست با دشمن مقابله كنيم و اين شما بوديد كه در گذشته نسبت به ما جنگ را آغاز كرديد و حريم ما را زير پا نهاديد و بر ما آتش افروختيد ما از خويشتن دفاع كرديم و تا هنگامىكه بهخير و آشتى راهى باشد نيازى بهجنگ و شر نداريم.
اينك با ما راست باشيد و راهى درست برگزينيد. زياد بن عمرو به احنف پيام داد يكى از اين سه پيشنهاد را بپذير؛ اگر مىخواهى تو و قومت تسليم فرمان ما شويد و اگر مىخواهى بصره را براى ما بگذار و تو و قومت هر كجا مىخواهيد كوچ كنيد و اگر مىخواهيد خونبهاى كشته شدگان ما را بپردازيد و از خونبهاى كشتهشدگان خود بگذريد و خونهاى مسعود هم بايد ده برابر پرداخت شود».
مبرد مىگويد: «مقصودش اين بوده است كه بايد خونبهاى مسعود چون خونبهاى پادشاهان و وابستگان ايشان در دوره جاهلى پرداخت شود. [در روزگار جاهلى اگر كسى از افراد خانواده پادشاه كشته مىشد خونبهاى او ده خونبها بود]».
احنف پيام داد بههمين زودى يكى از اين پيشنهادها را مىپذيريم، امروز برگرديد. آنان پرچمهاى خود را بهاهتزاز درآوردند و رفتند. فرداى آن روز احنف كسى را پيش آنان فرستاد و پيام داد شما ما را بهپذيرش پيشنهادهايى مختار قرار دادهايد و راه ديگرى براى ما نيست؛ اما تسليم شدن بهفرمان شما درحالىكه هنوز از زخمها خون مىچكد چگونه ممكن است. اينكه سرزمين خود را ترك كنيم، اين كار همانند كشته شدن است كه خداوند متعال مىفرمايد: «و اگر ما بر آنان مىنوشتيم-مقرر مىداشتيم- كه خويشتن را بكشيد يا از ديار خويش بيرون رويد جز گروهى اندك آن را انجام نمىدادند». ولى پيشنهاد سوم شما كه بر عهده گرفتن مال است، ما خونبهاى خونهاى خود را باطل مىكنيم-مىبخشيم- براى كشتگان شما خونبها مىپردازيم، با توجه بهاينكه مسعود هم مردى از مسلمانان است و خداوند سنّت جاهلى را از ميان برده است قوم هماهنگ شدند كه شمشيرها را غلاف كنند و ديگر كشته شدگان از قبيلههاى ازد و ربيعه را خونبها دهند و موضوع خونبهاى مسعود هم فعلا متوقف بماند. احنف ضمانت پرداخت خونبها كشتگان را رد كرد و اياس بن قتادة مجاشعى را بهعنوان گروگان به آنان سپرد تا آن مال را بپردازد. قوم بر آن راضى شدند، فرزدق به اين موضوع افتخار كرده و خطاب به جرير اين چنين سروده است: آن كس كه براى آن دو لشكر عرب كه از نسل معد بن عدنان بودند در جنگى كه به جمجمهها ضربت مىزدند خود را گروگان قرار داد از ماست... و گفته مىشود افراد قبيله تميم و باديهنشينان ايشان و هم سوگندان آنان از ايرانيان و هنديان و سنديان بيش از هفتاد هزار تن بودند و جرير در همين مورد چنين سروده است: از يمنىها و دار و دسته محرق و ازديان بپرس كه چون خبر مرگ مسعود را بهما دادند هفتاد هزار مرد مسلح زره پوشيده و غرق در آهن بهجانب ايشان آمدند.
احنف بن قيس مىگويد: «پرداخت ديهها براى من بسيار و سنگين شد و ميان اردوگاههاى بنى تميم آن اندازه شتر پيدا نكردم، ناچار بهسوى يبرين و صحراها بنى تميم رفتم و آنجا بهجستجو پرداختم و مقصود خود را مسألت كردم، مرا به خيمهاى راهنمايى كردند. پير مردى كه لنگى بر كمر داشت و ريسمانى بر آن بسته بود آنجا نشسته بود، بر او سلام دادم و نسب خود را گفتم. به من گفت: «رسول خدا [صلی الله علیه و آله] كه درود خدا بر او و آلش باد، چه كرد گفتم: رحلت فرمود. پرسيد: عمر بن خطاب كه عرب را حفظ و احاطه مىكرد چه كرد گفتم: درگذشت. گفت: بنابراين پس از آن دو چه خيرى در شهرنشينى شما باقى مانده است احنف مىگويد: «تعهدى را كه براى پرداخت خونبها به قبيلههاى ازد و ربيعه كرده بودم براى او گفتم. به من گفت: همين جا بمان. شامگاه ساربانى آمد كه هزار شتر با خود پيش او آورد. آن مرد به من گفت: اين هزار شتر را هم بگير. گفتم: نيازى به آن نيست».
احنف مىگويد: «با هزار شتر كه گرفتم از پيش او برگشتم و بهخدا سوگند تا اين ساعت نفهميدهام كه او كه بود».[1]
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج6، صص337 و 340)
ترجمه واژهها
واکاوی واژهها
«فیل» بهمعنای رأیی است که قوه تفرسش (شناختن ذات افراد توسط نگاه) را بهخطا میکشاند.[4]
«فَيَالَةُ الرأي» بهاین معناست که شخص، رأی و نظرش درمورد مسألهای بهضعف گرایید.[5]
« لَا يَفِيلَنَ» در این کلام بهمعنای بد نگردد[6] و دگرگون نشود[7] بهنظر میآید.
نکتهها و پیامها
1- حاکم اسلامی باید شخص متقی و پرهیزگار را فرماندهی خود قرار دهد که پایبند به اسلام و احکامش باشد و خوشگمانی حاکم بهکارگزارش، باید در راستای اطاعت خدا باشد.
2- امام (علیه السلام) بهاین نکته اشاره میکنند که فرمانده تا وقتی که در راستای اطاعت خدا عمل میکند شایستگی فرماندهی را دارد، مهم فرد نیست؛ بلکه مهم اطاعت در راستای خدا است.
3- حاکم باید کارگزار خود را بر ثابت قدم بودن در راه حق تشویق کند.
4- دیدگاه انسان نسبت بهطرف مقابلش، نباید با دیدن موردی ناچیز از او تغییر کند.
5- حاکم و کارگزارش باید در ارتباط باهم باشند تا عملی بهانجام رسد و نباید از هم بیخبر باشند.
6- امام (علیهالسلام) با کنیه، ابن عباس را خطاب میکنند؛ همانطور که در عرب رسم بوده وقتی میخواستند کسی را احترام کنند او را با کنیهاش خطاب میکردند؛ میتوان بهاین گونه نتیجه گرفت: ناراحتی از کسی نباید سبب شود که با بیاحترامی با طرف مقابل صحبت کرد.
[1]- مختصری از فضایل را ذکر کردیم.
[2]- توضيح نهج البلاغه، سیدمحمد شیرازی، ج3، ص543.
[3]- معجم المقاييس اللغة، ج4، ص467.
[4]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج15، ص593.
[5]- مجمع البحرين، ج5، ص445.
[6]- آیتی، ص626 به نقل از فرهنگ برابرهای فارسی، ص1169.
[7]- دشتی، ص498 بهنقل از فرهنگ برابرهای فارسی، ص1169.
اضف تعليق