نامه ها

نامه اول فراز چهارم

و من كتاب له (علیه السلام) إلى أهل الكوفة عند مسيره من المدينة إلى البصرة:

«وَ كَانَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ أَهْوَنُ سَيْرِهِمَا فِيهِ الْوَجِيفُ‌ وَ أَرْفَقُ حِدَائِهِمَا الْعَنِيفُ.»

ترجمه‌ها

- ترجمه نهج البلاغه(فقیهی)
نامه‌اى است از اميرالمومنين (علیه السلام) به مردم كوفه، در آن هنگام كه از مدينه، رهسپار بصره بود [مقصود رفتن اميرالمؤمنين (علیه السلام) به طرف بصره براى دفع طلحه و زبير و ياران ايشان و فرو نشاندن فتنه‌اى بود كه آنها بر پا ساخته بودند]:
«اما طلحه و زبير، ملايمترين رفتارشان نسبت به او، تند راندن و نرمترين راندنشان، بسيار شديد بود.
[تعبير مزبور كنايه است از دشمنى شديد آن دو با عثمان و كوشش بسيار براى قتل او و اينكه كمترين و ملايمترين رفتار ايشان با عثمان، شدّت عمل بود.]»
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، صص494 و 495)
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولی)
از یک نامه آن حضرت به اهل کوفه آنگاه که برای دفع شورشیان از مدینه به بصره حرکت کرد:
«طلحه و زبیر کندترین حرکتشان بر ضد او تند دویدن بود، و نرم ترین آوازشان بانگ بلند زدن.»
(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص363)
- ترجمه نهج البلاغه (بهرام پور)
نامه به کوفه به هنگام حرکت از مدینه به طرف بصه در سال 36 هجری:
(این نامه را امام حسن (علیه السلام) و عمار یاسر به کوفه بردند. هدف امام (علیه السلام) در این نامه بیان سه مطلب است:
1. طلحه و زبیر و عایشه که اکنون به بهانه خون‌خواهی عثمان جمگ جمل را راه انداخته‌اند خود در قتل او دست داشتند.
2. مردم با اختیار و از روی میل و رغبت با من بیعت کردند.
3. بر مردم کوفه لازم است که در مقابل فتنه جمل به پا خیزند.)
«اما طلحه و زبیر، معمولی‌ترین کارشان آن بود که بر او بتازند و ناتوانش سازند.»
(نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص518)
- ترجمه نهج البلاغه (فيض الإسلام)
از نامه‌هاى آن حضرت (عليه السَّلام) است به اهل كوفه در بين راه هنگامي كه از مدينه (براى جنگ با طلحه و زبير و پيروانشان) به بصره مى‌رفتند‌:
(چون به ماء العذيب رسيد اين نامه را براى اهل كوفه نوشت و آنان را از سبب كشته شدن عثمان آگاه ساخته بكمك و يارى خود طلبيد و آنرا بوسيله حضرت امام حسن و عمّار ابن ياسر فرستاد)
«و (لكن) آسانترين روش طلحه و زبير در باره او تند روى و آهسته‌ترين سوق دادنشان سخت راندن بود (هرگز او را نصيحت نكرده، بلكه هميشه درصدد بر پا نمودن فتنه و تباهكارى بودند، از اينرو مردم را از دور و نزديك گرد آورده به كشتن او ترغيب مى‌نمودند، چنانكه زبير مى‌گفت: او را بكشيد كه دين شما را تغيير داده، و عثمان هنگام محصور بودن در خانه خود مى‌گفت: واى بر طلحه كه او را چنين و چنان رعايت نمودم و اكنون در صدد ريختن خون من برآمده است).»
(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الإسلام، ج‌5، ص832)

شروح

- ترجمۀ توضيح نهج‌البلاغه(آیت الله شیرازی)
1. توضيح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
از نامه‌هاى آن حضرت عليه‌السلام خطاب به مردم كوفه هنگام حركت از مدينه به سمت بصره در بيان حال خود و دشمنانش:
داستان عثمان و پيمان‌شكنان
«و اما طلحه و زبير در انتقام‌خواهى از عثمان شتاب فراوانى به كار بردند و كمترين برخوردشان عيبجويى از او بود. يعنى در افروختن آتش فتنه عليه او و عيبجويى از وى سخت كوشيدند و نرم‌ترين آوايشان در راندن شتر فتنه به سرعت و شتاب بسيار مؤثر بود.»
(توضيح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص498)
- شرح نهج البلاغه (ابن میثم)
نامه امام (علیه السلام) به اهل كوفه هنگام سفر از مدينه به طرف بصره:
(اين نامه را حضرت در وقتى نوشت كه بر سرچشمه آب گوارايى در بين راه بصره فرود آمده بود، و همراه فرزندش امام حسن و عمّار ياسر آن را ارسال فرمود، رحمت خدا بر او باد)
««و كان طلحة و الزبير... غضب»
اين جمله نيز نخستين مقدمه از قياس مضمرى است كه حضرت به منظور تبرئه خود، از خون عثمان كه دشمنانش از قبيل طلحه، زبير و عايشه و جز آنان، بر او بسته بودند، به آن استدلال فرموده است. و با اين بيان كه آسانترين رفتارشان تندى و آهسته‌ترين آوازشان رنج آور بود، كنايه از آن است كه اين دو نفر در فراهم كردن قتل عثمان بسيار سعى و كوشش داشتند و دست‌اندر كار آن بودند، و مادر خطبه‌هاى قبل مقدارى از شرح حال طلحه را با عثمان بيان كرديم كه مردم را عليه وى شورانيد و يارانش را از يارى او بازداشت و روايت شده است كه عثمان موقعى كه در محاصره بود مى‌گفت: واى بر من از پسر حضرميّه يعنى طلحه، ديروز چقدر به او دينارهاى طلا بخشيدم ولى او، امروز مى‌خواهد خون مرا بريزد و مردم را عليه من تحريك مى‌كند، خدايا او را به مقصودش مرسان و سزاى ستمگريش را بر او وارد كن، و نقل شده است كه وقتى عثمان مهاجمان را مانع شد و نگذاشت از در خانه‌اش وارد شوند، طلحه آنها را از در خانه يكى از انصار هدايت كرد و از آن جا آنان را به پشت بام برد و توانستند خانه عثمان را در محاصره قرار دهند، و نيز نقل شده است كه مروان در جنگ جمل گفت: به خدا سوگند از طلحه در باره خون عثمان انتقام خواهم گرفت و هر گاه او را ببينم به قتلش مى‌رسانم و بالاخره روزى تيرى رها كرد و، وى را كشت، و در باره زبير نيز نقل شده است كه پيوسته مى‌گفت: بكشيد عثمان را كه دينتان را دگرگون كرده است، بعضى به او گفتند: پسرت كه دم در، از او حمايت مى‌كند گفت به خدا قسم راضيم كه عثمان كشته شود اگر چه پسرم پيشمرگ او شود، خلاصه اين كه حال اين دو نفر در وادار كردن مردم به قتل عثمان چيزى است كه جملگى برآنند.»
(ترجمه‌ی‏ شرح‌نهج‌البلاغه، ابن‌ميثم، ج 4، صص576 و 577)
- شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)
از نامه‌هاى آن حضرت به مردم كوفه هنگام حركت از مدينه به بصره:
«محمد بن جرير طبرى در تاريخ روايت مى‌كند كه چون خبر عايشه و طلحه و زبير به على [علیه السلام] در مدينه رسيد، كه ايشان آهنگ عراق كرده‌اند، شتابان بيرون آمد و اميدوار بود كه ايشان را دريابد و برگرداند. چون به ربذة رسيد آگاه شد كه آنان بسيار دور شده‌اند، اين بود كه چند روزى در ربذة اقامت كرد. و خبر ايشان رسيد كه آهنگ بصره كرده‌اند، على [علیه السلام] شاد شد و فرمود مردم كوفه مرا بيشتر دوست مى‌دارند و سران و روى شناسان عرب ميان ايشانند، و براى آنان نامه نوشت كه من شما را بر مردم ديگر شهرها برگزيدم و خود از پى اين نامه‌ام.
ابو جعفر محمد بن جرير، كه خدايش رحمت كناد، مى‌گويد: على [علیه السلام] از ربذة براى مردم كوفه چنين نوشت: اما بعد، من شما را برگزيدم و ترجيح دادم ميان شما منزل كنم.
اين به سبب شناختى است كه از مودت و محبت شما نسبت به خدا و رسولش دارم، هر كس پيش من آيد و مرا يارى دهد حق را پاسخ داده است و آنچه را بر عهده اوست، پرداخته است.
ابو جعفر طبرى مى‌گويد: نخستين كسانى كه على [علیه السلام] از ربذة به كوفه گسيل داشت، محمد بن ابى بكر و محمد بن جعفر بودند، مردم كوفه پيش ابو موسى كه در آن هنگام اميرشان بود براى رايزنى آمدند، كه آيا با على بن ابى طالب [علیه السلام] بيرون بروند او به آنان گفت: راه آخرت اين است كه خود دارى كنيد، راه دنيا اين است كه بيرون رويد. اين گفتار ابو موسى به اطلاع آن دو رسيد، پيش او آمدند و درشتى كردند، و او هم بر آنان درشتى كرد و گفت: تا هنگامى كه يكى از كشندگان عثمان زنده باشد، جنگ كردن همراه على براى تو حلال نيست.
خواهر على بن عدى كه از خاندان عبد العزّى بن عبد شمس است، و برادرش على بن عدى از شيعيان على [علیه السلام] و در زمره لشكر او بود، اينچنين سروده است: بار خدايا شتر على را از پاى در آور، و ناقه‌اى كه او را بر خود مى‌كشد فرخنده مدار. مگر در مورد على بن عدى كه اين نفرين بر او نيست.
ابو جعفر طبرى مى‌گويد، سپس على [علیه السلام] تصميم گرفت از ربذة به بصره برود. رفاعة بن رافع برخاست و گفت: اى امير المؤمنين چه تصميمى دارى و ما را كجا مى‌برى فرمود: آنچه آهنگ و نيت آن را داريم، اصلاح است، به شرط آن كه از ما بپذيرند و تسليم آن شوند. گفت: اگر نپذيرفتند فرمود: آنان را فرا مى‌خوانيم و آن مقدار حقى كه‌ اميدواريم به آن خشنود شوند به ايشان مى‌دهيم. گفت: اگر خشنود نشدند فرمود تا هنگامى كه آنان دست از ما بدارند، ما آنان را رها مى‌كنيم، گفت: اگر ما را رها نكردند فرمود: از خويشتن در قبال آنان دفاع مى‌كنيم. گفت: آرى كه در آن صورت پسنديده‌ترين كارهاست.
حجاج بن غزية انصارى برخاست و گفت: به خدا سوگند ترا با عمل خود خشنود خواهم ساخت، همانگونه كه امروز مرا با سخن خود خشنود فرمودى و سپس اين ابيات را سرود: او را درياب، او را درياب، پيش از آنكه از دست بشود، ما را با خود به سوى اين بانگ ببر، اگر از مرگ بترسم، جانم آرام نگيرد.
به خدا سوگند، همانگونه كه خداوند ما را انصار نام نهاده است، او را يارى خواهيم داد.
ابو جعفر طبرى، كه خدايش رحمت كناد، مى‌گويد: على [علیه السلام] به سوى بصره حركت كرد، رايت او همراه پسرش محمد بن حنفيه بود. بر ميمنه لشگرش عبد اللّه بن عباس و بر ميسره آن عمر بن ابى سلمه فرماندهى داشتند. على [علیه السلام] در حالى كه سوار بر ناقه‌اى سرخ موى بود و اسبى سياه را يدك مى‌كشيد، در قلب سپاه بود. در فيد به نوجوانى از قبيله بنى سعد بن ثعلبة كه نامش مرّة بود برخورد، آن نوجوان پرسيد اينان كيستند گفته شد: اين امير المؤمنين است. گفت: سفرى فانى و نابود شونده است كه در آن خونهايى از مردم فانى مى‌شود. على [علیه السلام] سخن او را شنيد فراخواندش، و گفت: نامت چيست گفت: مرّة. فرمود خداوند زندگى ترا تلخ بدارد، آيا كاهن اين قومى گفت: نه، نشانه شناسم. على [علیه السلام] او را رها كرد، و در فيد فرود آمد. قبايل اسد و طى‌ء به حضورش آمدند و خود را در اختيار او نهادند، فرمود: همينجا و بر جايگاه خود باشيد كه اينك همين مهاجران كافى هستند.
مردى از كوفه به فيد رسيد و به حضور على [علیه السلام] آمد، فرمود: تو كيستى گفت: عامر بن مطرف. فرمود: ليثى هستى گفت: نه، شيبانيم، فرمود: از پشت سر خود- كوفه- به من خبر بده. گفت: اگر اراده صلح دارى، ابو موسى با تو خواهد بود و اگر اراده جنگ دارى، با تو نخواهد بود. فرمود: هيچ قصدى جز صلح ندارم، مگر اينكه آن را نپذيرند.
طبرى مى‌گويد: عثمان بن حنيف هم به حضور على [علیه السلام] آمد و به دستور طلحه و زبير تمام موهاى سر و ريش و ابروهاى او را از بن كنده بودند. عثمان گفت: اى امير المؤمنين تو مرا در حالى كه ريش داشتم فرستاده بودى و اينك بدون ريش به‌ حضورت باز آمدم. فرمود: به مزد و خير رسيدى. و سپس گفت: اى مردم همانا طلحه و زبير با من بيعت كردند و سپس بيعت و پيمان مرا گسستند، و مردم را بر من شوراندند و از شگفتيها اين است كه آن دو از ابوبكر و عمر فرمانبردارى كردند و نسبت به من مخالفت ورزيدند. به خدا سوگند هر دو به خوبى مى‌دانند كه من از آن دو خليفه فروتر نيستم.
بار خدايا آنچه را ايشان پيوسته‌اند گسسته بدار، و آنچه را در پندار خويش استوار كرده‌اند استوار مدار و در آنچه مى‌كنند بدى بهره ايشان قرار بده.
ابو جعفر مى‌گويد: محمد بن ابى بكر و محمد بن جعفر به حضور على برگشتند و او را در حالى كه به ذوقار رسيده بود ديدند و خبر را به او گزارش دادند. على [علیه السلام] به عبد الله بن عباس فرمود: تو به كوفه برو و ابو موسى را به فرمانبردارى دعوت كن و او را از سركشى و مخالفت بر حذر دار و مردم را به حركت وادار كن. عبد الله بن عباس حركت كرد و چون به كوفه رسيد با ابو موسى ديدار كرد. سالارهاى مردم كوفه هم جمع شدند.
ابو موسى برخاست و براى ايشان سخنرانى كرد و گفت: اصحاب رسول خدا [صلی الله علیه و آله] كه در جنگهاى بسيارى در التزام آن حضرت بوده‌اند، از ديگر مردمى كه با رسول خدا [صلی الله علیه و آله] مصاحبت نداشته‌اند، به خدا و احكام خداوند آگاه‌ترند، و همانا شما را برگردن من حقى است. كه آن را به شما مى‌پردازم و آن اين است كه به شما فرمان مى‌دهم سلطه خداوند را سبك مشمريد، و بر خدا گستاخى مكنيد، و هر كه را از مدينه در اين مورد و براى حكومت پيش شما آمده است، بگيريد و به مدينه برگردانيد تا آنكه امت نسبت به امامت كسى كه به آن خشنود است هماهنگ شوند. به هر حال اين فتنه‌اى سخت دشوار است، كه خفته در آن بهتر از بيدار و بيدار دراز كشيده بهتر از نشسته و نشسته بهتر از ايستاده و ايستاده بهتر از سواره است. شما استوانه و مايه‌اى از مايه‌هاى عرب باشيد، شمشيرهايتان را در نيام كنيد و سر نيزه‌هاى خود را باز كنيد و زه‌هاى كمانهايتان را بگشاييد، تا اين فتنه از ميان برخيزد و كار سامان گيرد.
ابو جعفر طبرى، كه خدايش رحمت كناد، مى‌گويد: ابن عباس پيش على [علیه السلام] برگشت و موضوع را گزارش داد. على [علیه السلام] پسر خويش حسن [علیه السلام] و عمار بن ياسر را فرا خواند و آن دو را به كوفه گسيل داشت. چون آن دو به كوفه رسيدند، نخستين كسى كه پيش ايشان آمد مسروق بن اجدع بود كه بر آن دو سلام كرد. سپس رو به عمار آورد و گفت: اى ابو اليقظان، امير المؤمنين- عثمان- را به چه سبب كشتيد گفت: بدين سبب كه دشنام مى‌داد و آبروى ما را مى‌برد و ما را مى‌زد. گفت: به خدا سوگند بدانگونه كه‌ عقوبت شده بوديد، عقوبت نكرديد. و حال آنكه اگر صبر و شكيبايى مى‌كرديد براى شكيبايان پسنديده‌تر بود.
آنگاه ابو موسى آمد و با حسن ديدار كرد و او را كنار خود نشاند و خطاب به عمار گفت: اى ابو اليقظان آيا تو هم در آن بامداد، همراه ديگران بر امير المؤمنين- عثمان- ستم ورزيدى و خويشتن را در زمره تبهكاران در آوردى عمار گفت: چنين نكرده‌ام، ولى از آن كار بدم نيامد و چرا تو اينك با من چنين به بدى رفتار مى‌كنى در اين هنگام امام حسن [علیه السلام] سخن آن دو را قطع كرد، و به ابو موسى گفت: اى ابو موسى چرا مردم را از يارى ما باز مى‌دارى كه به خدا سوگند ما اراده‌اى جز اصلاح نداريم.
امير المؤمنين على كسى نيست كه در موردى بتوان از او بيم داشت، ابو موسى گفت: پدر و مادرم فداى تو باد، راست گفتى اما با آن كس كه رايزنى مى‌شود بايد ايمن باشد. من خود از پيامبر [صلی الله علیه و آله] شنيدم كه مى‌فرمود: «بزودى فتنه‌اى خواهد بود كه...» تا آخر حديث، عمار را بد آمد و خشمگين شد و گفت: پيامبر [صلی الله علیه و آله] اين سخن را فقط براى تو فرموده است.
مردى از بنى تميم برخاست و به عمار گفت: اى برده ساكت باش، تو ديروز با غوغاى مردم بودى و امروز امير ما را سفله مى‌شمرى، در اين هنگام زيد بن صوحان و گروهش برجستند و به يارى عمار سخن گفتند. ابو موسى شروع به بازداشتن مردم از حمله و دشنام كرد و آنان را از پديد آوردن فتنه منع مى‌كرد، و سپس حركت كرد و به منبر رفت. در اين هنگام زيد بن صوحان، در حالى كه دو نامه از عايشه همراه داشت، پيش آمد يكى از عايشه كه فقط براى زيد نوشته بود و ديگرى خطاب به عموم مردم كوفه كه آنان را از يارى دادن على [علیه السلام] منع كرده و فرمان داده بود بر زمين بنشينند و در خانه‌هاى خويش آرام گيرند.
زيد بن صوحان خطاب به مردم گفت: اى مردم اين زن را بنگريد كه به او فرمان داده شده است در خانه خود بنشيند و به ما فرمان داده شده است جنگ كنيم تا فتنه‌اى باقى نماند، و اينك او كارى را كه خود مأمور آن است به ما واگذار مى‌كند و كارى را كه مربوط به ماست او مرتكب مى‌شود. شبث بن ربعى برخاست و به زيد گفت: اى عمانى احمق ترا با اين سخنان چه كار در گذشته در جلولاء دزدى كردى و خداى دستت را بريد، و اينك به مادر مؤمنان دشنام مى‌دهى. زيد در حالى كه دست بريده خود را تكان مى‌داد، به ابو موسى اشاره كرد و گفت: اى عبد الله بن قيس مگر تو مى‌توانى از امواج رودخانه فرات جلوگيرى كنى. چيزى را كه به آن نمى‌رسى رها كن. سپس اين آيه را تلاوت كرد: «آيا مردم مى‌پندارند كه فقط به اينكه بگويند ايمان آورده‌ايم رها كرده مى‌شوند...» و تا آخر آيه دوم خواند. آنگاه فرياد برآورد كه به سوى امير مؤمنان كه نمودار سرور پيامبران است حركت كنيد، و همگان به سوى او برويد. در اين هنگام حسن بن على [علیه السلام] برخاست و گفت: اى مردم دعوت امام خود را پذيرا شويد و سوى برادران خود حركت كنيد، كه بزودى افرادى كه براى اين كار حركت كنند فراهم مى‌شوند. به خدا سوگند اگر خردمندان عهده‌دار اين كار شوند براى حال و آينده بهتر و پسنديده‌تر است.
اينك دعوت ما را پذيرا شويد و ما را در كارمان يارى دهيد، خداوندتان به صلاح آورد.
عبد خير خيوانى هم برخاست و گفت: اى ابو موسى درباره اين دو مرد- طلحه و زبير- به من خبر بده، كه آيا با على بيعت كرده‌اند گفت: آرى، بيعت كرده‌اند. عبد خير گفت: آيا على مرتكب كار و گناهى شده است كه شكستن بيعت او روا باشد گفت: نمى‌دانم. گفت: هرگز ندانى، اينك كه تو نمى‌دانى ما ترا رها مى‌كنيم تا بدانى. وانگهى مگر كسى بيرون از اين چهار گروهى است كه مى‌گويم، على پشت كوفه است، طلحه و زبير در بصره‌اند، معاويه در شام است و گروه چهارم در حجاز نشسته‌اند، نه غنيمتى مى‌خواهند و نه جنگ مى‌كنند، ابو موسى گفت: آنان بهترين مردمند. عبد خير گفت: اى ابو موسى ساكت باش كه دغلى تو بر تو چيره شده است.
ابو جعفر طبرى مى‌گويد: و چون اخبار مربوط به اختلاف مردم با يكديگر در كوفه به اطلاع على [علیه السلام] رسيد به اشتر نخعى فرمود: تو در مورد ابو موسى شفاعت كردى كه او را بر كوفه مستقر دارم، اينك برو و آنچه را تباه كردى اصلاح كن. اشتر برخاست و آهنگ كوفه كرد. هنگامى وارد كوفه شد كه مردم در مسجد اعظم بودند. اشتر از كنار هر قبيله كه مى‌گذشت آنان را فرا مى‌خواند، و مى‌گفت: از پى من به كاخ بياييد. چون اشتر به قصر رسيد و ناگاه وارد آن شد ابو موسى در مسجد مشغول سخنرانى براى مردم بود و آنان را از حركت باز مى‌داشت و عمار با او بگو و مگو مى‌كرد، و حسن [علیه السلام] به او مى‌گفت: اى بى مادر از كار ما كناره‌گيرى كن و از منبر ما دور شو.
ابو جعفر طبرى مى‌گويد: ابو مريم ثقفى روايت كرده و گفته است: به خدا سوگند من هم آن روز در مسجد بودم كه ناگهان غلامان ابو موسى شتابان وارد مسجد شدند و خود را به ابو موسى رساندند و فرياد برآوردند كه اى امير اينك اشتر آمد و وارد كاخ شد و ما را زد و بيرون كرد. ابو موسى از منبر فرود آمد و خود را به كاخ رساند. اشتر بر او بانگ زد كه اى بى‌مادر از كاخ ما بيرون شو كه خداى جانت را بيرون آورد كه به خدا سوگند از ديرباز از منافقان بوده‌اى.
گفت: تا شامگاه مهلتم بده. اشتر گفت: مهلتت دادم و امشب را نبايد در كاخ بگذرانى. مردم به منظور تاراج لوازم و اثاثيه ابو موسى آمدند و اشتر آنان را منع كرد، و گفت: او را از اميرى بر شما عزل و بيرون كردم و مردم از آن كار دست بداشتند.
ابو جعفر مى‌گويد: شعبى از ابو الطفيل روايت مى‌كند كه مى‌گفته است، على [علیه السلام] فرمود: از كوفه دوازده هزار و يك تن به مدد شما مى‌آيند. و به خدا سوگند من روى تپه ذوقار ايستادم و آنان را يكى يكى بر شمردم نه يك تن كمتر بود و نه افزون.»‌
(جلوه‌تاريخ‌درشرح‌نهج‌البلاغه، ‌ابن‌ابى‌الحديد، ج 6، صص10-16)

ترجمه واژه‌ها

- اَهْوَنُ
سست تر1، آسان‌تر2، آسان‌ترین
- الوَجیف
سرعت زیاد در حرکت3
- اَرفَقُ
نرم‌ترین، آسان‌ترین4، نرم‌تر
- حِداء
راندن شتر با سرود و آواز5

واکاوی واژه‌ها

- أَهْوَنُ (هون)
«أَهْوَنُ» اسم تفضیل و به معنای کم ترین و سست ترین است.7
(در این نامه صفت برترین به کار برده شده است یعنی آسان‌ترین)
- الوَجیف (وجف)
اصل در ماده حرکت خارج از اعتدال است.8
سریع،9 انسان کاری انجام دهد که حرکت شتر سریع‌تر شود.10
- اَرفَقُ
«اَرفَقُ» یعنی نرم ترین و آسان ترین.11
(در این نامه صفت برترین به کار برده شده است یعنی نرم‌ترین)
- حِداء
آوازى براى راندن شتر،12 در عرب رسم بر این بود که برای سرعت دادن حرکت شتر سرود و اواز می‌خواندند.
- العَنیف
«عَنیف» ضد نرم13 و به معنای سخت و شدید است.14

نکته‌ها و پیام‌ها

1. انسان وقتی لجام نفس خود را رها کند نفسش به هر کجا که خواست او را هدایت می کند.
2. آرام صحبت کردن در وقت عصبانیت، بسیار سخت است؛ از این رو باید صحبت کردن را به وقت دیگر موکول کرد.

[1]- فرهنگ ابجدى، ص161.

[2]- قاموس قرآن، ج7، ص169.

[3]- لسان العرب، ج‌9، ص352.

[4]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص325.

[5]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌19، ص309.  

[6]- المفردات نهج البلاغه،ج2، ص190.

[7]- فرهنگ ابجدى، ص161

[8]- التحقیق فی کلمات القرآن، ج13، ص40.

[9]- توضیح نهج البلاغه، ج3، ص498.

[10]-  لسان العرب، ج‌9، ص352.

[11]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص325.

[12]- توضیح نهج البلاغه، ج3، ص498.

[13]- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج‌2، ص432.

[14]- توضیح نهج البلاغه، ج3، ص498.

اضف تعليق