توصیف چهره
شريح مردى كَوْسَج بود و مویی بر چهره نداشت.1
خصوصیت اخلاقی
شريح مردى سبكسر و شوخ بود.
دو مرد پيش او آمدند و يكى از آن دو به آنچه مدعى او ادعا كرده بود، ضمن سخنانش بدون اينكه متوجه شود،
اقرار كرد. شريح به زيان او حكم كرد، آن مرد به شريح گفت: چه كسى پيش تو در اين مورد گواهى داده است
گفت: خواهر زاده دايى تو يعنى خودت.
گفته شده است زنش پيش او آمد و مىگريست و از خصم خود تظلم مىكرد، شريح اعتنايى نكرد تا آنكه كسى
كه آنجا حاضر بود گفت: اى قاضى آيا به گريه او نمىنگرى شريح گفت: برادران يوسف هم شامگاه در حالى كه
مىگريستند پيش پدر خود آمدند.2
اصل و نسب
در مورد ملیت و سرزمین شریح بیشتر منابع متفق القولاند که چندین نسل از خاندان شریح در یمن زندگی
میکردند؛ اگرچه جزء همپیمانان قبیله کنده نیز بودند.
شریح در یمن زاده شد؛ ولی از تاریخ دقیق تولد وی خبری در دست نیست،
سن او به هنگام ورود به مدینه و اسلام آوردنش چهل سال بود.3
گفته شده وی در هنگام قبول اسلام، جزء موالی محسوب میشد که حکایتی نیز در زمینه موالی بودن او در
منابع قدیمی آمده و بر این نکته تأکید دارد.4
البته در این منبع شریح از ذکر این لفظ طفره رفته است چون در زمان امویان، اعراب از این کلمه به عنوان تحقیر
افراد غیر عرب مسلمان شده استفاده میکردند.
نام و القاب
نام شریح در منابع به چند صورت آمده است. بعضی شریح، گروهی شرحبیل و برخی ابن شراحیل و عدهای
دیگر شرحبیل بن شراحیل ذکر کردهاند.5
نام دقیق شریح همراه با اصل و نسب و نام پدر و اجداد او در تواریخ، تذکرهها، طبقات و منابعی از این دست
آمده است.
معتبرترین و قدیمیترین سند برای نسب شریح، طبقات ابن سعد است که در این کتاب چنین نگاشته:
وی، شریح بن حارث بن قیس بن جهم بن معاویه بن عامر بن رائش بن حارث بن معاویه بن ثور بن مُرتّع از
نسل کنده بود.6
القاب و کنیههای شریح ابوامیه کندی،7 ابوامیه کوفی، ابوعبدالرحمن،8 ابوعمرو،9 اباعبدالله،10 قاضی مصرین، عبد
الابظر، ... ذکر شده است.
شریح داماد بنی تمیم بود. با توجه به آن که وقتی وارد مدینه شد همراه خانوادهاش بود، میتوان دریافت که این
ازدواج در زمان جاهلیت و در یمن به وقوع پیوسته است.
شریح تابعی یا صحابی؟
در مورد اینکه شریح از زمره اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) یا تابعین او به شمار میآمده میان مورخین و
نسبشناسان اختلاف نظر وجود دارد.
بعضی او را در ردیف تابعین به حساب آوردهاند که زمان جاهلیت را هم درک نموده است؛11
اما ابن حجر گزارشی از ملاقات کوتاه او با پیامبر (صلی الله علیه و آله) آورده و کوشش دارد که وی را جزء
صحابه به حساب آورد.12
بر طبق فرضی که اکثر علما نیز آن را پذیرفتهاند اگر فرضاً شریح ملاقات کوتاهی نیز با پیامبر (صلی الله علیه و
آله) داشته، باز هم نمیتوان او را در زمره صحابه به شمار آورد.
پس صحیحتر آن است که شریح جزء بزرگان تابعین بوده که با صحابههای بزرگی همچون علی (علیه السلام) و
... مصاحبت داشته است.
شریح در دوره خلفای غاصب
شریح در دوره ابوبکر با اینکه جزء افراد باسواد شهر بود هیچ فعالیتی نداشت زیرا مهره مهمی به حساب نمیآمد
و از افراد تازه مسلمان و ناشناخته محسوب میشد.13
شریح در پنج سال اول خلافت عمر نیز سمت دولتی نداشت. با گسترش فتوحات مسلمین در زمان خلافت عمر
و نیاز به دستگاه قضایی برای دعاوی و اختلافات نیاز به قاضی ایجاد شد.14
روش انتخابی عمر برای امور اجرایی متفاوت بود و بر خلاف ابوبکر که از افراد معروف و انصار و مهاجر،
کارگزار انتخاب میکرد، عمر از افراد غیر معروف و کسانی که سابقه چندانی در اسلام نداشتند استفاده میکرد.15
شریح جزء افراد باسواد و شاعر محسوب میشد و در علم انساب نیز خبره بود16 و در زمان انتخاب شدن به
سمت قضاوت در کوفه، متولی شهر مدینه بود.
اکثر منابع علت اصلی انتخاب شریح را قضاوت شریح میان عمر و مردی که بر سر اسبی مرافعه کرده بودند، بیان
کردهاند.17
شریح به هنگام تصدی قضاوت در کوفه -سال 18هجری- مردی چهل ساله بود.18
عمر یکی از افرادی بود که شریح در احادیث و روایات به او استناد میکرد.19
در زمان خلافت عثمان، منصب قضاوت شریح از طرف خلیفه تثبیت گردید و او توانست در مدت خلافت
دوازده ساله عثمان با شگرد مخصوص به خود، سمت قضای کوفه را حفظ نماید.
رفتار شریح و میزان تأثیر پذیری وی از عثمان، نسبت به عمر، بسیار کمتر بود و روایاتی که از عثمان نقل کرده،
بسیار کمتر از عمر بود.20
شریح در دوران حکومت امام علی (علیه السلام)
در ابتدای حکومت امام (علیه السلام)، شریح مورد اتهام قرار نگرفته بود. بنابراین از مقام خود عزل نگردید.21
در زمان حکومت امام(علیه السلام) شریح برای چند قضاوت نادرست، از طرف حضرت (علیه السلام) مورد مؤاخذه و بازخواست قرار گرفت.22
ظاهراً تنفیذ قضاوت شریح از طرف امام علی (علیه السلام) مشروط به اموری بود که یکی از آنها نظارت
حضرت (علیه السلام) بود،23 يعنى شریح دو طرف را میديد، سپس واقعه را به حضرت (علیهالسلام) خبر میداد
و خود حضرت (علیهالسلام) حکم را صادر میکردند.
چنان که حضرت (علیهالسلام) در سخنی به شريح فرمودند:
«وَ إِيَّاكَ أَنْ تُنْفِذَ قَضِيَّةً فِي قِصَاصٍ أَوْ حَدٍّ مِنْ حُدُودِ اللَّهِ أَوْ حَقٍّ مِنْ حُقُوقِ الْمُسْلِمِينَ حَتَّى تَعْرِضَ ذَلِكَ عَلَيَّ إِنْ
شَاءَ اللَّهُ».24
از این رو در برخي كتب فقهي آمده است: «فيكون هو (عليهالسلام) الحاكم في الواقعة لا المنصوب».
شریح در زمان امام حسن و امام حسین (علیهما السلام):
شریح در زمان امام حسن (علیه السلام) همچنان به شغل قضاوت اشتغال داشت.25
شریح در ابتدای حکومت زیاد بن ابیه بر کوفه، همراه وی به بصره رفت و برای مدتی در آنجا مشغول قضاوت
بود و بعد از مدتی دوباره جهت قضاوت به کوفه بازگشت.26
مهمترین رویداد دوران حکومت زیاد و قضاوت شریح که اعتراض بسیاری از مسلمانان را در پی داشت، تنظیم
استشهاد نامهای علیه حجر و جعل امضای شریح بود؛ اما مصلحت طلبی، سکوت بیمورد به جای حقیقتگویی،
ترس از زیاد و عوامل دیگر، مانع از تلاش شریح برای رفع این اتهام از خود گردید.
در مورد شرح حال شریح در ابتدای خلافت یزید و قبل از نهضت کربلا، خبری در دست نیست.
اولین مداخله شریح در آغاز نهضت کربلا، مربوط به بیعت هفتاد تن از بزرگان کوفه در حضور شریح و شاهد
گرفتن وی بر هواداری آل علی (علیه السلام) و دعوت از امام حسین (علیه السلام) بود.27
صرف نظر از پیمان شکنی بیشتر بزرگان، خود شریح نیز به محض ورود عبیدالله به کوفه بدون در نظر گرفتن
عهدی که بسته بود به جرگه مخالفین پیوست و یکی از مشاورین درگاه عبیدالله شد.28
مداخله بعدی شریح رساندن خبر زنده بودن هانی به قبیله وی و پراکنده شدن آنها از اطراف دارالاماره، یاد
شده است؛29همچنین از شریح به عنوان امانتدار مسلم در محافظت از فرزندان هانی نام برده شده که از ترس
تهدیدهای عبیدالله آنها را بیسرپرست در شهر رها ساخت.30
ابهاماتی راجع به نقش شریح در جریان نهضت کربلا وجود دارد.31
وقتی مختار ابن ابى عبيده ثقفى به مقام حكومت و امارت رسيد او را از كوفه بيرون نموده به روستایی كه
ساكنين آن يهود بودند فرستاد، و چون حجّاج امير كوفه گرديد او را به كوفه بازگرداند.32
شریح تا سال 78هجری33 (جز سه سال در فتنه ابن زبير)34 به امر قضاوت مشغول بود. او بجهت خوارى كه از
مختار ديده بود در این سال از حجاج تقاضای کناره گیری از مسئولیت نمود،35 و حجاج استعفاى او را پذيرفت
و ديگر تا هنگام مرگ در خانه خود نشست.
سال وفات و سن او در هنگام مرگ
سن شریح در هنگام مرگ از یکصد تا یکصد و بیست و هفت سال گزارش شده است.
به احتمال زیاد هنگام مرگ 106 تا 110 سال بوده است.36
بنا به گفته منابع شریح گرچه شخصیتی فقیه، مفسر، نساب و اعلم در علم قضاوت حساب میآمد؛ ولی از نظر
خصوصیات اخلاقی، فردی مصلحتجو و فرصت طلب بود که برای رسیدن به مقام و منصب با هر نوع حکومت
و خلافتی کنار آمد و در این سازش گاهی حقیقت را فدای مصلحت طلبی خود کرد.
منابع
- برگرفته از کتاب آقای خدایی، علی اکبر، شریح قاضی، تهران، مؤسسه اطلاعات، 1382.
- ابن حجر، الاصابة.
- ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء بی جا، مطبعه السعاده.
- محمد بن حبان، مشاهیر العلما الامصار و اعلام فقها الاقطار، چاپ اول، بیروت، مؤسسه کتب الثقافیه.
- ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دارالفکر، 1415ه.
- ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه.
- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ دوم، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی.
- احمد بن خلکان، وفیات الاعیان، بیروت، دار صادر، بی تا.
- محمد بن وکیع، اخبارالقضاة، بیروت، عالم الکتب، بی تا.
- عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
- ویلفرد مادلونگ، جانشینی حضرت محمد [صلی الله علیه و آله]، ترجمه احمد نمایی و دیگران، چاپ اول،
مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی.
- یوسف المزی، ابی الحجاج، تهذیبالکمال فی اسماءالرجال، چاپ اول، بیروت، مؤسسه الرساله.
- محمد بن سعد، طبقات کبری، بیروت، دار صادر، بی تا.
- سید حسین براقی نجفی، تاریخ الکوفه، چاپ چهارم، بیروت، دارالاضواء.
- ابوالحسن مسعودی، التنبیه و االاشراف، بی جا، دارالصاری، بی تا.
- ابن عبد ربه اندلسی، عقد الفرید، بیروت، دارالکتب العلمیه، بی تا.
- محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
- کاشفی، روضة الشهداء.
- علی اکبر دهخدا، لغتنامه، چاپ اول، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
1 - ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، ج5، ص835.
2 - جلوه تاريخ در شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج 6، ص21.
3 - ابن حجر، الاصابة، ج3، ص271.
4 - ابن سعد، طبقات، ج6، ص131؛ تاریخ مدینه دمشق، ج23، صص9 و 10.
5 - ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج14، ص28؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص7.
6 - ابن سعد، طبقات، ج6، ص131.
7 - ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء بی جا، مطبعه السعاده، 1394ه، ح3.
8 - محمد بن حبان، مشاهیر العلما الامصار و اعلام فقها الاقطار، چاپ اول، بیروت، مؤسسه کتب الثقافیه، ص160.
9 - ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دارالفکر، 1415ه، ج23، ص7.
10 - ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، ص425.
11 - احمد بن خلکان، وفیات الاعیان، بیروت، دار صادر، بی تا، ص460.
12 - ابن حجر، همان، ص217.
13 - محمد بن وکیع، اخبارالقضاة، بیروت، عالم الکتب، بی تا، ج2، ص190.
14 - عبدالرحمان بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ج1، ص423.
15 - ویلفرد مادلونگ، جانشینی حضرت محمد [صلی الله علیه و آله]، ترجمه احمد نمایی و دیگران، چاپ اول، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، ص88.
16 - یوسف المزی، ابی الحجاج، تهذیبالکمال فی اسماءالرجال، چاپ اول، بیروت، مؤسسه الرساله، ج12، ص348.
17 - محمد بن سعد، طبقات کبری، بیروت، دار صادر، بی تا، ج2، ص132.
18 - ابن حجر، همان، ص217.
19 - ابونعیم اصفهانی، همان، ص137.
20 - ابن عساکر، همان، ص27.
21 - ابن عساکر، همان، ص16.
22 - سید حسین براقی نجفی، تاریخ الکوفه، چاپ چهارم، بیروت، دارالاضواء، ص228.
23 - سید حسین براقی نجفی، تاریخ الکوفه، چاپ چهارم، بیروت، دارالاضواء، ص228.
24 - وسائل الشيعة، ج27، ص212.
25 - ابوالحسن مسعودی، التنبیه و االاشراف، بی جا، دارالصاری، بی تا، ص261.
26 - ابن عبد ربه اندلسی، عقد الفرید، بیروت، دارالکتب العلمیه، بی تا، ج5، صص272 و 273.
27 - محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ج7، ص2922.
28 - محمد بن جریر طبری، همان، ص2918.
29 - محمد بن جریر طبری، همان، ص2920.
30 - کاشفی، روضة الشهداء، صص 283 و 284.
31 - علی اکبر دهخدا، لغتنامه، چاپ اول، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ج 26، ص349.
32 - ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، ج5، ص836.
33 - ابن ابی الحدید، همان، ص28.
34 - جلوه تاريخ در شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج 6، ص20.
35 - ابن ابی الحدید، همان، ص28.
36 - ابن وکیع، همان، ص199.
اضف تعليق