نامه ها

نامه سوم فراز هفتم

و من کتاب له (علیه السلام) لشريح بن الحارث قاضيه:

«وَ تَجْمَعُ هَذِهِ الدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ الْحَدُّ الْأَوَّلُ يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي الْآفَاتِ وَ الْحَدُّ الثَّانِي يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي الْمُصِيبَاتِ وَ الْحَدُّ الثَّالِثُ يَنْتَهِي إِلَى الْهَوَى الْمُرْدِي وَ الْحَدُّ الرَّابِعُ يَنْتَهِي إِلَى الشَّيْطَانِ الْمُغْوِي وَ فِيهِ يُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ الدَّار».

ترجمه‌ها

- ترجمه نهج البلاغه (فقيهي)
نامه‌ای است از اميرالمومنين (علیه السلام) که آن را به قاضی خود، شريح بن حارث، نوشته است [شريح بن حارث كندى، از زمان عمر بن الخطّاب تا زمان فرمانروايى حجّاج بن يوسف مدّتى دراز نزديك به شصت سال در كوفه قاضى بود و در سال ٨٧ هجرى از جهان رفت]:
«اين سرای محدود به چهار حد است: حد اول به علل و اسباب آفت‌ها و رنج‌ها منتهی می شود، حد دوم، به موجبات مصيبت‌ها می‌رسد، حد سوم به هوی و هوس هلاک سازنده و حد چهارم به شيطان گمراه کننده، پايان می يابد و در اين حد چهارم است که در اين سرای، آغاز و باز می‌شود.
[علل و اسباب آفت‌ها: عوامل رسيدن آفت به انسان، عوارض و علائق زندگى مانند مال و اولاد و چيزهاى ديگرى از اين قبيل است.
موجبات مصیبت‌ها: وقتى آفت و رنج متوجّه جان و مال و فرزند و ديگر ضروريّات زندگى بشود، مصيبت به بار مى‌آيد.]»
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص496)
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولي)
از یک نامه‌ی آن حضرت که برای شریح بن حارث، قاضی خود نوشت روایت است که شریح بن حارث قاضی امیرمؤمنان (علیه السلام)، در زمان خلافت آن حضرت خانه‌ای به بهای هشتاد دینار خرید. چون این خبر به امام رسید او را نزد خود فراخواند و به او فرمود:
«این خانه دارای چهار حدّ است: حدّ اول به آفات و آسیب‌ها، حدّ دوم به گرفتاری‌ها و مصیبت‌ها، حدّ سوم به هوس‌های تباه سازنده، و حدّ چهارم به شیطان گمراه کننده می‌رسد و درِ این خانه به همین حدّ باز می‌شود».
(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص365)
- ترجمه نهج البلاغه (بهرام پور)
امام علی (علیه السلام) مطلع شد که قاضی منصوب او «شُریح قاضی» خانه‌ای به 80 دینار خریده است (که خلاف ساده زیستی و نیز مشکوک است) امام (علیه‌السلام) در این نامه، برای او سندی اخلاقی نگاشته و با یادآوری بی‌اعتباری دنیا گرفتار بودن مردم در دام غرور و فریب دنیا را گوشزد کرده است. نیز بیان داشته است که قاضی باید ساده زیستی را پیشه خود بگرداند:
«اين خانه به چهار جهت منتهي مي‌شود: يك حدّ آن به آفت‌ها و بلاها، حدّ دوم آن به مصيبت‌ها و حدّ سوم به هوا و هوس‌هاي تباه كننده و حدّ چهارم آن به شيطان گمراه كننده. و دَرِ خانه از همين جا باز مي‌شود».
(نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص520)
- ترجمه نهج البلاغه (فيض الإسلام)
از نامه‌هاى آن حضرت (عليه السَّلام) است كه آن را به شريح ابن حارث كه از جانب آن بزرگوار قاضى بوده نوشته‌‌اند:
و اين خانه داراى چهار حدّ و گوشه است: حدّ اوّل به پيشآمدهاى ناگوار (خرابى، بيمارى، گرفتارى، دزدى) منتهى ميشود، و حدّ دوم بموجبات اندوهها (مرگ عزيزان، از دست رفتن خواسته و سرمايه‌ها) و حدّ سوم‌ به خواهش و آرزوى تباه كننده، و حدّ چهارم به شيطان گمراه كننده، و درب اين خانه از حدّ چهارم باز مي‌شود».
(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الإسلام، ج‌5، صص836 و 837)

شروح

- ترجمۀ توضيح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
از نامه‌هاى آن حضرت (عليه‌السلام) خطاب به شريح بن حارثِ قاضى:
حدود چهارگانه
حدود چهارگانه اين منزل (شمال و جنوب و غرب و شرق و در اينجا حدود معنوى آن مراد است) عبارتند از:
يك حدّ آن به گرفتارى مالى منتهى مى‌شود، كه گويى اين حد براى مالك آن خانه مايه زيان‌ديدگى مالى مى‌شود.
حدّ ديگر آن به عوامل مصيبت منتهى مى‌شود كه فرد و خانواده‌اش را گرفتار مى‌سازد.
سومين حد آن به هوى‌وهوسِ نابودگر مى‌انجامد؛ زيرا هواى نفس بى‌ترديد به نابودى انسان منجر مى‌شود.
حد چهارم آن به شيطان گمراه‌كننده مى‌انجامد و از همين‌جا دروازه اين منزل بازمى‌گردد. مراد امام (عليه‌السلام) آن است كه انسان درمعرض اين چهار خطر بزرگ قرار دارد، به ويژه خطر شيطان كه از حدّ چهارم اين خانه با انسان آمدورفت مى‌كند و او را فريفته و نابود مى‌كند».
(توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، صص503 و 504)
- شرح نهج البلاغه (ابن میثم)
نامه امام (علیه‌السلام) كه به شريح بن حارث، قاضى خود نوشته است:
«نكته چهارم در نسخه قباله آن است كه حدود چهارگانه آن خانه را كنايه از امور نامطلوبى قرار داده است كه سرانجام دنيا به آن منتهى مى‌شود. حد اول را منتهى به اسباب و علل آفات دانسته و با اين مطلب اشاره به اين‌ كرده است كه لازمه وجود خانه علاقه به امورى است كه باعث كمال خانه‌دارى مى‌باشد، از قبيل وجود همسر و خدمت‌گزار و مركب سوارى و آنچه كه بر اينها مترتب است از وجود فرزندان و كنيزان و نوازندگان و بقيه افزون طلبيهاى دنيا كه وجود هر كدام باعث ايجاد نياز به امور ديگرى است آنان كه غنى‌ترند محتاجترند، و همه اين امور در معرض آفات و بلاها و امراض و مرگ و ميرها مى‌باشند و اينها امورى باعث بلاها و گرفتاريهايى هستند و اينها لازمه اين خانه است و اين كه امام آن را اولين حد خانه دانست به علت اين است كه خانه نيازمند به آن است.
حد دوم منتهى مى‌شود به امورى كه باعث مصيبت‌ها است اين جا نيز اشاره به همان امور نخستين است كه از لوازم و نيازمنديهاى خانه است اما به اعتبار اين كه اين امور در معرض آفات امراض و مرگ و ميرهاست كه لازمه‌اش مصيبت‌ها مى‌باشد و چون دواعى آفات مستلزم دواعى مصيبت‌ها است اين دو امر را پشت سر هم قرار داده است واژه دواعى در اين دو حدّ ممكن است به اين اعتبار باشد كه تمايل به اين امور، داعى به فعل و انجام دادن آن‌ها است و لازمه فعل آن‌ها هم آفت‌ها و مصيبت‌ها مى‌باشد.
حد سوم منتهى مى‌شود به پيروى هوا و هوس هلاك كننده؛ زيرا كسى كه در دنيا به جستجوى تهيه منزل و خانه مى‌افتد معلوم مى‌شود به دنيا و وابستگيهايش علاقه فراوان دارد، و بدون توجه به امر خداوند از تمايلات شهوانى و نفسانى پيروى مى‌كند و از مجموعه اين مطالب تعبير به هوا و هوس مى‌شود و روشن است كه اين امر موجب سقوط انسان در دوزخ و هلاكت وى در آن است.
دليل آن كه اين امر را حد سوم دانسته آن است كه خانه و متعلقات آن و آنچه كه انگيزه طلب آن مى‌شود، لازمه هوا و هوس و تمايلات طبيعى هلاك‌ كننده است كه پيوسته هر كدام تأكيد كننده ديگرى است و هر يكى نياز به ديگرى را برمى‌انگيزد.
حد چهارم منتهى مى‌شود به شيطان اغواكننده، اين امر را آخرين حد قرار داده است به دليل آن كه دورترين محدوده‌اى است كه حدود ديگر به آن پايان مى‌پذيرد، به اين بيان كه شيطان از جهت گمراه كنندگى سرآغاز علاقه آدمى به دنيا و انگيزه پيروى نفس از هوا و هوس است، شيطان به اين طريق آدمى را گمراه مى‌كند: معاصى و خلافكاريها و امور شهوانى كه آدمى را از رفتن در راه خدا باز مى‌دارد در پيش انسان جلوه مى‌دهد و به او القا مى‌كند كه اين امور برايش اصلح است.
«و منه يشرع باب هذه الدار»
اين جمله اشاره مى‌كند به اين كه شيطان به منظور گمراه كردن و اغواگريش امورى را كه لازمه‌اش دنياطلبى و به دست آوردن كالاى بى‌ارزش آن مى‌باشد، برمى‌انگيزد و آدمى را وادار مى‌كند بر آن كه به فكر خريد و به دست آوردن خانه و لوازم و متعلقات آن بيفتد، بنا بر اين شيطان به منزله حد چهارم خانه است و آنچه به سبب اغواگرى او به وجود مى‌آيد و به آن وسيله باب دخول در دنيا طلبى و خريد و به دست آوردن منزل و خانه باز مى‌شود، باب آن مى‌باشد كه در همين طرف حد چهارم واقع است.
اكنون بيانديشيد به نكته‌هاى ظريف بلاغى، و پندهاى حكمت‌آميزى كه در اين فراز از سخنان مولا (علیه السلام) وجود دارد و همينها باعث امتياز و برترى آن از گفته‌هاى ديگران مى‌باشد.
از جمله حكمت‌ها آن است كه اين سخن، دنيا را بطور كامل بى‌مقدار نشان مى‌دهد، درهاى طلب آن را بر روى آدمى، مسدود مى‌سازد و او را به سوى خدا سوق مى‌دهد و به زهد حقيقى و همراه داشتن آن تشويق مى‌فرمايد».
(ترجمه‌¬¬‌¬ی ‌شرح‌ نهج‌البلاغه، ابن‌ميثم، ج 4، صص585 - 587)

ترجمه واژه‌ها

- تَجْمَعُ
دربردارد.1
- يَنْتَهِي
منتهي مي‌شود. 2
- دَوَاعِي
اسباب و انگیزه‌ها.3
- الْآفَاتِ
آسیب‌ها.4
- الْهَوَى
هوس‌ها.5
- الْمُرْدِي
تباه كننده.6
- الْمُغْوِي
گمراه كننده.7
- يُشْرَعُ
باز مي‌شود.8

واکاوی واژه‌ها

- دَوَاعِي (دعو)
«دَوَاعِي» از ریشه «دعو» به معنى فراخواندن،9 حاجت و كمك خواستن همچنین رغبت كردن به سوي چیزی است.10
دواعی جمع داعیة به معنی سبب و انگیزه است.11
- الْآفَاتِ (أوف)
«آفت» بلاي شديد12 و آسيبي13 است كه به هر چیز سالمي وارد شود سبب تباهي آن گردد.14
لفظ «آفت» و «آفات» جمعاً شش بار در نهج البلاغه آمده است.15
- الْمُصِيبَاتِ (صوب)
صوب» به معنی فرود آمدن و قصد (مورد هدف قرار دادن چیزی) است.16
«مصیبت» امر ناپسندی است که به انسان وارد می‌شود17 گویا که گرفتاری انسان را مورد هدف خویش قرار می‌دهد.18
«مصیبت» در اصل تير انداختن است سپس به سختی اختصاص یافته است‌.19
از این ماده موارد زیادی در نهج البلاغه آمده است.20
- الهَوَى (هوی)
این ماده به معنی مایل شدن به سمت پایین است اما در معنای ریختن چیزی21و سقوط ناگهانی چیزی از سمت بالا به سوی پایین و خالی شدن22 استفاده می‌شود. میل نفس به شهوات و امور مادی از مصادیق این معنا است.23
«هَوَی» خواهش نفس24و تمايل نفس انسان به شهوت است25 که بر قلب غلبه پیدا می‌کند26 و انسان را در دنيا و آخرت هلاک می‌کند.27
«هوی» ابتدا به معنی دوست داشتن و وابستگی نسبت به چیزی بوده است، سپس به میل نفس گفته شده و سپس تنها در مورد امیال ناپسند از لغت «هوی» استفاده شده است.28 هوی در ميل پسندیده و ناپسند کاربرد دارد ولی غالباً در خواهش‌هاى ناپسند به کار می‌رود.29
تفاوت «هوی» و «شهوت»:
هوی میل به چیزهای «ناپسند» است ولی شهوت چنین نیست.30
موارد زیادی از آن در نهج البلاغه آمده است. 31
مراتب دوست داشتن:32
. هوی
2. علاقه
3. کَلَف (آزمند شدن و حريص بودن به چيزى‌)33
4. عشق (دلباخته شدن) 34
5. شعف (سوختن قلب با لذتی که انسان آن را حس می‌کند.) 35
6. شغف (محبت ا ز ژرفای قلب) 36
7. جَوَی ( فرسودگی از اندوه يا عشق‌) 37
8. تَیم (بنده‌ی عشقی شدن.) 38 «تامَهُ الحبُّ»: عشق او را بنده و مطيع و رام كرد.39
- الْمُرْدِي (ردی)
«ردی» در اصل به معنی سقوط و پستی و خواری شدید است و به هلاکت و مرگ «ردی» گفته می‌شود.40
«الرَّدی» به معنی نابودی41 و «مُردی» به معنی نابود کننده است.42
از این ماده یازده مورد در نهج البلاغه آمده است.43
- الْمُغْوِي (غوی)
«غیّ» دو معنا دارد: خلاف هدایت و فساد در چیزی.44
اصل در این ماده آن چیزی است که در برابر رشد باشد. رشد راهنمایی به خیر و شایستگی است پس «غیّ» راهنمایی به سوی شر و فساد است.45
«غیّ» به معنی گمراهی و ناامیدی46 و دخول در باطل است.47«غوایه» به معنی کوشش و جدیت، سخت سرگرم شدن در گمراهی و مبالغه کردن درآن است.48
«غیّ» و «غَوایه» به معنی قدم گذاشتن در راه هلاکت است.49
انسان گاهی در حالی که نادان است به عقیده فاسدی باورمند می‌شود به این نادانی «غیّ» گفته می‌شود.50
«غَوَى‌، یَغوِی» مشتق از «غَيَایة» است؛ «غَيَایة» به معنی گرد و جهل و نادانى و شرك و فسق است که انسان را فرا می‌گیرد و می‌پوشاند؛ گویا آن چیزی که انسان گمراه به سبب آن، راه حق را نمی بیند او را پوشانده است.51
«غَوَی» اگر به صورت «فعل لازم» بیاید به معنی این است که شخصی گمراه شد یا زیان دید یا نابود شد. اگر به صورت «فعل متعدی» و به همراه «مفعول به» بیاید به معنای گمراه کردن است؛ مثلاً «غَوَى الرَّجُلَ» یعنی شخصی، کسی را گمراه کرد.52
«اِغواء» به معنی گمراه کردن است.53 «أَغْوَى الرجُلَ» یعنی شخصی، کسی گمراه کرد. 54
لغت «غی» از اضداد است55 یعنی به معنای گمراهی و یا رشد است.
تفاوت «غی» و «ضلال»:
1. «غی» در اصل به معنی فساد و «ضلال» در اصل به معنی نابودی است.
2. «غی» جز در مورد گمراه شدن از دین کاربرد ندارد ولی «ضلال» در مورد گم کردن راه نیز استفاده می‌شود.
3. استفاده‌ی کلمه «ضلال» در مورد گمراه شدن از دین رساتر از به کار بردن واژه «غی» است.56
تفاوت «غی» و «فساد»:
واژه «غیّ» تنها در موارد قبیح57استفاده می‌شود؛ اما «فساد» به این صورت نیست؛ مثلاً اگر مواد غذایی از حالت طبیعی‌اش دگرگون شود واژه «فساد» را در مورد آن به‌کار می‌برند؛ ولی قبیح نامیده نمی‌شود. اگر واژه «غیّ» در مورد انسان به‌کار رود به معنی این است که مذهب و اعتقاد وی نادرست است؛ اما واژه «فساد» اگر در مورد انسان به‌کار رود به معنای گنهکاراست.58
«مُغْوِي‌» کسی است که مردم را به سوی گمراهی و نادانی بکشاند.59
مواردی از «غیّ» و «غوایة» در نهج البلاغه به کار رفته است.60
- یُشرَعُ (شرع)
شرع در اصل آن چیزی است که در آن امتدادی که هست باز می‌شود.61

نکته‌ها و پیام‌ها

1. توجه به شأن و منزلت اجتماعی هنگام خرید منزل لازم است.
2. بها دادن به هوای نفس، عامل هلاکت انسان است.
3. هرچه انسان به خواهش‌های دلش بها دهد سلطه شیطان بر انسان بیشتر می‌شود.
4. گاه تمایل شدید به یک چیز، انسان را از توجه به نقاط ضعف آن بازمی‌دارد. امام (علیه السلام) توجه شریح را به نقاط ضعف این منزل معطوف می‌گرداند. (یَنتَهِی اِلَی حدودٍ اَربَعَة)
5. با توجه به این سخن امام (علیه السلام)، شاید بتوان برداشت کرد که گرفتاری‌ها چند بعد دارد: گرفتاری در دنیا به وسیله آسیب‌های تباه‌کننده (الحَدُّ الاَوَّل)، مصیبت‌ها (الحَدُّ الثَّانی)، هوی و هوس (دشمن درونی) (الحَدُّ الثّالث) و شیطان گمراه کننده (دشمن خارجی) (الَحَدُّ الرَّابِع).
6. انسان همواره باید با هوای نفسش مبارزه کند.
7. اگر سرپرست خانواده گمراه شود ممکن است خانواده‌اش را نیز گرفتار ‌کند.
8. کسی که طمع می‌کند و به بیش از حد خودش دست درازی می‌کند آسیب‌ها را به سوی خود می‌کشاند و خود را گمراه می‌کند.
9. مسئولی که بنای خود را بر جمع آوری مال و منزل بگذارد به شیطان در باغ سبز نشان داده است تا افسارش را در دست گیرد و اعتقادش را ویران کند.
10. در هوا پرستی، فرد انسانیت خود را زیر سوال برده و سقوط می‌کند.

[1]- ترجمه روان نهج البلاغه با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص520.

[2]- ترجمه روان نهج البلاغه با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص520.

[3]- المنجد به نقل از کلید گشایش نهج البلاغه، ص267.

[4]- فرهنگ ابجدى، متن، ص2.

[5]- ترجمه روان نهج البلاغه با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص520.

[6]- ترجمه روان نهج البلاغه با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص520.

[7]- ترجمه روان نهج البلاغه با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص520.

[8]- ترجمه روان نهج البلاغه با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص520.

[9]- قاموس قرآن، ج‌2، ص344.

[10]- مفردات ألفاظ القرآن، ص315.

[11]- المنجد به نقل از کلید گشایش نهج البلاغه، ص267.

[12]- مجمع البحرين، ج‌5، ص29.

[13]- فرهنگ ابجدى، متن، ص2.

[14]- لسان العرب، ج‌9، ص16. 

[15]- مفردات نهج البلاغه،ج1،ص98.

[16]- قاموس قرآن، ج‌4، ص158.

[17]- لسان العرب، ج‌1، ص536.

[18]- قاموس قرآن، ج‌4، صص158 و 159.

[19]- مفردات ألفاظ القرآن، ص495.

[20]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص83.

[21]- معجم المقاييس اللغة، ج‌3، ص81.

[22]- معجم المقاييس اللغة، ج‌6، ص15.  

[23]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌11، ص300.

[24]- لسان العرب، ج‌15، ص370.   

[25]- مفردات ألفاظ القرآن، ص849.

[26]- لسان العرب، ج‌15، ص370.   

[27]- مفردات ألفاظ القرآن، ص849.

[28]- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج‌2، ص643.   

[29]- مجمع البحرين، ج‌1، ص482.

[30]- الفروق في اللغة، ص117.   

[31]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص517.

[32]- فقه اللغة، ص207.

[33]- مفردات ألفاظ القرآن، ص721.

[34]-  فرهنگ ابجدى، متن، ص611.

[35]- فقه اللغة، ص207.

[36]- فقه اللغة، ص207.

[37]- فرهنگ ابجدى، متن، ص307.

[38]- فرهنگ ابجدى، متن، ص275

[39]- فرهنگ ابجدى، متن، ص202

[40]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌4، ص111.   

[41]- لسان العرب، ج‌14، ص316.

[42]- فرهنگ ابجدى، متن، ص42.

[43]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص417.

[44]- معجم المقاييس اللغة، ج‌4، ص399.   

[45]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌7، ص286.   

[46]- لسان العرب، ج‌15، ص140.   

[47]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص225.

[48]- كتاب العين، ج‌4، ص456.   

[49]- قاموس قرآن، ج‌5، ص131.   

[50]- مفردات ألفاظ القرآن، ص620.

[51]- معجم المقاييس اللغة، ج‌4، ص399.   

[52]- فرهنگ ابجدى، متن، ص647.   

[53]- فرهنگ ابجدى، متن، ص103.   

[54]- كتاب العين، ج‌4، ص456؛ فرهنگ ابجدى، متن، ص103.   

[55]- الفروق في اللغة ، ص208.   

[56]- الفروق في اللغة ، ص208.  

[57]- قَبِیح: آنچه را از صورتها و اجسام كه چشم آدمى آنرا زشت مى‌شمارد و ديدن آنرا نمى‌پذيرد و از آن روى ميگرداند و يا كارها و حالاتى كه نفس و جان آدمى آنها را زشت مى‌شمارد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص651)

[58]- الفروق في اللغه، ص208.

[59]- مجمع البحرين، ج‌1، ص322.

[60]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص225.

[61]- معجم المقاييس اللغة، ج‌3، ص262.

اضف تعليق