و من كتاب له (علیهالسلام) إلى معاوية:
«أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ اصْطِفَاءَ اللَّهِ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) لِدِينِهِ وَ تَأْيِيدَهُ إِيَّاهُ لِمَنْ أَيَّدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ فَلَقَدْ خَبَّأَ لَنَا الدَّهْرُ مِنْكَ عَجَباً».
ترجمهها
(و این نامه از نامههای خوب و پسندیده است)
«اما بعد از حمد خدا و درود بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، پس همانا نامۀ تو به من رسید كه در آن برگزیدن خدا، محمد (صلیاللهعلیهوآله) را برای دین خود و یاری کردن او را بهوسیلۀ کسانی از اصحاب وی که به یاری او برخاستند ذكر كرده بودى، پس هر آينه و بهتحقيق، روزگار، امرى عجيب و شگفتى آور را دربارۀ تو، از ما نهان داشته بود (كه اينك آن را آشكار ساخته)».
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص522)
«اما بعد، نامهات به دستم رسید که در آن از برگزیدن خداوند محمد (صلیاللهعلیهوآله) را برای دینش، و تایید او بهوسیلۀ یارانش یاد کردهای؛ راستی که روزگار چه شگفتیها از تو بر ما پوشیده داشته و اینک رو نموده».
(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص385)
(معاویه به پیشنهاد عمروعاص نامهای به مولا نوشت و با بیان فضایل یاران پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و تعریف و تمجید فراوان از خلفای سه گانه و متهم ساختن حضرت (علیهالسلام) به حسادت در مورد ایشان، سعی در تحریک حضرت (علیهالسلام) نمود تا جواب تند حضرت (علیهالسلام) را ضمیمۀ پیراهن عثمان نماید؛ اما امام (علیهالسلام) در جواب معاویه ادعای دروغین معاویه را افشا میکند که ساکت باش و از فضایل ما نگو که ما به فضایل خاندان خود آگاهتریم. در ادامه با شمردن فضایلی از خاندان خود دلیل برتری خاندان بنیهاشم بر بنیامیه را برشمرده و نقش معاویه در قتل عثمان را برای همگان روشن ساخته است و در نهایت به تهدید معاویه در مورد جنگ اشاره میکند و میفرماید: تو با این سخن مرا به خنده واداشتی چرا که فرزندان عبدالمطلب هرگز پشت به دشمن نمیکنند).
رسوایی ادعاهای معاویه
«و اما بعد، نامۀ تو به من رسید که در آن نوشته بودی: خداوند، محمد (صلیاللهعلیهوآله) را برای دینش برگزید و با یارانش او را تایید کرد. راستی روزگار چه عجایبی را بهوسیله تو بر ما آشکار کرده است (توضیح واضحات میدهی)».
(نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرامپور، صص550 و 551)
(كه در آن دعاوى نادرست و سخنان بيهوده او را گوشزد نموده و پیروان خود را به حقایقى كه در مقام احتجاج، اهميتى بهسزا دارد متوجه ساخته، از اينرو سيد رضى «عليهالرحمه» فرموده:) و آن از نيكو نامهها است (با اينكه هر نامه و هر سخنى از آن بزرگوار در جاى خود، در منتهى درجه نيكویى است).
«پس از ستايش خداى يكتا و درود بر حضرت مصطفى (صلیاللهعلیهوآله)، نامهات به من رسيد كه در آن برگزيدن خدا محمد(صلیاللهعلیهوآله) را براى دين خود، و توانا ساختن آن بزرگوار را به يارى اصحاب و همراهانش كه به آنها توانایى داده بود، يادآورى مىنمايى؛ پس روزگار بر ما از تو امر شگفتى را پنهان داشته بود».
(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، ج5، صص894 و 895)
شروح
(سيد رضى مىفرمايد: اين نامه از زيباترين نامههاى موجود است).
«پس از حمد و ثناى الهى و صلوات به روح مقدس رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) نامه تو به من رسيد كه در آن يادآورى كرده بودى كه خداى متعال حضرت محمد (صلىاللهعليهوآله) را به رسالت برگزيد تا دين الهى را به مردم برساند و آن حضرت (صلىاللهعليهوآله) را بهوسيلۀ اصحاب و يارانى تأييد و مدد نموده است؛ يعنى ياوران و اصحابى براى آن حضرت (صلىاللهعليهوآله) فراهم آورده كه رسالت و حقانيت او را پذيرفته و اوامر او را اجرا نمودهاند. روزگارْ شگفتى خود را از تو پنهان كرده بود و با اين جمله آشكار كرد».
(ترجمۀ توضيح نهج البلاغه، آیتالله سید محمد شیرازی، ج4، ص39)
امام (علیهالسلام) در اين نامه به هر قسمتى از نامه معاويه، يك فصل پاسخ داده است و اين نامه فصيحترين نامهاى است كه مرحوم سيد، از ميان نامههاى حضرت (علیهالسلام) انتخاب كرده و نكتههايى چند در آن وجود دارد كه در ذيل به آنها اشاره مىكنيم:)
1- در جمله «فَلَقَدْ خَبَّأَ لَنَا»، امام (علیهالسلام) واژه خبأ را از عجب و غرورى كه در وجود معاويه بوده و روزگار آن را پوشيده داشته، استعاره آورده و سپس آن را بهوسيلۀ جمله بعد، تفسير فرموده است».
(ترجمهی شرح نهج البلاغه، ابن میثم، ج4، صص751 و 752)
«این نامه با عبارت (اما بعد، نامهات به من رسيد كه در آن، برگزيدن خداوند محمد (صلىاللهعليهوآله) را براى دين خود، يادآور شده بودی) آغاز مىشود و ضمن آن على [علیهالسلام] مرقوم داشته است: «و چنين پنداشتهاى كه برترين مردم در اسلام فلان است و فلان، و سخنى گفتهاى كه اگر هم درست باشد تو را از آن بهرهاى نيست و اگر نادرست باشد تو را از آن زيانى نيست. تو را با برتر و فروتر و سالار و رعيت چه كار. وانگهی آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان را چه رسد كه ميان مهاجران نخستین و ترتيب درجه ایشان، فرق نهند». [ابن ابى الحديد پيش از شروع به شرح اين نامه موضوع گفتگوى خود را با نقيب ابو جعفر يحيى بن ابى زيد آورده است كه داراى نكاتى ارزنده است، او مىگويد:] از نقيب ابو جعفر سؤالى كردم و گفتم: من اين پاسخ على [علیهالسلام] را منطبق بر همان نامه مىدانم كه معاويه آن را با ابومسلمخولانى براى او فرستاده است و اگر اين همان جواب باشد؛ بنابراين، جوابى را كه سيرهنويسان نقل كردهاند و نصربنمزاحم آن را در كتاب صفين آورده است نمىتوان صحيح دانست، و اگر همان كه آنان آوردهاند صحيح باشد در اين صورت اين يكى نمىتواند پاسخ آن باشد. گفت: چنين نيست كه هر دو ثابت و روايت شده است و هر دو كلام اميرالمؤمنين [علیهالسلام] و الفاظ همان حضرت [علیهالسلام] است و به من گفت: بنويسم و من گفتار نقيب را كه چنين گفت نوشتم.
نقيب، كه خدايش رحمت كناد، گفت: معاويه همواره بر على عيب مىگرفت و مىگفت كه ابوبكر و عمر با او چگونه رفتار كردهاند و حق او را بهزور گرفتهاند و اين موضوع را با حيلهگرى و بهعمد در نامههاى خود مىنوشت و در پيامهاى خود مىگنجاند تا بتواند آنچه را در سينه على [علیهالسلام] نهفته است بر زبان و قلم او آورد و همينكه على [علیهالسلام] آن را نوشت و بر زبان آورد از آن، براى تحريك مردم شام دليل آورد و به
پندار یاوۀ خود، اين موضوع را هم بر گناهان على [علیهالسلام] در نظر شاميان بيفزايد. تهمتى كه شاميان به
على [علیهالسلام] مىزدند اين بود كه او عثمان را كشته است يا مردم را براى كشتن او تحريك كرده است و طلحه و زبير را هم كشته و عايشه را به اسيرى گرفته است و خونهاى مردم بصره را ريخته است و فقط يك اتهام و خصلت ديگر باقى مانده بود و آن اين بود كه در نظر ايشان ثابت شود كه على [علیهالسلام] از ابو بكر و عمر هم تبرى مىجويد و آن دو را، به ستم و مخالفت با فرمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) در موضوع خلافت نسبت مىدهد و اينكه آن دو با زور و ستم بر خلافت، دست یازیدهاند و حق او را غصب كردهاند. بديهى است كه چنين اتهامى بهانه بزرگى بود كه نه تنها مردم شام را بر او تباه مىكرد بلكه عراقيان را هم كه ياران و لشكريان و خواص او بودند بر او مىشوراند؛ زيرا عراقيان هم به امامت شيخين- ابو بكر و عمر- اعتقاد داشتند؛ مگر گروهى اندك از خواص شيعه.
معاويه نامهاى را كه همراه ابومسلمخولانى فرستاد بدين منظور فرستاده بود كه على را خشمگين سازد و به خيال خودش او را وادار كند كه در پاسخ اين جمله او كه نوشته بود ابوبكر افضل مسلمانان است، چيزى بنويسد كه متضمن طعن و سرزنشى بر ابوبكر باشد، ولى پاسخ على [علیهالسلام] غير واضح بود و در آن هيچگونه تصريحى به ستم و جور ابوبكر و عمر نبود و تصريحى هم به برائت آنان نداشت، گاهى بر آن دو رحمت فرستاده بود و گاه فرموده بود هر چند كه حق مرا گرفتند ولى من آن را، به آن دو بخشيدم. بدين جهت بود كه عمروبنعاص به معاويه پيشنهاد كرد نامه ديگرى براى على [علیهالسلام] بنويسد كه نظير همان نامۀ نخست باشد تا ضمن تحقير على [علیهالسلام]، او را تحريك كند و خشم او را وادار به نوشتن سخنى كند كه آن دو به آن استناد كنند و مذهب و عقيدهاش را درباره ابوبكر و عمر زشت نشان دهند.
عمرو عاص به معاويه گفت: على مردى است متكبر و لاف زننده و از تفریظ و تمجیدی كه از ابو بكر و عمر انجام دهى، بهستوه مىآيد- و چيزى مىنويسد- بنابراين، تو نامه بنويس. معاويه نامهاى نوشت و آن را همراه ابو امامه باهلى كه از اصحاب پيامبر(صلىاللهعليهوآله) بود براى على [علیهالسلام]، فرستاد و پيش از آن تصميم داشت كه آن را همراه ابو الدرداء بفرستد و نامه معاويه به على [علیهالسلام]، چنين بود: «از بنده خدا معاويه بن ابى سفيان به على بن ابى طالب، اما بعد، همانا خداوند متعال و بزرگوار محمد (صلىاللهعليهوآله) را براى رسالت خويش برگزيد و او را به وحى خويش و ابلاغ شريعت خود مخصوص فرمود و بهوسيله او از كورى نجات داد و از گمراهى هدايت فرمود و سپس او را ستوده و پسنديده به پيشگاه خويش فرا گرفت... [تا آنجا كه مىنويسد] همانا بر ابوبكر رشك بردى و بر خود پيچيدى و آهنگ تباه كردن كار او كردى، در خانه خود نشستى و گروهى از مردم را گمراه ساختى تا در بيعت كردن با او تأخير كنند. آنگاه خلافت عمر را هم ناخوش داشتى و بر او رشك بردى و مدت حكومتش را طولانى شمردى و از كشته شدنش شاد شدى و در سوگ او شادى خود، آشكار كردى و براى كشتن پسرش كه قاتل پدر خود را كشته بود چاره انديشى كردى. رشك تو بر پسر عمويت عثمان از همگان بيشتر بود، زشتيهاى او را منتشر ساختى و كارهاى پسنديدهاش را پوشيده بداشتى و نخست در فقه و سپس در دين و روش او طعنه زدى، آنگاه عقل او را سست شمردى و اصحاب و شيعيان سفله خود را بر او شوراندى تا آنجا كه او را با اطلاع و در حضور تو كشتند و با دست و زبان خود او را يارى ندادى و هيچ يك از آن خلفا باقى نماند؛ مگر اينكه بر او ستم كردى و از بيعت با او خوددارى و درنگ كردى تا آنكه با بندهاى ستم و زور بهسوى او برده شدى، همان گونه كه شتر بينى مهار شده را مىكشند...» نقيب ابو جعفر گفت: و چون اين نامه همراه ابو امامه باهلى به على [علیهالسلام]، رسيد با او هم همان گونه گفتگو فرمود كه با ابو مسلم خولانى و همراه او اين پاسخ را براى معاويه نوشت.
نقيب گفت: عبارت «همچون شتر يا جانور نر بينى مهار شده» در اين نامه بوده است نه در نامهاى كه همراه ابو مسلم خولانى بوده است و در آن عبارت ديگرى است كه چنين است «بر خلفا رشك بردى و ستم ورزيدى. اين را از نيم نگاه تو و سخن زشت و آههاى سرد تو و درنگ تو از بيعت با خلفا دانستيم». نقيب گفت: بسيارى از مردم اين دو نامه را از يكديگر نمىشناسند و مشهور در نظرشان همان نامه ابو مسلم خولانى است. ولى اين الفاظ را هم در همان نامه افزودهاند و حال آنكه صحيح آن همان چيزى است كه گفته شد؛ يعنى در نامهاى است كه ابو امامه آن را آورده است؛ مگر نمىبينى كه على [علیهالسلام]، در اين نامه به آن پاسخ داده است. بديهى است اگر چنين چيزى در نامه ابو مسلم مىبود آنجا پاسخ مىداد».
(جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج6، صص357 – 360)
واژه شناسی
واژه کاوی
انتخاب پاکترین شیء را، «اصْطِفَاء» گویند.[5]
تفصیلی:
به پیراستن شیء از آمیختگی «صَفَوَ» گفته میشود.[6] مصدر آن «صَفَاء» و «صَفْوَه»[7] است؛ «صَفَاء» خلاف تیرگی است[8] و «صَفْوَه الشیء» یعنی خالصترین آن. [9]
«اصْطِفَا» امکان دارد بهمعنی آفرینش هم باشد. [10]
«محمَّدٌ صَفوةُ اللَّه تعالى مِن خَلقه» به این معنا است که ، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) برگزیده خدا از میان خلایق است.[11] قرآن کریم میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ؛ بىترديد خدا آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را [بهخاطر شايستگىهاى ويژهاى كه در آنان بود] بر جهانيان برگزيد».[12] پیامبران نامبرده به دلیل لیاقتی که از خود نشان دادند، برگزیده الهی شدند.[13]
تفاوت «اصطفا» و «اختیار»:
«اصطفا» گرفتن پاکترین شیء است؛ اما «اختیار» گرفتن چیزی است که در حقیقت یا در نزد شخص، دلپسند باشد.[14]
«الأَيْد» بهمعنی نیرو است.[15]
«المُؤَيِّد» یعنی تأييد کننده[16] اسم فاعل؛ و «المُؤَيَّد» بهمعنی تأييد شده[17] اسم مفعول از «تأیید» است.
«تَأْيِيد» مصدر «أید»[18] یعنی فرد را تحکیم بخشید.[19]
تفصیلی:
«أید» بهمعنی نیرویی[20] که از خارج به شخص میرسد و او را حفظ میکند؛ این پاسداری، نوعی تأیید و تقویت فرد است. [21]
«آدَ الرجلُ» یعنی شخص استوار و قوی شد.[22]
در قرآن کریم آمده: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها؛ پس خدا آرامش خود را [ كه حالت طمأنينه قلبى است] بر پيامبر(صلياللهعليهوآله) نازل كرد و او را با لشكريانى كه شما نديديد نيرومند ساخت [23]».[24]
«أيّدَه اللَّه» بهاین معنا است خدا شخصی را نیرومند کرد[25] که بزرگترین توانمندی است و انسان بهوسیله آن، به هر جا بخواهد میرسد.[26]
در حديث حسان بن ثابت آمده است: «إنّ روح القدس لا يزال يُؤَيِّدُكَ»؛ بهاین معنا است روح القدس همواره تو را یاری نموده است.[27]
سه مورد از ماده «أید» در نهج البلاغه بهکار رفته است.[28]
«خَبَأ» بهمعنی پوشانیدن شیء بهصورتی است که حواس ظاهر آن را درک نکند.[29]
تفصیلی:
«خَبْء» مصدر «خَبَأ»،[30] هر ذخیره شده پوشیده را گویند؛[31] در قرآن کریم آمده: «أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ؛ خدای را که (نور او) در آسمان و زمین هر پنهان (در ظلمت عدم) را به عرصه ظهور آورد و بر نهان و آشکار شما آگاه است پرستش نکنند[32]».[33]
به آنچه که پنهان شده باشد «خَبِيء» و «خَبِيئَه» گویند.[34]
«خَبَّأْتُهُ» به معنی محافظت کردن شیء است.[35]
هفت مورد از ماده «خبأ» در نهج البلاغه بهکار رفته است.[36]
نکتهها و پیامها
1- خدا از بین خلقش، پاکترین بشر را که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) است، برگزید. (اصْطِفَاءَ اللَّهِ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) لِدِينِه)
2- حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت (علیهمالسلام) معصوم و از خطا برکنار هستند.
3- بشر تا از خود لیاقت نشان ندهد نمیتواند برگزیدۀ خدا باشد. (اصْطِفَاءَ اللَّهِ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) لِدِينِهِ)
4- نیروی غیبی خدا شامل فردی میشود که خدا او را تایید کند. (فِيهِ اصْطِفَاءَ اللَّهِ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) لِدِينِهِ وَ تَأْيِيدَهُ إِيَّاهُ لِمَنْ أَيَّدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ)
5- یاران هر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نیرویی از طرف خدا هستند که بهوسیلۀ آنها، آن پیامبر قوی و استوار میگردد و محفوظ میماند.
6- انسان مغرور و متکبر حقایقی که در خود دارد بیان نمیکند. (فَلَقَدْ خَبَّأَ لَنَا الدَّهْرُ مِنْكَ عَجَباً)
راهکارهایی از نهج البلاغه برای بهبود زندگی اجتماعی
1- انسان در زندگی باید خدا را در نظر داشته باشد و هر کاری را فقط برای او انجام دهد.
2- شخص نباید تحت تأثیر محیط اطرافش، مسیری که بهدرستیِ آن یقین دارد، تغییر دهد.
[1]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص551.
[2]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص486.
[3]- فرهنگ ابجدی، ص168.
[4]- توضيح نهج البلاغه، آیتالله سید محمد شیرازی، ج4، ص39.
[5]- مفردات ألفاظ القرآن، ص488.
[6]- معجم المقاييس اللغه، ج3، ص292.
[7]- فرهنگ ابجدى، ص556.
[8]- تاج اللغه و صحاح العربیه، ج6، ص2897.
[9]- تاج اللغه و صحاح العربیه، ج6، ص2897.
[10]- مفردات ألفاظ القرآن، ص488.
[11]- تاج اللغه و صحاح العربیه، ج6، ص2897.
[12]- آل عمران، آیه 33.
[13]- قاموس قرآن، ج4، ص136.
[14]- الفروق في اللغه، ص279.
[15]- فرهنگ ابجدى، ص168.
[16]- تاج اللغه و صحاح العربیه، ج2، ص3060.
[17]- تاج اللغه و صحاح العربیه، ج2، ص3060.
[18]- فرهنگ ابجدی، ص168.
[19]- كتاب العين، ج8، ص97.
[20]- معجم المقاييس اللغه، ج1، ص163.
[21]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج1، ص192.
[22]- ابو زید بهنقل از تاج اللغه و صحاح العربیه، ج2، ص3060.
[23]- توبه، آیه40.
[24]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج1، ص192.
[25]- معجم المقاييس اللغه، ج1، ص163.
[26]- التحقيق في كلمات القرآن الکریم، ج1، ص193.
[27]- النهايه في غريب الحديث و الأثر، ج1، ص84.
[28]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص103.
[29]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3، ص3.
[30]- فرهنگ ابجدی، ص355.
[31]- مفردات ألفاظ القرآن، ص274.
[32]- نمل، آیه25.
[33]- قاموس قرآن، ج2، ص217.
[34]- فرهنگ ابجدی، ص356.
[35]- مجمع البحرين، ج1، ص119.
[36]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص305.
اضف تعليق