و من كتاب له (علیه‌السلام) إلى معاوية:

«وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ وَ التَّمْيِيزَ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ الْأَوَّلِينَ وَ تَرْتِيبَ دَرَجَاتِهِمْ وَ تَعْرِيفَ طَبَقَاتِهِمْ هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ‌ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا وَ طَفِقَ يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ الْحُكْمُ لَهَا».

ترجمه‌ها

- ترجمه نهج البلاغه (فقیهی)
نامه‌اى است از اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) كه آن را در پاسخ معاويه نوشته است:

(و این نامه از نامه‌های خوب و پسندیده است)

«چه حقی است برای طلقاء[1] و فرزندان طلقاء برای تمیز دادن ميان مهاجرين اوليه[2] و تعيين و ترتيب درجات ايشان و شناساندن طبقات آنان به ديگران؟ چه دور و بی‌تناسب است اين سخنان از تو، هر آينه و به تحقيق ناله و صدا کرد چوبه تيری که با ديگر چوبه‌ها تفاوت دارد[3] (کنايه از اينکه تو نسبت به مداخله در اين موارد، بيگانه‌ای) و کسی به حکم کردن درباره اين طبقات شروع کرده که حکم به زيان او و سود آن طبقات است[4]».

(نهج البلاغه، ترجمه‌ فقیهی، صص522 و 523)
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولی)
از یک نامۀ آن حضرت (علیه‌السلام) در پاسخ معاویه و آن از بهترین نامه‌­ها است:



«و آزاد‌شدگان و فرزندان آزادشدگان را با تمیز میان مهاجران نخستین و درجه‌بندی آنان و تعریف رده‌بندیشان چه نسبت؟! هیهات! تیری که از جنس دیگر تیرها نیست به صدا درآمده است،[5] و کسی در این باره به داوری نشسته که شایستگی داوری ندارد و خود محکوم آن است!»

(نهج ‌البلاغه، ترجمه‌ حسین استاد ولی، ص386)
- ترجمه نهج البلاغه (بهرام پور)
پاسخ به نامۀ معاویه که از بهترین نامه‌های امام (علیه‌السلام) است. این نامه را پس از جنگ جمل نوشته است:

(معاویه به ‌پیشنهاد عمروعاص نامه‌ای به مولا نوشت و با بیان فضایل یاران پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و­آله) و تعریف و تمجید فراوان از خلفای سه گانه و متهم ساختن حضرت (علیه‌السلام) به حسادت در مورد ایشان، سعی در تحریک حضرت (علیه‌السلام) نمود تا جواب تند حضرت (علیه‌السلام) را ضمیمۀ پیراهن عثمان نماید؛ اما امام (علیه‌السلام) در جواب معاویه ادعای دروغین معاویه را افشا می‌کند که ساکت باش و از فضایل ما نگو که ما به فضایل خاندان خود آگاهتریم. در ادامه با شمردن فضایلی از خاندان خود دلیل برتری خاندان بنی‌هاشم بر بنی‌امیه را برشمرده و نقش معاویه در قتل عثمان را برای همگان روشن ساخته است و در نهایت به ‌تهدید معاویه در مورد جنگ اشاره می‌کند و می‌فرماید: تو با این سخن مرا به ‌خنده واداشتی چرا که فرزندان عبد‌المطلب هرگز پشت به ‌دشمن نمی‌کنند.)

رسوایی ادعاهای معاویه

«اسیران آزاد شده و فرزندانشان[6] را چه رسد که میان مهاجران نخستین فرق نهند و ترتیب درجات و مقام آن‌ها را تعیین کنند؟ هیهات! تو خود را در امری قرار می‌دهی که از آن بیگانه‌ای. حال کار به اینجا کشیده است که محکومی می‌خواهد داوری کند».

(نهج‌ البلاغه ترجمه‌ روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام‌پور، ص552)
- ترجمه نهج البلاغه (فيض الإسلام)
از نامه‌هاى آن حضرت (عليه‌السلام) است در پاسخ نامه معاويه:‌

(كه در آن دعاوى نادرست و سخنان بيهوده او را گوشزد نموده و پیروان خود را به‌ حقایقى كه در مقام احتجاج، اهميتى به‌سزا دارد متوجه ساخته، از اين‌رو سيد رضى «عليه‌الرحمه» فرموده:) و آن از نيكو نامه‌ها است (با اينكه هر نامه و هر سخنى از آن بزرگوار در جاى خود، در منتهى درجه نيكویى است.)

«و چه كار است آزاد شدگان (ابو سفيان) و پسرانشان (معاويه) را با تشخيص بين كساني‌كه در آغاز از مكه به مدينه هجرت نمودند و تعيين مرتبه‌ها و شناساندن طبقاتشان؟ (تو كه آزاد شده هستى و هنوز هم به حقيقت دين و ايمان نرسيده‌اى چه دانى فاضل و زبردست كيست و مفضول و زير دست كدام است) چه دور است (اين سخنان از تو)! آواز داد، تيرى كه از تيرهاى قمار نبود و آغاز كرد حكم كردن در باره خلافت و امامت را كسي‌كه روا نيست؛ مگر پيروى از آن‌كه شايسته خلافت است (جمله لقد حنّ قدح ليس منها؛ يعنى آواز داد تيرى كه از تيرهاى قمار نبود از آنجا مثل شد كه عرب تيرهاى‌ قمار را زير بساطى مى‌نهاد و بر هم مى‌زد تا آواز دهد و گاه بود كه از آواز دانسته مى‌شد كه تيرى در بين آن‌ها بيگانه است)‌».

(ترجمه ‌و شرح‌ نهج‌ البلاغه، فيض ‌الاسلام، ج5، صص 895 و 896)

شروح

- ترجمۀ توضیح نهج البلاغه (آیت‌الله شیرازی)
از نامه‌هاى حضرت على (عليه‌السلام) در پاسخ به نامه معاويه:

(سيد رضى مى‌فرمايد: اين نامه از زيباترين نامه‌هاى موجود است.)

تحقير شديد معاويه و خاندان او

«آزادشدگان و فرزندانشان كه در روز فتح مكه به امر پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌و‏آله) آزاد و از ترس جانشان مسلمان شده‌اند را چه كار كه اولين مهاجران چه كسانى‌اند و چه درجاتى داشته‌اند و ترتيب مقامات آن‌ها چيست و كدام يك بر ديگرى برترى دارند و در كدام مرتبه از فضيلت‌اند؟

ابوسفيان و معاويه جزو آزادشدگانِ به‌دست پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌و‏آله) در روز فتح مكه بودند، كه آن حضرت به آن‌ها فرمود: «اِذهبوا أنتمُ الطُّلقاء؛[7] رويد كه آزاد شدگانيد». هيهات كه كسى مهاجران و فضيلت آن‌ها را بشناسد؛ مگر آن‌كه خود در شمار آنان باشد.

تيرى كه نه از جنس و گونه ديگر تيرها باشد به‌هنگام رهاشدن، صدايى غير از صداى آن‌ها دارد و اين مَثَل، درباره كسى به‌كار مى‌رود كه در امور مربوط به ديگران دخالت مى‌كند.

معاويه كه جزو مهاجران و انسان‌هاى با فضيلت نيست در كارى دخالت مى‌كند كه در توان و مرتبه او نيست و حكم در برترى و فضيلت ديگران مى‌كند؛ در حالى‌كه خود محكوم حكم آنان است؛ پس چنين كسى چگونه مى‌تواند حكم براند؟»

(ترجمۀ توضيح نهج ‌البلاغه، آیت‌الله سید محمد شیرازی، ج4، صص 41 و 42)
- شرح نهج البلاغه (ابن میثم)
(اين نامه گزيده‌اى است از نامه‌اى كه مرحوم سيد رضى در گذشته قسمتی از آن را ذکر کرد و ما در شرح آن، نامه معاویه را که حضرت (علیه‌السلام) این نامه را در پاسخش نوشته، ذکر کردیم.

امام (علیه‌السلام) در اين نامه به‌ هر قسمتى از نامه معاويه، يك فصل پاسخ داده است و اين نامه فصيح‌ترين نامه‌اى است كه مرحوم سيد، از ميان نامه‌هاى حضرت (علیه‌السلام) انتخاب كرده و نكته‌هايى چند در آن وجود دارد كه در ذيل به آن‌ها اشاره مى‌كنيم:)

«وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاء، با اين سؤال و استفهام انكارى، معاويه را تحقير مى‌كند كه با پستى درجه و مقام و حقارت وجوديش، سزاوار نيست در اين امور دخالت كند و چنان‌كه نقل شده ابو سفيان از طلقا و آزادشدگان و معاويه هم با او بود؛ بس او هم طليق و هم پسر طليق است.

هَيْهَات! حضرت با اين كلمه اهليت و شايستگى معاويه را براى دخالت در اين امر و درجه‌بندى صحابه و مهاجرين را در فضيلت و برترى بعيد مى‌داند و سپس به‌منظور شرح و بيان استبعاد اين مطلب به دو ضرب‌المثل تمثل جسته و او را به دو كس همانند دانسته است:

الف- لَقَدْ حَنَّ‌ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا، بيان مطلب آن است كه وقتى يكى از تيرهاى قمار و مسابقه از جنس بقيه تيرها نباشد، هنگامى‌كه از كمان رها شود صدايى به‌وجود مى‌آيد كه مخالف صداى تيرهاى ديگر است و از اين صدا معلوم مى‌شود كه اين تير از جنس بقيه نيست و اين مثال براى كسى آورده مى‌شود كه گروهى را مدح و ستايش كند و به آنان ببالد با اين‌كه خود از آنان نيست و قبلا عمر به اين مثال تمثل جست؛ هنگامى‌كه وليد بن عقبه بن‌

ابى معيط گفت: «اقبل من دون قريش؛ از نزد قريش مى‌آيم» كه خود را به قريش نسبت داد و حال آن‌كه از آنان نبود. عمر گفت: « لَقَدْ حَنَّ‌ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا، به صدا آمد تيرى كه از آن تيرها نبود».

ب- وَ طَفِقَ يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ الْحُكْمُ لَهَا، اين مثال در باره كسى گفته مى‌شود كه در ميان گروهى قرار دارد و بر عليه آن قوم قضاوتى مى‌كند و حال آن‌كه اگر چه خود، از آن قوم است؛ اما به‌دليل اين‌كه از اراذل و اوباش است و از اشراف نيست، شايستگى چنين حكمى را ندارد؛ چون اين امر در خور بزرگان قوم است و ديگران از او، به‌اين مطلب سزاوارتر مى‌باشند. مقصود آن است كه معاويه از كسانى نيست كه بتواند حكم به فضيلت كسى بر ديگرى بدهد و شايستگى اين امر را ندارد».

(ترجمۀ شرح نهج‌ البلاغه، ابن‌ میثم، ج4، صص754 و 755)

واژه شناسی

- طُلَقَاء
اسیران آزاد شده.[8]
- التَّمْيِيز
فرق گذاشتن.[9]
- تَعْرِيف
شناساندن.[10]
- حَنَّ‌ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا
این جمله در مورد کسی گفته می‌شود که به قومی افتخار می‌کند که از آنان نیست. [11]
- مَنْ عَلَيْهِ الْحُكْم
کسی که خود محکوم است. [12]

واژه کاوی

- الطَّلِيق ‌(طلق)
«طلق‌» بر رها کردن و فرستادن دلالت می‌کند. گفته می‌شود مرد رها شد.[13]

«طَلِيق‌» یعنی کسی که اسارت از او برداشته شده و از بردگی آزاد شده است.[14]

«طُلَقَاء» جمع «طلیق» است یعنی از بند رها کردگان؛[15] منظور از «طلقاء» کسانی هستند که در روز فتح مکه مستحق مجازات بودند؛ ولی پیامبراکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آن‌ها را آزاد کرد و به بردگی نگرفت و در بین آن‌ها معاویه، ابوسفیان، عباس و عقیل بودند[16] که از روی اجبار و بر خلاف میلشان اسلام را پذیرفتند و مسلمان شدند.[17]
- التَّمْيِيز (مَیَز)
«ماز» به‌این معنا است که شخص چیزی را از چیز دیگر[18]جدا کرد و آن را برتری داد؛[19]به عبارت دیگر به‌معنی گزینش ویژگی‌های شیء است تا آن را از بین همانندهای آن، (مادی - معنوی) نمایان کند.[20]

سِنی که شخص بتواند چیزی که به نفع و ضررش است (بعد از اینکه آن‌ها را دانست) از هم جدا‌ کند «سِنُّ‌ التَّمْيِيز» می‌خوانند.[21]

تفاوت، در کلماتی که با این واژه از لحاظ معنایی مترادفند عبارتند از:

-«فصل» به‌معنی طلاق بعد از پیوند است.

-«فرق» به‌معنی جدایی بعد از جمع بین آن‌ها است.

-«قطع» به‌معنی مطلق ایجاد جدایی بین اجزاء یک شیء است.

-«عزل» به‌معنی این است که شخص را از کاری که در حال انجام آن بود، برکنارش کرد.

-«تزیّل» به‌معنی مرخص کردن شخص، از نقطه‌ای که ثابت در آن بود.

-«انفراج» به‌معنی دست‌یابی به رخنۀ بین دو چیز است.

-«شقّ» به‌معنی ایجاد شکاف بین دو شیء، خواه جدایی حاصل شود یا نه.

-«تمییز» به‌معنی جدایی در چیزی است که محسوس است. در قرآن کریم آمده: «مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّی يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ … ؛ خدا بر آن نيست كه مؤمنان را به اين [حالى‌] كه شما بر آن هستيد، واگذارد، تا آنكه پليد را از پاك جدا كند»[22] و در آخرت «تمییز» افراد بر اساس سنخیت و ذات آن‌ها صورت می‌گیرد؛ همانطور که در کلام الله مجید آمده: «إِلى‌ جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ‌ لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ... ؛ جمع به سمت جهنم گرد آورده خواهند شد تا خدا، ناپاك را از پاك جدا كند[23]».[24]

نکته‌ها و پیام‌ها

1. ایمان آوردن معاویه در روز فتح مکه از روی اجبار و اکراه بود. (وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ)

2. فردی می‌تواند دیگران را به راه صحیح راهنمایی کند که خود راه دُرُست را از غیر آن، تشخیص دهد. (التَّمْيِيز)

3. گاهی با طرز بیان، درون شخص هویدا می‌شود.

كم گوي و بجز مصلحت خويش مگوي چيزي كه نپرسند تو از آن پيش مگوي

دادند دو گوش و يك زبانت ز آغاز يعني كه دو بشنو و يكي بيش مگوي

(هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ‌ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا وَ طَفِقَ يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ الْحُكْمُ لَهَا)

4. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شریح فرمودند: «ثُمّ واسِ بینَ المسلمینَ بوَجهِکَ ومَنطِقِکَ ومَجلِسِکَ، حتّی لا یَطمَعَ قَریبُکَ فی حَیفِکَ، ولا یَیأسَ عَدُوُّکَ مِن عَدلِکَ؛ میان مسلمانان در نگاه کردن و سخن گفتن و نشستنت برابری را رعایت کن، تا نزدیکانت به جانب‌داری (و ستم) تو امید نبندند و دشمنانت از دادگری تو، نومید نشوند».[25](هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ‌ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا وَ طَفِقَ يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ الْحُكْمُ لَهَا)

5. رهروان حق و رهپویان باطل همواره در طول تاریخ راهشان از هم جدا بوده و هیچ نقطه اشتراک و اتحادی بین آن‌ها نبوده است.

امام على (عليه‌السلام):ـ وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ تَفسيرِ السُّنَّةِ وَ الْبِدْعَةِ وَ الْجَماعَةِ وَ الْفُرْقَهِ ـ : اَلسُّنَّةُ ـو اللّه ِـ سُنَّةُ مُحمِّدٍ (صلي‌الله‌عليه‌وآله) وَ الْبِدْعَةُ ما فارَقَها وَ الْجَماعَةُ ـ وَ اللّه ِ ـ مُجامَعَةُ اَهْلِ الْحَقِّ وَ اِنْ قَلّوا وَ الْفُرقَةُ مُجامَعَةُ اَهْلِ الْباطِلِ وَ اِنْ كَثُروا؛ در پاسخ به پرسش از معناى سنّت، بدعت، جماعت و تفرقه فرمودند: به خدا سوگند، سنّت، همان سنّت محمد (صلي‌الله‌عليه‌وآله) است و بدعت آنچه خلاف آن باشد و به خدا قسم، جماعت، هم‌دست شدن با اهل حق است هر چند اندك باشند و تفرقه، همدستى با اهل باطل است هر چند بسيار باشند».[26](وَ التَّمْيِيزَ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ الْأَوَّلِينَ وَ تَرْتِيبَ دَرَجَاتِهِمْ وَ تَعْرِيفَ طَبَقَاتِهِمْ).



6. قضاوت دو گونه است: 1- خاص: مثل قضات که گروه خاصی از جامعه را شامل می‌شود که قرآن کریم در این مورد می‌فرماید: «إِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ...؛ و چون ميان مردم داورى مى‌كنيد، به عدالت داورى كنيد...»[27].

2- عام: به‌معنای اظهار نظر در یک مسئله که تمام افراد جامعه را شامل می‌شود. قرآن کریم در این مورد می‌فرماید: «هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا...؛ آنان كسانى‌اند كه مى‌گويند: «به كسانى كه نزد پيامبر (صلي‌الله‌عليه‌وآله) خدايند انفاق مكنيد تا پراكنده شوند».[28]

(هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ‌ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا وَ طَفِقَ يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ الْحُكْمُ لَهَا)

7. دخالت شخص در غیر سر رشتۀ خود، نتایج خوبی را به‌بار نمی‌آورد. (و طَفِقَ يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ الْحُكْمُ لَهَا)



8. داوری صحیح در بین مردم، نیازمند علمیت و عظمت نفس است. (هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ‌ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا)

9. بعد خودسازی: هر انسانی باید مواظب اظهار نظرات شخصی خود، در طول روز باشد. (لَقَدْ حَنَّ‌ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا)

10. بعد سیاسی: معیار صحیح بودن یک حکومت و دولت، همسویی آن با قوانین و احکام الهی است. دولت برای کاهش خطاهای وزیران خود، باید افرادی را بر سر کار آورد که بر مبنای دانش و آگاهی و بر اساس پژوهش و بررسی کامل و همه جانبه امور سخن بگویند و اقدام کنند؛ همانگونه که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «مَنْ تَفَقَّدَ مَقَالَهُ قَلَّ غَلَطُه‌؛ هر کس سخنش پژوهشگرانه باشد، اشتباهش نیز اندَکانه باشد».[29](هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ‌ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا)

11. بعد تربیتی: در روند تربیتی فرزند باید به او آموزش داده شود که آنچه می‌داند بگوید تا از گناه دوری کند.[30] (هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ‌ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا)

راهکارهایی از نهج البلاغه برای بهبود زندگی اجتماعی

· موقعیت شناسی در سخن گفتن: هر شخص باید پیش از سخن گفتن، موقعیت و شرایط را بسنجد و سپس سخن بگوید. امیرالمؤمنين (عليه‌السلام) در این مورد می‌فرمایند: «لَا تُجْرِ لِسَانَكَ إِلَّا بِمَا يُكْتَبُ لَكَ أَجْرُهُ وَ يَجْمُلُ عَنْكَ نَشْرُهُ؛ بر زبان نیاور مگر چیزى را که براى تو پاداش آورد و انتشار آن تو را زینت دهد».[31](هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ‌ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا)



· بهشت و جهنم هر فرد با اعمالش، رابطۀ مستقیم دارد. قرآن کریم می‌فرماید: «وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا ؛ آنچه انجام داده‌اند حاضرمی‌یابند و پروردگار تو به احدی ستم نمی‌کند».[32] (طَفِقَ يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ الْحُكْمُ لَهَا)

[1]- طلقاء جمع طليق به‌معنى رها شده است و در تاريخ اسلام اين كلمه به كسانى از مشركين اطلاق مى‌شود كه بعد از فتح مكه اسير شدند يا در حكم اسير در آمدند و پيغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و­آله) آن‌ها را آزاد كرد. معاويه و پدرش ابو سفيان جزء آن‌ها بودند.

[2] - مهاجرين اوليه كسانى از مسلمانان هستند كه نخستين بار به دستور پيامبر (صلی‌الله‌علیه‌و­آله) از مكه به مدينه هجرت كردند، و به قولى كه قبلا از ابن قتيبه نقل شد، كسانى هستند كه در بيعت رضوان شركت كردند يا به طرف دو قبله نماز گزاردند كه دربارۀ اين امر توضيح داده شده است.

[3]- مقصود، چوبه‌ها يا اقداحى است كه در زمان جاهليت با آن‌ها به قمار مى‌پرداختند كه اگر يكى از آن‌ها با چوبه‌هاى ديگر تفاوت داشت، هنگام انداختن، صداى ديگرى از آن برمى‌خاست و در مورد كسى به آن مثل زده مى‌شود كه از ديگران، بيگانه باشد.

[4]- جملۀ: «و طفق يحكم فيها من عليه الحكم لها» در موردى گفته مى‌شود كه كسى كه از افراد پست و ناشايستۀ گروهى است، بخواهد، دربارۀ مقام آنان به داورى بنشيند. معاويه يكى از همين افراد است كه لياقت داورى دربارۀ برترى بعضى از مهاجرين را بر بعضى ديگر نداشت. (ابن ميثم)

[5]- هنگامی‌که قرعه‌کش تیرهای قرعه را در تیردان می‌گرداند، اگر تیری از جنس سایر تیرها نباشد صدا می‌کند.

[6]- در روز فتح مکه ابوسفیان و فرزندانشان به‌ناچار تسلیم شدند و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و آله) به آن‌ها فرمود: بروید من شما را آزاد کردم- درحالی‌که سزاوار مرگ بودند.

[7]- قرب الاسناد، ص384؛ بحارالانوار، ج44، ص5 و جز این‌ها.

[8]- نهج البلاغه ترجمه‌ روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص551.      

[9]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص730.

[10]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص548.

[11]- نهج البلاغه ترجمه‌ روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص551.      

[12]- نهج البلاغه ترجمه‌ روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص551.  

[13]- معجم المقاييس اللغه، ج‌3، ص420.    

[14]- كتاب العين، ج‌5، ص102.

[15]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص518 .

[16]- مجمع البحرين، ج5، ص208.

[17]- ثعلب به نقل از تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌13، ص307.  

[18]- معجم المقاييس اللغه، ج‌5، ص289.   

[19]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌8، ص153.

[20]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌11، ص226.

[21]- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج‌2، ص587    

[22]- آل عمران، آیه 179.

[23]- انفال، آیه37.

[24]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌11، صص226 و 227.

[25]- وسائل الشیعه: 18 / 155 / 1.

[26]- سلیم‌بن قیس هلالی، ج2، ص964.

[27]- نساء، آیه 58.

[28]- منافقون، آیه7.

[29]- غرر الحکم و درر الکلم، ص589.

[30]- امام حسین (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «لَا تَتَکلَّمَنَّ فِیمَا لَایعْنِیک فَاِنِّی اَخَافُ عَلَیک الْوِزْر؛ درباره چیزی که به تو مربوط نیست سخن نگو؛ زیرا می ترسم به گناه دچار شوی». بحارالانوار، ج75، ص127.

[31]- غرر الحکم و درر الکلم، ص752.

[32]- کهف، آیه49.


اضف تعليق