نامه ها

نامه بیست و هشتم فراز دهم

و من كتاب له (علیه‌السلام) إلى معاوية:

«لَمْ يَمْنَعْنَا قَدِيمُ عِزِّنَا وَ لَا عَادِيُّ طَوْلِنَا عَلَى قَوْمِكَ‌ أَنْ خَلَطْنَاكُمْ بِأَنْفُسِنَا فَنَكَحْنَا وَ أَنْكَحْنَا فِعْلَ الْأَكْفَاءِ وَ لَسْتُمْ هُنَاكَ».


ترجمه‌ها

- ترجمه نهج البلاغه (فقیهی)
نامه‌اى است از اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) كه آن را در پاسخ معاويه نوشته است:

(و این نامه از نامه‌های خوب و پسندیده است)

«و عزت و شرف قديم ما و برتری و فضيلت ديرين ما، نسبت به قوم تو از اين امر مانع نشد که ما خود با شما آميختگی پيدا کرديم و از شما همسر برای خود برگزيديم و دختران خود را به همسری شما درآورديم و رفتار ما با شما، همانند رفتار همپايگان بود؛ درحالی‌که شما در اين مقام نبوديد و شايستگی آن را نداشتيد».

(نهج البلاغه، ترجمه‌ فقیهی، ص524)
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولی)
از یک نامۀ آن حضرت (علیه‌السلام) در پاسخ معاویه و آن از بهترین نامه‌­ها است:



«عزّت دیرینه و بخشندگی هموارۀ ما بر قوم تو، ما را از آن بازنداشت که شما را با خود درآمیزیم؛ ازاین‌رو با شما وصلت کردیم و زن گرفتیم و زن دادیم مانند کسانی که همشأن یکدیگرند، با آنکه شما در آن پایه شایستگی نبودید!»

(نهج ‌البلاغه، ترجمه‌ حسین استاد ولی، صص386 و 387)
- ترجمه نهج البلاغه (بهرام پور)
پاسخ به نامۀ معاویه که از بهترین نامه‌های امام (علیه‌السلام) است. این نامه را پس از جنگ جمل نوشته است:

(معاویه به ‌پیشنهاد عمروعاص نامه‌ای به مولا نوشت و با بیان فضایل یاران پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و­آله) و تعریف و تمجید فراوان از خلفای سه گانه و متهم ساختن حضرت (علیه‌السلام) به حسادت در مورد ایشان، سعی در تحریک حضرت (علیه‌السلام) نمود تا جواب تند حضرت (علیه‌السلام) را ضمیمۀ پیراهن عثمان نماید؛ اما امام (علیه‌السلام) در جواب معاویه ادعای دروغین معاویه را افشا می‌کند که ساکت باش و از فضایل ما نگو که ما به فضایل خاندان خود آگاهتریم. در ادامه با شمردن فضایلی از خاندان خود دلیل برتری خاندان بنی‌هاشم بر بنی‌امیه را برشمرده و نقش معاویه در قتل عثمان را برای همگان روشن ساخته است و در نهایت به ‌تهدید معاویه در مورد جنگ اشاره می‌کند و می‌فرماید: تو با این سخن مرا به ‌خنده واداشتی چرا که فرزندان عبد‌المطلب هرگز پشت به ‌دشمن نمی‌کنند.)

رذایل بنی امیه

«برتری عزّت و شرافت دیرین ما، سبب نشد که با شما مختلط نشویم؛ لذا مانند مردمی همطراز، از شما زن گرفتیم و به شما زن دادیم؛ درحالی‌که شما بنی‌امیه در این حدّ نبودید. اصلاً شما را با ما چه برابری و چه تناسبی است».

(نهج‌ البلاغه ترجمه‌ روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام‌پور، ص553)
- ترجمه نهج البلاغه (فیض الاسلام)
از نامه‌هاى آن حضرت (عليه‌السلام) است در پاسخ نامه معاويه:‌

(كه در آن دعاوى نادرست و سخنان بيهوده او را گوشزد نموده و پیروان خود را به‌ حقایقى كه در مقام احتجاج، اهميتى به‌سزا دارد متوجه ساخته، از اين‌رو سيد رضى «عليه‌الرحمه» فرموده:) و آن از نيكو نامه‌ها است (با اينكه هر نامه و هر سخنى از آن بزرگوار در جاى خود، در منتهى درجه نيكویى است.)



«شرف كهن و بزرگى ديرين ما را با خويشاوندان تو منع نكرد از اينكه شما را با خود خلط نموده بياميختيم و (از شما) زن گرفتيم و (به شما) زن داديم چنان‌كه اقران و مانند آن انجام مى‌دهند؛ در حالتى كه شما در آن پايه نبوديد! و از كجا چنين شايستگى داريد؟‌»

(ترجمه ‌و شرح‌ نهج‌ البلاغه، فيض ‌الاسلام، ج5، ص897)

شروح

- ترجمۀ توضیح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
از نامه‌هاى حضرت على (عليه‌السلام) در پاسخ به نامه معاويه:

(سيد رضى مى‌فرمايد: اين نامه از زيباترين نامه‌هاى موجود است.)

پرهیز امام (علیه‌السلام) از خودستایی

«عزت گذشته و قدیم پدران ما و فضیلت همیشگی ما مانع رفت‌و­آمد و نشست و برخاست ما با شما نشد. از شما زن گرفتیم و به شما زن دادیم و با شما معاملۀ همسنگ نمودیم؛ درحالی‌که شما هرگز همسنگ و هم‌شأنِ ما نبودید».

(ترجمۀ توضيح نهج ‌البلاغه، آیت‌الله سید محمد شیرازی، ج4، ص45)
- شرح نهج البلاغه (ابن میثم)
(اين نامه گزيده‌اى است از نامه‌اى كه مرحوم سيد رضى در گذشته قسمتی از آن را ذکر کرد و ما در شرح آن، نامه معاویه را که حضرت (علیه‌السلام) این نامه را در پاسخش نوشته، ذکر کردیم.

امام (علیه‌السلام) در اين نامه به‌ هر قسمتى از نامه معاويه، يك فصل پاسخ داده است و اين نامه فصيح‌ترين نامه‌اى است كه مرحوم سيد، از ميان نامه‌هاى حضرت (علیه‌السلام) انتخاب كرده و نكته‌هايى چند در آن وجود دارد كه در ذيل به آن‌ها اشاره مى‌كنيم:)

«لَمْ يَمْنَعْنَا... لَسْتُمْ هُنَاكَ؛ اين جا نيز به منظور افتخار به شرافت خانوادگى خود بر معاويه منت مى‌گذارد كه با همه فضايلى كه نسبت به تو و فاميلت داريم از آميزش و ازدواج با طايفه شما خوددارى نكرديم.

واژه عادى منسوب به عاد است كه قوم حضرت هود پيغمبر مى‌باشند و اين نسبت كنايه از قديم بودن فضيلت و شرافت بنى‌هاشم بر بنى اميه مى‌باشد.

فعل الأكفاء منصوب (مفعول مطلق) از فعل مقدّر است.

و لَسْتُمْ هُنَاكَ؛ حرف واو، حاليه و عامل در حال فعل خلطناكم، در عبارت قبل مى‌باشد و اين جمله كنايه از دورى بنى اميه از درجه هم كفوى با بنى هاشم در ازدواج است يعنى شما شايستگى اين درجه و مقام را نداريد».

(ترجمۀ شرح نهج‌ البلاغه، ابن‌ میثم، ج4، ص759)
- شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)
‌از نامه‌اى از آن حضرت [علیه‌السلام] در پاسخ معاويه، اين نامه از نيكوترين نامه‌ها است:

«ازدواجهاى ميان بنى هاشم و بنى عبد شمس



پيامبر [صلی‌الله‌علیه‌وآله] دو دختر خود رقيه و ام كلثوم را به همسرى عثمان بن عفان بن ابى العاص درآورد و دخترش زينب را در دوره جاهلى به همسرى ابو العاص بن ربيع بن عبد العزّى بن عبد شمس در آورد. ابو لهب بن‌ عبد المطلب، ام جميل دختر حرب بن‌ اميه را در دوره جاهلى به زنى گرفت و پيامبر [صلی‌الله‌علیه‌وآله] ام حبيبة دختر ابو سفيان بن حرب را به همسرى خود درآورد و عبد الله بن عمرو بن عثمان فاطمه دختر حسين بن على [علیه‌السلام] را به همسرى گرفت.

شيخ ما ابو عثمان از قول اسحاق بن عيسى بن على بن عبد الله بن عباس نقل مى‌كند كه مى‌گفته است به ابو جعفر منصور دوانيقى گفتم: اكفاء ما براى ازدواج كردن چه كسانى هستند؟ گفت: دشمنان ما. پرسيدم: آنان كيستند گفت: بنى اميه. اسحاق بن سليمان بن على مى‌گويد: به عباس بن محمد گفتم اگر دختران قبيله ما بسيار و پسران ما اندك شوند و از بى‌شوهر ماندن دختران بيمناك شويم آنان را به كدام يك از قبيله‌هاى قريش بدهيم، او براى من اين بيت را خواند: خاندان عبد شمس همچون خاندان هاشم‌اند وانگهى برادران پدر و مادرى هستند. دانستم چه چيز را اراده كرده است و سكوت كردم.

ابوب بن جعفر بن سليمان مى‌گويد از هارون الرشيد در اين باره پرسيدم، گفت: پيامبر [صلی‌الله‌علیه‌وآله] به افراد خاندان بنى عبد شمس دختر داد و رعايت اصول دامادى ايشان را مى‌ستود و مى‌فرمود: «در مورد داماد خود نكوهيده نيستيم و دامادى ابو العاص بن ربيع را نكوهيده نمى‌داريم». شيخ ما ابو عثمان مى‌گويد: چون دو دختر پيامبر [صلی‌الله‌علیه‌وآله] كه يكى پس از ديگرى همسر عثمان بودند درگذشتند، پيامبر [صلی‌الله‌علیه‌وآله] به اصحاب خود فرمود: «چرا عثمان را منتظر مى‌داريد؛ مگر پدرى كه دخترى بى‌شوهر يا برادرى كه خواهرى بى‌شوهر داشته باشد ميان شما نيستند. من دو دختر خود را به همسرى او درآوردم و اگر دختر سومى هم مى‌داشتم، همان كار را مى‌كردم». گويد، عثمان بن عفان به همين سبب به ذو النورين ملقب شد».

(جلوه ‌تاريخ ‌در شرح نهج‌ البلاغه‌، ابن ‌ابى ‌الحديد، ج6، صص360 و 361)

واژه شناسی

- عِزِّ
بزرگی و عزت.[1]
- طَوْل
فضل و فضیلت.[2]
- خَلَطْنَا
درآمیختیم.[3]
- نَكَحْنَا
ازدواج نمودیم.[4]
- الْأَكْفَاء
همسنگ.[5]

واژه کاوی

- عِزِّنا (عزز)
«عِزّ» به‌معنی توانایی و فرمانروایی است[6] و به‌معنی مجد و ارجمندی هم آمده است؛[7] همانطور که شخص نسبت به کسی که بالاتر از اوست اول کوچک می‌شود و بعد خوار می‌گردد، فرد نسبت به کسی‌که پایینتر از او قرار دارد اول والا می‌شود و بعد عزت پیدا می‌کند؛[8] گاه به شخصی گویند که عزت را به دیگران می‌دهد.[9] لازمه عزت تسلط است، در آیه شریفه آمده: «فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي‌ فِي الْخِطابِ؛ گفت مرا بر آن ميش كفيل كن و در سخن بر من غلبه كرد[10]»[11].

«عِزَّة» به‌این معناست که شخص بزرگوار و توانا شد.[12] تمام[13]عزت برای خداست[14]و درجات بعدی عزت برای کسانی است که از لحاظ صفات به خدا نزدیکتر باشند.[15] قرآن کریم می‌فرماید: «مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً؛ كسي كه خواهان عزت است (بايد از خدا بخواهد) كه تمام عزت براي خدا است»[16] در جای دیگر می‌فرماید: «وَ لِلَّهِ‌ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ...؛ عزت از آن خدا و از آن پيامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) او و از آن مؤمنان است»[17] عزتی که کافران و منافقان دارند به عنوان نسیه در دست آن‌ها است و از آن‌ها گرفته می‌شود؛[18] برخلاف عزت دین‌مداران که همیشگی و پایدار است. [19] «عزت نفس» به‌معنی شرافت نفس است.[20]

«عزیز» كسى است كه در اثر نيرومندى، امرش چیره است و شکست نمی‌خورد؛[21] گاه از روی مبالغه به کسی اطلاق می‌شود.[22]

از این ماده موارد بی‌شماری در نهج‌البلاغه آمده است.[23]



تفاوت «عزّ» و «شرف»:

«عزّ» » به‌معنی چیرگی امرِشخص، بر دیگران است؛ اما «شرف» چیرگی جایگاه فرد از نظر مکانی است و «اشرف علیه» یعنی از نظر مکانی بر چیزی اشراف پیدا کرد؛ همچنین در مورد جایگاه خانوادگی والا به‌کار می‌رود و «شریف» به‌کسی گفته می‌شود که از نظر خانوادگی، دارای نژادی برتر باشد؛ به‌همین دلیل خدا را «شریف» نمی‌گویند؛ بلکه «عزیز» می‌خوانند.[24]
- الْأَكْفَاء (كفء)
یکی از معانی کفء برابر بودن[25] ویژگی‌های دو چیز است[26]. هذا كُفْ‌ءٌ لَه؛ یعنی‌ فلانی در فضیلت و مال و جنگ[27] و جایگاه[28] همانند اوست.[29] امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در نهج‌البلاغه دربارۀ پروردگار می‌فرمایند: «وَ لَا كُفْ‌ءَ لَهُ فَيُكَافِئَهُ وَ لَا نَظِيرَ لَهُ فَيُسَاوِيَهُ؛ برای او مثلی نیست تا با او برابر باشد و همانندی نیست تا با او مساوی باشد»[30].[31] جمع آن «أكْفَاء»[32]و مصدر آن «كَفَاءَة» است.[33] كَفاءَة فى النكاح؛ به معنای همانندی مرد و زن در حسب و نسب و دین و منزل و... است.[34]

نکته‌ها و پیام‌ها

1. هم کفو در ازدواج به چه معناست؟ آیا ملاک یکسان بودن از نظر ثروت، جایگاه اجتماعی و شخصیت خانوادگی است؟ بنابر احادیث منظور از هم کفو بودن ایمان است. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرمایند: «الْمُؤْمِنُ‌ کُفْوٌ لِلْمُؤْمِنَةِ وَ الْمُسْلِمُ کُفْوٌ لِلْمُسْلِمَة؛ مرد مؤمن، شایسته و همتای زن مؤمن است و مرد مسلمان، شایسته و همتای زن مسلمان است».[35](وَ أَنْكَحْنَا فِعْلَ الْأَكْفَاءِ)

2. عزت یکی از ویژگی‌های نفس انسانی است که پسندیده و مطلوب است و شایسته است بنده آن را از خدا بخواهد. امام سجاد (علیه‌السلام) در دعای عرفه می‌فرمایند: «وَ ذَلِّلْنِی بَیْنَ یَدَیْکَ وَ أَعِزَّنِی عِنْدَ خَلْقِکَ..؛ و مرا در محضرت ذلیل، و در نزد بندگانت عزیز گردان». (قَدِيمُ عِزِّنَا)

3. ملاک شرافت و عزت چیست؟ آیا ثروت یا موقعیت اجتماعی نشانگر میزان عزت شخص است؟ امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «لَا شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الْإِسْلَامِ، وَ لَا عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى؛ شرفى برتر از اسلام و عزتى عزيزتر از تقوا نیست»[36]یعنی با بندگی خدا می‌توان به عزت دست‌ یافت. (لَمْ يَمْنَعْنَا قَدِيمُ عِزِّنَا وَ لَا عَادِيُّ طَوْلِنَا)

4. راه عزت‌افزایی، بی‌نیازی از دیگران است، بنابر سخن امام صادق(علیه‌السلام) که می‌فرمایند: «طَلَبُ الْحَوَائِجِ إِلَى النَّاسِ اِسْتِلَابٌ‌ لِلْعِز؛ حاجت خواستن از مردم، موجب سلب عزّت می‌گردد». (لَمْ يَمْنَعْنَا قَدِيمُ عِزِّنَا وَ لَا عَادِيُّ طَوْلِنَا)

5. بعد روانشناسی: یکی از راهای افزایش اعتماد به‌نفس در فرزندان، افزایش عزت نفس(self esteem) در آن‌هاست؛ به‌این‌معنا که به آن‌ها یاد دهیم که توانایی‌های خود را ببینند و برای خود ارزش و احترام قائل شوند. (قَدِيمُ عِزِّنَا(

6. تواضع یکی از ویژگی‌های نفس است که در اسلام مکرر به آن اشاره شده است امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «المتواضع کالوهدة, یجتمع فیها قطرها و قطر غیرها, والمتکبر کالرَّبوَةِ لایقرُّ علیها قطرها ولاقطر غیرها؛ فروتن مانند زمین فرورفته‌ای است که قطره‌های باران از هرسو در آن گرد می‌آیند و متکبر, چونان زمین مرتفع و بلندی است که قطره‌ای باران بر آن نمی‌ماند»[37]. در ضرب‌المثل معروف هم داریم که می‌گوید:

افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

(فِعْلَ الْأَكْفَاءِ)

7. بعد روانشناسی: تواضع (humility) دربرابر خودشیفتگی قرار دارد که شخص با آن می‌تواند ارزیابی صحیح و بدون مبالغه، از خود داشته باشد و با دیدی واقع‌گرا محدودیت‌ها و توانایی‌های خود را بشناسد. (وَ لَا عَادِيُّ طَوْلِنَا)

8. از ویژگی‌های شخصیتی متکبر آن است که همواره در اندیشه خوارساختن و تحقیر دیگران است؛ بر خلاف شخص عزیز که به دنبال حفظ شرافت و حرمتی است که خدا به او بخشیده است و به دنبال برتری جویی و توهین به دیگران نیست. (لَمْ يَمْنَعْنَا قَدِيمُ عِزِّنَا)

[1]- فرهنگ ابجدی، ص608.

[2]- توضیح نهج‌البلاغه (آیت الله سید‌محمد شیرازی)، ج4، ص44.

[3]- نهج البلاغه ترجمه‌ روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص553.    

[4]- نهج البلاغه ترجمه‌ روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص553.     

[5]- توضیح نهج‌البلاغه (آیت الله سید‌محمد شیرازی)، ج4، ص44.

[6]- معجم المقاييس اللغه، ج‌4، ص38.    

[7]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص552.

[8]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌8، ص114.

[9]- لسان العرب، ج‌5، ص375.    

[10]- ص، آیه23.

[11]- قاموس قرآن، ج‌4، ص339.   

[12]- برداشتی از کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص552.

[13]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌8، ص114.

[14]- العین، ج1، ص76.

[15]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌8، ص114.

[16]- فاطر، آیه10.

[17]- منافقون، آیه8.

[18]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌8، ص114.

[19]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌8، ص100.    

[20]- فرهنگ ابجدی، ص608.

[21]- مفردات ألفاظ القرآن، ص563.    

[22]- لسان العرب، ج‌5، ص375.    

[23]- مفردات نهج‌البلاغه، ج2، ص151.

[24]- برداشتی از الفروق فی اللغه، ص175.

[25]- معجم المقاييس اللغه، ج‌5، ص189.    

[26]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌10، ص75.

[27]- كتاب العين، ج5، ص414.    

[28]- مفردات ألفاظ القرآن، ص718.    

[29]- كتاب العين، ج‌5، ص414. 

[30]- نهج‌البلاغه، خطبه 186.

[31]- مفردات نهج‌البلاغه، ج2، ص329.

[32]- فرهنگ ابجدی، ص731.

[33]- تاج اللغه و صحاح العربيه، ج1، ص340.

[34]- النهايه في غريب الحديث و الأثر، ج‌4، ص180.    

[35]- الکافی (ط - الاسلامیه)، ج‌5، ص341.

[36]- نهج‌البلاغه (صبحی صالح)، حکمت371.

[37]- شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید، ج20، ص288.


اضف تعليق