و من كتاب له (علیه‌السلام) إلى معاوية:

«فَإِسْلَامُنَا [مَا] قَدْ سُمِعَ وَ جَاهِلِيَّتُنَا لَا تُدْفَعُ وَ كِتَابُ اللَّهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى- وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‌ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّه‌[1]».


ترجمه‌ها

- ترجمه نهج البلاغه (فقیهی)
نامه‌اى است از اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) آن را در پاسخ معاويه نوشته است:

(و این نامه از نامه‌های خوب و پسندیده است)

«پس از اين، بدان كه به تحقيق اسلام ما را همه شنيده‌اند و مى‌دانند و شرف و عزت ما را در عصر جاهليت، همه مى‌دانند و هيچكس منكر نيست و كتاب خدا، آنچه را از فضائل ما كه پراكنده است در اين گفتۀ خدا، جمع مى‌كند كه: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‌ بِبَعْضٍ في‌ كِتابِ اللَّه‌[2] (خويشاوندان، در كتاب خدا، بعضى از ايشان، نسبت به بعضى ديگر برترى دارند)».

(نهج البلاغه، ترجمه‌ فقیهی، ص524)
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولی)
از یک نامۀ آن حضرت (علیه‌السلام) در پاسخ معاویه و آن از بهترین نامه‌ها است:



«اسلام ما را همه شنیده‌اند و افتخاراتمان در زمان جاهلیت قابل انکار نیست و کتاب خدا حقی را که از ما ضایع شده برای ما در این آیه گرد آورده که می‌فرماید: «خویشاوندان به حکم کتاب خدا با یکدیگر پیوند دارند و به هم سزاوارترند».[3]

(نهج ‌البلاغه، ترجمه‌ حسین استاد ولی، ص387)
- ترجمه نهج البلاغه (بهرام پور)
پاسخ به نامۀ معاویه که از بهترین نامه‌های امام (علیه‌السلام) است. این نامه را پس از جنگ جمل نوشته است:

(معاویه به ‌پیشنهاد عمروعاص نامه‌ای به مولا نوشت و با بیان فضایل یاران پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و­آله) و تعریف و تمجید فراوان از خلفای سه گانه و متهم ساختن حضرت (علیه‌السلام) به حسادت در مورد ایشان، سعی در تحریک حضرت (علیه‌السلام) نمود تا جواب تند حضرت (علیه‌السلام) را ضمیمۀ پیراهن عثمان نماید؛ اما امام (علیه‌السلام) در جواب معاویه ادعای دروغین معاویه را افشا می‌کند که ساکت باش و از فضایل ما نگو که ما به فضایل خاندان خود آگاهتریم. در ادامه با شمردن فضایلی از خاندان خود دلیل برتری خاندان بنی‌هاشم بر بنی‌امیه را برشمرده و نقش معاویه در قتل عثمان را برای همگان روشن ساخته است و در نهایت به ‌تهدید معاویه در مورد جنگ اشاره می‌کند و می‌فرماید: تو با این سخن مرا به ‌خنده واداشتی چرا که فرزندان عبد‌المطلب هرگز پشت به ‌دشمن نمی‌کنند.)



«اسلامِ ما را همیشه شنیده و پذیرفته‌اند و شرافت ما در جاهلیت بر کسی پوشیده نیست. کتاب خدا آنچه را (دشمن) از ما دور ساخته برای ما فراهم آورده است (یعنی خلافت را) که خدای سبحان فرمود: «به حکم کتاب خدا بعضی از خویشان بر بعضی دیگر در میراث سزاوارترند».

(نهج‌ البلاغه ترجمه‌ روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام‌پور، ص554)
- ترجمه نهج البلاغه (فیض الاسلام)
از نامه‌هاى آن حضرت (عليه‌السلام) است در پاسخ نامه معاويه:‌

(كه در آن دعاوى نادرست و سخنان بيهوده او را گوشزد نموده و پیروان خود را به‌ حقایقى كه در مقام احتجاج، اهميتى به‌سزا دارد متوجه ساخته، از اين‌رو سيد رضى «عليه‌الرحمه» فرموده:) و آن از نيكو نامه‌ها است (با اينكه هر نامه و هر سخنى از آن بزرگوار در جاى خود، در منتهى درجه نيكویى است.)

«پس اسلام ما آنست كه شنيده شد (پيش افتادن و خدمات ما در اسلام بر هركس هويدا است) و جاهليت، (شرف و بزرگوارى، قبل از اسلام هم) انكار نمى‌شود و كتاب خدا (قرآن كريم) براى ما گرد آورد، آنچه را كه از ما پراكنده گشت (سزاوارى ما را بخلافت و امامت گويا است) و آن گفتار خداوند سبحان است: (در قرآن كريم «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‌ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ»[4] * يَعْنى) در كتاب خدا (حكم و فرمان او) بعضى از خويشان ببعض ديگر سزاوارترند (و چون ترديدى نيست كه اولو الارحام پيغمبر و من و فرزندانم هستم و كسيكه به اولوا الارحام بودن تخصيص داده شده، البته بقيام مقام او سزاوارتر است)».

(ترجمه ‌و شرح‌ نهج‌ البلاغه، فيض ‌الاسلام، ج5، ص899)

شروح

- ترجمۀ توضیح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
(سيد رضى مى‌فرمايد: اين نامه از زيباترين نامه‌هاى موجود است.)



مقایسه خاندان امام (علیه‌السلام) با خاندان معاویه

«مردم اسلامِ ما را شنيده‌اند [و مى‌دانند] كه در پذيرش اسلام پيشگام‌تر بوده‌ايم و شرافت ما در زمان جاهليت نيز چيزى نيست كه انكار پذيرد و از مردمان پنهان ماند و قرآن خلافتى را كه از ما غصب كردند به ما برگردانده است، آنجا كه مى‌فرمايد: «... خويشاوندان نسبت به يكديگر [از ديگران] در كتاب خدا سزاوارترند». پس حكومت و اميرىِ پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌و‏آله) به ما مى‌رسد؛ زيرا به حكم قرآن، از همه كس سزاوارتريم، چون از نزديكان آن حضرتيم».

(ترجمۀ توضيح نهج ‌البلاغه، آیت‌الله سید محمد شیرازی، ج4، صص46 و 47)
- شرح نهج البلاغه (ابن میثم)
(اين نامه گزيده‌اى است از نامه‌اى كه مرحوم سيد رضى در گذشته قسمتی از آن را ذکر کرد و ما در شرح آن، نامه معاویه را که حضرت (علیه‌السلام) این نامه را در پاسخش نوشته، ذکر کردیم.

امام (علیه‌السلام) در اين نامه به‌ هر قسمتى از نامه معاويه، يك فصل پاسخ داده است و اين نامه فصيح‌ترين نامه‌اى است كه مرحوم سيد، از ميان نامه‌هاى حضرت (علیه‌السلام) انتخاب كرده و نكته‌هايى چند در آن وجود دارد كه در ذيل به آن‌ها اشاره مى‌كنيم:)

«فَإِسْلَامُنَا... لَا تُدْفَعُ؛ اين جمله اشاره به آن است كه شرافت خانوادگى آن حضرت اختصاص به دوران اسلام ندارد؛ بلكه در دوران جاهليت هم به داشتن اخلاق نيكو و خصلت‌هاى پسنديده معروف بوده‌اند و ما در ضمن مقدمات اين نكته را بررسى كرديم و چنان كه روايت شده است هنگامى كه جعفر بن ابي طالب مسلمان شد پيامبر به او فرمود: خداوند در باره سه صفت پسنديده كه در دوران جاهليت داشته‌اى از تو تقدير فرموده است، آن_ها چيست؟ در پاسخ گفت: يا رسول الله هرگز زنا نكردم تا نفس خود را گرامى دارم؛ زيرا با خودم مى‌گفتم آنچه عاقل براى خود نمى‌پسندد، سزاوار نيست براى ديگران بپسندد، و به جهت پرهيز گناه هرگز دروغ نگفتم و به خاطر شرم و حيا هرگز شراب ننوشيدم و از آن بدم مى‌آمد به دليل آن كه عقل را از انسان مى‌برد.

وَ كِتَابُ اللَّهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا، قرآن، آنچه راجع به شايستگى خلافت كه از ما گرفته شده و از دست رفته بود، با صراحت براى ما اثبات مى‌كند.

حضرت در اين جا استدلال فرموده است بر اين كه او بر ساير خلفا و آنان كه طمع در خلافت دارند اولويت و برترى دارد. و اين مطلب را به چند وجه‌ بيان داشته است كه ذكر مى‌شود: 1- خداوند در قرآن مى‌فرمايد: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا»؛ وجه استدلال اين است كه امام (علیه‌السلام) علاوه بر شايستگى و لياقت نفسانى، از خصوصى‌ترين منسوبين پيامبراكرم (صلی‌الله‌علیه‌و­آله) بود و هر كس چنين باشد به آن حضرت نزديكتر و به جانشينى وى سزاوارتر خواهد بود. قسمت نخست اين استدلال، امرى است كه از نظر تاريخ بسيار روشن است و مقدمه كبراى آن هم از آيه برداشت مى‌شود».

(ترجمۀ شرح نهج‌ البلاغه، ابن‌ میثم، ج4، صص761 و 762)
- شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)
از نامه‌اى از آن حضرت [علیه‌السلام] در پاسخ معاويه، اين نامه از نيكوترين نامه‌ها است:

« فضل بنى هاشم بر بنى عبد شمس

سزاوار است اينجا فضل بنى هاشم بر بنى عبد شمس را در دوره جاهلى بيان كنيم.

برخى از فضايل و امتيازات ايشان در اسلام هم بيان مى‌شود. استقصاى فضايل ايشان برون از حد شمار است و بديهى است كه انكارش ممكن نيست، چه فضيلتى بالاتر از آن كه تمام اسلام يعنى محمد [صلى‌اللّه‌عليه‌و­آله] و آن حضرت هاشمى است. شيخ ما ابو عثمان مى‌گويد، شريفترين مناصب و خصال قريش در جاهليت لواء و نداوت و سقايت و رفادت و سرپرستى زمزم و پرده دارى بوده است و اين مناصب در دوره جاهلى از خاندان‌هاى بنى هاشم و عبد الدار و عبد العزى بوده است و بنى عبد شمس را در آن بهره‌اى نبوده است.

جاحظ مى‌گويد: با در نظر گرفتن اين موضوع كه شرف عمده اين مناصب در اسلام هم به بنى هاشم اختصاص يافته است، زيرا اين پيامبر [صلى‌اللّه‌عليه‌و­آله] بود كه چون مكه را فتح فرمود و كليد كعبه در دست او قرار گرفت و آن را به عثمان بن طلحه عنايت كرد؛ بنابراين شرف آن به كسى برمى‌گردد كه كليد را صاحب شده است نه به كسى كه بعد كليد را به او داده‌اند. همچنين لواء را پيامبر [صلى‌اللّه‌عليه‌و­آله] به مصعب بن عمير داد؛ بنابراين آن كسى كه مصعب لواء را از دست او دريافت كرده است به شرف و مجد سزاوارتر است و شرف رسول خدا [صلى‌اللّه‌عليه‌و­آله] موجب مزيد شرف خاندان او، يعنى بنى هاشم، است.

گويد: محمد بن عيسى مخزومى امير يمن بود، ابىّ بن مدلج او را هجو كرد و ضمن آن چنين گفت: همانا نبوت و خلافت و سقايت و مشورت در خاندان ديگرى غير از شماست». گويد: شاعرى از فرزند زادگان كريز بن حبيب بن عبد شمس كه در خدمت محمد بن عيسى بود و از جانب او ابن مدلج را هجو گفت و او هم ضمن آن چنين سروده است:... چيزى جز تكبر و كينه‌توزى نسبت به پيامبر [صلى‌اللّه‌عليه‌و­آله] و شهيدان ميان شما نيست، برخى از شما تقليد كننده لرزان و برخى تبعيد شده و برخى كشته‌اى هستند كه اهل آسمان لعنتش مى‌كنند، براى ايشان سرپرستى زمزم و هبوط جبريل و مجد سقايت رخشان است.

شيخ ما ابو عثمان مى‌گويد: منظور از شهيدان على [علیه‌السلام] و حمزه و جعفر است و منظور از تقليد كننده لرزان حكم بن ابى العاص است كه از راه رفتن پيامبر [صلى‌اللّه‌عليه‌و­آله] تقليد مى‌كرد.

روزى پيامبر [صلى‌اللّه‌عليه‌و­آله] برگشت و او را در آن حال ديد و بر او نفرين فرمود و عقوبت خداوند او را چنان فرو گرفت كه تا آخر عمر مى‌لرزيد. تبعيد شدگان هم دو تن هستند حكم بن ابى العاص و معاوية بن مغيرة بن ابى العاص كه يكى پدر بزرگ پدرى عبد الملك بن مروان و ديگرى پدر بزرگ مادرى اوست. پيامبر [صلى‌اللّه‌عليه‌و­آله] معاوية بن مغيره را از مدينه تبعيد فرمود و به او سه روز مهلت داد، ولى خداوند او را سرگردان كرد و همچنان سرگردان باقى ماند تا آنكه پيامبر [صلى‌اللّه‌عليه‌و­آله] على [علیه‌السلام] و عمار بن ياسر را از پى او گسيل فرمود و آن دو او را كشتند.

كشته شدگان بسيارند چون شيبه و عتبه پسران ربيعه و وليد بن عتبه و حنظلة بن ابى سفيان و عقبة بن ابى معيط و عاص بن سعيد ابن اميه و معاوية بن مغيرة و كسان ديگر.

ابو عثمان مى‌گويد: نام اصلى هاشم عمرو بوده است و هاشم لقب اوست و به او قمر هم مى‌گفته‌اند. مطرود خزاعى در اين باره چنين سروده است: مدعى را به سوى ماه درخشان روان و كسى كه در قحط سال به آنان از كوهان شتران خوراك مى‌دهد، فرا خواندم.

مطرود اين بيت را به اين مناسبت سرود كه ميان او و يكى از افراد قريش بگو مگويى پيش آمد و مطرود او را براى محاكمه پيش هاشم فرا خواند.

ابن زبعرى هم ضمن ابياتى چنين سروده است: عمرو بلند پايه و برتر براى قوم خويش نان‌هاى خشك را در تريد شكست و فراهم آورد و حال آنكه مردان مكه قحطى زده و لاغر بودند.

همين‌گونه كه مى‌بينى ابن زبعرى در اين بيت همه اهل مكه را به لاغرى و قحطى زدگى توصيف كرده است و فقط هاشم را آن كسى دانسته است كه براى آنان نان را در تريد ريز كرده و شكسته است و همين لقب بر نام اصل او غلبه پيدا كرده است، آن‌چنان كه جز با اين لقب شناخته نمى‌شده است. حال آنكه عبد شمس را هيچ لقب پسنديده‌اى نيست و كارهاى ارزنده‌اى انجام نداده است كه در اثر آن شايسته داشتن لقبى مناسب گردد، وانگهى عبد شمس داراى پسرى نبوده است كه بازوى او را بگيرد و مايه‌ رفعت منزلت و مزيد شهرتش گردد ولى هاشم داراى پسرى چون عبد المطلب است كه بدون هيچ گفتگويى سالار وادى مكه و از همگان زيباتر و بخشنده‌تر و با كمالتر بوده است. او سالار زمزم و ساقى حاجيان و كسى است كه موضوع فيل و پرندگان ابابيل را بيان داشته است، و پسر عبد شمس اميّه است كه به خودى خود ارزش نداشته است و داراى لقبى نبوده است بلكه در پناه نام پسرانش از او نام برده مى‌شود. در حالى كه عبد المطلب داراى نام و لقب شريف است و او را شيبة الحمد مى‌گفته‌اند. مطرود خزاعى در مدح او مى‌گويد: «اى شيبة الحمد كه روزگارش به عنوان بهترين اندوخته براى اندوخته‌گران او را ستوده است...» حذافة بن غانم عدوى ضمن مدح ابو لهب به پسر خود خارجة بن حذافه توصيه مى‌كند كه خود را به بنى هاشم وابسته سازد و ضمن ابياتى چنين سروده است:... پسران شيبة الحمد گرامى كه همه كارهايش ستوده است و تاريكى شب را همچون ماه تمام روشن مى‌سازد... و ضمن همين ابيات از ابو لهب، يعنى عبد العزى پسر عبد المطلب، به صورت ابو عتبه نام برده است كه داراى دو پسر به نام‌هاى عتبه و عتيبة است.

عبدى هم در دوره جاهلى هنگامى كه مى‌خواهد درباره خود مبالغه كند مى‌گويد: ميان مردم خاندانى چون خاندان ما نمى‌بينى غير از فرزندان عبد المطلب.

شرف عبد شمس وابسته به شرف پدرش عبد مناف بن قصى و نوادگان خود يعنى فرزندان اميه است و حال آنكه شرف هاشم در خود او و به سبب پدرش عبد مناف و به سبب پسرش عبد المطلب است و اين چيز روشنى است، همان‌گونه كه آن شاعر در سخن خود توضيح داده و گفته است: همانا عبد مناف گهرى است كه آن گهر را عبد المطلب آراسته است».

(جلوه ‌تاريخ ‌در شرح نهج‌ البلاغه‌، ابن ‌ابى ‌الحديد، ج6، صص363 - 365)

واژه شناسی

- جَاهِلِيَّتُنَا لَا تُدْفَعُ
شرافت ما در جاهلیت قابل دفع نیست.[5]
- یَجْمَعُ
گرد می‌آورد.[6]
- شَذّ
ربوده شده.[7]

واژه کاوی

- تُدْفَعُ (دَفَع)
«دَفَع» به معنای دور کردن شیء است،[8] به طوری‌که دیگر نزد فرد نماند. [9] «دَفْع» مصدر «دَفَع»[10] یعنی شخص بخواهد با زور چیزی را تغییر دهد.[11]

«دَفَع» با کلمات نزدیک به خود، تفاو‌ت­هایی دارد:

- «مَنع»: یعنی شخص مانع شود دیگری عملی را انجام دهد.[12]

- «ردّ»: به معنای بازداشتن از انجام عمل از پشتِ‌سر است.

- «درء»: به معنای بارداری به همراه خشونت است، به‌طوری که دشمنی قلبی در آن نمایان شود.

- «کف» یعنی بازداشتن از کاری که نفس می‌خواهد.

- «دفع» مطلق است و شامل دور کردن از همه جهات است.[13]
- شَذَّ (شَذَذَ)
«شَذَّ عنه» به معنای بریدن[14] از مردم[15] است؛ در حدیثی آمده: «الشَّاذُّ عَنْكَ يَا عَلِيُّ فِي النَّارِ» یعنی شخصی‌که از شما منزوی شود و از امرتان پیروی نکند در آتش است.[16]

هفت مورد از ماده «شَذَّ» در نهج البلاغه به‌کار رفته است.[17]

نکته‌ها و پیام‌ها

1. شرف و عزت معصومین (علیهم‌السلام) در تمام جنبه‌هاست. (فَإِسْلَامُنَا [مَا] قَدْ سُمِعَ)

2. دشمنان در طول تاریخ به طرق مختلف همچون بدعت و تحریف روایات و آیات و تهمت و زخم زبان و... خواسته‌اند به مقصود خود برسند. قرآن کریم در این مورد می‌فرماید: «يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِم‌؛ همواره مى‌خواهند نور خدا را با سخنان باطل [ و تبليغاتِ بى‌پايه ] خود خاموش كنند».[18]( فَإِسْلَامُنَا [مَا] قَدْ سُمِعَ وَ جَاهِلِيَّتُنَا لَا تُدْفَعُ)

3. نشر فضایل اهل بیت (علیهم‌السلام) به صورت اعجاز در سراسر عالم، دلیلی بر حجیت کلام ایشان است. (فَإِسْلَامُنَا [مَا] قَدْ سُمِعَ وَ جَاهِلِيَّتُنَا لَا تُدْفَعُ)

4. در قَدْ سُمِعَ که قد بر سر فعل ماضی آمده نشانگر این مطلب است که انتشار فضیلت‌های ایشان، از زمان گذشته شروع شده و تا به حال ادامه دارد. (فَإِسْلَامُنَا [مَا] قَدْ سُمِعَ وَ جَاهِلِيَّتُنَا لَا تُدْفَعُ)

5. تعیین خلافت از جانب خدا باید انجام گیرد. (كِتَابُ اللَّهِ يَجْمَعُ لَنَا)

6. همه کمالات اهل بیت (علیهم‌السلام) در قرآن جمع شده است. (كِتَابُ اللَّهِ یَجْمَعُ لَنَا)

7. نهایت مظلومیت اهل بیت (علیهم‌السلام) است که آنچه خدا از مقامات و فضایل برای آن‌ها خواسته بود توسط معاندین از آن‌ها گرفته شد. (شَذَّ عَنَّا)

8. شاید یکی از مصادیق این مطلب، خلافت ظاهری باشد که از معصومین (علیهم‌السلام) گرفتند. (مَا شَذَّ عَنَّا)

9. امام سجاد (علیه‌السلام) می‌فرمایند این آیه در مورد ما نازل شد که: «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‌ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّه‌»[19].

10. گاه در زبان عرب (ال) به‌جای مضاف‌الیه می‌نشیند؛ یعنی اولوا الاحرام در اصل اولو ارحامه بوده است.

11. ولایت بر اوالارحام از نظر قرآن کریم ممنوع است؛ به‌همین‌علت در عصر رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سرپرست جامعه همیشه یا خود ایشان بودند یا امام علی (علیه‌السلام) را ولی مردم قرار می‌دادند. روز جمعه ابوبکر در حال خطبه خواندن بود که اُبی بن کعب که از اصحاب خاص حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود ایستاد و از مردم سؤالاتی پرسید و از ایشان درباره تساهل و تسامحی که نسبت به اهل بیت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) داشتند بازخواست کرد؛ یکی از سؤال‌ها این بود:

﴿أَوَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ لَمْ یُوَلِّ عَلَى عَلِیٍّ (علیه‌السلام) أَحَداً مِنْکُمْ وَ وَلَّاهُ فِی کُلِّ غَیْبَهٍ عَلَیْکُم﴾[20]

آیا نبودید تا بدانید که همانا رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [در طول عمر شریفشان] هیچ کسی از شما را بر علی (علیه‌السلام) ولیّ قرار نداد و هر کجا که خود ایشان نبودند علی (علیه‌السلام) را ولیّ شما قرار داد. (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‌ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّه)

12. امام باقر (علیه‌السلام) در تفسیر این آیه «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا هُمُ الْأَئِمَّةُ وَ مَنِ اتَّبَعَهُمْ» می‌فرمایند: در حقیقت اولی الناس کسانی هستند که به حضرت ابراهیم از جهت نسب و مقام معنوی نزدیک باشند که این امر در ائمه معصومین (علیهم‌السلام) و متابعین ایشان قرار دارد.[21]

13. انسان باید به این مطلب توجه کند که با انجام هر کار، قدمی در راه حق می‌گذارد یا باطل؟ قدم در راه فرمایشات خدا می‌گذارد یا موافق نظرات معاندین آن‌ها عمل می‌کند؟

راهکارهایی از نهج البلاغه برای بهبود زندگی اجتماعی

در طول روز و در مواجهه با نظرات مختلف، باید نگرشی پذیرفته شود که با کتاب خدا و اهل بیت (علیهم‌السلام) ایشان هم‌پوشی دارد. (وَ كِتَابُ اللَّهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا)

[1]- انفال، آیه75.

[2]- قسمتى از آيۀ ٨٦ سورۀ انفال. وجه استدلال اين است كه آن حضرت از همۀ خويشاوندان به پيغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نزديكتر بود و هر كس چنين باشد براى جانشينى آن حضرت شايسته‌تر از ديگران است گذشته از فضائلى كه به طور كامل از آن برخوردار بود. (ابن ميثم)

[3]- سورۀ احزاب، آیه6. بنابراین ما که خویشاوندان پیامبریم به آن حضرت نزدیکتر و به جانشینی او سزاوارتریم.

[4]- انفال، آیه75.

[5]- نهج‌ البلاغه ترجمه‌ روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام‌پور، ص554.

[6]- برداشتی از فرهنگ برابرهای فارسی نهج‌البلاغه، ص311.

[7]- ترجمۀ توضيح نهج ‌البلاغه، آیت‌الله سید محمد شیرازی، ج4، ص47.

[8]- معجم المقاييس اللغه، ج‌2، ص288.   

[9]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3، ص226.

[10]- فرهنگ ابجدی، ص394.

[11]- لسان العرب، ج8، ص87.

[12]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3، ص226.

[13]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3، ص189.

[14]- معجم المقاييس اللغه، ج‌3، ص180.    

[15]- تاج اللغه و صحاح العربیه، ج2، ص909.

[16]- مجمع البحرين، ج‌3، ص182.    

[17]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص16.

[18]- توبه، آیه32.

[19]- تفسير نور الثقلين، ج۲، ص172.

[20]- بحارالانوار، ج 28، ص222.

[21]- بحارالانوار، ج23، ص225. 


اضف تعليق