و من كتاب له (علیهالسلام) إلى معاوية:
«وَ لَمَّا احْتَجَّ الْمُهَاجِرُونَ عَلَى الْأَنْصَارِ يَوْمَ السَّقِيفَةِ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآله) فَلَجُوا عَلَيْهِمْ فَإِنْ يَكُنِ الْفَلَجُ بِهِ فَالْحَقُّ لَنَا دُونَكُمْ وَ إِنْ يَكُنْ بِغَيْرِهِ فَالْأَنْصَارُ عَلَى دَعْوَاهُم».
ترجمهها
(و این نامه از نامههای خوب و پسندیده است)
«(اين را نيز بدان که) چون مهاجرين در روز سقيفه، در مقابل انصار وجود رسول الله (صلیاللهعليهوآله ) را و اين که آن حضرت نيز از مهاجرين و از خويشاوندان ايشان بود، دليلی بر شايستگی خود قرار دادند و از اين روی، خلافت را حق خود دانستند، با اين استدلال، بر انصار پيروز گرديدند؛ بنابراين اگر پيروزی مهاجرين بر انصار به همين دليل بود پس حق با ما است نه شما و اگر پيروزی آنان به دليل ديگری بود؛ پس انصار به دعوی خود که دارای سهمی از خلافت می باشند، باقی هستند».
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص525)
«در روز سقیفه هنگامی که مهاجرین خویشاوندی خود را با رسول خدا (صلىالله عليهوآلهوسلم)، به رخ انصار کشیدند و آنرا دلیل شایستگی خود برای خلافت آوردند بر آنان پیروز شدند؛ پس اگر پیروزی (در خلافت) به خویشاوندی با پیامبر است پس حق با ماست نه با شما، و اگر به چیز دیگری است ادعای انصار به قوت خود باقی است».
(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص387)
(معاویه به پیشنهاد عمروعاص نامهای به مولا نوشت و با بیان فضایل یاران پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و تعریف و تمجید فراوان از خلفای سه گانه و متهم ساختن حضرت (علیهالسلام) به حسادت در مورد ایشان، سعی در تحریک حضرت (علیهالسلام) نمود تا جواب تند حضرت (علیهالسلام) را ضمیمۀ پیراهن عثمان نماید؛ اما امام (علیهالسلام) در جواب معاویه ادعای دروغین معاویه را افشا میکند که ساکت باش و از فضایل ما نگو که ما به فضایل خاندان خود آگاهتریم. در ادامه با شمردن فضایلی از خاندان خود دلیل برتری خاندان بنیهاشم بر بنیامیه را برشمرده و نقش معاویه در قتل عثمان را برای همگان روشن ساخته است و در نهایت به تهدید معاویه در مورد جنگ اشاره میکند و میفرماید: تو با این سخن مرا به خنده واداشتی چرا که فرزندان عبدالمطلب هرگز پشت به دشمن نمیکنند.)
«آنگاه که مهاجرین در روز سقیفه با انصار بحث و اختلاف داشتند، تنها با ذکر قرابت با پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بر آنها پیروز شدند؛ پس اگر قرابت نبوی دلیل پیروزی است، پس حق با ماست نه با شما بنیامیه و اگر دلیل دیگری داشتند ادعای انصار به جای خود باقی است».
(نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرامپور، ص554)
(كه در آن دعاوى نادرست و سخنان بيهوده او را گوشزد نموده و پیروان خود را به حقایقى كه در مقام احتجاج، اهميتى بهسزا دارد متوجه ساخته، از اينرو سيد رضى «عليهالرحمه» فرموده:) و آن از نيكو نامهها است (با اينكه هر نامه و هر سخنى از آن بزرگوار در جاى خود، در منتهى درجه نيكویى است.)
«و چون مهاجرين بر انصار در روز سقيفه (بنى ساعده) خويشى با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) را (براى خلافت خود) حجّت و دليل آوردند، بر ايشان پيروزى يافتند؛ پس اگر پيروزى يافتن (بدست آوردن خلافت) به قرابت و خويشى با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) متحقّق گردد (و امامت از اين راه ثابت شود) حق (خلافت) ما را است نه شما را (زيرا ما به آن بزرگوار نزديكتريم) و اگر پيروزى به غير از قرابت و خويشى متحقّق شود (خويشاوندى حجت و دليل نباشد) انصار بر دعوى خويش باقىاند (حجت مهاجرين بر ايشان تمام نبوده و اجماع متحقق نگشته است؛ در صورتيكه حجت و دليلشان بر آنان تمام بوده ولى با قيد متابعت و پيروى؛ پس همان حجت اولويت امام (عليهالسلام) را اثبات كند).
(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، ج5، صص899 و 900)
شروح
پاسخ به استدلال نادرست
«و آنگاه كه مهاجران در برابر انصار در سقيفه بنىساعده استدلال مىكردند، بر آنها غلبه نمودند؛ زيرا انصار مىگفتند: «بايد از ما اميرى باشد و از شما اميرى». مهاجران بر تقدّم و اولويت خودشان چنين استدلال كردند كه ما از شجره رسول الله (صلىاللهعليهوآله) هستيم. لذا انصار عقبنشينى كردند و خلافت را به مهاجران واگذار كردند. پس اگر پيروزى به دليل قرابت با پيامبر (صلىاللهعليهوآله) باشد، حق از آنِ من بود نه ديگران، چون
من از همه شما به پيامبر (صلىاللهعليهوآله) نزديكترم و اگر به واسطه خويشاوندى و قرابت با آن حضرت نيست، مىبايست از انصار اميرى و از مهاجران هم اميرى باشد و ادعاى انصار درست است».
(ترجمۀ توضيح نهج البلاغه، آیتالله سید محمد شیرازی، ج4، ص48)
امام (علیهالسلام) در اين نامه به هر قسمتى از نامه معاويه، يك فصل پاسخ داده است و اين نامه فصيحترين نامهاى است كه مرحوم سيد، از ميان نامههاى حضرت (علیهالسلام) انتخاب كرده و نكتههايى چند در آن وجود دارد كه در ذيل به آنها اشاره مىكنيم:)
«وَ لَمَّا احْتَجَّ... دَعْوَاهُم؛ استدلال سوم در گفتار حضرت (علیهالسلام) اين است كه وقتى انصار، خود را در امامت شريك دانستند و گفتند: يك فرمانروا، از ما و يكى از شما، مهاجران با توسل به سخنى كه از پيامبر (صلىاللهعليهوآله) نقل شده است كه امامان از قريش هستند، استدلال كردند به اين كه امام (علیهالسلام) از آنها بايد باشد و گفتند: ما از همان دودمان و شاخه همان درخت مقدس مىباشيم و با اين دليل بر انصار غالب شدند. اكنون مىتوان گفت كه اگر غلبه و پيروزى احتجاج مهاجران بر انصار، بهدليل خويشاونديشان با رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) باشد پس امام (علیهالسلام) و خاندانش به اين امر سزاوارتر هستند؛ زيرا ايشان از انصار به آن حضرت نزديكتر و بلكه ميوه آن درخت و نتيجه آن مىباشند و اما اگر بهدليل خويشاوندى نباشد، استدلال انصار، حاكم و ادعايشان براى امامت و پيشوايى به حال خود باقى است».
(ترجمۀ شرح نهج البلاغه، ابن میثم، ج4، صص762 و763)
«فضل بنى هاشم بر بنى عبد شمس
جاحظ مىگويد: براى هاشم فضيلت ديگرى هم هست كه براى هيچ كس نظيرش شمرده نشده است و چنان كارى انجام نداده است و داستان آن چنين است كه سران قبايل قريش درحالىكه پشت به پشت داده بودند براى جنگ با قبيله بنى عامر بيرون رفتند و چنين بود كه حرب بن اميه سالار بنى عبد شمس بود و زبير بن عبد المطلب سالار بنى هاشم و عبد الله بن جدعان سالار بنى تميم و هشام بن مغيره سالار بنى مخزوم بودند و بر هر قبيلهاى سالارى از خودشان امير بود و در واقع خود را هم طراز با يكديگر مىدانستند و براى هيچ يك رياست بر همگان محقق نمىشد. با وجود اين، خاندان بنى هاشم به شرفى رسيدند كه دست هيچكس به آن نرسيد و هيچكس بدان طمع نبست و چنين بود كه پيامبر (صلىاللهعليهوآله) فرمود: در حالى كه نوجوان بودم در جنگ فجار شركت كردم و براى عموها و عمو زادگان خويش تير مىتراشيدم. بودن پيامبر (صلىاللهعليهوآله) ميان آنان هرگونه فجورى را از آنان منتفى ساخت و با آنكه اين جنگ به جنگ فجار مشهور است، ثابت شد كه ستم از جانب كسانى بوده است كه با آنان جنگ كردهاند و قريش و بنى هاشم به يمن و بركت آن حضرت (صلىاللهعليهوآله) و به سبب آنكه خداوند متعال مىخواست كار پيامبر (صلىاللهعليهوآله) خويش را عزت بخشد و بزرگ دارد، غلبه كننده و برتر شدند و خداوند هرگز او را در مكر و ستم حاضر نمىساخت و شركت پيامبر (صلىاللهعليهوآله) در حرب فجار موجب نصرت و حضورش مايه برهان و حجت شد.
جاحظ مىگويد: وانگهى شرف بنى هاشم به يكديگر پيوسته است و از هر كجا كه بشمرى شرف ايشان از بزرگى به بزرگى ديگر رسيده است و بنى عبد شمس چنان نيستند كه حكم بن ابى العاص در دوره اسلام مردى فرومايه بود و در دوره جاهلى هم پرتوى نداشت و اميه به خودى خود ارزش نداشت و او را كه زبون و زن باره بود نام پدرش بركشيد و در اين مورد سخن نفيل بن عدى، جد عمر بن خطاب، به هنگامى كه حرب بن اميه و عبد المطلب بن هاشم پيش او به حكميت رفته بودند كه كدام يك شريفتر و والا تبارترند قابل توجه است. او كه از اين كار حرب با عبد المطلب شگفت كرده بود خطاب به حرب گفت: «پدر تو آلوده دامن و پدر او پاك دامن است و خودش فيل را از وارد شدن به شهر محترم- مكه- باز داشته است» و چنين بود كه اميه مزاحم زنى از خاندان بنى زهره شد. مردى از ايشان ضربه شمشيرى به اميه زد. بنى اميه و پيروان ايشان خواستند بنى زهره را از مكه بيرون كنند، قيس بن عدى سهمى كه مردى گرانقدر و غيرتمند و سختكوش و ستم ناپذير بود و بنى زهره داييهاى او بودند به حمايت از آنان قيام كرد و فرياد برآورد كه «اى شب صبح شو» و اين سخن او به صورت مثل درآمد و بانگ برداشت كه هم اكنون آن كس كه مىخواست كوچ كند، مقيم خواهد بود و در اين داستان وهب بن عبد مناف بن زهره پدر بزرگ- مادرى- رسول خدا (صلىاللهعليهوآله) چنين سروده است: اى اميه بر جاى باش و آرام بگير كه ستم مايه نابودى است، مبادا روزگار شر آن را براى تو به چنگ و فراهم آورد... ابو عثمان جاحظ مىگويد: از اين گذشته اميه در دوره جاهلى كارى كرد كه هيچ يك از اعراب انجام نداده است و آن اين بود كه يكى از زنان خود را در زندگى خويش به همسرى پسر خويش ابو عمرو در آورد و ابو معيط از او متولد شد.
در اسلام نسبت به كسانى كه پس از مرگ پدران خود همسران آنها را به زنى گرفتهاند سرزنش شده است. اما اينكه كسى به روزگار زنده بودن پدر خويش همسر او را به زنى بگيرد و با او هم بستر شود و پدر شاهد چنين موضوعى باشد چيزى است كه هرگز نبوده است».
(جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج6، صص 369 و 370)
واژه شناسی
واژه کاوی
تفاوت «احتجاج» و «استدلال»:
در «احتجاج» شخص میتواند برای ادعای نظر خود از هر جهت که میخواهد دلیل بیاورد؛ خواه از جهتی باشد که مورد بحث است یا از جهات دیگر؛ اما در «استدلال» از شخص خواسته میشود از جهتی غیر از آنچه مورد بحث است بر مدعای امرش، دلیل بیاورد. [13]
نکتهها و پیامها
1. استدلالات جدلی نوعی استدلال است که در آن آنچه خصم مسلم داشته از او میربایند و خلع سلاحش میکنند. (وَ لَمَّا احْتَجَّ... فَلَجُوا عَلَيْهِمْ)
2. استدلالات جدلی نوعی استدلال عقلی است که از مصادیق حکمت است که خدا خطاب به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید: «ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛ به راه پروردگارت با حکمت و موعظه نیکو دعوت کن و با آنها با روشی که نیکوتر است مجادله نما».[18](احْتَجَّ)
3. برای خوب سخن گفتن باید مخاطبین را از جنبههای مختلف چون: حیث تفکر، میزان درک، توانایی گیرای در نظر بگیریم تا کلام ما نافذ باشد. (وَ لَمَّا احْتَجَّ... فَلَجُوا عَلَيْهِمْ)
4. بعد تربیتی: والدین باید با توجه به سن و سطح فرزند خود، با او سخن بگویند. (احْتَجَّ)
راهکارهایی از نهج البلاغه برای بهبود زندگی اجتماعی
· مهارت حل مسئله و گفتگو برای حل مشکلات، باید از دوران کودکی به فرزندان آموخته شود. (وَ لَمَّا احْتَجَّ ... فَلَجُوا عَلَيْهِمْ)
[1]- کلید گشایش نهجالبلاغه، ص153.
[2]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرامپور، ص554.
[3]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص169.
[4]- معجم المقاييس اللغه، ج2، ص29.
[5]- لسان العرب، ج2، ص228.
[6]- برداشتی از فرهنگ ابجدی، ص20.
[7]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص169.
[8]- برداشتی از مفردات نهجالبلاغه، ج1، ص239.
[9]- برداشتی از مفردات نهجالبلاغه، ج1، ص239.
[10]- العین، ج3، ص10.
[11]- بقره، آیه150.
[12]- مفردات ألفاظ القرآن، ص219.
[13]- الفروق فی اللغه، ص61.
[14]- معجم المقاييس اللغه، ج4، ص448.
[15]- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج2، ص480.
[16]- برداشتی از اساس البلاغه، ص480.
[17]- مجمع البحرين، ج2، ص324.
[18]- نحل، آیه125.
اضف تعليق