و من كتاب له(علیهالسلام) إلى معاوية:
«إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَابَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ».
ترجمهها
نامهای است از اميرالمومنين(علیهالسلام) به معاويه:
«بهراستی، همان گروهی که با ابوبکر و عمر و عثمان، بيعت کرده بودند و با همان شرايط و جهاتی که در بيعت با آنان مقرر بود، با من هم بيعت کردند؛ پس(چون بيعت¬کنندگان با من از مهاجرين و انصار بودند و شايسته برای حل و عقد) هرکس در هنگام بيعت حاضر بوده، حق ندارد ديگری را برگزيند و آنکه غايب بوده نمیتواند آن را رد کند و نپذيرد».
(نهجالبلاغه، ترجمه فقیهی، ص499)
«همان مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند به همان شیوه با من بیعت کردهاند؛ پس نه آنکه در بیعت حضور داشته میتواند خلیفه دیگر برگزیند و نه آنکه غایب بوده میتواند این بیعت را رد کند و نپذیرد».
(نهجالبلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، صص367 و 368)
مقبولیت خلافت امام
«البته همان مردمی با من بیعت کردند که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند؛ پس کسی که در ماجرای بیعت عمومی حضور داشت نمیتواند دیگری را برگزیند و آنکه غایب بود، نمیتواند بیعت مردم را رد کند».
(نهجالبلاغه، ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرامپور، ص522)
(كه آن را بهوسيله جرير بن عبداللَّه بجلىّ به شام فرستاده و در آن صحت و درستى خلافت خود را اثبات و بيزارياش را از كشتن عثمان اظهار فرموده:)
«كساني كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند، (آنها را بهخلافت گماشتند) بههمان طريق با من بيعت كرده عهد و پيمان بستند؛ (زمام امور را بهدست من دادند) پس(به عقيده شما كه خلافت از جانب خدا و رسول تعيين نشده؛ بلكه بهاجماع امّت برقرار مىگردد و مردم اجماع كرده ابوبكر و عمر و عثمان را خليفه قرار دادند)؛ همان اشخاص من را براى خلافت تعيين نمودند؛ بنابراين آن را كه حاضر بوده(مانند طلحه و زبير) نمىرسد كه (جز او را) اختيار كند و آن را كه حاضر نبوده(مانند تو) نمىرسد كه(آن را) نپذيرد».
(ترجمه و شرح نهجالبلاغه، فیضالاسلام، ج1، ص841)
شروح
«اى معاويه، اهل حلّ و عقد و بزرگان اهل تميز و تشخيص بههمان شروطى(عمل بهكتاب و سنت) كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند با من نيز بيعت كردند؛ پس كسى كه در زمان بيعت حضور داشته و بيعت نكرده بعد از بيعتِ آنان حق ندارد براى خود خليفه ديگرى انتخاب كند و كسى كه در مدينه حضور نداشته حق ندارد خليفه انتخابى را ردّ كند؛ چون ميزان اگر بيعت اهل حلّ و عقد در پايتخت اسلام باشد كه آنها با من بيعت كردهاند و اگر ملاك غير از آن باشد چگونه تو به بيعت آنان رضايت دادى؟»
(توضيح نهجالبلاغه، آیتالله سید محمد شیرازی، ج3، ص509)
(آنچه در اين مورد ذكر شده قسمتى از نامهاى است كه حضرت به معاويه نوشت و آن را بهوسيله عبداللَّه بجلى كه از حكمرانى همدان عزلش كرده بود بهشام فرستاد).
جملههاى اول اين نامه اين بوده است:
«پس از حمد خدا و نعت پيامبر(صلیاللهعلیهوآله) اى معاويه همچنان كه تو در شام هستى بيعت من برگردن تو قرار دارد؛ زيرا با من همان مردمى بيعت كردند كه... و دنباله آن متصل مىشود به آغاز آنچه در اين مورد ذكر شد».
(ترجمه¬ی شرح نهجالبلاغه، ابنمیثم، ج4، ص599)
جرير بن عبدالله بجلى پيش معاويه
«زبير بن بكّار در كتاب الموفقيات مىگويد: «كه چون على[علیهالسلام] جرير را پيش معاويه گسيل داشت، جرير از كوفه بيرون آمد و تصور نمىكرد كه هيچكس براى رفتن پيش معاويه بر او پيشى بگيرد. خودش مىگويد: «همينكه پيش معاويه رسيدم او را در حالى ديدم كه براى مردم خطبه مىخواند و آنان بر گرد او مىگريستند و بر گرد پيراهن خون آلوده عثمان كه بر نيزهاى همراه انگشتان قطع شده همسرش، نائله دختر فرافصة، آويخته بود شيون مىكردند. من نامه على[علیهالسلام] را بهاو دادم.
در راه مردى همراه من بود كه پا به پاى من حركت مىكرد و چون توقف مىكردم توقف مىكرد در اين هنگام در برابر معاويه ظاهر شد و اين ابيات را براى او خواند: همانا پسر عموهاي عبدالمطلب بدون آنكه دروغ باشد پير شما را كشتند و تو سزاوارترين كس براى قيامى، قيام كن و ما همه اين ابيات را در مباحث گذشته آوردهايم.
گويد: سپس نامه ديگرى از وليد بن عقبه بن ابى معيط را كه برادر مادرى عثمان بود و از كوفه به طور پوشيده براى معاويه نوشته بود به او داده و آغاز آن نامه چنين بود: «اى معاويه همانا شانه و گردن پادشاهى به تصرف غير در آمده است و نيستى آن نزديك است» (ما اين ابيات را ضمن مباحث گذشته آوردهايم)».
جرير بن عبدالله گويد معاويه به من گفت: «اينك همين جا بمان كه مردم از مرگ و كشتن عثمان به هيجان آمدهاند و صبر كن تا آرام بگيرند و من چهار ماه ماندم؛ آنگاه نامهاى ديگر از وليد بن عقبه براى معاويه رسيد كه در آغازش اين ابيات را نوشته بود: تو با نامه نوشتن براى على[علیهالسلام] مىخواهى كار را اصلاح كنى و حال آنكه مثل تو، همچون زنى است كه مىخواهد پوستى را كه بر آن كرم افتاده و فاسد شده است دباغى كند...». گويد: «چون اين نامه براى معاويه رسيد دو صفحه كاغذ سپيد را به هم چسباند و آن را در هم پيچيد و عنوان آن را چنين نوشت: «از معاويه بن ابىسفيان به على بن ابى طالب» و به من داد. من كه نمىدانستم چيست پنداشتم پاسخ نامه است. معاويه مردى از قبيله عبس را همراه من كرد و من نمىدانستم چه چيزى همراه دارد. از شام بيرون آمديم و چون به كوفه رسيديم مردم در مسجد جمع شدند و ترديد نداشتند كه آن نامه كه همراه من است، طومار بيعت مردم شام است؛ ولى همينكه على[علیهالسلام] آن را گشود نوشتهاى در آن نديد در اين هنگام آن مرد عبسى برخاست و گفت: از قبايل قيس و غطفانيها و عبسيها چه كسانى حضور دارند و سپس گفت: من به خدا سوگند مىخورم كه خود ديدم، زير پيراهن عثمان بيشتر از پنجاه هزار مرد محترم جمع شدهاند و ريشهاى ايشان از اشكهايشان خيس بود و همگان بايكديگر پيمان بسته و سوگند خوردهاند كه كشندگان عثمان را در صحرا و دريا بكشند و من به خدا سوگند مىخورم كه پسر ابو سفيان آنان را با سپاهى كه چهل هزار اسب بریده شرم و گند بریده همراه خواهد داشت، براى حمله بهشما حركت خواهد داد و خيال مىكنيد چه دليرانى در آن سپاه خواهند بود.
آنگاه آن مرد عبسى نامهاى از معاويه را به على[علیهالسلام] تسليم كرد. على[علیهالسلام] آن را گشود و در آن اين ابيات را ديد: مرا كارى و خبرى فرارسيده كه در آن اندوه جان نهفته است و مايه بريده شدن بينى افراد نژاده است، سوگ اميرمومنان[علیهالسلام] و لرزشى چنان سنگين، كهگويى كوههاى استوار براى آن فرو مىريزد».
(جلوه تاريخ در شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج6، صص22 و 23)
واژه شناسی
واژه کاوی
«بَايَعَنِي»: پیش من دست دراز کرد.8
بیست و چهار مورد از ماده «بیع» با مشتقات و افعال آن در نهجالبلاغه بهکار رفته است.9
«خیر» چیزی است که هر فردی به آن و آنچه که سبب رسیدن بهآن میشود تمایل دارد و لازم است که در زمان یا مکان مناسب قرار گیرد؛13 این واژه بهاین معنا است که فرد، چیزی را بر اساس فضیلتش14 انتخاب کند و برگزیند و آن را بردیگری برتری دهد.15
یکی از معانی باب افتعال اتخاذ است دلالت براینکه فاعل چیزی را که فعل از آن مشتق شده است اتخاذ کند و «اخْتِيار» که از باب افتعال است بهمعنى برگزيدن و گرفتن امری است که در آن خیری وجود دارد.16
تفاوت «اصطفاء» و «اختيار» :
وقتی که میگویند آن شیء «اختیار» شده است یعنی آنچه انتخاب شده درحقیقت خیر است یا چیزی که برگزیده شده در نزد انتخابکننده خیر است؛ اما «اصطفاء» برگزیدن شیء خالص و پاک است.17
«ردد» به معنای جوابرد دادن25 به امری و رضایت ندادن به آن26 است.
تفاوت «ردد» و «رجع»:
«رجع» جایز است در جایی به کار رود که کراهت در آن امر نباشد؛ اما «ردد» فقط در حالت کراهت بهکار میرود.27
«ردد» صرف بازگشت بهعقب است اما «رجع» بازگشت بهجایگاه سابق است خواه مکان باشد یا غیر مکان.
تفاوت «ردد» و «دفع»:
«ردد» تنها برگرداندن بهعقب است و اگر بازگشت بهعقب نباشد «ردد» نیست؛ اما «دفع» بهمعنای بازپرداندن است؛ خواه برگرداندن بهعقب یا بهجهت دیگر باشد.
نکتهها و پیامها
- «بَايَعُوا»: از باب مفاعله بهمعنای التزام بر طاعت است.
2- هر فرد باید عملکرد خود را مورد ارزیابی قرار دهد، تا ببیند عملکرد او بر محور خواستههای شخصی است یا رضایت امام زمان؟
3- حرکت بر خلاف موج جامعه بسیار سخت است و سرزنش سرزنشگران را به دنبال دارد. این سرزنشها و شماتتها را نباید فرد را از ادامه مسیر صحیح بازدارد.
[1]- اقرب الموارد بهنقل از قاموس قرآن، ج1، ص245.
[2]- فرهنگ ابجدی، متن، ص27.
[3]- فرهنگ ابجدى، متن، ص427.
[4]- اقرب الموارد به نقل از قاموس قرآن، ج1، ص245.
[5]- قاموس قرآن، ج1، ص245.
[6]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص159.
[7]- التحقیق فی کلمات القرآن، ج1، ص365.
[8]- فرهنگ برابرهای فارسی نهج البلاغه، ص242.
[9]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص160.
[10]- معجم المقاييس اللغة، ج2، ص232.
[11]- مفردات ألفاظ القرآن، ص300.
[12]- مجمع البحرين، ج3، ص297.
[13]- الطراز الأول و الكناز لما عليه من لغة العرب المعول، ج7، ص407.
[14]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3 ، ص157.
[15]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3، ص159.
[16]- مفردات الفاظ قرآن، ص302.
[17]- الفروق في اللغة، ص279.
[18]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص105.
[19]- فرهنگ ابجدى، متن، ص427.
[20]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص105.
[21]- فرهنگ ابجدى، متن، ص427.
[22]- آیتی به نقل از فرهنگ برابرهای فارسی نهج البلاغه، ص538.
[23]- «يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ» آل عمران، ص100.
[24]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص105.
[25]- فرهنگ ابجدى، متن،ص427.
[26]- مجمع البحرين، ج3، ص48.
[27]- الفروق في اللغة، ص107.
اضف تعليق