نامه ها

نامه سی و سوم فراز اول

و من كتاب له (علیه‌السلام) إلى قثم بن العباس و هو عامله على مكة:

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ عَيْنِي‌ بِالْمَغْرِبِ‌ كَتَبَ إِلَيَّ يُعْلِمُنِي أَنَّهُ‌ وُجِّهَ إِلَى الْمَوْسِمِ‌ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ الْعُمْيِ الْقُلُوبِ الصُّمِّ الْأَسْمَاعِ الْكُمْهِ‌ الْأَبْصَارِ الَّذِينَ يَلْبِسُونَ‌ الْحَقَّ بِالْباطِلِ‌ وَ يُطِيعُونَ الْمَخْلُوقَ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ وَ يَحْتَلِبُونَ‌ الدُّنْيَا دَرَّهَا بِالدِّينِ وَ يَشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الْأَبْرَارِ الْمُتَّقِينَ وَ لَنْ يَفُوزَ بِالْخَيْرِ إِلَّا عَامِلُهُ وَ لَا يُجْزَى جَزَاءَ الشَّرِّ إِلَّا فَاعِلُهُ».

ترجمه‌ها

- ترجمه نهج البلاغه (فقیهی)
نامه‌ای است از اميرمؤمنان (علیه‌السلام) به قثم بن العباس که او عامل و کارگزار آن حضرت در مکه بود:

«اما بعد از ستايش خدا و درود بر پيامبر (صلی‌الله‌عليه‌وآله ) پس همانا خبرگزار من در مغرب، در نامة خود به من ، مرا آگاه ساخته است که مردمانی از اهل شام به مکه فرستاده شده‌اند تا در روزهای انجام مناسک حج در آن‌جا باشند (و فتنه به پا دارند) مردمانی، کوردل، گران گوش (که سخن حق را نمی‌شنوند) تو گويی، کور از مادر متولد شده‌اند، کسانی که حق را از راه باطل می‌جويند و در راه معصيت خدای آفريننده، فرمان بنده آفريده شده او را می‌برند و به نام دين شير دنيا را می دوشند و از آن برخوردار می‌گردند و دنيايی را که اکنون در آن هستند در برابر آخرتی که برای نيکان و پرهيزگاران خواهد بود خريداری می‌کنند، جز مردم نيکوکار، کس ديگری هرگز نيکی را در نمی‌يابد و جز بدکرداران هيچکس ديگر هرگز کيفر بدکرداری خود را نمی‌بيند».

(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، صص406و407)
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولی)
از یک نامة آن حضرت (علیه‌السلام) به قثم بن عباس، عامل خود در مکه:

«اما بعد، مأمور اطلاعاتی من در مغرب (شام) به من نوشته و گزارش می‌دهد که جمعی از مردم شام برای ایام حج به مکه فرستاده شده‌اند، مردمی کوردل، گران‌کوش و کوردیده که حق را به باطل می‌آمیزند، و با فرمانبری از مخلوق نافرمانی خالق می‌کنند، و شیر دنیا را با فروش دین خود می‌دوشند، و دنیای زودگذر را به بهای از دست دادن پاداش اخروی نیکان پرهیزگار می‌خرند، حال آن‌که به نیکی دست نیابد مگر نیکوکار، و کیفر بد داده نشود مگر بدکار».

(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی‌‌، صص406و407)
- ترجمه نهج البلاغه (بهرام پور)
این نامه را به قُثَمِ بن عباس فرماندار و نماینده‌اش در مکه سال39 هجری نگاشت.

(قُثَم پسر عموی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود. در این نامه به قثم هشدار می‌دهد که گروهی از دین فروشان از سوی معاویه مأموریت یافته‌اند که در مراسم حج اوضاع را به نفع معاویه و به زیان امام (علیه‌السلام) دگرگون سازند پس دربرابر این طوطئه خطرناک هوشیارباش)

(هشدار از طوطئة معاویه و تبلیغات سوء در مراسم حج)

«اما بعد، مأمور مخفی‌ام در شام، به من اطلاع داده است که گروهی مزدور از طرف معاویه برای مراسم حج به مکه می‌آیند (که آن‌جا شورش و تبلیغات سوء کنند)، آن‌ها افرادی کوردل، حق ناشنوا، و چشم بسته‌ای هستند که حق را با باطل می‌آمیزند تا ایجاد شبهه کنند. آن‌ها از مخلوق، در معصیت خدا فرمان می‌برند، آن‌ها دین خود را به دنیا می‌فروشند و دنیا را به بهای سرای جاوید نیکان می‌خرند. در حالی‌که در نیکی‌ها، آن‌که انجام دهندة آن است پاداش دارد و در بدی‌ها جز بدکار کیفر نشود».

(نهج البلاغه ترجمه روان ‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583)
- ترجمه نهج البلاغه (فیض الاسلام)
از نامه‌هاى آن حضرت (عليه‌السلام) است به قثم ابن عباس (ابن عبد المطلب) كه از جانب آن بزرگوار (در تمام مدت خلافت آن حضرت(عليه‌السلام)) بر مكه حكم‌فرما بود:

(رجال او را ثقه و مورد اطمينان و از نيكان اصحاب اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) دانسته‌اند، و حضرت (عليه‌السلام) او را در اين نامه از جاسوس‌هاى معاويه آگاه ساخته و بر حذر مى‌فرمايد، و ابن ميثم «عليه الرّحمة» در اينجا مى‌نويسد: سبب فرستادن اين نامه آن است كه معاويه هنگام حج جمعى را به مكه فرستاد تا مردم را به اطاعت او دعوت نموده و از يارى على (عليه‌السلام)‌ باز دارند، و ايشان را بياموزند كه امام (عليه‌السلام) يا كشنده عثمان و شريك و همدست بوده، يا يارى او را ترك نموده است، و به هر جهت براى امامت صلاحيت ندارد، و محاسن و نيكى‌هاى معاويه را به گمان خود با خوش خوئي‌ها و بخشندگى او نقل كنند، پس امام (عليه‌السلام) نامه را فرستاد تا قثم ابن عباس را بر اين كار آگاه سازد، و او به سياست و تدبير و انديشه رفتار كند، و گفته‌اند: فرستادگان معاويه لشگرى بودند كه فرستاده بود تا در موسم حج بر مكه دست يابند)

«بعد از حمد خدا و درود بر پيغمبر اكرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جاسوس من در مغرب (شام كه از شهرهاى غربى است) نوشته و مرا آگاه مى‌سازد كه به سوى حج گسيل گشته مردمى از اهل شام با دل‌هاى نابينا، و گوش‌هاى كر، و ديده‌هاى كور مادر زاد، كسانى كه حق را از (راه) باطل مى‌جويند (گمان دارند با پيروى از معاويه بدين حق مى‌رسند) و در معصيت آفريننده و نافرمانى خدا از آفريده شده پيروى مي‌كنند (فرمان معاويه و پيروانش را مى‌برند كه بر خلاف حكم خدا است) و به بهانه دين شير دنيا را مى‌دوشند (براى بدست آوردن كالاى دنيا به نام دين و نهى از منكر گرد آمده با امام زمان خود مخالفت مى‌نمايند) و دنياى حاضر را به عوض آخرت نيكوكاران پرهيزكاران مى‌خرند (بجاى نيكبختى و بهشت جاويد آتش دوزخ و كيفر الهى را اختيار مي‌كنند) و هرگز بخير و نيكى نرسد مگر نيكوكار، و هرگز كيفر بدى نيابد مگر بد كردار».

(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، ج‌5، ص943)

شروح

- ترجمه توضیح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
از نامه‌هاى آن حضرت (عليه‌السلام) به كارگزارش در مكه قثم بن عباس:

(چگونگى رفتار با حاجيان شامى)

«پس از حمد و صلوات، جاسوس من در بلاد مغرب كه او را براى گزارش احوال معاويه معين كرده بودم به من نامه‌اى نوشته و خبر داده كه امسال در موسم حج جمعى از مردم شام به آن سرزمين خواهند آمد و خود معاويه آن‌ها را گسيل كرده است. اينان كوردلانى هستند كه هرگز حق را با قلب خود ادراك نمى‌كنند، گوش‌هايشان كر است و نصيحت و اندرز را به انگيزه بهره‌جويى از آن نمى‌شنوند، نابينايانند و در شواهد و دلايل نمى‌نگرند تا از آن بهره گيرند؛ همان‌هايى كه حق را از طريق باطل مى‌طلبند؛ يعنى مى‌خواهند به حق برسند، ولى كارهاى باطل را انجام مى‌دهند. با اطاعت از مخلوقى چون معاويه، خدا را نافرمانى مى‌كنند، زيرا خدا آن‌ها را به اطاعت از خليفه شرعى فرمان داده است. و شير شتر دنيا را از راه دين مى‌دوشند، يعنى از راه دين‌فروشى، دنيا را مى‌طلبند و دين را وسيله‌اى براى رسيدن به دنيا قرار داده‌اند.

و فرجام نيكان و پرهيزگاران، يعنى بهشت را با دنياى گذرا و بى‌بها سودا مى‌كنند، در حالى كه تنها عاملان به نيكى، به فرجامى خوش و نيك دست مى‌يابند، و تنها بدكاران كيفر شر خود را خواهند ديد، زيرا به نيكى عمل نمى‌كنند».

(ترجمۀ توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، صص124و125)
- شرح نهج البلاغه (ابن میثم)
از نامه‌هاى امام (عليه‌السلام) به قثم بن عباس كه از طرف آن بزرگوار فرماندار مكه بود:

(شارح (ابن ميثم) مى‌گويد: اين شخص كه امام (عليه‌السلام) بر او نامه نوشته است، قثم به عباس بن عبد المطلب است، كه همواره - تا وقتى كه على (عليه‌السلام) به شهادت رسيد- از طرف آن بزرگوار فرماندار مكه بود، و در زمان معاويه در سمرقند به شهادت رسيد. علت اين كه امام (عليه‌السلام) اين نامه را نوشت آن بود كه معاويه در موسم حج و هنگام اجتماع مردم براى اعمال، گروهى را فرستاد تا مردم را به اطاعت از او دعوت كنند، و مردم عرب را از يارى على (عليه‌السلام) متفرق كنند، و به ذهن مردم القا كنند كه على (عليه‌السلام) يا خود، قاتل عثمان است و يا زمينة قتل او را فراهم آورده است، در هر دو صورت شايسته امامت نيست، و از طرفى به زعم خود، فضايل و اخلاق و روش او را در بذل و بخشش در بين مردم شايع كنند، اين بود كه امام (عليه‌السلام) اين نامه را به فرماندارش در مكه نوشت و او را از اين مطلب آگاه ساخت تا بر اين اساس، به آنچه سياست ايجاب مى‌كند، اقدام كند. بعضى گفته‌اند: كسانى را كه معاويه فرستاده بود، گروهى از مأموران مخفى او بودند كه فرستاده بود تا اوضاع را بر فرمانداران على (عليه‌السلام) آشفته سازند)

«نخست، امام (عليه‌السلام) به فرماندارش، مطالبى را اعلام مى‌دارد كه جاسوس آن بزرگوار در مغرب (غرب حجاز) نوشته است، و مقصود امام از«مغرب» همان شام است، زيرا شام از شهرهاى غربى حجاز است. امام (عليه‌السلام) جاسوس‌هايى در شهرها داشته است كه از رويدادهاى جديد در قلمرو معاويه خبر مى‌دادند، و معاويه نيز- همان طور كه عادت سلاطين است- در قلمرو امام جاسوس‌هايى داشته است. آن گاه امام (عليه‌السلام) مردم شام را با ويژگي‌هايى معرفى كرده است كه باعث دورى از خدا مى‌گردند، تا فرماندارش را از آن‌ها بيزار كند و بر حذر دارد: از جمله ويژگي‌هاى اهل شام فرو رفتن در غفلت و بى‌توجهى از هر جهت است، نسبت به آنچه كه به خاطر آن آفريده شده‌اند. كلمة «العمى» [نابينايى‌] را به اعتبار اين كه آن‌ها حق و نيز راه آخرت را كه شايسته درك است درك نمى‌كنند، استعاره براى دل‌هاى آن‌ها آورده است، همان طور كه شخص نابينا هدف خود را درك نمى‌كند. و همچنين كلمة «الصمّ» (كرى)، را براى گوش‌ها و کلمة (كورى) مادرزاد را براى چشم‌هايشان، به اعتبار استفاده نكردن آن‌ها- در جهت شنيدن - از موعظه‌ها و يادآوري‌ها، و - در جهت ديدن - عبرت گرفتن از آثار قدرت خداوند بزرگ، استعاره آورده است يعنى همان‌طور كه فاقد اين دو عضو بهره نمى‌گيرد، آنان نيز از اين دو عضو استفاده نمى‌كنند. آنان حق را با باطل اشتباه مى‌كنند: يعنى حق را مخلوط به باطل مى‌سازند و در باطل حق را مى‌جويند، مقصود آن است كه آن‌ها مى‌دانند كه على (عليه‌السلام) بر حق و معاويه بر باطل است، لكن آن را پنهان مى‌دارند و با شبهه قتل عثمان و خون‌خواهى او، و ديگر دلايل بيهوده، مخفى مى‌كنند. و بعضى [به جاى يلبسون...] «يلتمسون الحقّ بالباطل» نقل كرده‌اند، از آن رو كه آنان با حركات بيهوده خود (به زعم خود) حق را مى‌جستند. آنان از مخلوق يعنى معاويه در جهت نافرمانى آفريدگارشان اطاعت مى‌كنند، آنان به بهانه دين، شير دنيا را مى‌دوشند. لفظ: الدّر (شير) را براى دنيا و خوشي‌هاى آن، استعاره آورده است، همچنين كلمه: احتلاب (دوشيدن)، استعاره است براى به دست آوردن متاع دنيا از هر راهى كه امكان دارد، از آن جهت كه دنيا همانند شتر است. درّها به عنوان بدل از دنيا، منصوب است. البته اين هدف را به وسيله دين پى مى‌گرفتند، از آن رو كه اظهار شعار دينى و دست آويختن به ظاهر دستورهاى دينى براى تحصيل دنيا بود و به چنگ آوردن مال و منال دنيايى كه استحقاق نداشتند، زيرا نبرد ايشان با امام (علیه‌السلام)- آن طورى كه آن‌ها تصور مى‌كردند- تنها به خاطر گرفتن خون خليفه عثمان و اثبات عمل زشت قاتلان و خوار كنندگان عثمان بود، و بدين وسيله بود كه توانستند دل مردم عرب و بسيارى از مسلمانان نادان را نسبت به نبرد با آن حضرت و گرفتن شهرها به دست آورند.

خريدن آنان دنياى حاضر را عوض آخرت نيكان، يعنى اجر و مزد اخروى، كلمه شراء خريدن استعاره براى به عوض گرفتن آنان دنيا را به جاى آخرت است، و چون در شعار اسلامى اين كار، زيانى جبران ناپذير است، امام (علیه‌السلام) در موضع نكوهش آن‌ها بيان كرده است، آن گاه در مقام وعد و وعيد به آن‌ها يادآور شده است كه رسيدن به نيكى منحصر به نيكوكاران است تا آنها تشويق به نيكوكارى شوند، و كيفر به بدى منحصر به بدكاران است تا آنان از بدى دورى كنند».

(ترجمة شرح ‌نهج ‌البلاغه، ابن‌ميثم، ج5، صص113و114و115)

واژه شناسی

- عَيْنِي
چشمم، مراد جاسوس است.[1]
- يُعْلِمُنِي
به من اعلام می‌کند.[2]
- ‌ وُجِّهَ
روانه شد.[3]
- المَوْسِمِ‌
مراد موسم حج است.[4]
- الصُّمِّ الْأَسْمَاعِ
کرگوش‌ها، حق ناشنواها.[5]
- الْكُمْهِ:
کور مادرزاد.[6]
- يَلْبِسُونَ
مخلوط می‌کنند.[7]
- يَحْتَلِبُونَ
می‌دوشند.[8]
- دَرَّهَا
شیرش را.[9]
- عَاجِل
دنیا.[10]
- آجِل
آخرت.[11]
- لَنْ يَفُوزَ
هرگز نایل نمی‌شود.[12]
- لَا يُجْزَى
جزا داده نمی‌شود.[13]

واژه کاوی

- عُمْي
«عمي» در اصل بر پوشاندن و پنهان کردن دلالت دارد؛[14] و به معنی از دست دادن بینایی نیز بیان شده است.[15]و هم در مورد از دست دادن چشم ظاهری به‌کار می‌رود و هم در از دست دادن بصيرت (چشم باطنى).[16] «عمْيِ القلب» کنایه از گمراهی و عدم هدایت است.[17]
- صُمّ
«صمّ» به معنی از دست دادن شنوایی است،[18] و كسى كه هدایت نمی‌شود و حق را نمى‌پذيرد با اين واژه توصيف مى‌شود.[19]
- الْمُتَّقِين (وقی)
اجمالی:

«وقی» به معنی دور کردن چیزی از چیز دیگری به واسطة غیرش،[20] حمایت، حفظ، مصونیت و پوشاندن آن از آزار[21] و بدی است.[22]

«وقی» در اصل بر چیزی‌که انسان را از گناه و نافرمانی حفظ کند دلالت دارد؛[23] همان‌طور که عفت، انسان را از هوای نفس دور می‌کند.[24]

«الوِقَايه» یعنی نگهداری شیء از آنچه به آن زيان مى‌رساند.[25]

تفصیلی:

«تَقْوَى» در اصل «وَقْوَى» بوده که واو به تاء تبدیل شده است؛‌[26] به‌ معنای ترس از خدا، عمل به طاعت او و پرهيزکارى است.[27]

حقیقت «تقوی» این است انسان نفس و جان خود را از آن‌چه بيمناك است، نگهدارد؛ سپس گاهى خوف و ترس‌ را «تَقْوَى» مي‌نامند. [28]

«تقوی» اولین مرحله برای رسیدن به رضای الهی است و برای محقق شدن آن، انجام کار خوب و صالح لازم است.[29]«تقوی» برای شخص مؤمن از ابتدای ایمان تا کامل شدن ایمانش ضروری است.[30]

در شريعت و دين «تقوی» يعنى خود نگهدارى از آن‌چه به گناه مى‌انجامد.[31]

بنابر آیة: «وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ؛ کسانی که از خدا و پیامبرش اطاعت کنند و از خدا بترسند و از او پروا نمایند، پس آنان همان کامیابانند»،[32] در قرآن کریم «تقوی» به معنی ترس نیست؛ بلکه قسیم خوف است، و حدود 230 آیه از آیات قرآن کریم مربوط به تقوا و مشتقات آن است.[33]

در نهج البلاغه «تقوی» حفاظ و پناهگاه است نه زنجیر و زندان؛[34]معروف‌ترین عنصری است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به آن عنایت فرمودند.[35]

«فجور» در مقابل «تقوی» است؛ کسی که از مقررات دین خارج و از اطاعت خدا و احکام سرپیچی کند به‌طوری که فسق آشکار شود.[36]

«مُتَّقِي»‌ و «تَقِي»‌ هر دو به‌معناى پرهيزگار است‌.[37]

«رَجُلٌ تَقِی» به معنای شخصی است که نفس خود را با عمل صالح از عذاب و گناه حفظ کرد[38]و «رجُلٌ‌ وَقَّاء» یعنی مرد بسيار پرهيزگار.[39]

«اِتَّقاء» از باب افتعال، یعنی شخص تقوا را اختیار کرد و درخور آن عمل کرد.[40]

تفاوت «اِتقاء» و «خَشیَت»:

«اتقاء» محافظت از چیزي است که انسان نسبت به آن، ترس دارد؛[41] اما «خشیت» بيمى است كه با تعظيم و بزرگداشت چيزى همراه است.[42]

تفاوت «تُقی» و «وَرَع»:

«تُقی» به اجتناب از حرام‌ها و «وَرع» به دوری کردن از شبهه‌ها گفته می‌شود. هر ورعی تقوا است ولی هر تقوایی ورع نیست.[43]

تفاوت «تَقی» و «مُتَّقی» و «مُؤمِن»:

«تقی» در مقایسه با «متقی» ضمن مبالغه‌آمیز بودن، برای مدح کردن شخص مناسب‌تراست؛ همین رابطه در خصوص «متقی» و«مؤمن» نیز صدق می کند. «مؤمن» به ظاهر شخص اطلاق می‌شود؛ ولی «متقی» در نظر شریعت، پس از آگاهی دقیق از فرد اطلاق می‌شود.[44]
- يَفُوزَ (فوز)
«فوز» از لغات اضداد است، و بر دو معنی رهایی از امر ناخوشایند و نابودی دلالت دارد؛[45] همچنین در معانی پيروزى يافتن به خير و نيكى،[46] نجات از شر،[47] همراه با امنیت،[48] و دست‌یابی به تندرستى‌ نیز، بیان شده است.[49]

«فازَ بالأَمر» یعنی بر آن چيز دست يافت، و «فازَ مِنَ الْمَكْرُوه» یعنی از آن بدى نجات يافت.[50]

تفاوت «فوز» و «نجات»:

«نجات» صرفا به معني رهایی از امر ناخوشایند است؛ اما «فوز» علاوه بر این معنا، معناي رسیدن به مطلوب و محبوب را نیز می‌رساند؛ و به دلیل رهایی مؤمنین از آتش و رسیدن آنان به بهشت خدای تعالی از ایشان به عنوان «فائزین» یاد می‌کند.

مانند: «يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا»،[51] که به معنی نجات یافتن و رسیدن به خیر کثیر است.[52]

نكته‌ها و پیام‌ها

1. حاکم باید از جریانات جامعه آگاهی داشته باشد و به هنگام مشکلات جامعه برای مصونیت و حفظ جامعه چاره اندیشی کند (فَإِنَّ عَيْنِي‌ بِالْمَغْرِبِ).

2. معاویه، همواره در حال جنگ نرم و تبلیغات سوء علیه امیرمؤمنان (علیه‌السلام) بود، تا جایی که مردم شام بعد از شنیدن خبر شهادت ایشان در محراب عبادت با تعجب می‌گفتند: «مگر علی (علیه‌السلام) نماز می‌خواند؟!» (فَإِنَّ عَيْنِي‌ بِالْمَغْرِبِ‌ كَتَبَ إِلَيَّ يُعْلِمُنِي أَنَّهُ‌ وُجِّهَ إِلَى الْمَوْسِمِ‌ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ)

3. مردم شام، راه هدایت و سعادت را رها، و راه گمراهی و شقاوت را برگزیده بودند (الْعُمْيِ الْقُلُوبِ).

4. مردم شام، همچون کور مادرزاد که هیچ‌گاه، جز تاریکی چیزی ندیده نسبت به حقیقت اسلام ناآگاه بودند (الْكُمْهِ‌ الْأَبْصَارِ).

5. کارگزاران معاویه، درحالی‌که می‌دانستند راه امیرمؤمنان (علیه‌السلام)، راه هدایت و سعادت و راه معاویه، راه گمراهی و شقاوت است، آگاهانه خدای تعالی را نافرمانی کرده و از معاویه پیروی می‌کردند (الَّذِينَ يَلْبِسُونَ‌ الْحَقَّ بِالْباطِلِ‌ وَ يُطِيعُونَ الْمَخْلُوقَ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ).

6. معاویه و پیروانش از راه دين‌فروشى، دنيایشان را آباد می‌کردند و دين را وسيله‌اى براى رسيدن به اهداف دنیایی و شیطانی خود، قرار داده ‌بودند (وَ يَحْتَلِبُونَ‌ الدُّنْيَا دَرَّهَا بِالدِّينِ).

7. اهل باطل دنیای زودگذر را، به بهای از دست دادن آخرت جاودان می‌خرند (وَ يَشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الْأَبْرَارِالْمُتَّقِينَ).

8. خدای تعالی عادل است؛ بنابراین هرکس بازتاب عمل خود را می‌بیند (لَنْ يَفُوزَ بِالْخَيْرِ إِلَّا عَامِلُهُ وَ لَا يُجْزَى جَزَاءَ الشَّرِّ إِلَّا فَاعِلُهُ).

شخصیت شناسی قثم بن عباس

قثم فرزند عباس، عموی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و از سران قریش بود و با کنیة ابوجعفر شناخته می‌شد.
مادر قثم، لبابه کبری، دختر حارث‌ بن حَزْن هلالی و خواهر میمونه، همسر رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، بود و امّ‌الفضل لقب داشت. او نخستین بانو پس از حضرت خدیجه (سلام‌الله‌علیها) بود که در مکه مسلمان شد و همیشه نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) محترم بود. امّ الفضل در دوران شیرخوارگی قُثم، افتخار شیر دادن به امام حسن یا امام حسین (علیهماالسلام) را نیز داشت و از این‌رو قثم، برادر رضاعی آنان به شمار می‌رفت.
قثم در مکه به دنیا آمد، و صدر اسلام را در آغاز طفولیتش درک نموده و هنگام وفات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، هشت سال یا بیشتر داشته است.
رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، قثم را دوست ‌داشت و گفته شده شبیه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، بود.
عبدالله بن جعفر نقل کرده: «من و عبیدالله و قثم، دو فرزند عباس، مشغول بازی بودیم که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، آمد و فرمود: «این کودک (قثم) را، به دست من دهید،» قثم را بلند کرد و بر پشت خود سوار کرد و بعد به آغوش کشید و برایش دعا کرد.
قثم از جمله کسانی بود که بعد از رحلت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، در مراسم غسل دادن حضرت، حضور یافت و آخرین کسی بود که با پیکر ایشان وداع کرد و از قبر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، بیرون آمد.
براساس روایتی که از قثم نقل شده، وی علی (علیه‌السلام) را نخستین کسی دانسته است که اسلام آورد و از همه بیشتر با پیامبراکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، همراه و ملازم بود و به این دلیل قثم می‌گفت: «علی (علیه‌السلام) در میراث بردن (یا منزلتش نسبت به پیامبر) از پدرش، عباس‌ بن عبدالمطلب، سزاوارتر بود».
قثم، مدتی از جانب امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) والی مکه و طائف بود و از سال ۳۶ تا هنگامی که آن حضرت به شهادت رسید، همچنان حاکم آن‌جا بود.
در طول دوران فرمانداریش، حضرت با نامه‌هایی او را از دسیسه‌های معاویه آگاه می‌ساخت.
در سال ۳۸ق، امام (علیه‌السلام) در نامه‌ای، مسئولیت برگزاری حج را بر عهدۀ او گذاشت، و ضمن توصیه‌هایی دربارۀ رفتار شایسته با مردم، به وی اجازۀ فتوا و تصرف در بیت المال داده است.
دربارة قثم، صفات نیکوکار و سخاوتمند استفاده شده و او را به فضل و پارسایی ستوده‌اند. گفته شده چون سعید‌ بن عثمان خواست به او هزار سهم از غنایم دهد، قثم گفت همچون دیگر مسلمانان به یک سهم برای خود و سهمی (یا دو سهم) برای اسبش بسنده می‌کند.
بنا بر قولی، وی همراه سعید بن عثمان در جنگ سمرقند شرکت جسته بود و در آن‌جا به شهادت رسید.

[1]- نهج البلاغه ترجمه روان ‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583.

[2]- نهج البلاغه ترجمه روان ‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583.

[3]- نهج البلاغه ترجمه روان ‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583.

[4]- نهج البلاغه ترجمه روان ‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583.

[5]- نهج البلاغه ترجمه روان ‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583.

[6] _ كتاب العين، ج‌3،ص383.

[7]- نهج البلاغه ترجمه روان ‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583.

[8]- نهج البلاغه ترجمه روان ‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583.

[9]- نهج البلاغه ترجمه روان ‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583.

[10]- نهج البلاغه ترجمه روان ‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583.

[11]- نهج البلاغه ترجمه روان ‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583.

[12]- نهج البلاغه ترجمه روان ‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583.

[13]- نهج البلاغه ترجمه روان ‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص583.

[14]_ معجم مقاييس اللغه، ج‌4، ص133.

[15]_ تاج اللغه و صحاح العربیه، ج‌6، ص2439.

[16]_ مفردات ألفاظ القرآن، ص588.

[17]_ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج‌8، ص279.

[18]_ كتاب العين، ج‌7، ص91.

[19]_ مجمع البحرين، ج‌6، ص102.

[20]- معجم المقاييس اللغه، ج‌6، ص131.   

[21]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌20، ص304.   

[22]- أساس البلاغه، ص686.

[23] - التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌13، ص183.

[24] - التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌13، ص184.

[25]- مفردات ألفاظ القرآن، ص881.   

[26] - كتاب العين، ج‌5، ص239.

[27] - فرهنگ ابجدى، متن249.

[28]- ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن،ج‌4،ص480   

[29]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم،ج‌13،ص186

[30]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم،ج‌13،ص185

[31] - ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص480.

[32]_ نور، آیه52.

[33]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص856.

[34]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، صص857 و 858.

[35]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص856.

[36] - التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌13، ص184.

[37] - قاموس قرآن، ج‌7، ص237.

[38] - ابوبکر؛ به نقل از لسان العرب، ج‌15، ص403.

[39] - فرهنگ ابجدى، ص992.   

[40] - التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌13، ص184.

[41] - الفروق في اللغه، ص238.

[42] - ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‌1، ص604.   

[43] - بهجه الخاطر و نزهه الناظر ، ص125.

[44] - االفروق فی اللغه، ص216.   

[45]_ معجم المقاييس اللغه، ج‌4، ص459.

[46]_ تاج اللغه و صحاح العربیه، ج‌3، ص890

[47]_ كتاب العين، ج‌7، ص389.

[48]_ لسان العرب، ج‌5، ص392.

[49]_ مفردات ألفاظ القرآن، ص647.

[50]_ فرهنگ ابجدی، ص103.

[51]_ نساء، آیه73.

[52] _ الفروق في اللغه، ص205.



اضف تعليق