و من كتاب له(علیهالسلام) إلى معاوية:
«وَ لَعَمْرِي يَا مُعَاوِيَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَان».
ترجمهها
«قسم به جان خودم ای معاويه، هر آينه اگر تو با عقلت، بدون توجه به هوای نفست، بينديشی به طور يقين و مسلم، من را دورترين مردم از خون عثمان میيابی».
(نهجالبلاغه، ترجمه فقیهی، ص499)
«بهجانم سوگند-ای معاویه-اگر به دیده هوس خود بنگری مرا بریترین کس از ریختن خون عثمان خواهی یافت».
(نهجالبلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص367)
(نهجالبلاغه، ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام¬پور، ص 523)
(كه آن را بهوسيله جرير ابن عبد اللَّه بجلىّ به شام فرستاده و در آن صحّت و درستى خلافت خود را اثبات و بيزاريش را از كشتن عثمان اظهار فرموده):
«و به جان خودم سوگند- اى معاويه- اگر به عقل خود بنگرى(تأمّل و انديشه نمائى) و از خواهش نفس چشم بپوشى(بيجا سخن نگفته، كشتن عثمان را بهانه پيمان نبستنت با من، قرار نخواهی داد) مىيابى من را كه از خون عثمان(كشته شدن او) بيزارترين مردم بودم».
(ترجمه و شرح نهجالبلاغه، فيضالاسلام، ج5، ص841)
شروح
«اى معاويه قسم به جان خودم، اگر نه بر اساس هوس بلكه به ديده تعقّل و انصاف بنگرى، خواهى ديد كه من بيگناهترينِ افراد در قتل عثمان هستم و هيچ دخالتى، چه با دست و چه با زبان، در قتل او نداشتم».
(ترجمۀ توضيح نهجالبلاغه، آیتالله سید محمد شیرازی، ج3، ص511)
(آنچه در اين مورد ذكر شده قسمتى از نامهاى است كه حضرت به معاويه نوشت و آن را بهوسيله عبداللَّه بجلى كه از حكمرانى همدان عزلش كرده بود به شام فرستاد).
«سرانجام معاويه را سوگند مىدهد كه اگر با ديده عقل بنگرد و از هوا و هوس چشم بپوشد او را بىگناهترين فرد در قتل عثمان خواهد يافت؛ زيرا آن حضرت هنگام كشته شدن عثمان در خانه خود قرار داشت و از واقعه بر كنار بود؛ البته اين كنارهگيرى امام(علیهالسلام)؛ پس از آن بود كه مدت طولانی با دست و زبان از او دفاع مىكرد و هم عثمان را نصيحت مىكرد و هم از مردم مىخواست دست از آزار وى بردارند و چون ديگر سعى و كوشش خود را بىنتيجه ديد، دست برداشت و به خانه خود پناه برد».
(ترجمهی شرح نهجالبلاغه، ابنمیثم، ج4، ص601)
جرير بن عبدالله بجلى پيش معاويه
« زبير بن بكّار در كتاب الموفقيات مىگويد: «كه چون على[علیهالسلام] جرير را پيش معاويه گسيل داشت، جرير از كوفه بيرون آمد و تصور نمىكرد كه هيچكس براى رفتن پيش معاويه بر او پيشى بگيرد. خودش مىگويد: «همينكه پيش معاويه رسيدم او را در حالى ديدم كه براى مردم خطبه مىخواند و آنان بر گرد او مىگريستند و بر گرد پيراهن خون آلوده عثمان كه بر نيزهاى همراه انگشتان قطع شده همسرش، نائله دختر فرافصة، آويخته بود شيون مىكردند. من نامه على[علیهالسلام] را به او دادم.
در راه مردى همراه من بود كه پا به پاى من حركت مىكرد و چون توقف مىكردم توقف مىكرد در اين هنگام برابر معاويه ظاهر شد و اين ابيات را براى او خواند: همانا پسر عموهاي عبدالمطلب بدون آنكه دروغ باشد پير شما را كشتند و تو سزاوارترين كس براى قيامى، قيام كن و ما همه اين ابيات را در مباحث گذشته آوردهايم.
گويد: سپس نامه ديگرى از وليد بن عقبه بن ابى معيط را كه برادر مادرى عثمان بود و از كوفه به طور پوشيده براى معاويه نوشته بود به او داده و آغاز آن نامه چنين بود: «اى معاويه همانا شانه و گردن پادشاهى به تصرف غير در آمده است و نيستى آن نزديك است» (ما اين ابيات را ضمن مباحث گذشته آوردهايم)».
جرير بن عبدالله گويد معاويه به من گفت: «اينك همين جا بمان كه مردم از مرگ و كشتن عثمان به هيجان آمدهاند و صبر كن تا آرام بگيرند و من چهار ماه ماندم؛ آنگاه نامهاى ديگر از وليد بن عقبه براى معاويه رسيد كه در آغازش اين ابيات را نوشته بود: تو با نامه نوشتن براى على[علیهالسلام] مىخواهى كار را اصلاح كنى و حال آنكه مثل تو، همچون زنى است كه مىخواهد پوستى را كه بر آن كرم افتاده و فاسد شده است دباغى كند...». گويد: «چون اين نامه براى معاويه رسيد دو صفحه كاغذ سپيد را به هم چسباند و آن را در هم پيچيد و عنوان آن را چنين نوشت: «از معاويه بن ابىسفيان به على بن ابى طالب» و به من داد. من كه نمىدانستم چيست پنداشتم پاسخ نامه است. معاويه مردى از قبيله عبس را همراه من كرد و من نمىدانستم چه چيزى همراه دارد. از شام بيرون آمديم و چون به كوفه رسيديم مردم در مسجد جمع شدند و ترديد نداشتند كه آن نامه كه همراه من است، طومار بيعت مردم شام است؛ ولى همينكه على[علیهالسلام] آن را گشود نوشتهاى در آن نديد در اين هنگام آن مرد عبسى برخاست و گفت: از قبايل قيس و غطفانيها و عبسيها چه كسانى حضور دارند و سپس گفت: من به خدا سوگند مىخورم كه خود ديدم، زير پيراهن عثمان بيشتر از پنجاه هزار مرد محترم جمع شدهاند و ريشهاى ايشان از اشكهايشان خيس بود و همگان بايكديگر پيمان بسته و سوگند خوردهاند كه كشندگان عثمان را در صحرا و دريا بكشند و من به خدا سوگند مىخورم كه پسر ابو سفيان آنان را با سپاهى كه چهل هزار اسب بریده شرم و گند بریده همراه خواهد داشت، براى حمله بهشما حركت خواهد داد و خيال مىكنيد چه دليرانى در آن سپاه خواهند بود.
آنگاه آن مرد عبسى نامهاى از معاويه را به علی[علیهالسلام] تسليم كرد. على[علیهالسلام] آن را گشود و در آن اين ابيات را ديد: مرا كارى و خبرى فرارسيده است كه در آن اندوه جان نهفته است و مايه بريده شدن بينى افراد نژاده است، سوگ اميرمؤمنان[علیهالسلام] و لرزشى چنان سنگين، كهگويى كوههاى استوار براى آن فرو مىريزد».
(جلوه تاريخ در شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج6، صص22 و 23)
واژه شناسی
واژه کاوی
اگر نگاه با قلب مدنظر باشد بهاینمعنا است که انسان در مورد چیزی عجله نداشته باشد و (به خود) مهلت بدهد10 تا خردمندانه فکر11 و تحقیق کند؛12 فکری که بهواسطه آن علم و گمان بهدست آید و مجهول، معلوم گردد.13
مقصود از «نظر» تأمل و جستجو نمودن در مورد چیزی است14 و یا گاهی شناختى است كه بعد از جستجو حاصل ميشود که همان «رؤیت» است.15
«نظر» بهمعنى ديدن با چشم عقل، در نزد شيعيان بيشتر بهکار رفته است؛ اما در نزد عامه بیشتر به معنی دیدن با چشمسر است.16
تفاوت «نظر» و «تأمل»:
رابطه بین «نظر» و «تأمل» عموم و خصوص مطلق است هر «تأملی» نظر است؛ اما هر «نظری» تأمل نیست.
«تأمل» نگاه شخص اندیشمند است برای اینکه نسبت بدان چیزی که بهدنبالش است شناخت پیدا کند و به «نظری» «تأمل» گفته میشود که فقط با طول زمان بهدست میآید.17
تفاوت «نظر» و «رؤيت»:
«رؤیت» بر دیدن با چشم یا بصیرت، دلالت دارد؛18 اما «نظر» بهمعنای طلب و خواستن هدایت است و زمانی بهکار میرود که «ناظر» علم و آگاهی ندارد و به دنبال آشکار شدن شیء است19 و اگر منظور از «نظر» دیدن با چشم سر باشد باید قید «رأی العین» در کلام ذکر شود.20
«هَوَی» خواهش نفس24 و تمايل نفس انسان به شهوت است25 که بر قلب غلبه پیدا میکند26 و انسان را در دنيا و آخرت هلاک میکند.27
«هوی» ابتدا به معنی دوست داشتن و وابستگی نسبت به چیزی بوده است، سپس به میل نفس گفته شده و سپس تنها در مورد امیال ناپسند از لغت «هوی» استفاده شده است.28 هوی در ميل پسندیده و ناپسند کاربرد دارد ولی غالباً در خواهشهاى ناپسند به کار میرود.29
تفاوت میان «هوی» و «شهوت»:
«هوی» میل به چیزهای ناپسند است ولی «شهوت» چنین نیست.30
موارد زیادی از آن در نهج البلاغه آمده است.31
مراتب دوست داشتن:32
1. هوی
2. علاقه
3. کَلَف (آزمند شدن و حريص بودن به چيزى)33
4. عشق (دلباخته شدن)34
5. شعف (سوختن قلب با لذتی که انسان آن را حس میکند.)35
6. شغف (محبت ا ز ژرفای قلب)36
7. جَوَی ( فرسودگی از اندوه يا عشق)37
8. تَیم (بندهی عشقی شدن.)38 «تامَهُ الحبُّ»: عشق او را بنده و مطيع و رام كرد.39
تَجِدَنَّی (وجد):
«وجد» در اصل به معنای یافتن40 ، و ادراک شئ در حالی است که قبل از آن وجود نداشته است.41
«وجود» معانی مختلفی دارد در این کلام بهنظر میرسد بهمعنای وجودى است كه باعقل و خرد درك ميشود؛ مثل معرفت و شناخت خداى متعال.42
تفاوت «وجدان» و «ادراک»:
«وجدان» در اصل زمانی بهکار برده میشود که شیءِ گمشده پیدا شود؛ اما «ادراک» زمانی استفاده میشود که فردی از شخصی سبقت گرفته باشد؛ سپس آن شخص بهدنبالش آید و به وی ملحق شود؛ برای مثال گفته میشود «وجدت الضالّة؛ گمشده را یافتم»؛ ولی گفته نمیشود «أدركت الضالّة؛ به گمشده رسیدم».
همچنین اصل معنای «ادراک» کمال یافتن شیء است؛ سپس این معنا گسترش یافت و «وجدان» نیز در معنای «ادراک» استفاده شد.43
أَبْرَأَ (برئ):
«برئ» در دو معنا استفاده میشود؛ اگر بر وزن فَعِلَ باشد بر عوارض روحی و جسمی دلالت دارد.44
«برئ» در اصل بهمعنای این است که شخصی از هر عیب و نقصی45 و از چیزی که نفرت داشت،46 دور شد47 و خود را (از شر آن) حفظ کرد48 و از ذمّه و کفالتش خارج شد.49
«برئ» بهمعنای خالص کردن چیزی از غیرش است.50
«أَبْرَأ» بهمعنای پاکترین51 فرد است.
نکتهها و پیامها
1- «لَئِنْ نَظَرْتَ»: امام(علیهالسلام) میفرمایند: ای معاویه اگر بهدیدهی عقلت بنگری مرا بریء ترین فرد بهقتل عثمان مییابی.
2- «نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ»: انسان با ابزار عقل و فطرت است که میتواند راه حق را بجوید تا از آن پیروی کند.
3- «دُونَ هَوَاكَ»: حق و حقیقت در این است که انسان خلاف هوی و هوسش و با دیدهی عقلش بنگرد که همیشه با سختی و مشقّت همراه است.
4- «لَتَجِدَنِّي»: امام(علیهالسلام) از نون تأکید ثقیله برای تأکید کلامشان استفاده کردند؛ زمانی عقل و فطرت انسان را به حق رهنما میکند که از هوای نفس پیراسته باشد.
5- «أَبْرَأَ النَّاسِ»: پاکترین مردم مرا در قتل عثمان مییابی.
1 - نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرامپور، ص523.
2 - قاموس قرآن، ج7، ص81.
3 - فرهنگ ابجدى، متن، ص965.
4 - دشتی، ص458 به نقل از فرهنگ برابرهای فارسی نهج البلاغه، ص284.
5 - نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرامپور، ص523.
6 - كتاب العين، ج8، ص154.
7 - دشتی، ص732 به قل از فرهنگ برابرهای فارسی نهج البلاغه، ص1028.
8 - ترجمان قرآن بهنقل از کلید گشایش نهج البلاغه، ص754.
9 - كتاب العين، ج8، ص 154.
10 - تاج العروس من جواهر القاموس، ج7، ص540.
11 - مجمع البحرين، ج3، ص498.
12 - معجم المقاييس اللغة، ج5، ص444.
13 - مجمع البحرين، ج3، ص498.
14 - معجم المقاييس اللغة،ج5، ص444.
15 - مفردات ألفاظ القرآن، ص812.
16 - مفردات ألفاظ القرآن، ص812.
17 - الفروق في اللغة، ص66.
18 - معجم المقاييس اللغة،ج2، ص472.
19 - الفروق في اللغة، ص67.
20 - كتاب العين، ج8، ص309.
21 - معجم المقاييس اللغة، ج3، ص81.
22 - معجم المقاييس اللغة، ج6، ص15.
23 - التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج11، ص300.
24 - لسان العرب، ج15، ص370.
25 - مفردات ألفاظ القرآن، ص849.
26 - لسان العرب، ج15، ص370.
27 - مفردات ألفاظ القرآن، ص849.
28 - المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج2، ص643.
29 - مجمع البحرين، ج1، ص482.
30 - الفروق في اللغة، ص117.
31- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص517.
32- فقه اللغة، ص207.
33- مفردات ألفاظ القرآن، ص721.
34- فرهنگ ابجدى، متن، ص611.
35- فقه اللغة، ص207.
36- فقه اللغة، ص207.
37- فرهنگ ابجدى، متن، ص307.
38- فرهنگ ابجدى، متن، ص275
39- فرهنگ ابجدى، متن، ص202
40 - معجم المقاييس اللغة، ج6، ص86.
41 - التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج13، ص33.
42 - مفردات ألفاظ القرآن، ص854.
43 - الفروق فی اللغه، صص82 و 83.
44 - علوم العربیه، ج1، ص41، کتاب سید هاشم حسینی تهرانی، انتشارات مفید، 1353ش.
45 - التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج1، ص240.
46 - فرهنگ ابجدى، متن، ص204.
47 - معجم المقاييس اللغة، ج1، ص236.
48 - لسان العرب، ج1، ص33.
49 - الطراز الأول و الكناز لما عليه من لغة العرب المعول، ج1، ص27.
50 - تاج العروس من جواهر القاموس، ج1، ص113.
51 - دشتی، ص486 بهنقل از فرهنگ برابرهای فارسی نهج البلاغه، ص13.
اضف تعليق