نامه ها

نامه هفتم فراز اول

و من كتاب منه (علیهالسلام) إليه أيضاً:

«أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَتْنِي مِنْكَ مَوْعِظَةٌ مُوَصَّلَةٌ وَ رِسَالَةٌ مُحَبَّرَة نَمَّقْتَهَا بِضَلَالِكَ وَ أَمْضَيْتَهَا بِسُوءِ رَأْيِك».


ترجمه‌ها

- ترجمه نهج ‌البلاغه (فقیهی)
و نيز نامه‌ی ديگری است از اميرالمؤمنين (علیه ‌السلام) به معاويه:
«اما بعد از ستايش خدا و درود بر پيامبر (صلی الله عليه و آله) پس به تحقيق نامه‌ای که به گمان خود، در آن، به من پند داده و جمله‌هايی ناهماهنگ در آن به هم بسته بودی به من رسيد، نامه‌ای آراسته که آن را با گمراهي‌های خود، آرايش داده و با انديشه‌ی بد خود، آن را نافذ دانسته‌ای».
(نهج‌ البلاغه، ترجمه فقیهی، ص499)
- ترجمه نهج ‌البلاغه (استاد ولی)
بخشی از نامه‌ی دیگر حضرت (علیه‌السلام) به معاویه:
«اما بعد پندی شکسته بسته، و نامه‌ای با الفاظ به ظاهر آراسته از تو به دستم رسید که با گمراهیت آب و رنگ داده ای، و از روی بد اندیشی ارسال داشته ای».
(نهج‌البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص367)
- ترجمه نهج‌البلاغه (بهرام پور)
این نامه پاسخی است به نامه‌ی معاویه که در اواخر جنگ صفین در سال 38 هجری فرستاده بود، با این بهانه که مردم شام بیعت با حضرت (علیه‌السلام) را قبول نکرده‌اند:
«اما بعد، پند نامه بر بافته تو به دستم رسید که جملات آن را زینت داده [بودی] با گمراهی خود آن را آراسته و با بد خواهی خاص خود آن را امضا کرده بودی».
(نهج‌البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص523)
- ترجمه نهج‌البلاغه (فيض الإسلام)
از نامه‌هاى آن حضرت (علیه‌السلام) است نيز به معاويه‌ (كه او را بر نوشتن نامه‌اى كه به آن بزرگوار نوشته توبيخ و سرزنش نموده، و نادانى و گمراهى او را گوشزد فرموده):
«پس از ستايش خداوند و درود بر رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) از تو به من رسيد پندى كه از سخنان گوناگون به هم پيوند داده و پيغامى آراسته‌اى (مطالبى بدست آورده در اين مكتوب به هم پيوسته‌اى در صورتي كه ربطى به يكديگر ندارند، چون ندانسته‌اى هر يك را كجا و چگونه بايستى به كار برد از این رو) به جهت گمراهى خود اين نامه را ترتيب داده و به سبب بدى رأى و انديشه آن را فرستاده‌اى».
(ترجمه و شرح نهج‌البلاغه، فيض الإسلام، ج‌5، ص842)

شروح

- ترجمه توضیح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
از ديگر نامه‌هاى آن حضرت (عليه‌السلام) به معاويه:
پاسخ نامه‌ی معاويه
«معاويه از سر نيرنگ و فريب نامه‌اى به امام (عليه‌السلام) نوشت كه حاوى موعظه و ارشاد بود. امام (عليه‌السلام) در پاسخ او نوشت: پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌و‏آله)، نامه‌ات كه مشمول موعظه و مطالب مختلف بود به من رسيد از نظر لفظ و عبارت، زيبا و از نظر بلاغت جالب بود، ولى بر اثر گمراهى و بدانديشى آن را براى من فرستادى، چون قصد تو آن است كه با نامه‌ها و عبارت‌پردازى‌ها، حق را نابود كنى، چرا كه مى‌پندارى حكومت دنيا ارزش و اعتبارى دارد».
(ترجمۀ توضيح نهج‌البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص512)
- شرح نهج‌البلاغه (ابن میثم)
نامه‌ی ديگر حضرت (علیه‌السلام) به معاويه:
(اين نامه، پاسخ نامه‌اى است كه معاويه به آن حضرت (علیه‌السلام) نوشته است و صورت نامه‌ی [معاویه به حضرت (علیه‌السلام)] چنين بود: از معاوية بن ابى سفيان به على بن ابى طالب (علیه‌السلام))
«پس از ثناى خدا و نعت پيامبر، اگر بر طبق رفتار ابو بكر و عمر رفتار كنى من با تو جنگى ندارم، و مبارزه با تو را جايز نمى‌دانم، اما آنچه بيعت من را با تو، تباه و ناروا ساخته است كار خطاى تو، در باره عثمان بن عفّان مى‌باشد، اهل حجاز تا وقتى حكومت بر مردم داشتند كه به حق عمل مى‌كردند اما موقعى كه حق را ترك كردند، اهل شام بر آنها و ساير مردم حكومت يافتند.
به جان خودم سوگند، دليل تو براى اثبات حقانيّتت بر اهل شام، مانند دليلى كه بر اهل بصره دارى نيست و نيز حجتى كه بر من دارى مثل حجت بر طلحه و زبير نيست، زيرا اهل بصره با تو بيعت كرده بودند، اما شاميان بيعت نكردند، و نيز طلحه و زبير با تو بيعت كردند اما من بيعت نكردم، البته فضيلتى كه در اسلام بر ديگران دارى و خويشاونديت را با پيامبر خدا و نسبتى را كه با هاشم دارى مى‌پذيرم و مخالفتى با آن ندارم، و السلام».
امام (علیه‌السلام) در پاسخ وى چنين نوشت: «از بنده خدا على فرمانرواى مؤمنان به معاويه پسر صخر، پس از حمد خدا و نعت پيامبر، نامه‌ات به من رسيد، نامه مردى كه... تا كلمه «خابطا» و سپس مى‌فرمايد: گفتى كه آنچه مايه ناروايى‌ بيعتت با من بوده گناه من در باره عثمان مى‌باشد، به جان خودم سوگند من در اين قضيّه يكى از مهاجران بودم آنچه آنان انجام مى‌دادند من هم چنان مى‌كردم و اين بديهى است كه هيچ گاه خداوند آنها را بر امر خلافى گرد نمى‌آورد و ديده حق بينشان را كور نمى‌كند، و اما آنچه خيال كرده‌اى كه اهل شام حاكم بر اهل حجازند، تو فقط دو نفر مرد از قريشيان شام بياور كه در شوراى اهل حل و عقد شايستگى آنها براى خلافت پذيرفته شود، و اگر چنين امرى در مخيّله خود بپرورى تمام مهاجرين و انصار، تو را تكذيب مى‌كنند، اما من مى‌توانم از قريشيان حجاز چنين دو نفرى براى تو بياورم، و آنچه كه گفتى ميان اهل شام و بصره و ميان خودت و طلحه و زبير، در امر بيعت فرق مى‌باشد، به جان خودم قسم كه مطلب يكى است و هيچ فرقى در ميان نيست، و امّا فضيلت من در اسلام و خويشاونديم با رسول خدا و موقعيتم در بنى هاشم را نمى‌توانى انكار كنى و اگر مى‌توانستى بطور قطع انكار مى‌كردى، و السلام».

معاويه پس از آن كه پاسخ اين نامه خود را از حضرت (علیه‌السلام) دريافت كرد و در مقابل استدلال هاى امام (علیه‌السلام)، فروماند، دوباره نامه‌اى پندآميز به حضرت (علیه‌السلام) نوشت و به اصطلاح، امام (علیه‌السلام) را موعظه و نصيحت كرد، جملة بالا آغاز نامه‌اى است كه حضرت (علیه‌السلام) در پاسخ نامه پندآميز معاويه مرقوم فرموده است كه چنين آغاز شده بود: «اما بعد، اى على، از خدا بپرهيز، و حسد را از خود دور كن كه اهل حسد سودى نمى‌برند، و پيشينه نيك خود را با كارهاى ناپسند تازه‌ات فاسد و تباه مساز، زيرا ارزش اعمال بسته به عواقب آن مى‌باشد، و خود را بيهوده بر آن مدار كه از طريق باطل براى كسى كه ذى حق نيست اثبات حق كنى، زيرا اگر چنين كارى انجام دهى خود را گمراه و عملت را تباه كرده‌اى، به جان خودم سوگند، سزاوار است كه سوابق نيك گذشته‌ات تو را مانع شود از آن كه جرأت پيدا كنى تا خون هاى مردم را به ناحق بريزى و آنان را از رعايت كردن حلال و حرام دور كنى، پس سوره فلق را بخوان و به خدا پناه ببر از شر آنچه آفريده و از شر نفس حسودت آنگاه كه به حسد خود عمل كند. خدا دلت را مسدود كند و موى پيشانيت را بگيرد و در توفيق تو شتاب كند كه من خوشبخت‌ترين مردم در اين امور هستم. و السلام».
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در پاسخ اين نامه معاويه، نامه مورد شرح و تفسير را با اضافاتى كه نقل مى‌شود مرقوم فرمود:
«اما بعد فقد اتتنى منك موعظه... بسوء رأيك» و پس از اين جمله‌ها كه در متن نهج‌البلاغه ذكر شده، اين عبارات بوده است كه ترجمه آن ذكر مى‌شود، و نامه‌اى از تو آمده است كه بى‌شباهت به خودت نيست و همين امر تو را بر آن داشت كه بر چيزى بتازى كه سزاوار تو نيست و اگر نبود آگاهيم از حال تو، و از آنچه رسول خدا در باره تو فرموده است، كه ناگزير واقع شدنى است، همانا تو را موعظه و نصيحت مى‌كردم، اما مى‌دانم كه موعظه‌ام در كسى كه استحقاق كيفرش حتمى است و از عذاب الهى بيمى ندارد نه بزرگوارانه، به خدا اميدوار و نه بطور جدّى از خدا بر حذر است، تأثيرى ندارد، پس تو را در همان گمراهى و سرگردانى و نادانيت رها مى‌كنم، اين تو و دنياى در گذر، با آرزوهاى بر باد رفته‌ات، كه خداوند عالم و قادر، در كمين ستمكاران است، بهوش باش كه من، از آنچه پيامبر خدا درباره تو، و مادر و پدرت فرموده است، آگاهم. و السلام.
دليل بر آن كه اين نامه شماره 7، پاسخ نامه نخستين معاويه نيست آن است كه نامه اول معاويه مشتمل بر پند و موعظه نبود كه حضرت (علیه‌السلام) در پاسخ از آن ياد كرده است، اما مرحوم سيد رضى چنان كه عادتش بر رعايت نكردن اين امور است قسمتى را كه در پاسخ نامه اول است به اين نامه افزوده است. اكنون به شرح مورد سخن مى‌پردازيم:
حضرت (علیه‌السلام) در اين نامه گفته‌هاى معاويه را مورد مذمت و انتقاد قرار داده است.
و واژه موصله» يعنى سخنى كه از حرف هاى مردم گرفته شده و با انشايى زيبا نوشته باشند و امام (علیه‌السلام) آرايشى را كه معاويه به سخنان خود داده بود از گمراهى وى دانسته است، زيرا رنج هايى را كه در مرتب ساختن نوشته خود به منظور اندرز دادن به امام (علیه‌السلام) تحمل كرده بود به اين دليل بود كه اعتقاد داشت، خودش بر حق و امام (علیه‌السلام) بر خطا است، و روشن است كه اين عقيده، گمراهى و انحراف از مسير الهى مى‌باشد و نيز چون از روش نامه‌نگارى بيگانه بوده و نمى‌توانسته كلمات بجا، به كاربرد، سخنش با وصله‌هاى نامناسب و آرايش جاهلانه تنظيم يافته بود، و به اين علت اثر تكلف در به كار بردن كلمات وى مشاهده مى‌شد، به اين دليل حضرت (علیه‌السلام) نامه وى را برخاسته از گمراهيش دانسته است».
(ترجمۀ ‌شرح ‌نهج‌البلاغه، ابن‌ميثم، ج4، صص603 و 606)
- شرح نهج‌البلاغه (ابن ابی الحدید)
«همچنين ]بخشی[ از نامه‌ی آن حضرت [علیه‌السلام] به معاويه
در اين نامه كه با عبارت «اما بعد فقد اتتنى موعظة موصله» «و سپس پند نامه‌اى بافته شده مرا رسيده است» شروع مى‌شود. ابن ابى الحديد پس از توضيح پاره‌اى از لغات و اصطلاحات چنين نوشته است:
اين نامه را على [علیه السلام] در پاسخ نامه‌اى كه معاويه ضمن جنگ صفين بلكه در اواخر آن براى آن حضرت [علیه‌السلام] نوشته است مرقوم داشته است، و نامه‌ی معاويه اينچنين است:
از بنده خدا معاوية بن ابى سفيان به على بن ابى طالب [علیه السلام]، اما بعد، خداوند متعال در كتاب استوار خويش مى‌فرمايد: «همانا به تو و به كسانى كه پيش از تو بوده‌اند وحى شده است كه اگر شرك بورزى عمل تو را نابود مى‌سازد و بدون ترديد از زيان كاران خواهى بود». و من تو را از خداوند بر حذر مى‌دارم كه مبادا ارزش كار و سابقه خود را با تفرقه و شكستن ستون اين امت و پراكندگى آنان از ميان ببرى. از خدا بترس و موقف قيامت را ياد آور و خويشتن را از اسرافى كه در فرو شدن در خون مسلمانان پيش گرفته‌اى بيرون آور كه من خود از پيامبر [صلی الله علیه و آله] شنيدم كه مى‌فرمود: «اگر مردم صنعاء و عدن بر كشتن يك مرد عادى از مسلمانان هماهنگى كنند خداوند همه آنان را با چهره در آتش فرو مى‌افكند». بنابراين، حال آن كس كه سران مسلمانان و سروران مهاجران را بكشد چگونه است، تا چه رسد به كسى كه آسياى جنگ او پيران سالخورده و جوانان برومند ساده دل را كه همگى اهل قرآن و عبادت و ايمان و مؤمن و مخلص خداوند، و مقر و عارف به حق رسول اويند، از پاى در آورد.
اينك اى ابو الحسن اگر تو براى خلافت و حكومت جنگ مى‌كنى، به جان خودم سوگند اگر خلافت تو درست مى‌بود، شايد بهانه‌ات در اين جنگ با مسلمانان به قبول نزديك مى‌بود، ولى خلافت تو درست نيست، و چگونه ممكن است صحيح باشد حال آنكه مردم شام در آن درنيامده‌اند و به آن خشنود نيستند.
از خداوند و فرو گرفتنهاى او پرهيز كن و از خشم و حمله او بترس، شمشير خود را در نيام كن و از مردم نگهدار كه به خدا سوگند جنگ آنان را فرو خورده است. از آنان جز جثه اندكى همچون آب ته گودال باقى نگذارده است و از خداوند بايد يارى جست.
على [علیه السلام] در پاسخ نامه‌ی او چنين مرقوم فرمود: از بنده خدا على، امير مؤمنان، به معاوية بن ابى سفيان. اما بعد، از سوى تو پند نامه‌اى پيوسته و نامه‌اى با زيور الفاظ آراسته به من رسيد كه آن را از روى گمراهى خود نوشته و با انديشه بد خويش گسيل داشته‌اى. نامه‌ی مردى است كه نه او را بينشى است كه هدايت كند و نه رهبرى كه راه راست را به او بنمايد. هوس او را فرا خوانده و پاسخش داده و گمراهى او را در پى خود كشاند و او هم از پى او روان شد. سخن ياوه و پر هياهو مى‌گويد و بدون آنكه راه را بشناسد، به گمراهى در افتاده است. اما اينكه به من در مورد تقوى و پرهيزگارى فرمان داده‌اى، اميدوارم من از پرهيزكاران باشم و به خدا پناه مى‌برم كه از آن گروهى باشم كه چون ايشان را به ترس از خدا فرمان مى‌دهند غرور و خود پسندى آنان را وادار به گناه مى‌كند. اما اينكه مرا بر حذر داشته‌اى كه مبادا كارها و سابقه‌ام در اسلام نابود شود، به جان خودم سوگند اگر چنان بود كه من بر تو ستم كرده بودم، حق داشتى كه مرا بر حذر دارى. ولى من مى‌بينم كه خداوند متعال مى‌فرمايد: «با آن طايفه كه ستم مى‌ورزند جنگ كنيد تا تسليم فرمان خداوند شوند» و چون به دو طايفه مى‌نگرم، طايفه ستمگر را طايفه‌اى مى‌بينم كه تو از ايشانى، زيرا بيعت با من بر گردن تو لازم است، هر چند كه تو در شام باشى. همچنان كه بيعت عثمان بر گردن تو لازم شد و حال آنكه بيعت با او در مدينه صورت گرفت، و تو در آن هنگام از سوى عمر امير شام بودى، همانگونه كه بيعت با عمر بر عهده برادرت يزيد بن ابى سفيان لازم شد و او در آن هنگام از سوى ابو بكر بر شام امير بود. اما شكستن ستون وحدت امت، من سزاوارترم كه تو را از آن كار نهى كنم. اينكه مرا از كشتار اهل ستم بيم داده‌اى، پيامبر [صلی الله علیه و آله] مرا به جنگ با آنان و كشتار ايشان فرمان داده‌ است و خطاب به اصحاب خود فرموده است: «ميان شما كسى هست كه در مورد تأويل قرآن جنگ مى‌كند، همانگونه كه من در مورد تنزيل قرآن جنگ كردم» و به من اشاره فرمود، و من سزاوارترم و شايسته‌ترين كسى هستم كه بايد فرمان آن حضرت [علیه‌السلام] را پيروى كنم.
اما اين سخن تو كه بيعت من از اين جهت كه مردم شام در آن در نيامده‌اند، صحيح نيست، اين چه سخنى است كه آن يك بيعت است كه به عهده حاضر و غايب خواهد بود و نمى‌توان آن را تكرار كرد و پس از انعقاد آن ديگر حق اعتراض باقى نمى‌ماند، اگر كسى خود را از آن بيرون بكشد بر امت طعنه زده است و هر كس از پذيرفتن آن خود دارى و امروز و فردا كند، منافق است، اينك بر جاى خود باش و جامه ستم از تن خويش دور افكن و آنچه را كه ياراى آن را ندارى رها كن كه پيش من براى تو چيزى جز شمشير نيست، تا آنكه با كوچكى تسليم فرمان خداوند شوى و خواهى نخواهى در بيعت وارد شوى. و السلام».
(جلوه ‌تاريخ ‌در شرح ‌نهج‌البلاغه، ‌ابن‌ابى‌الحديد، ج6، صص24 - 26)

واژه شناسی

- مُوَصَّلَةٌ
تلفیق شده از کلمه‌های مختلف و متضاد مانند لباس وصله دار.1
- مُحَبَّرَة
تزیین داده شده و آراسته.2
- نَمَّقتَها (نمق)
آن (نوشته‌ی خود) را زیبا کردی و آراستی.3
- أمضَیتَها (مضی)
آن (نوشته‌ی خود) را امضا و اجرا کردی.4

واژه کاوی

- مُوَصَّلَةٌ (وصل)
این ماده در اصل به معنای متصل کردن چیزی به چیز دیگر است به صورتی که به هم بپیوندند5 همچنین به رشته‌ای که در آن وصله‌های زیادی باشد، «موصَّل» گفته می شود.6
- مُحَبَّرَة (حبر)
اثر و هرچیزی که زیبا و ظریف و زینت داده شده است همچنین گاهی اوقات به اثری که زیبایی نیز ندارد مانند اثر زخم شمشیر بر صورت محبره می گویند.7
از این ماده سه مورد در نهج‌البلاغه آمده است.8
- نَمَّقتَ (نمق)
این واژه در اصل بر زیبا کردن چیزی دلالت می‌کند9 و فقط در این قسمت از نهج‌البلاغه به کار رفته است.10
- أمضَیتَ (مضی)
«مضی» در اصل به معنی روان شدن کار و جاری شدن فرمان است11 و «أمضی» یعنی اجرا کرد.12

نکته‌ها و پیام‌ها

1. یکی از شیوه‌های اهل باطل این است که باطل خود را در قالب کلمات زیبا‌ می‌ریزند که خاصیت تاثیرگذاری و فریبندگی داشته باشد. مؤمنان باید در مقابل این قالب‌های فریبنده خود را بیمه کنند و بر حذر باشند. (نَمَّقْتَهَا بِضَلَالِكَ وَ أَمْضَيْتَهَا بِسُوءِ رَأْيِك)
2. دین مداران و اهل حق باید بکوشند مطالب حقه خود را در قالبهای جذاب در عین حفظ اصالت و صحت، ارائه دهند. (فَقَدْ أَتَتْنِي مِنْكَ مَوْعِظَةٌ مُوَصَّلَةٌ وَ رِسَالَةٌ مُحَبَّرَة)



راهکار‌هایی از نهج‌البلاغه برای بهبود زندگی اجتماعی:

1. لازم است حق مداران از قالب های آراسته و پیراسته‌ی اهل باطل بر حذر باشند.
2. آموزش شیوه‌های اهل باطل و شیوه‌های مغالطه ضرورت دارد.
3. باید دو اصل «الاصالة» و «الحداثة» یعنی «نوآوری» در عین «پایبندی به مذهب» در تبلیغ دین اجرا شود.
4. ضرورت دارد که کودکان در برابر روش‌های جذب اهل باطل واکسینه شوند.

[1]- نهج‌البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص523.

[2]- نهج‌البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص523.

[3]- نهج‌البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص523.

[4]- نهج‌البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص523.

[5]- معجم المقاييس اللغه، ج‌6، ص115.

[6]- لسان العرب، ج‌11، ص727؛ أساس البلاغه، ص678.

[7]- معجم المقاييس اللغه، ج‌2، ص127.   

[8]- مفردات نهج‌البلاغه، ج1، ص235.

[9]- معجم المقاييس اللغه، ج‌5، ص482. 

[10]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص478.

[11]- معجم المقاييس اللغه، ج‌5، ص331.

[12]- لسان العرب، ج‌15، ص283.   


اضف تعليق