نامه ها

نامه هفتم فراز سوم

و من كتاب منه (علیه‌السلام) إليه أيضاً:

«وَ [مِنْ هَذَا الْكِتَابِ‌] مِنْهُ‌: لِأَنَّهَا بَيْعَةٌ وَاحِدَةٌ لَا يُثَنَّى فِيهَا النَّظَرُ وَ لَا يُسْتَأْنَفُ فِيهَا الْخِيَارُ الْخَارِجُ مِنْهَا طَاعِنٌ وَ الْمُرَوِّي فِيهَا مُدَاهِنٌ‌».

ترجمه‌ها

- ترجمه نهج ‌البلاغه (فقیهی)
و نيز نامه ديگری است از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به معاويه:
«از همين نامه است:
زيرا آن بيعت، فقط يکبار است و نمی‌توان دوباره درباره آن به فکر پرداخت و اختيار در بيعت کردن و نکردن ديگر از سر گرفته نمی‌شود، آن که خويشتن را از بيعت خارج سازد (چنين کسی بر آنچه مهاجرين و انصار در آن اتفاق کرده اند) طعنه زده و بر آن عيب گرفته است و هر کس درباره بيعت به تامل و فکر بپردازد و خود را در آن دو دل نشان دهد، منافق است».
(نهج‌البلاغه، ترجمه فقیهی، ص500)
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولي)
بخشی از نامه‌ی دیگر حضرت (علیه‌السلام) به معاویه:
«فرازی دیگر... زیرا بیعت برای امامت فقط یک بار است و قابل تجدید نظر نیست، و انتخاب دوباره در آن راه ندارد. کسی که از آن بیرون است عیب جو و بهانه‌گیر است، و کسی که در آن دو دل است سازشکار و منافق است».
(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص367)
- ترجمه نهج البلاغه (بهرام پور)
این نامه پاسخی است به نامه معاویه که در اواخر جنگ صفین در سال 38 هجری فرستاده بود، با این بهانه که مردم شام بیعت با حضرت (علیه‌السلام) را قبول نکرده‌اند:
«بخش دیگری از این نامه:
همانا بیعت برای امام (علیه‌السلام) یک بار بیش نیست و تجدید نظر در آن راه ندارد. هرکس از این بیعت سرباز زند، به (رأی مهاجر و انصار) طعنه زده و هر که نسبت به آن تردید روا دارد، منافق است».
(نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابو الفضل بهرام پور، ص524)
- ترجمه نهج البلاغه (فيض الإسلام)
از نامه‌هاى آن حضرت (عليه السلام) است نيز به معاويه‌ (كه او را بر نوشتن نامه‌اى كه به آن بزرگوار نوشته توبيخ و سرزنش نموده، و نادانى و گمراهى او را گوشزد فرموده):
«و قسمتى از اين نامه است‌:
(در اينكه تكليف آنانكه با آن حضرت (علیه‌السلام) بيعت نموده با آنها كه بيعت نكرده يكسان است):
(اى معاويه وظيفه مردم بصره و طلحه و زبير و تو و اهل شام در موضوع بيعت و پيمان بستن با من يكسان است) زيرا آن يك بيعت است كه (مهاجرين و انصار را كه اهل حلّ و عقد امّت محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) مى‌دانيد گرد آمده بر آن اتّفاق نموده‌اند، و هر بيعتى را كه ايشان بر آن تصميم بگيرند) رأى و انديشه در آن دو تا نمى‌شود، و اختيار (رأى ديگر) در آن از سر گرفته نمى‌گردد (چنانكه در باره خلافت ابو بكر و عمر و عثمان و بيعت با آنها چنين عقيده داريد، پس حاضر نمى‌تواند پيمان شكسته ديگرى را اختيار نمايد، و غائب را نمى‌رسد آنرا نپذيرد، بنا بر اين) هر كه پيمان شكسته از آن دست بردارد (بدين و آئين مسلمانان) طعن زننده است (پس بايد با او جنگيد تا به راهى كه بيرون رفته باز گردد) و هر كه در (پذيرفتن و نپذيرفتن) آن تأمّل و انديشه نمايد منافق و دو رو است (زيرا تأمّل او در ردّ و قبول به عقيده و سابقه عمل شما مستلزم آنست كه در راه مؤمنين و وجوب پيروى از آن شكّ و ترديد داشته و علاقه او از روى راستى و درستى نبوده است، چون اگر علاقه او از روى حقيقت بود بايستى بدون تأمّل و درنگ آنچه را مؤمنين گرد آمده بر آن اتّفاق نموده‌اند بپذيرد)».
(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الإسلام، ج‌5، ص843)

شروح

- ترجمۀ توضیح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
از ديگر نامه‌هاى آن حضرت (عليه‌السلام) به معاويه:
پاسخ نامه معاويه
«و در بخشى از اين نامه آمده است:
امام (عليه‌السلام) در ردّ ادعاى معاويه كه مى‌گفت: بيعت براى امام (علیه‌السلام) كامل نشده است، مى‌فرمايد:
اين بيعتى بود كه صورت گرفت و ديگر در آن تجديدنظر نمى‌شود و چون تام و تمام صورت گرفته، لذا نافذ است و هيچ كسى حق ندارد پس از تحقق و قبول آن از سوى مردم، تكرار و تجديد آن را بخواهد.
كسى كه از اين بيعتِ مورد قبولِ مسلمانان خارج شود به آنان طعن زده و كسى كه در پذيرش آن ترديد داشته باشد، اهل مداهنه و نفاق است، زيرا در باطن مخالف حق و در ظاهر، برخورد و رفتار خود را نوعى ترديد [و خيرخواهى] مى‌نامد».
(ترجمۀ توضيح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص513)
- شرح نهج البلاغه (ابن میثم)
نامه ديگر حضرت (علیه‌السلام) به معاويه:
(اين نامه، پاسخ نامه‌اى است كه معاويه به آن حضرت (علیه‌السلام) نوشته است و صورت نامه [معاویه به حضرت (علیه‌السلام)] چنين بود: از معاوية بن ابى سفيان به على بن ابى طالب (علیه‌السلام))
«لانها بيعة، ضمير براى قبل از ذكر است و مرجعش بيعة مى‌باشد مثل آيه قرآن: «أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي«»» كه به ابصار برمى‌گردد، احتمال ديگر آن است كه اين ضمير به مطلبى برمى‌گردد كه از موقعيت بيعت در سخن امام (علیه‌السلام) به دست مى‌آيد، آن جا كه فرموده است: به جانم سوگند حقيقت امر در مورد بيعت جز نيكى چيزى نيست، يعنى وظيفه اهل بصره و شام، و طلحه و زبير نسبت به بيعت من يكى است، خلاصه مطلب: همان طور كه بيعت من، براى آنان الزام آور است، براى تو نيز مسئوليت آفرين مى‌باشد، و سپس با يك قياس مضمر از شكل اول، حجت و دليل مطلب مذكور را بيان فرموده و صغراى آن اين است كه اين بيعت يكپارچه‌اى است كه به اتفاق اهل حل و عقد از امت محمد (صلی الله علیه و آله) يعنى مهاجرين و انصار تحقق يافته است، و كبراى آن مقدّر است يعنى هر بيعتى كه به اين نحو، واقع شود، مورد تجديد نظر قرار نمى‌گيرد و كسى را ياراى ترديد در آن نيست، و اين الزام آورى كبرى، از مطالب راجع به بيعت با خلفاى سه‌گانه معلوم مى‌شود كه هيچكس نمى‌توانست در آن تجديد نظر و اظهار عقيده كند، زيرا مهاجرين و انصار در آن شركت داشتند.
در آخر امر، به بيان حكم آنان كه در بيعت با او احساس وظيفه نمى‌كنند پرداخته و آنها را دو گروه مى‌داند: گروهى كه بطور كلى از بيعت خارج شده و در حقانيت آن، طعن و تهمت روا مى‌دارند، كه واجب است با آنان مبارزه و جنگ كرد، تا به آن گردن نهند و به اطاعت امام (علیه‌السلام) در آيند زيرا مؤمنان و اهل حل و عقد آن راه را انتخاب كرده‌اند، گروه ديگر آنان كه توقف كرده و در صحت آن شك و ترديد دارند، اينها اهل مداهنه‌اند كه نوعى از نفاق است و لازمه آن، شك در وجوب پيروى مسير اهل ايمان و راه خدا مى‌باشد. توفيق دهنده خداست».
(ترجمۀ ‌شرح ‌نهج‌البلاغه، ابن‌ميثم، ج4، صص607 و 608)
- شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)
«همچنين ]بخشی[ از نامه‌ی آن حضرت [علیه‌السلام] به معاويه
در اين نامه كه با عبارت «اما بعد فقد اتتنى موعظة موصله» «و سپس پند نامه‌اى بافته شده مرا رسيده است» شروع مى‌شود. ابن ابى الحديد پس از توضيح پاره‌اى از لغات و اصطلاحات چنين نوشته است: اين نامه را على [علیه‌السلام] در پاسخ نامه‌اى كه معاويه ضمن جنگ صفين بلكه در اواخر آن براى آن حضرت [علیه‌السلام] نوشته است مرقوم داشته است، و نامه معاويه اينچنين است: از بنده خدا معاوية بن ابى سفيان به على بن ابى طالب [علیه‌السلام]، اما بعد، خداوند متعال در كتاب استوار خويش مى‌فرمايد: «همانا به تو و به كسانى كه پيش از تو بوده‌اند وحى شده است كه اگر شرك بورزى عمل ترا نابود مى‌سازد و بدون ترديد از زيان كاران خواهى بود.» و من ترا از خداوند بر حذر مى‌دارم كه مبادا ارزش كار و سابقه خود را با تفرقه و شكستن ستون اين امت و پراكندگى آنان از ميان ببرى. از خدا بترس و موقف قيامت را ياد آور و خويشتن را از اسرافى كه در فرو شدن در خون مسلمانان پيش گرفته‌اى بيرون آور كه من خود از پيامبر [صلی الله علیه و آله] شنيدم كه مى‌فرمود: «اگر مردم صنعاء و عدن بر كشتن يك مرد عادى از مسلمانان هماهنگى كنند خداوند همه آنان را با چهره در آتش فرو مى‌افكند.» بنابراين، حال آن كس كه سران مسلمانان و سروران مهاجران را بكشد چگونه است، تا چه رسد به كسى كه آسياى جنگ او پيران سالخورده و جوانان برومند ساده دل را كه همگى اهل قرآن و عبادت و ايمان و مؤمن و مخلص خداوند، و مقر و عارف به حق رسول اويند، از پاى در آورد.
اينك اى ابو الحسن اگر تو براى خلافت و حكومت جنگ مى‌كنى، به جان خودم سوگند اگر خلافت تو درست مى‌بود، شايد بهانه‌ات در اين جنگ با مسلمانان به قبول نزديك مى‌بود، ولى خلافت تو درست نيست، و چگونه ممكن است صحيح باشد حال آنكه مردم شام در آن درنيامده‌اند و به آن خشنود نيستند.
از خداوند و فرو گرفتن‌هاى او پرهيز كن و از خشم و حمله او بترس، شمشير خود را در نيام كن و از مردم نگهدار كه به خدا سوگند جنگ آنان را فرو خورده است. از آنان جز جثه اندكى همچون آب ته گودال باقى نگذارده است و از خداوند بايد يارى جست.
على [علیه‌السلام] در پاسخ نامه او چنين مرقوم فرمود: از بنده خدا على، اميرمؤمنان، به معاوية بن ابى سفيان. اما بعد، از سوى تو پند نامه‌اى پيوسته و نامه‌اى با زيور الفاظ آراسته به من رسيد كه آن را از روى گمراهى خود نوشته و با انديشه بد خويش گسيل داشته‌اى. نامه مردى است كه نه او را بينشى است كه هدايت كند و نه رهبرى كه راه راست را به او بنمايد. هوس او را فرا خوانده و پاسخش داده و گمراهى او را در پى خود كشاند و او هم از پى او روان شد. سخن ياوه و پر هياهو مى‌گويد و بدون آنكه راه را بشناسد، به گمراهى در افتاده است. اما اينكه به من در مورد تقوى و پرهيزگارى فرمان داده‌اى، اميدوارم من از پرهيزكاران باشم و به خدا پناه مى‌برم كه از آن گروهى باشم كه چون ايشان را به ترس از خدا فرمان مى‌دهند غرور و خود پسندى آنان را وادار به گناه مى‌كند. اما اينكه مرا بر حذر داشته‌اى كه مبادا كارها و سابقه‌ام در اسلام نابود شود، به جان خودم سوگند اگر چنان بود كه من بر تو ستم كرده بودم، حق داشتى كه مرا بر حذر دارى. ولى من مى‌بينم كه خداوند متعال مى‌فرمايد: «با آن طايفه كه ستم مى‌ورزند جنگ كنيد تا تسليم فرمان خداوند شوند» و چون به دو طايفه مى‌نگرم، طايفه ستمگر را طايفه‌اى مى‌بينم كه تو از ايشانى، زيرا بيعت با من بر گردن تو لازم است، هر چند كه تو در شام باشى. همچنان كه بيعت عثمان بر گردن تو لازم شد و حال آنكه بيعت با او در مدينه صورت گرفت، و تو در آن هنگام از سوى عمر امير شام بودى، همانگونه كه بيعت با عمر بر عهده برادرت يزيد بن ابى سفيان لازم شد و او در آن هنگام از سوى ابو بكر بر شام امير بود. اما شكستن ستون وحدت امت، من سزاوارترم كه ترا از آن كار نهى كنم. اينكه مرا از كشتار اهل ستم بيم داده‌اى، پيامبر [صلی الله علیه و آله] مرا به جنگ با آنان و كشتار ايشان فرمان داده‌ است و خطاب به اصحاب خود فرموده است: «ميان شما كسى هست كه در مورد تأويل قرآن جنگ مى‌كند، همانگونه كه من در مورد تنزيل قرآن جنگ كردم» و به من اشاره فرمود، و من سزاوارترم و شايسته‌ترين كسى هستم كه بايد فرمان آن حضرت [علیه‌السلام] را پيروى كنم.
اما اين سخن تو كه بيعت من از اين جهت كه مردم شام در آن در نيامده‌اند، صحيح نيست، اين چه سخنى است كه آن يك بيعت است كه به عهده حاضر و غايب خواهد بود و نمى‌توان آن را تكرار كرد و پس از انعقاد آن ديگر حق اعتراض باقى نمى‌ماند، اگر كسى خود را از آن بيرون بكشد بر امت طعنه زده است و هر كس از پذيرفتن آن خود دارى و امروز و فردا كند، منافق است، اينك بر جاى خود باش و جامه ستم از تن خويش دور افكن و آنچه را كه ياراى آن را ندارى رها كن كه پيش من براى تو چيزى جز شمشير نيست، تا آنكه با كوچكى تسليم فرمان خداوند شوى و خواهى نخواهى در بيعت وارد شوى. و السلام».
(جلوه ‌تاريخ ‌در شرح ‌نهج‌البلاغه، ‌ابن‌ابى‌الحديد، ج6، صص24 - 26)

واژه شناسی

- لَا يُثَنَّى‌
دو تا نمی‌شود، دوبار نمی‌شود که در اینجا به معنای دوم آمده است.
- لَا يُثَنَّى فِيهَا النَّظَرُ
نظر در آن دوبار نمی‌شود.1
- لَا يُسْتَأْنَفُ
از سر گرفته نمی‌شود.2
- خِيَارُ
اختیار.3
- طَاعِنٌ
طعنه زننده.4
- مُرَوِّي
فکر کننده.5
- مُدَاهِنٌ
منافق، توجیه‌گر.6

واژه کاوی

- بَيْعَت (بیع)‌
بیعت عقد سرپرستی است.7 شیخ طبرسی در ذیل آیه254 سوره بقره گفته‌اند‌: بیعت دست به دست دادن برای التزام اطاعت است؛ بنابراین بیعت این است که شخصی دست به دست شخصی بدهد یعنی تو را بر خود سرپرست قرار دادم و طاعتت بر من واجب است.8 در واقع بیعت فروختن طاعت و فرمانبری است9 و زمانی که التزام و تعهد بر کاری مستمر و همیشگی باشد از باب مفاعله استفاده می‌شود.10
- لَا يُثَنَّى (ثنی)
زمانی واژه «ثنی» را استفاده می‌کنند که شخصی کاری را انجام دهد سپس کار دیگری را به آن ضمیمه کند.11 تثنیة نیز به معنای دوتا کردن است.12
از این ماده حدود 35 مورد در نهج البلاغه آمده است.13
- نظر
«نظر»‌ دو معنا دارد:14 گاهی به‌معنای چشم دوختن15 و چشم داشتن16 آمده است و گاهی به‌معنی نگاه با قلب است.17
اگر نگاه با قلب مدنظر باشد به‌این‌معنا است که انسان در مورد چیزی عجله نداشته باشد و (به خود) مهلت بدهد18 تا خردمندانه فکر19 و تحقیق کند؛20 فکری که به‌واسطه آن علم و گمان به‌دست آید و مجهول، معلوم گردد.21
مقصود از «نظر»، تأمل و جستجو نمودن در مورد چیزی است22 و یا گاهی شناختى است كه بعد از جستجو حاصل مي‌شود که همان «رؤیت» است.23
«نظر»‌ به‌معنى ديدن با چشم عقل، در نزد شيعيان بيشتر به‌کار رفته است؛ اما در نزد عامه بیشتر به معنی دیدن با چشم‌سر است.24

تفاوت «تأمل» و «نظر»:
رابطه بین «نظر» و «تأمل» عموم و خصوص مطلق است هر تأملی نظر است؛ اما هر نظری تأمل نیست.
تأمل نگاه شخص اندیشمند است برای اینکه نسبت بدان چیزی که به‌دنبالش است شناخت پیدا کند و به نظری تأمل گفته می‌شود که فقط با طول زمان به‌دست می‌آید.25

تفاوت «نظر» و «رؤيت»:
«نظر» طلب و خواستن هدایت است و زمانی به‌کار می‌رود که «ناظر» به‌دنبال آشکار شدن چیزی است؛ اما «رؤیت» به‌این‌معنا نیست.26
- لَایُستَأنَفُ (أنف)
«یُستَأنَفُ» یعنی از سر گرفته می‌شود.
این کلمه با مشتقات آن مجموعا 15 بار در نهج البلاغه آمده است.27
- خِيَار (خیر)
«خیر» در اصل به‌معنی گراییدن و میل‌ داشتن28 به چیزی است که همه به آن رغبت دارند؛ مثل عدل، فضیلت و ... .29 «خیر» برای تفضیل می‌آید.30
«خیر» چیزی است که هر فردی به آن و آنچه که سبب رسیدن به آن می‌شود تمایل دارد و لازم است که در زمان یا مکان مناسب قرار گیرد؛31 این واژه به این معنا است که فرد، چیزی را بر اساس فضیلتش32 انتخاب کند و برگزیند و آن را بردیگری برتری ‌دهد.33
یکی از معانی باب افتعال اتخاذ است دلالت براینکه فاعل چیزی را که فعل از آن مشتق‌ شده ‌است اتخاذ کند و «اخْتِيار» که از باب افتعال است به‌معنى برگزيدن و گرفتن امری است که در آن خیری وجود دارد.34
«خِیار» به معنای «اخْتِيَار» [مثلاً فسخ معاملات] است.35
«خِيَارُ الشي‌ءِ» یعنی بهترين هر چيزى.36

تفاوت‌ «اصطفاء» و «اختيار»:
وقتی که می‌گویند آن شیء اختیار شده است یعنی آنچه انتخاب شده در «حقیقت» خیر است یا چیزی که برگزیده‌ شده در نزد انتخاب‌کننده خیر است؛ اما «اصطفاء» برگزیدن شیء خالص و پاک است.37
- طَاعِنٌ (طعن)
واژه ی «طعن» در اصل به معنی دو نیم کردن یا سوراخ کردن چیزی به وسیله شیء تیز و برنده است سپس در معانی دیگر از باب استعاره استفاده شده است.38
این ماده در اصل به معنای زدن نقطه ای از چیزی یا بر شیئی به قصد فرو رفتن و زیان رساندن به آن است خواه این زیان رساندن مادی باشد، خواه معنوی.
این ضربه یا نفوذ باید به صورت ناگهانی یا غیر منتظره یا غیر عادی و خلاف عرف باشد؛ مثلاً «طَعَنَ‌ الغصنُ فِي البَيتِ؛ شاخه وارد خانه شد.» اگر شاخه‌ی درخت غیر منتظره داخل خانه‌ای شود برای بیان ورود آن به خانه از واژه «طَعن» استفاده می‌شود.
اگر قیدی ذکر نشده باشد معنای مجاز مراد است؛ مانند: «...طَعْناً فِي الدِّين‌»39 و «...طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ...»40 در اینجا منظور ضررساندن و کاستی در دین است که این امری معنوی است و هدف آن ها از این آسیب رساندن می تواند مسخره کردن دین یا زشت شمردن آن یا انکار دین و یا معیوب کردن آن باشد.41
«طَعْنُ» به معنی نيزه زدن و شاخ زدن و همانند آن هست.42 و به قتل با نيزه‌ى بلند كه بر نوك آن تيغ قرار دهند نیز «طَعْنُ» گفته می شود.43 اين واژه براى طعنه زدن و غيبت كردن و ناسزاگويى هم استعاره شده است‌.44
- مُرَوِّي (رأی)
«رأی» به معنای دیدن با چشم یا بصیرت است.45 «رأی» دیدن قلب است46 که سبب می‌شود راه روشن دیده شود.47 اعتقاد انسان به یکی از دو امر نقیض که گمان می کند صحیح تر باشد «رأی» گفته می شود.
«مُرَوِّي‌» به معنای متفکر و اندیشمندی است که فکر می‌کند آیا چیزی را قبول کند یا به علت عدم مورد استفاده بودن و بی‌ارزش بودن به دور اندازد.48
- مُدَاهِن (دهن)
«دهن‌» در اصل بر نرمی، آسانی و کمی دلالت دارد.49
همچنین به معنای مدارا و نرمی که در شرع به صورت سازش حرام آمده است.50 نیز می باشد. به روغن نیز «دهن» می‌‌‌‌‌گویند.51
«داهَنَ» شخصی است که کسی را نیرنگ و فریب می دهد و خلاف آنچه را كه در دل دارد آشكار می کند.52
«مُداهِن» به معنی دو رو، منافق، سهل انگار،53‌ مدارا کننده54 و نیرنگ‌باز است.55
«مُداهَنَة» یعنی چرب زبانی کردن.56‌ چه بسا بتوان مداهنه را در معنای تحقیر و سبک شمردن چیزی استفاده کرد؛ زیرا شخصی که چیزی را سبک می‌شمارد در آن کار سخت نمی‌شود و خود را به آن کار مشغول نمی‌کند.57
لفظ «إدهان» در اصل برای روغن مالی نمودن وضع شده است که محسوس و مادی است؛ مانند روغن مالی روی پوست اما بنابر مجاز «نرمی معنوی» را نیز در برمی گیرد. (به عبارتی «نرمی معنوی» معنای استعاره‌ای این واژه شده است.)به همین دلیل مدارا، ملاطفت و مهربانی «مُداهَنَة» نام گرفته سپس این معنای مجازی مشهور شده و به صورت معنای حقیقی عرفی درآمده است.58
شش مورد از ماده «دهن» در نهج البلاغه آمده است.59

نکته‌ها و پیام‌ها

1. به نظر می‌رسد امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در این فراز بیعت با خویش را واجبی از سوی خدا می‌شمارند و شاید ایشان از برهان «نقضی» استفاده کرده باشند که اگر عقیده شما این است که اگر مهاجرين و انصار از اهل حلّ و عقد امت حضرت محمد (صلّى اللَّه عليه و آله) بر شخصی گرد آمده و بر بیعت با او اتفاق کردند انسان حق ندارد از آن سرباز زند در مورد بیعت با من نیز مسئله همین است اما خود حضرت (علیه‌السلام) این را در مورد ابوبکر، عمر و عثمان قبول ندارند.
2. كلام حضرت (علیه‌السلام) در مقام احتجاج است؛ زيرا كه معاويه واهل كوفه و دیگران بيعت اختياري کردن با کسی را دليل بر حقانيت وی مي‌دانستند. (لِأَنَّهَا بَيْعَةٌ وَاحِدَةٌ لَا يُثَنَّى فِيهَا النَّظَرُ).
3. زبیر به دروغ ادعا کرده بود که از ترس با امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت کرده؛ از این رو حضرت در مقام احتجاج فرمودند دیگر در بیعت [که اختیاری بوده] تجدید نظر نمی‌شود. (لِأَنَّهَا بَيْعَةٌ وَاحِدَةٌ لَا يُثَنَّى فِيهَا النَّظَرُ)

[1]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، 524.

[2]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، 524.

[3]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، 524.

[4]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، 524.

[5]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، 524.

[6]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، 524.

[7]- اقرب الموارد به نقل از قاموس قرآن، ج1، ص245.

[8]- قاموس قرآن، ج1، ص245.

[9]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص159.

[10]- تحقیق فی کلمات القرآن، ج1، ص365.

[11]- محیط فی اللغه،ج10، ص179

[12]- مصادر زوزنی به نقل از کلید گشایش نهج البلاغه، ص97

[13]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص182.

[14]- كتاب العين، ج‌8، ص154.   

[15]- دشتی، ص732 به نقل از فرهنگ برابرهای فارسی نهج البلاغه، ص1028.

[16]- ترجمان قرآن به نقل از کلید گشایش نهج البلاغه، ص754.

[17]- كتاب العين، ج‌8، ص 154.   

[18]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌7، ص540.   

[19]- مجمع البحرين، ج‌3، ص498.   

[20]- معجم المقاييس اللغه، ج‌5، ص444.   

[21]- مجمع البحرين، ج‌3، ص498.

[22]- معجم المقاييس اللغه،ج5، ص444.   

[23]- مفردات ألفاظ القرآن، ص812.   

[24]- مفردات ألفاظ القرآن، ص812.   

[25]- فروق في اللغه، ص66.

[26]- فروق في اللغه، ص67.   

[27]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص87.

[28]- معجم المقاييس اللغه، ج‌2، ص232.

[29]- مفردات ألفاظ القرآن، ص300.  

[30]- مجمع البحرين، ج‌3، ص297.

[31]- طراز الأول و الكناز لما عليه من لغة العرب المعول، ج‌7، ص407.

[32]- تحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌3 ، ص157.

[33]- تحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌3، ص159.

[34]- مفردات الفاظ قرآن، ص302.

[35]- مصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج‌2، ص185؛ مفردات نهج افلبلاغه، ج1، ص349.

[36]- فرهنگ ابجدى، متن، ص377.

[37]- فروق في اللغه، ص279.

[38]- معجم المقاييس اللغه، ج‌3، ص: 412.

[39]- نساء، آیه46.

[40]- توبه،12.

[41]- تحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌7، ص81.   

[42]- مفردات ألفاظ القرآن، ص520.

[43]- نهاية في غريب الحديث و الأثر، ج‌3، ص127.

[44]- مفردات ألفاظ القرآن، ص520.

[45]- معجم المقاييس اللغه، ج‌2، ص472.

[46]- کتاب العین، ج8، ص306.

[47]- محیط فی اللغه، ج10، ص291.

[48]- مفردات ألفاظ القرآن، ص375.

[49]- معجم المقاييس اللغه، ج‌2، ص 308   

[50]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص376.

[51]- قاموس قرآن، ج‌2، ص 365   

[52]- معجم المقاييس اللغه، ج‌2، ص308.   

[53]- معین به نقل از کلید گشایش نهج البلاغه، ص274.

[54]- كتاب العين، ج‌4، ص27.   

[55]- كتاب العين،ج‌4، ص27.

[56]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص257.

[57]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌18، ص210.

[58]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌18، ص210.

[59]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص376.


اضف تعليق