نامه ها

نامه چهل و دوم

و من كتاب له (علیه السلام) إلى عمر بن أبي سلمة المخزومي و كان عامله على البحرين، فعزله، و استعمل نعمان بن عجلان الزّرقي مكانه‌:

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ وَلَّيْتُ النُّعْمَانَ بْنِ عَجْلَانَ الزُّرَقِيَّ عَلَى الْبَحْرَيْنِ وَ نَزَعْتُ يَدَكَ بِلَا ذَمٍّ لَكَ وَ لَا تَثْرِيبٍ‌ عَلَيْكَ فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلَايَةَ وَ أَدَّيْتَ الْأَمَانَةَ فَأَقْبِلْ غَيْرَ ظَنِينٍ‌ وَ لَا مَلُومٍ وَ لَا مُتَّهَمٍ وَ لَا مَأْثُومٍ فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إِلَى ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ‌ عَلَى جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ إِقَامَةِ عَمُودِ الدِّينِ إِنْ شَاءَ اللَّه‌».

ترجمه‌ها

- ترجمه نهج البلاغه (فقیهی)
نامه‌اى است از اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) به عمر بن ابى سلمۀ مخزومى كه عامل و كارگزار آن حضرت (عليه‌السلام) در بحرين بود و اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) او را عزل كرده و نعمان بن عجلان زرقى را به جاى وى گماشته بود:

«اما بعد، پس همانا من، به تحقيق، نعمان بن عجلان زرقى را، بر بحرين والى نمودم و دست تو را، بى آن‌كه نكوهشى و سرزنشى بر تو باشد، (از تصدى آن ناحيه) كوتاه ساختم، هر آينه و به تحقيق تو، وظيفۀ ولايت بر بحرين را به خوبى انجام دادى و امانت را ادا كردى، پس نزد من بيا كه نه بدگمانى نسبت به تو وجود دارد و نه مورد سرزنش قرار مى‌گيرى و نه متهم به كار زشتى هستى و نه گناهكار مى‌باشى. كه من هر آينه و به راستى، آهنگ رفتن به سوى ستمگران از مردم شام را كرده‌ام و دوست داشتم كه تو همراه من حاضر در نبرد باشى كه همانا تو از كسانى هستى كه من در جهاد با دشمن و به پا داشتن ستون دين، از آنان يارى و پشتيبانى مى‌جويم. اگر خدا بخواهد و اراده اش تعلق گيرد».

(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، صص559و560)
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولی)
نامة آن حضرت (عليه‌السلام) به عمر بن ابی سلمة مخزومی که کارگزار آن حضرت (عليه‌السلام) در بحرین بود و او را عزل نموده، نعمان بن عجلان زرقی را به جای او گماشت:

«اما بعد، من نعمان بن عجلان زرقی را بر بحرین گماشتم و دست تو را از آن برداشتم بدون آن‌که قصد نکوهش و سرزنش تو را داشته باشم، زیرا تو به نیکی حکومت کردی، و امانت را ادا نمودی. اینک به نزد من بیا بدون آن‌که در نظر من مظنون و قابل سرزنش و متهم و گنهکار باشی. زیرا می‌خواهم به سوی جنگ با ستمگران اهل شام حرکت کنم و دوست دارم که تو هم در کنار من حضور داشته باشی، چرا که تو از کسانی هستی که من برای جهاد با دشمن و به پاداشتن ستون دین به آنان پشت گرمم، ان شاء الله».

(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی‌‌، ص414)
- ترجمه نهج البلاغه (بهرام پور)
نامه به عمر بن ابی سَلَمه مخزونی فرماندار بحرین، با تشکر از خدماتش او را برای شرکت در جنگ صفین به سال 36 هجری دعوت کرد.

(دلجوئی به هنگام عزل امرا)

«اما بعد، من نعمان بن عجلان زرقى را به فرمانداری بحرین نصب کردم و بی‌آن‌که سرزنش و نکوهشی برای تو وجود داشته باشد. تو را از فرمانداری آن سامان برداشتم. به راستی تا کنون زمامداری را به نیکی انجام دادی و امانت را پرداختی.

پس به سوی ما حرکت کن که نه سوء ظنی به تو هست و نه سرزنش یا اتهام و نه گناهی متوجه توست. زیرا من عازم جهاد علیه ستمگران شام (معاویه) هستم و دوست دارم در این جنگ با من باشی، زیرا تو از دلاورانی هستی که من در جنگ با دشمن و اقامة ستون دین از آن‌ها یاری می‌طلبم، اگر خدا بخواهد».

(نهج البلاغه ترجمه روان ‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، صص593و594)
- ترجمه نهج البلاغه (فیض الاسلام)
از نامه‌هاى آن حضرت (عليه‌السلام) است به عمر بن ابى سلمه مخزومى كه از جانب آن بزرگوار بر بحرين حاكم بود:

(او را عزل نموده، و به جايش نعمان ابن عجلان زرقىّ را گماشت (در آن عمر را ستوده و او را براى همراه بردن با خود در جنگ خواسته، و اين عمر پسر زن رسول خدا (صلى‌اللّه‌عليه‌وآله) است از ام سلمه، و نعمان از مهتران انصار بوده، رجال دانان اين دو را از نيكان ياران اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) دانسته و در نقل اخبار از ايشان آن‌ها را مورد وثوق و اطمينان قرار داده‌اند، و در بعضى از كتب عمرو ابن ابى سلمه ديده مي‌شود، ولى عمر ابن ابى سلمه درستر است، زيرا در بيشتر نسخه‌های نهج البلاغه‌ عمر ضبط شده است نه عمرو با واو).

«پس از ستايش خداوند و درود پيغمبر اكرم (صلى‌اللّه‌عليه‌وآله)، من نعمان ابن عجلان زرقى را والى و حاكم بحرين گردانيدم، و دست تو را بدون آن‌كه نكوهش و سرزنشى برايت باشد كوتاه كردم (تو را فرا خواندم) و تو حكومت را نيك انجام دادى، و امانت (بيت المال) را اداء نمودى، پس (نزد من) بيا بى‌آنكه گمان بدى به تو داشته باشم يا سرزنش نموده تهمت زده گناه كارت دانم. پس (سبب خواستن تو آن است كه) رفتن به سوى (جنگ) ستمگران اهل شام را تصميم گرفته دوست دارم تو با من باشى، زيرا تو از كسانى هستى كه براى جنگ با دشمن و برپا داشتن ستون دين (اجراى احكام اسلام) به ايشان پشت گرمم، اگر خدا بخواهد».

(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، ج‌5، صص960و961)

شروح

- ترجمه توضیح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
از نامه‌هاى آن حضرت (عليه‌السلام) به عمر بن ابى‌سلمه مخزومى كارگزار خود در بحرين كه او را از حكومت عزل و نعمان بن عجلان زرقى را به جاى او نصب نمود:

(عزل شده برگزيده)

«اما بعد، من «نعمان بن عجلان زرقى» را به عنوان والى بحرين نصب كرده‌ام و تو را بدون هيچ نكوهش و سرزنشى از ولايت بحرين عزل نمودم. پس خلع تو از حكومت نه به جهت نقص و ايرادى است از سوى تو تا غمگين باشى، بلكه تو حقّ ولايت و تصدى امور را به خوبى ادا كرده‌اى و اداره جامعه را آن سان كه شريعت، فرمانت داده، بر اساس دستور به خوبى انجام دادى و امانت ورزيدى. پس بدون اينكه به خود بدگمان شوى و در اداره آن سرزمين و فرمان خدا خود را گناهكار بدانى نزد من آى، زيرا مى‌خواهم به سوى ستمگران شامى، يعنى معاويه و يارانش، كه در حق امام خود ظلم كردند، حركت كنم و دوست دارم تو نيز با من و همراه من باشى، چون تو از كسانى هستى كه مى‌خواهم از تو براى جنگ با دشمن و استحكام بخشيدن به ستون دين كمك بگيرم. ـ ان شاء اللّه‌ ـ.

اين جمله نهايت مدح و ستايش آن فرد به شمار مى‌آيد».

(ترجمة توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، صص151و152)
- شرح نهج البلاغه(ابن میثم)
از جمله نامه‌هاى امام (علیه‌السلام) به عمر بن ابى سلمه مخزومى كه از طرف آن بزرگوار حاكم بحرين بود و او را بركنار كرد، و به جاى او نعمان بن عجلان زرقى را گماشت:

(اين شخص، عمر بن ابى سلمه، پسر همسر پيامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، مادرش ام سلمه و پدرش ابو سلمه پسر عبد الاسد بن هلال بن عمر بن مخزوم است، و اما نعمان بن عجلان از جمله بزرگان انصار از قبيله بنى زريق است)

«موضوع نامه اطلاع عمر بن ابى سلمه، است بر تعيين نعمان به جاى او، و نيز اطلاع بر اين كه اين عمل به خاطر خلافى نبوده است كه از او سرزده باشد تا او را مستحق نكوهش و بركنارى سازد بلكه امام (علیه‌السلام) از او سپاس‌گزار است از آن رو كه به خوبى حكومت كرده و رعايت امانت را نموده است. آن گاه هدف خود، از بركنارى و احضار وى را به اطلاع رسانده كه عبارت از يارى و كمك گرفتن از او در برابر دشمن است، تا دلش آرام گيرد و از مقام حكومت با ميل و رغبت جدا شود، و او را به جهت علاقه‌مندى امام به حضورش در معيت امام (علیه‌السلام) با اين عبارت توجّه داده است: زيرا تو...، و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن در حقيقت چنين است: و هركه باعث پشت‌گرمى در مقابل دشمن و استوارى ستون دين باشد، پس بايد به حضور او علاقه‌مند باشم و او همراه من باشد كلمه عمود را براى اصولى كه مانند عمود خيمه با حفظ و به پا داشتن آنها استوار مى‌شود عاريه آورده شده».

(ترجمة شرح ‌نهج ‌البلاغه، ابن‌ميثم، ج5، ص154)
- شرح سلونی
«مدیریت و رهبری امام (علیه‌السلام)، الگویی بی‌نظیر برای تمام رهبران و مدیران در طول تاریخ بشریت است.

حضرت (علیه‌السلام)، در جایگاه حاکم اسلامی، با هرکس آن‌گونه که لایق است برخورد می‌کنند، و تنها رضایت خدای تعالی را در نظر دارند؛ از کارگزار شایسته تقدیر، و کارگزار خائن را توبیخ می‌کنند.

(فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلَايَةَ وَ أَدَّيْتَ الْأَمَانَةَ فَأَقْبِلْ غَيْرَ ظَنِينٍ) برکناری عمر بن ابی سلمه، از حکومت بحرین به سبب اشتباه و بدگمانی نسبت به وی نبود؛ بلکه او رسالت خود را به بهترین شکل ممکن انجام داده بود.

(وَ لَا مَلُومٍ وَ لَا مُتَّهَمٍ وَ لَا مَأْثُومٍ) امام (علیه‌السلام)، در این عبارت به سه مورد، که ممکن است وی تصور کند علت برکناری او بوده، اشاره دارند؛ چراکه اغلب اوقات کارفرمایان برای سرزنش، اتهام و کوتاهی وخطا کارگزار خود را برکنار می‌کنند.

(فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إِلَى ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي) سپس دلیل عزل را که وظیفه مهم‌تری است بازگو کرده و می‌فرمایند: دوست دارند عمر بن ابی سلمه، برای جهاد با دشمنان درکنارشان باشد؛ شایسته است همه کار فرمایان، از شیوة مدیریت امام (علیه‌السلام) الگو گرفته، به هنگام عزل یا تغییر جایگاه کارگزار شایسته از زحمات وی تقدیر و تشکر کرده و دلیل عزلش را بیان کنند.

(فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ‌ عَلَى جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ إِقَامَةِ عَمُودِ الدِّينِ) پس ‌از ‌آن در مقام اشاره به ویژگی‌های شخصیتی او می‌فرمایند: وی از دو جهت می‌تواند تکیه‌گاه و پشتیبان ایشان باشد:

1.جهاد با دشمنان.

2. برپایی دین خدا.

واژه شناسی

- نَزَعْتُ يَدَك
دست تو را از سلطه و حكومت كوتاه كردم، فرمانروايى‌ات را پايان دادم.[1]
- تَثْرِيبٍ‌
گناه، ملامت.[2]
- مَلُوم
سرزنش شده.[3]
- مَأْثُوم
گناهكار.[4]
- أَسْتَظْهِرُ
از حمايتت برخوردار شوم.[5]

واژه کاوی

- وِلَايَةَ (ولی)
«وَلْی» در اصل به معنای نزدیکی است.[6]

«وَلَایَت» به معنای چاره‌اندیشی امور دیگران و عهده‌داری جریان زندگی و مرگشان است.[7]

«وَلِىّ» كسى است كه امور را اداره می‌کند.[8]

تفصیلی:

«وَلْی» در اصل به معنای نزدیکی است.[9]

«وَلِىّ» از واژۀ «وَلْى» مشتق شده است. «وَلِىّ» كسى است كه به تدبير امور از ديگرى سزاوارتر است.[10] هرکس سرپرست امری شود و به آن قیام کند «مولی» و «ولیّ» آن امر است.[11]

«وَلیَ الشیءَ و عَلَیْه» یعنی شخصی، سرپرستی چیزی را به عهده گرفت.[12]

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در خطبة 188 نهج البلاغه می‌فرمایند:

«وَ لقَد وَلِیتُ غُسلَه (صلی الله علیه و آله)؛ و غسل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به عهده گرفتم».

فرمانروا «ولیّ امر» مردم است.[13] کمیت شاعر در مورد امیرالمؤمنین علی علیه السلام اینگونه سروده است:

وَ نِعْمَ‌ وَلِيُ‌ الْأَمْرِ بَعْدَ وَلِيِّهِ‌ وَ مُنْتَجَعُ التَّقْوَى وَ نِعْمَ الْمُقَرَّبُ

«اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه‌السلام) خوب سلطان و کفيل امر امت بعد از سلطان و کفيل اولش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) بوده است، و خوب دليل و راهنماي تقوا و درستی در بيابان خشک و جهالت، و خوب نزديک کننده امت به خداوند متعال است».‌[14]

«وَلِیّ» به دو معنا است:

اول: به معنای کسی است که بر دیگری ولایت دارد؛[15] مثل ولایت خدا بر انسان. [16]

دوم: به معنای کسی که ولایت دیگری بر او واقع می‌شود؛ مثل انسان که ولایت خدا بر او واقع می‌شود.[17]

واژۀ «مولی» در کلام عرب به چند معنا است؛[18] گاهی در زبان عرب به معنای عبد است؛[19] مثلاً در زیارت خاصّه امام حسین (علیه‌السلام) وارد شده است: «اللَّهَ اللَّهَ فِي عَبْدِكَ وَ مَوْلَاكَ.»[20] و همچنین به معنای آقا و سید و مالک عبد است؛[21] مثلاً در دعای توسل آمده است: «یا سادَتی وَ مَوالِیَّ اِنی تَوَجَّهتُ بِکُم اَئِمَّتی.»[22]

از دیدگاه اهل لغت روا است شخصی بگوید: «فُلانٌ‌ مَوْلَايَ» به این معنا که او مالک طاعت فرد است و مولی به معنای «مالک طاعت» همان معنای مد نظر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حدیث غدیر است که فرمودند: «فَمَنْ كُنْتُ‌ مَوْلَاهُ‌ فَعَلِيٌ‌ مَوْلَاهُ».[23]

به شخص با ايمان «وَلِيُّ اللّه» گفته می‌شود یعنی خدا دوست.[24]

«اولِیاء» جمع واژة «ولی» است.[25]

خدای متعال می‌فرماید:

«إِنَّما وَلِيُّكُمُ‌ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ‌؛ ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده‌اند: همان كسانى كه نماز برپا مى‌دارند و در حال ركوع زكات مى‌دهند».[26]

«وَلِی» در این آیه به معنای کسی است که سرپرستی امور مؤمنان بر عهدۀ او است.[27]

ابوذر غفاری روایت می‌کند:

روزى با رسول خدا (صلی‌الله‌عليه‌وآله) نماز ظهر خواندم سائلى در مسجد چيزى خواست به او چيزى ندادند، دست به آسمان برداشت و گفت: خدايا گواه باش من در مسجد رسول خدا (صلی‌الله‌عليه‌وآله) اظهار حاجت كردم كسى چيزى به من نداد، على (عليه‌السلام) آن هنگام در ركوع نماز بود با انگشت كوچک دست راست كه به آن انگشتر می‌كرد به سائل اشاره نمود، سائل آن را از انگشت على (عليه‌السلام) گرفت، رسول خدا (صلی‌الله‌عليه‌وآله) در نماز اين عمل را مي‌ديد، هنگامی که از نماز فارغ شد سر به آسمان كرد و گفت: خدايا برادرم موسى از تو خواست و گفت:

«رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي‌ ... وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي. هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي‌».

در جوابش قرآن ناطق نازل فرمودى:

«سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما».

خدايا من برگزيده و پيامبر تو محمد هستم، سينة مرا فراخ گردان. كارم را آسان كن. براى من وزير و يارى از اهلم معيّن كن على برادرم را، با او مرا تقويت فرما.

ابوذر می‌گويد: به خدا قسم رسول خدا (صلی‌الله‌عليه‌وآله) سخن خويش را تمام نكرد تا جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد بخوان. فرمود چه بخوانم؟ گفت بخوان:

«إِنَّما وَلِيُّكُمُ‌ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا».[28]

این آیه طبق نظر شیعه و مخالفان در حق حضرت علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) نازل شده است.[29][30]

تفاوت «ولایت» و «وکالت»:

انسان با اختیار، شخصی را «وکیل» خویش قرار می‌دهد؛ اما گاهی «ولایت» فردی بر انسان بدون اختیار او است؛ مانند «ولایت» پدر یا پدر بزرگ بر انسان.[31]
- أَسْتَظْهِرُ (ظهر)
«ظهر» مخالف نهان،[32] و بر ابراز نمودن دلالت دارد.[33]

«اسْتَظْهَرَ به» به معنی درخواست یاری و حمایت است.[34]

«يَسْتَظْهِرُ بحجج الله على خلقه» یعنی انسان به وسیلۀ براهینی که خدای تعالی به وی آموزش داده، خواستار پیروزی بر افراد باشد.[35]
- جِهاد (جهد)
«جهد» در اصل به معنای سختی است، سپس هر آنچه از نظر معنا به آن نزدیک باشد بر آن حمل می‌شود.[36]

«جَهد» یعنی شخصی که برای رسیدن به هدف از هر گونه تلاشی دریغ نمی‌کند.[37]

جنگ را «جِهاد» گویند؛ زیرا که تلاش، توأم با رنج است[38] و شخص تمام نیروی خود را در گفتار یا عمل برای جنگ با کافران به‌کار می‌گیرد.[39]

«جهاد» بر سه گونه است:

· براى دفع دشمنِ آشكار.

· جهاد با شيطان و اهريمن.

· مجاهده با نفس.[40]
- عَدُو
«عَدْو» به معنی تجاوز و گذشتن از حدّ [41] و عَداء به معنی ستم است.[42] «عدُوّ» به معنی دشمن و ضد دوست است که به شکل اسم در آمده است و این لفظ برای یک نفر یا دو نفر و یا جمعی از افراد مذکر یا مؤنث به کار برده می‌شود.[43]

واژه‌ عَدْو به چند معنا است:

1. به معنای كينه توزى، که به آن «عَدَاوَة» و «مُعَادَاة» می‌گویند:

· عداوت به قصد دشمنى و خصومت.

· دشمنى كه از روى قصد نباشد بلكه حالتى برای مخاطب حاصل شود كه آزرده شود؛ همان‌گونه كه انسان از دشمنان مورد آزار قرار مى‌گيرد.[44]

2. به معنای دویدن و هروله، که به آن «عَدْو» می‌گویند.

3. به معنای بی‌عدالتی و ستم در معامله است که به آن «العُدْوَان‌ و العَدْو» می‌گویند.

به اعتبار آرام و قرار گرفتن به مکان ناآرام «العَدْوَاء» می‌گویند.[45]

عدوّ کسی که است که در قلبش نسبت به شخصی دشمنی دارد و در ظاهر بر اساس آن دشمنی رفتار می‌نماید.[46] دایره دشمنی از دایره نفرت کوچک‌تر است؛ هرکسی که دشمن فردی است از او تنفّر دارد ولی گاهى فرد بدون آنکه با کسی دشمنی داشته باشد، از او نفرت دارد..[47]

تفاوت «عداوت» و «بغض»:

«عداوت» دوری جستن و فرار کردن از یاری شخصی و «بغض» نقیض محبت نمودن و بزرگ شمردن فرد و طلب حقیر شدن و اهانت به اوست.[48]

تفاوت «عداوت» و «مخاصمه»:

«معادات» در مورد حالات قلب است. ممکن است انسان با شخصی مشاجره کند اما در دل با وی دشمنی نداشته باشد یا در دل با او دشمن باشد اما با او جدل ننماید.

«مخاصمه» گفت و گوی همراه با پرخاش و ستیزه است.[49]

نكته‌ها و پیام‌ها

1. سزاوار است، کارفرما به‌هنگام عزل کارگزار شایسته از زحمات وی تقدیر و تشکر کرده و دلیل عزلش را برای او بیان کند (نَزَعْتُ يَدَكَ بِلَا ذَمٍّ لَكَ وَ لَا تَثْرِيبٍ‌ عَلَيْكَ... وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي).

2. شایسته است، انسان با گفتار، اعمال و کردارش از امام زمانش حمایت کند (أَسْتَظْهِرُ).

[1]_ ترجمة توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص151.

[2]_ ترجمة توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص151.

[3]_ ترجمة توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص151.

[4]_ ترجمة توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص151.

[5]_ ترجمة توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص151.

[6]- معجم المقاييس اللغة، ج‌6، ص141.

[7]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌13، ص204.

[8]- مجمع البحرين، ج‌1، ص455.

[9]- معجم المقاييس اللغة، ج‌6، ص141.

[10]- قاموس قرآن، ج‌7، ص247.

[11]- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج5، ص228.

[12]- المنجد به نقل از کلیدگشایش نهج البلاغه، ص862.

[13]- مجمع البحرين، ج‌1، ص455.

[14]- الهاشميات ص 136 به نقل از مجمع البحرين، ج‌1، ص456.

[15]- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج‌2، ص673.

[16]- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج‌2، ص673.

[17]- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج‌2، ص673.

[18]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌15، ص311.

[19]- أساس البلاغة، ص689.

[20]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‌98، ص226.

[21]- أساس البلاغة، ص689.

[22]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‌99، ص249.

[23]- مجمع البحرين، ج‌1، ص464.

[24]- مفردات الفاظ قرآن، ص885.

[25]- المنجد به نقل از کلیدگشایش نهج البلاغه، ص862.

[26]- مائده، آیه 55.

[27]- مجمع البحرين، ج‌1، ص456.

[28]- مجمع البيان في تفسير القرآن - ط دار المعرفة، ج3، صص324 و 325.

[29]- مجمع البحرين، ج‌1، ص456.

[30]- اين خبر را ثعلبى با اين سند بعينه نقل كرده و ابو بكر رازى در كتاب احكام القرآن بنقل مغربى و رمّانى و طبرى روايت‌ كرده‌اند: اين آيه در حق على عليه السّلام نازل شد آنگاه كه در حال ركوع انگشتر خويش را بسائل بخشيد. مجاهد و سدّى نيز چنين گفته‌اند و آن از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام و جميع علماء اهل بيت عليهم السّلام نقل شده است. (مجمع البيان في تفسير القرآن - ط دار المعرفة، ج3، ص325)

علامه امينى رحمه- اللّه در جلد دوم الغدير ص 52- 53 آنرا از تفسير ثعلبى، تفسير طبرى، اسباب النزول واحدى، تفسير فخر رازى، تفسير خازن، تفسير نيشابورى، فصول المهمّه ابن صبّاغ، صواعق ابن حجر، نور الابصار شبلنجى و ده دوازده كتاب ديگر كه همه از كتب مشهور اهل سنّت‌اند نقل كرده است طالبان تفصيل بآنجا رجوع كنند و در المراجعات مراجعه چهلم مرحوم شرف الدين عاملى آنرا بطور تفصيل از منابع اصيل نقل كرده و عبد المجيد سليم رئيس الازهر در مقابل آن اسناد خاضع شده است.( قاموس قرآن، ج‌7، ص250)

[31]- بهجه الخاطر و نزهه الناظر، ص80.

[32]_ تاج اللغه و صحاح العربیه، ج‌2، ص730. 

[33]- معجم المقاييس اللغة، ج‌3، ص471.

[34]_ تاج اللغه و صحاح العربیه، ج‌2،ص732.

[35] _ مجمع البحرين، ج‌3، ص393.

[36] - معجم المقاييس اللغه، ج‌1، ص486.

[37] - كتاب العين، ج‌3، ص386.

[38] - قاموس قرآن،ج‌2، ص78.

[39] - النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج‌1، ص319.

[40] - مفردات الفاظ القرآن، ص208.

[41]- مفردات ألفاظ القرآن، ص553.

[42]- لسان العرب، ج‌15، ص33.

[43]- لسان العرب، ج‌15، ص36.

[44]- مفردات ألفاظ القرآن، ص553.

[45]- مفردات ألفاظ القرآن، ص553.

[46]- قاموس قرآن، ج‌4، ص305.   

[47]- اقرب الموارد به نقل از قاموس قرآن، ج‌4، ص305.

[48]- الفروق في اللغة، ص124.

[49]- الفروق في اللغة، ص124.  



اضف تعليق