و من كتاب له (علیه السلام) إلى معاوية:
«فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا وَ اجْتِيَاحَ أَصْلِنَا وَ هَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا الْأَفَاعِيلَ وَ مَنَعُونَا الْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا الْخَوْفَ وَ اضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْب».
ترجمهها
«آنگاه قوم ما (يعنی قبيله قريش) قصد کشتن پيامبر ما و پريشان حال ساختن و از ميان بردن ما را کردند و انواع اندوهها و ناراحتيها را بر ما در نظر گرفتند و آزارهای گوناگون را نسبت به ما انجام دادند، ما را از زندگی خوب و گوارا بازداشتند، و ترس را ملازم و همراه ما ساختند، و به رفتن و ماندن در کوهی سخت و خشک که راه پيمودن در آن، بسيار دشوار بود، ناگزيرمان کردند و آتش جنگ را برای ما افروختند
[و به رفتن و ماندن در کوهی سخت ..: ابن ابى الحديد در مفهوم اين عبارت مىگويد كه رفتن در چنين كوهى مثالى است براى خشونت و تنگى و دشوارى منزل، يعنى حال ما مانند حال كسى بود كه ناگزير از پيمودن چنين كوهى باشد و محتمل است كه مقصود از آن، درهاى بوده باشد (يعنى شعب ابو طالب) كه پيغمبر (ص) و بنى هاشم و كسان ديگرى كه اسلام آورده بودند، مدّتى در آن، در محاصره بودند.]».
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، صص500 و 501)
«قوم ما (قریش) خواستند پیامبر ما را بکشند، و ریشه ما را از جا برکنند. تصمیمهای ناروا درباره ما گرفتند، و هرکاری که از دستشان برآمد با ما کردند. آب خوش را از ما بازداشتند، و پیوسته برای ما دلهره و نگرانی ایجاد نمودند. ما را به پناهنده شدن به دل کوهی ناهموار (شِعب ابی طالب) ناگریز ساختند، و آتش جنگ را بر ما افروختند.»
(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص368)
(امام (علیه السلام) در این خطبه خطاب به معاویه اولاً اشاره دارد که عده زیادی از قریش کمر به قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله) بستند و خداوند او را حفظ کرد؛ ثانیاً چنین نیست که افردای نظیر خلیفه اول و دوم دلسوزترین مردم باشند؛ چراکه این خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند که در خط مقدم جبههها حضور داشتند؛ سوم اینکه شگفت است که من را با معاویه همسنگ گرفتهاند درحالی که هیچ سابقه و خدمتی در راه دین نداشته است و نکته آخر اینکه اگر قرار بر قصاص قاتلین عثمان باشد، وظیفه حکومت است نه شورشیان.)
«قوم ما (از قریش) قصد کشتن پیامبر (صلی الله علیه و آله) را داشتند (که در رأس آنها ابوسفیان پدر معاویه بود) میخواستند ریشه ما برکنند. آنها علیه ما نقشهها کشیدند و هرچه میتوانستند در حق ما ظلم و بدی کردند و زندگی را بر کام ما تلخ کردند و با ترس و دلهره درآمیختند و ما را به اقامت در کوههای سنگلاخ (شعب ابی طالب) مجبور ساختند و آنها آتش جنگ علیه ما افروختند.»
(نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص525)
(در پاسخ نامهاى كه براى آن بزرگوار فرستاده «و در آن درخواست نموده بود كه كشندگان عثمان را تسليم او نمايد» نوشته و در آن فضل و بزرگوارى و سبقت و پيشى خود را به اسلام و ايمان گوشزد او مىفرمايد):
پس (از آنكه مشركين نگريستند كه حبشه پناهگاه مسلمانان شد، و هر كدام از ايشان به آنجا مىگريخت ايمن و آسوده مىگشت و آنها كه در مكّه ماندند در پناه ابو طالب بودند، و اسلام آوردن حمزه نيز آنان را تقويت نمود، انجمن بزرگى تشكيل داده و قبيله قريش همگان برگشتن پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله) همدست شدند، و ابو طالب كه بر اين انديشه آگهى يافت بنى هاشم و بنى عبد المطّلب را گرد آورده با زن و فرزند به درّه كوهى كه شعب ابو طالب گويند جاى داد، و اولاد عبد المطّلب مسلمان و غير مسلمانشان براى حفظ قبيله و فرمانبرى از ابو طالب از يارى پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) خوددارى نكردند جز ابو لهب كه با دشمنان ساخت، و ابو طالب به همراهى خويشان به حفظ و نگهدارى پيغمبر كوشيده هر دو سوى شعب يعنى درّه كوه را ديد بان گماشت، و بيشتر فرزند خود علىّ (عليه السّلام) را بجاى پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله)مىخوابانيد، و حمزه شبها بگرد پيغمبر مىگشت، چون كفّار قريش اين احوال را ديده دانستند به آن حضرت دست ندارند چهل تن از بزرگانشان در دار النّدوة «نام موضعى در مكّه كه محلّ اجتماع بود» گرد آمده پيمان بستند كه با بنى عبد المطّلب و بنى هاشم دوستى نكرده زن به ايشان ندهند و نگيرند، و چيزى به آنان نفروخته و نخرند، و آشتى نكنند مگر وقتى كه پيغمبر را بايشان بسپارند تا او را بكشند، و اين پيمان را بر صحيفهاى نگاشته بر آن مهر نهاده آنرا به امّ الجلاس خاله ابو جهل سپردند تا نگاهدارد، و بعضى نقل كردهاند كه آنرا بر در خانه كعبه آويختند، با اين پيمان بنى هاشم در شعب ابو طالب محصور ماندند، و از اهل مكّه جرأت نداشت با آنان داد و ستد نمايد جز اوقات حجّ كه جنگ حرام بود و قبائل عرب در مكّه حاضر مىشدند، ايشان هم از شعب بيرون آمده خوردنى از عرب مىخريدند و برميگشتند، و قريش اين را نيز روا نداشته چون آگاه مىشدند كه يكى از بنى هاشم مىخواهد چيزى خريدارى نمايد بهاى آنرا بالا برده خودشان مىخريدند، و اگر مىدانستند كسى از قريش بسبب خويشاوندى با بنى عبد المطّلب خوردنى به شعب فرستاده او را آزار مىرساندند، و اگر از آنان كه در شعب بودند كسى بيرون مىآمد و بر او دست مىيافتند او را شكنجه مىكردند، و از اشخاصى كه براى آنها خوردنى مىفرستادند ابو العاص ابن ربيع هشام ابن عمرو و حكيم ابن خرام ابن خويلد برادر زاده خديجه بودند، سه سال بدينگونه گذشت، و گاه فرياد كودكان بنى عبد المطّلب از گرسنگى بلند مىشد به طوری كه بعضى از مشركين از آن پيمان پشيمان گشتند، و پنج تن از آنان: هشام ابن عمرو و زهير ابن ابى اميّه و مطعم ابن عدىّ و ابو البخترىّ و زمعة ابن الأسود با يكديگر قرار گذاشتند كه نقض عهد كرده پيمان بشكنند و قرارداد او را پاره كنند، بامدادى كه بزرگان قريش در كعبه گرد آمده از اين مقوله سخن پيش آوردند، ناگاه ابو طالب با گروهى از همراهان خود از شعب بيرون آمده به كعبه رو آورد و بين آنها نشست، ابو جهل گمان كرد كه ابو طالب بر اثر رنجى كه در شعب ديده شكيبايى را از دست داده و آمده كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله) را تسليم نمايد، ابو طالب فرمود:
اى مردم سخنى گويم كه بر خير شما است: برادر زادهام محمّد (صلی الله علیه و آله) به من خبر داده كه خداوند موريانه را بر نامهاى كه پيمان را بر آن نوشتهايد گماشته، آنچه در آن نوشته شده خورده فقط نام خدا را بر جا گذاشته، اكنون آن نامه را حاضر كنيد اگر او راست گفته شما را با او چه جاى سخن است از دشمنى با او دست بداريد، و اگر دروغ گويد او را تسليم مىنمايم تا به قتل رسانيد، گفتند: نيكو سخنى است، پس رفتند و آن نامه را از امّ الجلاس گرفته آوردند و گشودند همه آنرا موريانه خورده بود جز لفظ باسمك اللّهمّ كه در جاهليّت بر سر نامهها مىنگاشتند، و دست منصور ابن عكرمه نويسنده آن قرارداد شل شده بود، چون چنين ديدند شرمنده شدند، پس مطعم ابن عدىّ نامه را پاره كرد و گفت: ما از اين نامه ستم رسان بيزاريم، آنگاه ابو طالب به شعب بازگشت، روز ديگر مطعم ابن عدىّ به همراهى چهار تن ديگر از قريش با او همراه شده بودند به شعب رفته بنى عبد المطّلب را به مكّه آورده و در خانههاشان جاى دادند، لكن مشركين پس از بيرون آمدن حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) از شعب باز بنا بر عقيده نادرست خود چندان كه توانستند از دشمنى با آن بزرگوار خوددارى نكرده در آزار او كوشيدند، خلاصه در نامه زير امام (عليه السّلام) براى بيدار كردن معاويه از خواب غفلت باين سرگذشت اشاره نموده مىفرمايد:) قبيله ما (قريش) خواستند پيغمبر ما را بكشند، و ريشه ما را بر كنند (نابود نمايند) و غمها و اندوهها براى ما پيش آوردند، و ناشايستهها در باره ما به كار بردند، و ما را از آسايش و خوشى باز داشتند، و ترس و بيم را ويژه ما قرار دادند، و ما را به رفتن سوى كوه سخت (بىآب و علف شعب ابو طالب) بناچارى وادار نمودند (و در آنجا محصور كردند، در اوّل سال هفتم از بعثت پيغمبر اكرم) و آتش جنگ را براى ما افروختند.»
(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الإسلام، ج5، صص846 - 848)
شروح
رفتار قريش با حضرت رسول (صلىاللهعليهوآله)
«قوم ما، يعنى عرب (يا قريش) قصد قتل پيامبر ما را در سر مىپروراندند، چنانكه در ليلة المبيت اتّفاق افتاد. و مىخواستند ما را از ريشه برآورند، چرا كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) اصل و ريشه خاندان خود مىباشد.
و بر آن بودند تا باران اندوه را برما فرو ريزند. و اعمالى نكوهيده و رذيلانه درباره ما روا داشتند، از قبيل: تبعيد به شعب ابوطالب، شكنجه، اهانت و بىمقدار گرداندن و جز آن.
و زندگى گوارا و خوش (و يا آب خوشگوار) را از ما دريغ كردند و با كارها و تهديدات خود، ما را هماره قرين هراس و بيم نمودند، و ما را به بالا رفتن از كوه مشكلات و سختىها واداشتند. اين سخن كنايه از آن است كه انواع سختىها را بر ما تحميل كردند كه در شدت، به درنورديدن كوههاى صعبالعبور مىماند. و بر ضد ما آتش جنگ را شعلهور ساختند.»
(ترجمۀ توضيح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص515)
«قبيله ما (قريش) خواستند پيامبرمان را بكشند، و ريشه ما را بر كنند، غم و اندوه را به جانهاى ما ريختند، و هر بدى كه مىتوانستند در باره ما انجام دادند، گوارايى زندگى را از ما منع كردند، ترس و بيم را همراه ما ساختند، ما را به پناه بردن به كوه صعب العبور مجبور كردند، براى ما آتش جنگ را بر افروختند.
اين نامه گزيدهاى است از نامهاى كه حضرت (علیه السلام) در پاسخ نامه معاويه مرقوم فرمودهاند. نامه معاويه از اين قرار بود: از معاوية بن ابى سفيان به جانب على بن ابي طالب:
سلام بر تو، همانا من نزد تو، سپاس و ستايش مىكنم خدايى را كه جز او، خدايى نيست، پس از حمد خدا و نعت پيامبر، خداوند محمد [صلی الله علیه و آله] را به علم خويش مخصوص كرد و او را امين وحى خود قرار داد، و به سوى خلق خود فرستاد و از ميان مسلمانان برايش يارانى برگزيد، و او را به وجود آنان تاييد فرمود، مقام و منزلت آنها در نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به اندازه فضيلت و برترى آنان در اسلام بود، پس با فضيلتترين ايشان در اسلام و خيرخواهترينشان براى خدا و رسولش خليفه بعد از او، و جانشين خليفه وى و سومين خليفه عثمان مظلوم مىباشد، و تو به همه آنها حسد بردى و بر تمامشان شورش كردى، و تمام اين مطالب از نگاههاى خشم آلود و گفتارهاى نامربوط و نفسهاى دردناك و كندى كردنت در باره خلفا، شناخته مىشود و در تمام اين مدّت با زور و اكراه كشانده مىشدى چنان كه شتر مهار شده براى فروش كشانده مىشود، از همه گذشته نسبت به هيچ كس حسد إعمال نكردى به اندازه آنچه نسبت به پسر عمويت عثمان به عمل آوردى، در حالى كه او، به دليل خويشاوندى و مصاهرتش با رسول خدا، از ديگران به اين كه بر وى حسد نبرى سزاوارتر بود، اما رحمش را قطع كردى و نيكیهايش را به زشتى مبدّل ساختى و مردم را بر او شوراندى در نهان و آشكار، كارهايى انجام دادى تا شتر سواران از اطراف بر او حملهور شدند، و اسبهاى سوارى به سوى وى رانده شد و در حرم رسول خدا بر عليه او اسلحه جمع شده در حالى كه با تو در يك محلّه بود به قتل رسيد و تو از ميان خانه او هياهوى دشمنان را مىشنيدى اما براى دور كردن آنان از او چه با گفتار و چه با كردار از خود اثرى نشان ندادى، براستى سوگند ياد مىكنم كه اگر تو، در آن روز به دفاع از او مىايستادى و مردم را از قتل او، باز مىداشتى، طرفداران عثمان هيچ فردى از انسانها را در خوبى با تو همسنگ نمىكردند، و اين كار نيك تو از نزد آنها خاطره زشت دورى از عثمان و ستم بر او را كه از تو مىشناختند، بر طرف مىكرد، مطلب ديگرى كه باعث شده است، ياران عثمان را بر تو بد گمان كند آن است كه كشندگان وى را به خود پناه دادهاى، هم اكنون آنها بازوان و ياران و معاونان و دوستان نزديك تو شدهاند و به من چنين گفته شده است كه تو خود را از خون عثمان تبرئه مىكنى، پس اگر راست مىگويى كشندگان وى را به ما تسليم كن تا آنان را به قتل رسانيم و در اين صورت ما از همه مردم سريعتر به سوى تو مىآييم، و اگر اين كار را نكنى هيچ چيز در مقابل تو و اصحاب تو به جز شمشير نخواهد بود، سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست، در جستجوى كشندگان عثمان كوهها و ريگستانها و خشكى و دريا را مىگرديم تا اين كه يا خدا آنها را بكشد و يا ارواحمان را در اين راه به خدا ملحق كنيم، و السلام.
اين نامه را به وسيله ابو مسلم خولانى براى حضرت امير (علیه السلام) به كوفه فرستاد و سپس امام (علیه السلام) در پاسخش اين نامه را ارسال فرمود: از بنده خدا على امير المؤمنين به معاوية بن ابى سفيان، اما بعد، برادر خولانى نامهاى از تو براى من آورد كه در آن از پيامبر خدا و هدايت وحى كه به وى انعام فرموده يادآورى كرده بودى، من نيز مىستايم خدايى را كه به وعده خويش در باره او عمل كرد و او را به پيروزى نهايى رسانيد، و سرزمينها را در اختيار او گذاشت و بر دشمنان و بدگويان از قومش غلبهاش داد، آنان كه با او خدعه كردند و به او بد گفتند، و نسبت دروغگويى به او دادند و از روى دشمنى با او ستيزه كردند و براى بيرون راندن او، و يارانش از وطن، با هم همدست شدند و قوم عرب را بر جنگ با او گرد آوردند، و بر او شوراندند، و عليه او، و يارانش، كمال كوشش را به خرج دادند، و تمام امور را برايش واژگونه كردند، تا روزى كه فرمان حق آشكار شد در حالى كه دشمنان ناخشنود بودند، و سختگيرترين اشخاص نسبت به او فاميلش بودند، و هر كه به او نزديكتر، شديدتر بود مگر كسانى كه خدا نگهداريشان كرد، اى پسر هند، روزگار، عجايبى را در خود پنهان داشت كه به وسيله تو آن را آشكار ساخت. آن گاه كه از ابتلاءات و آزمايشهاى خداوند نسبت به پيامبر و خانوادهاش براى ما نوشتى، اقدام به كار ناروايى كردى، چرا كه ما خود از همان اهل ابتلا بوديم، بنا بر اين تو در اين كار مانند كسى هستى كه خرما را به سرزمين هجر [شهری است در بحرین، مرکز نخلستان خرما، محمد عبده.] كه مركز آن است ببرد، و يا كسى كه معلم تيراندازى خود را به مسابقه با خود دعوت كند، و گفتى كه خداوند براى پيامبرش ياورانى برگزيد و او را با آنها تأييد كرد و مقام و منزلت آنان در نزد آن حضرت (علیه السلام) به اندازه فضيلتشان در اسلام بود، و به گمان تو با فضيلتترين آنان در اسلام و خيرخواهترين آنها براى خدا و پيامبرش ...اما تو مطالبى در نامهات نوشتى كه اگر تمام و كامل باشد به تو ربطى ندارد و تو از آن بركنارى، و اگر ناقص و ناتمام باشد به تو صدمه و ضررى ندارد بلكه زيانش بر همان كسانى وارد مىشود كه در آن زمان بودهاند و تو را چه رابطهاى است با صديق زيرا صديق كسى است كه حق ما را تصديق كند و بپذيرد، و باطل دشمنان ما را باطل داند، و تو را چه به فاروق زيرا فاروق كسى است كه ميان ما و دشمنانمان فرق و امتيازى قائل شود، و نيز يادآور شدى كه عثمان از حيث فضيلت در مرتبه سوم است، عثمان اگر نيكوكار بوده است، بزودى پروردگار بسيار آمرزندهاى را ملاقات مىكند، كه گناه را بزرگ نمىبيند و آن را مىآمرزد، به جان خودم سوگند از خدا اميدوارم روزى كه هر كس را به اندازه فضيلتش در اسلام و خيرخواهيش نسبت به خدا و پيامبرش پاداش دهد، بهره ما را از همه بيشتر عطا فرمايد زيرا، آن گاه كه محمد (صلی الله علیه و آله) مردم را به سوى ايمان به خدا و توحيد فرا خواند ما اهل بيت، نخستين كسانى بوديم كه به او ايمان آورديم و آنچه را گفت پذيرفتيم و سالها با محروميت بسر برديم و از ميان عرب در روى زمين كسى غير از ما خداى را عبادت نمىكرد.
دنباله اين مطالب به اين جمله آغاز مىشود:
فاراد قومنا... نار الحرب:
و سپس اين عبارات آمده است: و مخالفان در ميان خود پيمان نامهاى عليه ما نوشتند كه با ما غذا نخورند و آب نياشامند و با ما ازدواج و هيچ داد و ستد نكنند. براى ما هيچ امنيّتى در ميان آنان نبود مگر اين كه پيامبر به آنها تحويل داده شود تا او را به قتل رسانند و مثلهاش كنند، پس ما در امان نبوديم مگر در بعضى اوقات. سپس اين جمله مىآيد: «فعزم اللَّه... بمكان امن» و بعد جملات ديگرى است از اين قرار: اين وضع تا وقتى كه خدا خواست ادامه داشت، و سپس خداوند پيامبرش را دستور به هجرت داد و پس از آن او را به كشتن مشركان امر كرد، و بعد، اين جمله مىآيد: «فكان (صلی الله علیه و آله) اذا احمّر البأس... اخّرت» و سپس به اين مطالب مىپردازد: و خدا صاحب اختيار احسان به آنها و منت گذاردن بر آنان مىباشد به سبب آنچه از اعمال نيك كه از خود باقى گذاشتند و تو غير از آنها كه نام بردى كسى را نشنيدى كه خير خواهتر براى خدا نسبت به اطاعت پيامبر (صلی الله علیه و آله) و مطيعتر براى پيامبر (صلی الله علیه و آله) در اطاعت از پروردگارش باشد، و نيز صابرتر بر آزار و زيانهاى وارده در هنگام جنگ و ناملايمات با پيامبرش باشد، اما بدان كه در ميان مهاجرين، جز اينها نيز خيرخواهان بسيارى به چشم مىخورند كه تو هم ايشان را مىشناسى، خداى جزاى نيكوترين اعمالشان را به آنان بدهد، علاوه بر اين، تو را چه رسد به اين كه ميان مهاجران نخستين فرق بگذارى و براى آنها درجاتى قائل شوى و طبقات آنان را معرفى كنى هيهات اين كار از لياقت تو، دور و از عهده تو خارج است مانند تير نامناسبى كه در ميان بقيه تيرهاى قمار صداى مخالفى سر دهد [امام خطاب به معاویه چند ضرب المثل ذکر کرده است که یکی از آنها این است: «لقد حنّ قدح لیس منا، توضیح آن که هرگاه تیری در کمان برخلاف تیرهای دیگر باشد صدایش هم مخالف با آنها است.» و این عبارت برای کسی که به قومی افتخار میکند که از آنها نیست مثل آورده میشود، و اصلش از عمر خلیفه دوم است که وقتی عقبة بن ابی معیط: آیا تنها من از قریش کسته شوم در پاسخش این جمله را گفت.
(محمد عبده نهج البلاغه، ج3، ص30)] و همچون محكومى كه در محكمه حكمى صادر كند، اى انسان از خود تجاوز مكن [قِف عِندَ حَدِّکَ. (محمد عبده نهج البلاغه، ج3، ص30).] كم ارزشى و نقص و توانايى خود را بشناس، تو كه جايت آخر صف است چرا خود را جلو مىاندازى اگر بيچارهاى مغلوب شود بر تو، زيانى نيست و اگر ظفرمندى هم پيروز شود سودى براى تو ندارد، و تو با شدت در كوير گمراهى روانى و از اعتدال و ميانهروى، بسيار منحرفى، من به تو خوارى روا نمىدارم اما نعمت خدا را بازگو مىكنم و به دنبال اين مطالب، اوّلين عبارات نامه حضرت به معاويه تا حمله توكّلت كه از نيكوترين نامههاست و بعد مىفرمايد تو در نامهات نوشتى كه براى من و اصحابم جز شمشير نخواهد بود... و تا آنچه در نامه معاويه ذكر شد، و سپس از و لعمرى تا آخر نامه حضرت آمده است.
اكنون به شرح خود بپردازيم: بايد توجه كرد كه امير المؤمنين (علیه السلام) به هر قسمت از نامه معاويه پاسخى مفصل داده است و اين فراز از سخنان امام (علیه السلام) مشتمل بر گرفتاریها و آزمايشهايى است كه خود حضرت (علیه السلام) و نزديكان او از بنى هاشم در راه اسلام متحمل شدند، و فضايلى را كه مؤمنانشان در خدمت به اسلام و كافرانشان در حمايت از اصل نژاد و انسانيت كسب كردند، فصلى از اين نامه پاسخى است از آن، كه معاويه عدهاى را بر ايشان برترى، و ترجيح داد، آن جا كه در صدر نامهاش گفت: خداوند براى پيغمبرش اعوانى از مسلمانان برگزيد و به آن وسيله وى را تاييد فرمود، و نام آنها را ذكر كرد تا آن جا كه گفت سومين شخصيت خليفه مظلوم، عثمان است، جواب حضرت (علیه السلام) در مقابل اين اظهارات معاويه از اين عبارت شروع مىشود: «وَ لَعَمْرِى اِلَى لَاَرْجُو... الأَوْفَر». كه ترجمهاش گذشت، و اين كلمات اشاره به آن است كه وى با فضيلتترين جامعه است، زيرا هر گاه بهره افزونتر و ثواب بيشتر در مقابل فضيلتى باشد كه انسان در اسلام كسب كرده است پس او بر تمام اهل اسلام برترى و فضيلت دارد.
«انّ محمدا... و منيته اخرت»
در اين عبارت امام (علیه السلام) برترى خود و خانوادهاش را بر ديگران شرح مىدهد، و مدعاى خود را مبنى بر افضليّت و برترى خويش در اين جمله اثبات مىفرمايد كه شرح مطلب از اين قرار است، ما خانواده، نخستين كسانى بوديم كه به خدا ايمان آورديم و او را عبادت كرديم و آنچه را پيامبر آورده بود پذيرفتيم، خدا را پرستيديم و بر بلاياى او صبر كرديم و همراه پيامبر، عليه دشمنان جنگيديم و همين حالات دليل بر افضليت ما بر ديگران است. ما نيز در گذشته اشاره داشتيم بر اين كه آن حضرت (علیه السلام) و خديجه (سلام الله علیها) و سابقين ديگر از مسلمانان كه در همان اوايل به آنها پيوستند اولين افرادى بودند كه همراه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) خدا را عبادت كردند و سالها در مخفيگاههاى مكه به طور پنهانى به عبادت خدا به سر بردند در حالى كه كفار و مشركين در اذيت و آزار آنان كوشش داشتند، و گفته شده است كه مشركان قريش هنگامى كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) پيامبرى خود را اظهار كرد به نكوهش او برنخاستند اما همين كه به سبّ خدايان دروغينشان پرداخت به سرزنش و نكوهش او برخاستند و در اذيت و آزار وى زيادهروى كردند تا آن جا كه كودكان خود را بر او شوراندند و آنان با سنگ بر او مىزدند كه پاهايش را خونآلود كردند، و به آزار شديد مسلمانان پرداختند تا آن كه پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله) دستور داد براى فرار از آزار به طرف حبشه مهاجرت كنند، يازده مرد از مسلمانان به آن جا رفتند كه از جمله آنها عثمان بن عفّان، زبير، عبد الرحمن بن عوف و عبد اللَّه مسعود بودند، آنها رفتند و كفار قريش هم در تعقيب آنها شتافتند ولى نتوانستند ايشان را دستگير كنند، پيش نجاشى پادشاه حبشه رفتند، و از او خواستند كه مسلمانان مهاجر را به ايشان تحويل دهد اما او از اين كار خوددارى كرد، به اين طريق پيوسته كفار به آزار پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) مشغول بودند و براى از ميان برداشتن آن حضرت (صلی الله علیه و آله) چارهجويى مىكردند، احمد حنبل در مسندش از ابن عباس نقل كرده است كه گفت: گروهى از قريش در حرم خداوند در حجر اسماعيل گردهم آمدند و به لات و عزّا و سوّمين معبودشان منات، سوگند ياد كردند كه هر جا محمد (صلی الله علیه و آله) را ببينند يكپارچه و متحد بر سر او بريزند و تا وى را نكشند از هم جدا نشوند، ابن عباس گفت، حضرت فاطمه (سلام الله علیها) كه از اين قضيه آگاه شد خدمت حضرت (صلی الله علیه و آله) آمد و به او اطلاع داد و گفت: پدر جان اين دشمنان هر جا تو را ببينند خواهند كشت و هر كدام قسمتى از ديه قتلت را به گردن خواهد گرفت، پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: دخترم آبى حاضر كن تا وضو بگيرم، آن گاه وضو گرفت و داخل مسجد الحرام شد، كفار كه در كنار كعبه بودند چشمهاى خود را بستند و گفتند: او همين است اما هيچ كدام به طرف او برنخاست، پس پيامبر (صلی الله علیه و آله) جلو آمد و بالاى سر آنان ايستاد، و كفى از خاك گرفت. و روى آنان پاشيد و گفت: تباه باد اين چهرهها و بر صورت هر كدام كه از اين خاك ريخت، در جنگ بدر با حالت كفر به قتل رسيد، آرى اين است معناى گفتار امام: «فاراد قومنا اهلاك نبيّنا و اجتياح اصلنا... نار الحرب.»
«و همّوا بنا الهموم»
دشمنان نسبت به ما اراده ضرر رساندن و انجام دادن كارهاى زشت كردند به تعبير ديگر اراده كردند كه نسبت به ما كارهايى انجام دهند كه سبب حزن و اندوه شود.
«و منعونا العذب»
نشاط زندگى را از ما گرفتند، در جمله بعد امام (علیه السلام) واژه «احلاس» كه از باب افعال و به معناى ويژه قرار دادن است، استعاره از اين قرار داده است كه دشمنان، ترس و بيم را ملازم و همراهشان ساخته بودند همچنان كه آن پارچه نازك و رقيق همراه و چسبيده به بدن شتر مىباشد، و آتش را هم استعاره از جنگ آورده و به آن اضافهاش كرده است؛ زيرا جنگ از حيث آزار رسانيدن و از بين بردن همه چيز مانند آتش است، و واژه ايقاد كه به معناى آتش افروزى مىباشد به منظور ترشيح براى استعاره اخير ذكر شده است.
«و اضطرونا الى جبل وعر، و كتبوا علينا بينهم كتابا»
نقل شده است كه وقتى حمزه و عمر مسلمان شدند و نجاشى از پيش خود، از مسلمانان حمايت كرد و ابو طالب هم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حمايت كرد، و اسلام در ميان قبايل منتشر شد، پس مشركان به منظور خاموش كردن نور خدا به كوشش پرداختند، و قبيله قريش گردهم آمدند بين خود قرار گذاشتند كه مكتوبى بنويسند و پيمان ببندند كه به بنى هاشم و بنى عبد المطلب زن نداده و از ايشان نيز زن نگيرند، به آنان چيزى نفروخته و از آنها چيزى نخرند، اين عهدنامه را نوشتند و امضاء كردند، و براى محكمكارى آن را در ميان كعبه آويزان كردند، در اين هنگام بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب به شعب ابو طالب پناه آوردند، از ميان بنى هاشم ابو لهب خارج شد، و پشتيبان مشركان شد، بنابراين مشركان مواد غذايى و حق عبور و مرور را از آنها قطع كردند و از اول سال هفتم نبوت پيامبر (صلی الله علیه و آله)، ميان شعب در محاصره بودند و جز در اوقات معيّنى حق بيرون آمدن نداشتند تا اين كه سختى حالشان به نهايت رسيد و از شدت گرسنگى صداى كودكانشان از پشت شعب شنيده مىشد، و اما قريش در مقابل اين اوضاع فلاكتبار، بعضى خوشحال بودند و عدهاى ناراحت، سه سال به اين منوال به سر بردند، تا سرانجام از طرف خدا به پيامبر (صلی الله علیه و آله)وحى رسيد كه موريانه عهدنامه را جويده تنها نام خدا را باقى گذاشته و بقيه آن را كه مطالبى ظالمانه و جائرانه بوده همه را محو ساخته است، پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) اين خبر را به عمويش ابو طالب داد و به او گفت پيش قريش برود و آنان را از اين امر آگاه سازد، ابو طالب رفت و به آنها گفت برادر زادهام چنين مىگويد، اكنون بيازماييد اگر راست گفته باشد از اين عقيده ناپسندتان دست برداريد و اگر دروغ باشد من او را به شما تسليم مىكنم، آن وقت اگر بخواهيد او را خواهيد كشت و اگر بخواهيد زندهاش خواهيد گذاشت، قريش گفتند حرف منصفانهات را مىپذيريم، به دنبال عهدنامه رفتند ديدند چنان است كه پيامبر خبر داده و متوجه شدند كه خود، مردمى ظالم و قاطع رحمند، اين بود معناى عبارات بالا: «و اضطرونا الى جبل وعر...» تا آخر.»
(ترجمهی شرح نهج البلاغه، ابنميثم، ج 4، صص613 - 623)
«در اين نامه كه با عبارت «فاراد قومنا قتل نبينا و اجتياح اصلنا و همّوا بنا الهموم و فعلوا بنا الافاعيل و منعونا العذب و احلسونا الخوف و اضطرّونا الى جبل وعر و اوقدوا لنا نار الحرب.» (قوم ما آهنگ كشتن پيامبرمان و كندن ريشه ما را كردند، چه بد انديشهها كه درباره ما انديشه كردند و چه كارها كه كردند، ما را از زندگى خوش باز داشتند و جامه بيم بر ما پوشاندند و ناچارمان ساختند به كوهى دشوار پناه بريم و براى ما آتش جنگ بر افروختند.) شروع مىشود ابن ابى الحديد پس از توضيح لغات و اصطلاحات، مباحث مفصل تاريخى زير را در بيش از سيصد صفحه آورده است كه از ترجمه آن گريزى نيست.
ابن ابى الحديد چنين مىگويد: واجب است در اين فصل درباره موضوعات زير سخن بگوييم، آنچه درباره هماهنگى قريش در مورد آزار پيامبر [صلّی الله علیه و اله] و بنى هاشم و شوراندن مردم بر ايشان و محاصر كردن آنان در دره آمده است. سخن درباره مؤمنان و كافران بنى هاشم كه با پيامبر [صلّی الله علیه و اله] در آن دره محاصره شدند و اينكه آنان چه كسانى بودند، شرح جنگ بدر، شرح جنگ موته، شرح جنگ احد.
هماهنگى قريش بر ضد بنى هاشم و محاصره آنان در دره
اينك درباره فصل اول آنچه را كه محمد بن اسحاق بن يسار در كتاب السيرة و المغازى آورده است نقل مىكنيم، كه كتاب مورد اعتماد در نظر همه مورخان و ارباب حديث است و مصنف آن شيخ همه مردم است.
محمد بن اسحاق كه خدايش رحمت كند مىگويد: هيچكس از مردم در ايمان آوردن به خدا و پيامبرى محمد [صلّی الله علیه و اله] بر على [علیه السلام] پيشى نگرفته است، فقط ممكن است خديجه همسر رسول خدا [صلی الله علیه و آله] در اين مورد بر او پيشى گرفته باشد، ابن اسحاق مىگويد: پيامبر [صلی الله علیه و آله] در حالى كه فقط على همراه او بود پوشيده از مردم بيرون مىرفتند و نمازها را در يكى از درّههاى مكّه مىگزاردند و چون روز را به شب مىرساندند، بر مىگشتند.
مدتها همينگونه رفتار مىكردند و شخص سومى با آنان نبود تا آنكه ابو طالب روزى در حالى كه آن دو نماز مىگزاردند، ايشان را ديد و به محمد [صلی الله علیه و آله] گفت: اى برادر زاده اين كارى كه انجام مىدهيد، چيست فرمود: اى عمو اين دين خدا و دين فرشتگان و رسولان او و دين پدرمان ابراهيم است و افزود كه خداوند مرا به پيامبرى براى بندگان برانگيخته است و تو اى عمو جان سزاوار تر كسى هستى كه من بايد خير خواهى خود را بر او عرضه دارم و او را به هدايت فرا خوانم، و شايستهتر كسى هستى كه بايد آن را بپذيرد و مرا بر آن كار يارى دهد. نقل است كه ابو طالب گفته است: اى برادر زاده من نمىتوانم از آيين خود و آيين پدران خويش و آنچه ايشان بر آن بودهاند، جدا شوم. ولى به خدا سوگند تا هنگامى كه من زنده باشم هيچ ناخوشايندى به تو نخواهد رسيد. آوردهاند كه ابو طالب به على فرموده است: پسر جان اين چيست كه انجام مىدهى گفت: پدر جان من به خدا و پيامبرش ايمان آوردهام و آنچه را آورده است، تصديق كردهام و براى خداوند نماز مىگزارم و از گفتار پيامبرش پيروى مىكنم. چنين گفتهاند كه ابو طالب به او فرموده است، بدون ترديد محمد [صلی الله علیه و آله] هرگز ترا جز به كار خير دعوت نمىكند، همراه او باش.
ابن اسحاق مىگويد: سپس زيد بن حارثه برده آزاد كرده پيامبر [صلی الله علیه و آله] مسلمان شد و او نخستين كسى است كه پس از على بن ابى طالب [علیه السلام] اسلام آورده و همراه پيامبر [صلی الله علیه و آله] نماز گزارده است.
پس از او ابو بكر بن ابى قحافة مسلمان شد و سومى آن دو بود، آنگاه عثمان بن عفان و طلحه و زبير و عبد الرحمن و سعد ابن ابى وقاص مسلمان شدند و آنان همان هشت تنى هستند كه در مكه پيش از همه مردم ايمان آوردند. پس از آن هشت تن ابو عبيدة بن جراح و ابو سلمة بن عبد الاسد و ارقم بن ابى ارقم مسلمان شدند و سپس اسلام در مكه منتشر و نامش بر زبانها افتاد و آشكار شد و خداوند به پيامبر [صلی الله علیه و آله] فرمان داد، با صداى بلند آنچه را كه مأمور است اظهار كند. مدت پوشيده ماندن پيامبرى پيامبر [صلی الله علیه و آله] تا هنگامى كه مأمور به آشكار ساختن دين شد آن چنان كه به من خبر رسيده است سه سال بوده است. محمد بن اسحاق مىگويد: در آن هنگام قريش اين كار پيامبر [صلی الله علیه و آله] را به طور كلى زشت نمىشمرد، ولى همينكه بتها و الهههاى ايشان را نام برد و بر آنان خرده گرفت، اين كار را گناه بزرگ و بسيار زشت شمردند و بر دشمنى و ستيز با او هماهنگ شدند.
ابو طالب عموى پيامبر [صلی الله علیه و آله] به دفاع از او قيام كرد و خود را متوجه او ساخت تا آنكه پيامبر [صلی الله علیه و آله] امر خدا را آشكار ساخت و هيچ چيز او را از آن كار باز نمىداشت.
و چون خداوند متعال اراده فرمود كه موضوع آن پيمان نامه از ميان برود و بنى هاشم از آن سختى و تنگنا گشايش يابند هشام بن عمرو بن حارث بن حبيب بن نصر بن مالك بن حسل بن عامر بن لوى در آن باره به بهترين وجه قيام كرد، و چنان بود كه پدرش عمر و بن حارث برادر مادرى نضلة بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بود و بدين سبب از پيوستگان به بنى هاشم شمرده مىشد و ميان قوم خود يعنى خاندان عامر بن لوى مردى شريف شمرده مىشد. او معمولًا در حالى كه شترى را گندم بار كرده بود، شبانه حركت مىكرد و خود را به دهانه درهاى كه بنى هاشم در آن محاصره بودند مىرساند، و چون بر دهانه دره مىرسيد لگام از سر شتر برمىداشت و ضربهاى به پهلوى شتر مىزد و شتر وارد دره مىشد و بار ديگر شتر را خرما بار مىكرد و همانگونه مىفرستاد. هشام پيش زهير بن ابى امية بن مغيرة مخزومى رفت و به او گفت: اى زهير آيا راضى هستى كه خود خوراك بخورى و آشاميدنى بياشامى و جامهها بپوشى و با زنان همبستر شوى و دايیهاى تو چنان باشند كه مىدانى، نتوانند چيزى خريد و فروش كنند و نتوانند با كسى ازدواج كنند و كسى از ايشان زن نگيرد و هيچكس با ايشان پيوندى نداشته باشد و كسى به ديدارشان نرود.
همانا سوگند مىخورم كه اگر آنان دايیهاى ابو الحكم بن هشام بودند و تو از او مىخواستى همين كارى را كه از تو خواسته است انجام دهد هرگز موافقت نمىكرد و پاسخ مثبت به تو نمىداد. او گفت: اى هشام واى بر تو من چه كنم كه فقط يك مردم و به خدا سوگند اگر مرد ديگرى همراه من مىبود در شكستن مفاد اين پيمان نامه قطع كننده پيوند خويشاوندى اقدام مىكردم. هشام گفت: من مرد ديگرى هم يافتهام. پرسيد: او كيست گفت: خودم. زهير گفت شخص سومى را هم براى ما جستجو كن. هشام پيش مطعم بن عدى بن نوفل بن عبد مناف رفت و به او گفت: اى مطعم آيا راضى هستى كه دو خانواده بزرگ از نسل عبد مناف از سختى و گرسنگى بميرند و تو در آن كار شاهد و موافق با قريش باشى همانا به خدا سوگند اگر در اين مورد به قريش فرصت دهيد خواهيد ديد كه در انجام بدیهاى ديگر نسبت به شما شتابان خواهند بود. مطعم گفت: اى واى بر تو من يك تنم چه مىتوانم بكنم هشام گفت: من براى اين كار شخص دومى هم پيدا كردهام. مطعم پرسيد، او كيست هشام گفت: خودم. مطعم گفت: شخص سومى هم پيدا كن. هشام گفت: پيدا كردهام. مطعم پرسيد: او كيست هشام گفت: زهير بن اميه. مطعم گفت: شخص جهارمى هم پيدا كن. هشام پيش ابو البخترى رفت و همانگونه كه با مطعم سخن گفته بود با او هم سخن گفت. ابو البخترى گفت: آيا كس ديگرى هم در اين باره كمك خواهد كرد گفت: آرى، و آن اشخاص را نام برد.
ابو البخترى گفت: شخص پنجمى هم براى اين كار پيدا كن. هشام پيش زمعة بن اسود بن مطلب بن اسد بن عبد العزى رفت و با او سخن گفت. زمعة گفت: آيا در اين باره كس ديگرى هم كمك خواهد كرد گفت: آرى و ايشان را نام برد. آن گروه قرار گذاشتند شبانه در منطقه بالاى مكه كنار كوه حجون جمع شوند. چون آنجا جمع شدند با يكديگر پيمان بستند و هماهنگ شدند كه موضوع آن عهدنامه را بشكنند. زهير گفت: من اين كار را آغاز مىكنم و نخستين كس از شما خواهم بود كه در اين باره سخن خواهم گفت. فرداى آن شب همين كه در انجمنهاى خود حاضر شدند، زهير بن ابى اميه كه حلهاى گرانبها پوشيده بود، نخست هفت بار گرد كعبه طواف كرد و سپس روى به مردم آورد و گفت: اى اهل مكه آيا سزاوار است كه ما خوراك بخوريم و آشاميدنى بياشاميم و جامه بپوشيم و حال آنكه بنى هاشم در شرف هلاك باشند، به خدا سوگند من از پاى نمىنشينم تا اين عهدنامه كه مايه قطع پيوند خويشاوندى و ستم است دريده شود. ابو جهل كه گوشه مسجد نشسته بود گفت: دروغ مىگويى، به خدا سوگند كه دريده نخواهد شد. زمعة بن اسود به ابو جهل گفت: به خدا سوگند تو دروغگوترى و به خدا سوگند كه هنگامى كه اين پيمان نوشته شده، راضى نبوديم. ابو البخترى هم گفت: آرى به خدا سوگند زمعة راست مىگويد، ما به اين عهدنامه راضى نيستيم و به آنچه در آن نوشته شده است اقرار نداريم مطعم بن عدى گفت: آرى به خدا سوگند اين دو راست مىگويند و هر كس جز اين بگويد دروغ مىگويد. ما از آن عهدنامه و هر چه در آن نوشته شده است به پيشگاه خداوند بيزارى مىجوييم. هشام بن عمرو هم همچون ايشان سخن گفت. ابو جهل گفت: اين كارى است كه پيشاپيش و شبانه قرار گذاشته شده است. در اين هنگام مطعم بن عدى برخاست و آن پيمان نامه را پاره كرد، و ديدند كه موريانه همه آن را به دجز كلمه «باسمك اللهم» را از ميان برده است. گويند نويسنده آن پيمان نامه كه منصور بن عكرمه بود دستش شل شده بود، و چون آن پيمان نامه دريده شد بنى هاشم از محاصره در آن دره بيرون آمدند.
محمد بن اسحاق مىگويد: ابو طالب همچنان ثابت و پايدار و شكيبا در نصرت پيامبر [صلی الله علیه و آله] بود و از آن حضرت [صلی الله علیه و آله] حمايت و در دفاع از او قيام مىكرد تا آنكه در آغاز سال يازدهم بعثت درگذشت و در اين هنگام بود كه قريش نسبت به آزار پيامبر [صلی الله علیه و آله] طمع بست و تا حدودى به هدف خود نائل آمدند و پيامبر [صلی الله علیه و آله] ترسان از مكه بيرون رفت و خود را بر قبايل عرب براى پناهندگى عرضه مىفرمود و كار بدانگونه بود تا سرانجام در پناه مطعم بن عدى وارد مكه شد و پس از آن موضوع بيعت خزرجيان، در شب عقبه پيش آمد گويد: از جمله اشعار ابو طالب كه در آن از پيامبر [صلی الله علیه و آله] و قيام خود به دفاع از آن حضرت [صلی الله علیه و آله] سخن گفته است اين ابيات است: شب زندهدار و بىخواب ماندم و حال آنكه ستارگان غروب كردند، آرى شب زندهدار ماندم و اندوهها به سلامت نيايند، اين به سبب ستم عشيرهاى بود كه ستم و نافرمانى كردند و سرانجام اين نافرمانى ايشان براى آنان خطرناك است، آنان پردههاى حرمت برادر خويش را دريدند و همه كارهاى آنان نكوهيده و چركين است... و همو اشعار زير را هم سروده است: آنان به احمد گفتند تو مردى ياوه گوى و ناتوان هستى، هر چند كه احمد براى آنان حق و راستى را آورده است و دروغى براى ايشان نياورده است... عبد اللّه بن مسعود روايت كرده است كه چون پيامبر [صلی الله علیه و آله] از كشتن كافران در جنگ بدر فارغ شد و فرمان داد جسد آنان را در چاه افكندند، به ياد بيتى از اشعار ابو طالب افتاد و يادش نيامد. ابو بكر عرضه داشت، اى رسول خدا [صلی الله علیه و آله] شايد اين بيت او در نظر دارى كه مىگويد: به خدايى خدا سوگند كه اگر كوشش ما تحقق پذيرد شمشيرهاى ما اشراف و بزرگان را فرو مىگيرد.
پيامبر [صلی الله علیه و آله] خوشحال شد و فرمود آرى به خدايى خدا كه چنين است.
و از اشعار ديگر ابو طالب اين ابيات اوست: هان پيامى از من كه بر حق است به لوىّ برسانيد هر چند كه پيام پيام دهنده سودى نمىرساند و كار ساز نيست... مىگويد [ابن ابى الحديد]: دوست ما على بن يحيى البطريق كه خدايش رحمت كند مىگفت: اگر ويژگى و راز نبوت نمىبود هرگز كسى چون ابو طالب كه شيخ و سالار و شريف قريش است برادر زاده خود محمد [صلی الله علیه و آله] را كه جوانى پرورش يافته در دامن او و يتيمى تحت كفالت او و به منزله فرزندش بوده است، چنين مدح نمىگفته است: «خاندان هاشم كه همگى يكى پس از ديگرى سالارهاى قبيله كعب بن لوى هستند به او پناه مىبرند» يا بدينگونه نمىستوده است كه بگويد: سپيد چهرهاى كه از ابر به آبروى او طلب باران مىشود، فريادرس يتيمان و پناه بيوه زنان، درماندگان خاندان هاشم برگرد او مىگردند و آنان پيش او در نعمت و بخششها قرار دارند.
كه با اين اسلوب شعر افراد عادى و رعيت را نمىستايند بلكه ويژه ستايش پادشاهان و بزرگان است، و هنگامى كه در نظر بگيرى كه سراينده اين شعر ابو طالب است، آن پير مرد بزرگوار و پرشكوه، و آن را درباره محمد [صلی الله علیه و آله] سروده است كه جوانى پناهنده به او بوده و از شرّ قريش در سايه او مىآسوده است و ابو طالب او را از هنگامى كه پسر بچهاى بوده است بر دوش و در آغوش خويش پرورانده است و پيامبر [صلی الله علیه و آله] از زاد و توشه او مىخورده و در خانهاش مىزيسته است متوجه ويژگى و راز نبوت و بزرگى كار پيامبر [صلی الله علیه و آله] مىشوى كه خداوند متعال در جانها و دلها چه منزلت بلند و پايگاه جليلى براى آن حضرت [صلی الله علیه و آله] نهاده است.
همچنين در كتاب امالى ابو جعفر محمد بن حبيب كه خدايش رحمت كند خواندهام كه ابو طالب هنگامى كه پيامبر [صلی الله علیه و آله] را مىديد، گاهى مىگريست و مىگفت: هرگاه او را مىبينم از برادرم ياد مىكنم، و عبد الله برادر پدر و مادرى ابو طالب بود كه به شدت مورد علاقه و محبت ابو طالب و عبد المطلب بوده است. ابو طالب بسيارى از شبها كه معلوم بود پيامبر [صلی الله علیه و آله] كجا خفته است و بيم داشت كه مبادا مورد حمله قرار گيرد.
شبانه او را از خوابگاهش بلند مىكرد و پسر خود على را به جاى او مىخواباند. شبى على به او گفت: پدر جان من كشته مىشوم. ابو طالب در پاسخ او اين ابيات را خواند: پسر جانم شكيبا باش كه شكيبايى خردمندانهتر است و هر زندهاى فرجامش براى مرگ است... على [علیه السلام] در پاسخ او چنين سرود: آيا در يارى دادن احمد مرا به شكيبايى فرمان مىدهى و به خدا سوگند آنچه كه من گفتم از بىتابى نبود، بلكه دوست داشتم كه تو گواه يارى دادنم باشى و بدانى كه همواره فرمانبردارت هستم. و من به پاس خداوند و براى رضاى او همواره چه در كودكى و چه در جوانى و هنگام بالندگى در يارى دادن احمد كه پيامبر [صلی الله علیه و آله] ستوده هدايت است كوشش مىكنم».
(جلوهتاريخدرشرحنهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج 6، صص 26 – 37)
واژه شناسی
واژه کاوی
«اجْتَاحَهُ» یعنی شخصی بر کسی دست يافت و او را هلاك كرد.[14]
به هر مصیبت بزرگ و آزمایش هلاک کنندهای[15] که امکان رد کردن[16] آن نیست «جَائِحَة» میگویند.
از این ماده فقط دو مورد در نهج البلاغه دیده میشود.[17]
«أصل الشّيء» پایینترین قسمت،[20] ريشه و پايه هر چيزى است كه اگر بر اساس گمان انسان، آن پايه و ستون در حال رشد کردن باشد نيروى خيال نمىتواند ارتفاع آن را تصوّر كند.[21]
این واژه با این معنا بارها به صورت مفرد و جمع در نهج البلاغه به کار رفته است.[22]
تفاوت میان «اصل» و «اساس»:
«اصل» در مقابل فرع و شاخه است[23] و آن چیزی است که چیز دیگری بر آن ساخته میشود و این معنا زمانی محقق میشود که آن چیز، فرع و شاخه داشته باشد و اگر چیزی فروع و شاخه نداشته باشد به آن «اساس» گفته میشود.[24]
عذب در اصل آن چيزي است كه با طبع سزاوار است و انسان آن را ميطلبد.[28]
یکی از معانی «حِلس» عهد و پیمان است،[31] پیمانی که به موجب آن، افرادی در امان قرار میگیرند؛ مانند تیری که در دست مبارزی باشد که به وسیله آن ایمن باشد.[32]
از این لفظ سه مورد در نهج البلاغه آمده است. [33]
در این نامه «أَحْلَسُوا» یعنی (افرادی چیزی را با گروهی) همراه ساختند،[34] دست به گریبان[35] و چیره ساختند.[36]
«أَحْلَسُوا الخَوفَ» یعنی (گروهی افرادی را) در بیم و نگرانی گذاشتند.[37]
«وعر» واژهای است ضد نرمی[41] و آسانی[42] که بر سختی و محکم بودن دلالت دارد.[43]
از این واژه شش مورد در نهج البلاغه آمده است.[44]
«الجَبَلُ الوَعْر» راه دشواری که نتوان از آن بالا رفت.[45]
نکتهها و پیامها
1. معمولاً اقوام از دیرباز با پیامآوران الهی مخالفت میکردند و انواع آزارها را برای آنها روا میدانستند اما با وجود همه این مسائل، پیامبران (علیهم السلام) پیروز این نبرد بودهاند دلیل این موضوع دو چیز میتواند باشد: امداد الهی و همت والای این پیامآوران.
2. گویا دشمنان با مسلمانان پیمان بسته بودند که به جای امنیت، ترس را در وجودشان ثابت قرار دهند.
3. قریش میخواستند اصل اسلام را که وجود رسول خدا (صلی الله علیه و اله) بود ریشه کن کنند، اصلی که شاخههای زیادی داشت که آنها اهل بیت (علیهم السلام) و دیگر مسلمانان بودند که اگر این پایه رشد میکرد و پر و بال میگرفت بلندای آن قابل تصور نبود.
[1]- البته در اینجا تنها مختصری ذکر شده است.
[2]- توضيح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص515.
[3]- ترجمه روان نهج البلاغه با شرح واژگان نهج البلاغه، ابوالفضل بهرام پور، ص525.
[4]- ترجمه روان نهج البلاغه با شرح واژگان نهج البلاغه، ابوالفضل بهرام پور، ص525.
[5]- توضيح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص515.
[6]- توضيح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی ، ج3، ص515.
[7]- توضيح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص515.
[8]- توضيح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص515.
[9]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص525.
[10]- توضيح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص515.
[11]- معجم المقاييس اللغة، ج1، ص492.
[12]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص229.
[13]- عبده، ج3، ص10 به نقل از کلید گشایش نهج البلاغه، ص143.
[14]- فرهنگ ابجدى، متن، ص14.
[15]- مجمع البحرين، ج2، ص347.
[16]- مجمع البحرين، ج2، ص348.
[17]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص229.
[18]- معجم المقاييس اللغة، ج1، ص109.
[19]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص13.
[20]- شرح مفردات نهج البلاغه، ج1، ص249.
[21]- مفردات ألفاظ القرآن، ص79.
[22]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص53.
[23]- شرح مفردات نهج البلاغه، ج1، ص249.
[24]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج1، ص96.
[25]- نهج البلاغه (صبحي صالح)، ص 368.
[26]- مجمع البحرين، ج2، ص117.
[27]- فرهنگ ابجدى، متن، ص603.
[28]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج8، ص67.
[29]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص281.
[30]- معجم المقاييس اللغة، ج2، ص97.
[31]- فرهنگ ابجدى، متن،ص340.
[32]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج8، ص246.
[33]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص281.
[34]- فقیهی، صص890 و 891 به نقل از فرهنگ برابرهای فارسی نهج البلاغه، ص45؛ افتخارزاده، ص943 به نقل از فرهنگ برابرهای فارسی نهج البلاغه، ص45.
[35]- آیتی، ص612 به نقل از فرهنگ برابرهای فارسی نهج البلاغه، ص45.
[36]- جعفری، صص802 و 803 به نقل از فرهنگ برابرهای فارسی نهج البلاغه، ص45.
[37]- شهیدی، ص276 به نقل از فرهنگ برابرهای فارسی نهج البلاغه، ص45.
[38]- فرهنگ ابجدى، متن، ص990.
[39]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص840.
[40]- فرهنگ ابجدى، متن، ص990.
[41]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص551
[42]- لسان العرب، ج5، ص285.
[43]- معجم المقاييس اللغة، ج6، ص125.
[44]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص551
[45]- نهج البلاغه (صبحي صالح)، ص368.
اضف تعليق