نامه ها

نامه نهم فراز چهارم

و من كتاب له (علیه السلام) إلى معاوية:

«وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَيْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِيهِ بِحِلْفٍ يَمْنَعُهُ أَوْ عَشِيرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ فَهُوَ مِنَ الْقَتْلِ بِمَكَانِ أَمْن‌».

 





ترجمه‌ها

- ترجمه نهج ‌البلاغه (فقیهی)
دنباله نامه‌ای است از اميرالمومنين (علیه السلام) به معاويه:

«کسانی از قريش که اسلام آورده بودند، از رنجی که ما (بنی هاشم) در آن به سر می برديم، آسوده خاطر بودند (و دچار ناراحتی و رنج نبودند) و اين، يا به علت سوگند و پيمانی بود که با مشرکان بسته بودند که همين پيمان از رسيدن آسيب و خطر به آن‌ها مانع می گرديد يا به واسطه عشيره و قوم ايشان بود که از آنان دفاع می کردند از اين روی اينان از اين که کشته شوند، در محل امنی قرار داشتند (در امان بودند).»

(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص501)
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولی)
از یک نامه آن حضرت (علیه السلام) به معاویه هنگامی که معاویه از آن حضرت (علیه السلام) خواست که قاتلان عثمان را به او بسپارد:

«و مسلمانان دیگر از قریش (غیر بنی هاشم و بنی عبدالمطلب) از مشکلاتی که ما داشتیم آسوده بودند؛ زیرا یا پیمانی داشتند که مدافع آن‌ها بود و یا قوم و قبیله ای که از آنان حمایت مینمود؛ از این رو از کشته شدن در امان بودند.»

(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص368)
- ترجمه نهج البلاغه (بهرام پور)
نامه به معاویه که توسط ابومسلم در سال 36 هجری به او ارسال کرد:

(امام (علیه السلام) در این خطبه خطاب به معاویه اولاً اشاره دارد که عده زیادی از قریش کمر به قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله) بستند و خداوند او را حفظ کرد؛ ثانیاً چنین نیست که افردای نظیر خلیفه اول و دوم دلسوزترین مردم باشند؛ چراکه این خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند که در خط مقدم جبهه‌ها حضور داشتند؛ سوم اینکه شگفت است که من را با معاویه همسنگ گرفته‌اند درحالی که هیچ سابقه و خدمتی در راه دین نداشته است و نکته آخر اینکه اگر قرار بر قصاص قاتلین عثمان باشد، وظیفه حکومت است نه شورشیان.)

«و دیگر افراد قریش غیر از خاندان ما که ایمان می‌آورد از این ناگواری‌ها در امان بود؛ زیرا آن‌ها با قبایلی پیمان ترک مخاصمه داشتند یا قبیله آن‌ها از ایشان حمایت می‌کردند؛ از این رو در امان بودند».

(نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابو الفضل بهرام پور، ص525)
- ترجمه نهج البلاغه (فيض الإسلام)
از نامه‌هاى آن حضرت (عليه السّلام) است به معاويه‌:

(در پاسخ نامه‌اى كه براى آن بزرگوار فرستاده «و در آن درخواست نموده بود كه كشندگان عثمان را تسليم او نمايد» نوشته و در آن فضل و بزرگوارى و سبقت و پيشى خود را به اسلام و ايمان گوشزد او مى‌فرمايد):

«و (غير از ما بنى هاشم) آنكه از قريش مسلمان شده بود ترس و بيمى كه ما (از كفّار و مشركين) داشتيم نداشت براى سوگند و پيمانى كه (با مشركين) بسته، يا بجهت خويشى (با آن‌ها) بود كه او را از بيم و ترس باز مى داشت، و او از كشته شدن ايمن و آسوده بود.»

(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الإسلام، ج‌5، ص849)

شروح

- توضیح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
از نامه‌هاى حضرت (علیه السلام) كه در آن برخورد قريش با رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌و‏آله) را در آغاز دعوت بيان مى‌فرمايد.

وضعيّت مسلمانان هاشمى و غير هاشمى

«و هر قريشى غير هاشمى كه ايمان مى‌آورد، مانند ما به انواع عذاب‌ها و گرفتارى‌ها دچار نشد، زيرا يا پيمانى با قبيله ديگر بسته بود كه كافران نمى‌توانستند او را بيازارند، يا قبيله نيرومندى داشت كه از او حمايت مى‌كردند و هيچ‌كس جرأت بدرفتارى با او را نداشت. در نتيجه از كشته شدن و شكنجه ديدن در امان بود. لذا فقط اهل بيت بودند كه انواع سختى‌ها را تحمل كردند.»

(توضيح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، صص516 و 517)
- شرح نهج‌البلاغه (ابن میثم)
اين نامه گزيده‌اى است از نامه‌اى كه حضرت (علیه السلام) در پاسخ نامه معاويه مرقوم فرموده‌اند:

«و من اسلم من قريش... يوم موتة:

حرف واو در اول جمله حاليه است يعنى ما مشغول دفاع از دين خدا بوديم در حالى كه مسلمانان قريشى كه غير از بنى هاشم و عبد المطلب بودند، از قتل و ترس و ساير بلاها و مصيبت‌هايى كه ما داشتيم بر كنار و در امان بودند، بعضى به سبب عهد و پيمانى كه با مشركان داشتند و برخى ديگر به دليل رابطه خويشاوندى و قبيله‌اى كه با كافران داشتند از خطر دور ماندند.»

(ترجمه‌ی شرح ‌نهج ‌البلاغه، ابن‌ميثم، ج 4، ص623)
- شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)
نامه آن حضرت [علیه السلام] به معاويه:‌

هماهنگى قريش بر ضد بنى هاشم و محاصره آنان در دره

«ابو طالب عموى پيامبر [صلی الله علیه و آله] به دفاع از او قيام كرد و خود را متوجه او ساخت تا آنكه پيامبر [صلی الله علیه و آله] امر خدا را آشكار ساخت و هيچ چيز او را از آن كار باز نمى‌داشت.

ابن اسحاق مى‌گويد: چون قريش طرفدارى ابو طالب از پيامبر [صلی الله علیه و آله] و قيام او را در دفاع و خود دارى او را از تسليم كردن آن حضرت [علیه السلام] ديدند، گروهى از اشراف قريش پيش او رفتند كه از جمله ايشان عتبة بن ربيعة و برادرش شيبة و ابو سفيان بن حرب و ابو البخترى بن هشام و اسود بن مطلب و وليد بن مغيرة و ابو جهل عمرو بن هشام و عاص بن وائل و نبيه و منبه دو پسر حجاج و ديگر امثال ايشان كه از سران قريش بودند و به او گفتند: اى ابو طالب اين برادر زاده‌ات خدايان ما را دشنام مى‌دهد و بر دين ما خرده مى‌گيرد و خرد ما را سفلگى و انديشه‌هاى ما را گمراهى مى‌شمرد، يا او را از ما باز دار و كفايت كن، يا آنكه ميان ما و او را آزاد بگذار. ابو طالب با آنان سخنى نرم گفت و به صورتى پسنديده برگرداند. آنان از حضور ابو طالب بازگشتند و پيامبر [صلی الله علیه و آله] هم راه خويش را ادامه مى‌داد و دين خدا را آشكار مى‌كرد و مردم را بر آن فرا مى‌خواند.

پس از آن كينه و ستيز ميان قريش و رسول خدا [صلی الله علیه و آله] افزون شد، بدانگونه كه قريش ميان خود درباره پيامبر [صلی الله علیه و آله] بسيار سخن مى‌گفتند و يكديگر را به ستيز با آن حضرت وا مى‌داشتند و براى بار دوم پيش ابو طالب رفتند و به او گفتند: اى ابو طالب تو ميان ما داراى سن و سال و شرف و منزلتى و ما از تو خواهش كرديم برادر زاده‌ات را از در افتادن با ما باز دارى ولى تو او را از آن كار باز نداشتى و به خدا سوگند كه ما نمى‌توانيم نسبت به دشنام دادن به نياكان خود و نابخرد شمردن خرد خويش و عيب گرفتن از خدايان خود شكيبا باشيم، اينك يا او را از ما باز دار يا اينكه با او و تو جنگ خواهيم كرد تا آنكه يكى از دو گروه نابود شود، و برگشتند. فراق و ستيز آن قوم بر ابو طالب گران آمد و از سوى ديگر راضى نبود و نمى‌توانست خود را راضى كند كه برادر زاده را يارى ندهد و او را به ايشان تسليم كند. بدين سبب به پيامبر [صلی الله علیه و آله] پيام داد و چون آمد به او گفت: اى برادر زاده قوم تو پيش من آمدند و چنين و چنان گفتند، اينك نسبت به من و خودت مدارا كن و كارى را كه ياراى آن را ندارم بر من بار مكن.

فرمود: اى عمو جان به خدا سوگند كه اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپم نهند كه اين كار را رها كنم رها نخواهم كرد تا آنكه خداوند آن را ظاهر و پيروز فرمايد يا من نابود شوم. سپس بغض گلويش را گرفت و گريان برخاست. همين كه پيامبر [صلی الله علیه و آله] پشت فرمود، ابو طالب او را صدا كرد و گفت: اى برادر زاده برگرد و پيامبر [صلی الله علیه و آله] برگشت، ابو طالب به او گفت: برو و هر چه دوست مى‌دارى بكن كه به خدا سوگند هرگز در قبال هيچ چيز ترا تسليم نخواهم كرد ابن اسحاق مى‌گويد: ابو طالب در مورد اينكه قريش بر جنگ با او هماهنگ شده بودند و اين به سبب قيام ابو طالب به حضرت محمد [صلی الله علیه و آله] بود اشعار زير را سروده است: به خدا سوگند تا هنگامى كه به خاك سپرده شوم، آنان با همه توان خويش به تو دست نخواهند يافت. كار خويش را انجام بده كه بر تو بيمى نيست و از اين خبر چشم تو روشن و بر تو مژده باد. مرا هم به آيين خود دعوت كردى و مى‌گويى خير انديش منى، آرى كه راست مى‌گويى و پيش از اين هم همواره امين‌ بوده‌اى... محمد بن اسحاق مى‌گويد: پس از اينكه قريش دانست كه ابو طالب از تسليم رسول خدا [صلی الله علیه و آله] به آنان و يارى ندادن آن حضرت خود دارى مى‌كند و مصمم به دشمنى و دورى كردن از قريش است عمارة بن وليد بن مغيره مخزومى را كه زيباترين جوان قريش بود با خود پيش ابو طالب بردند و به او گفتند: اى ابو طالب اين عمارة بن وليد زيبا و دليرترين جوان قريش است، او را براى خود و به فرزندى خويش بپذير و از آن تو باشد و اين برادر زاده‌ات را كه با دين تو و آيين نياكانت مخالف است و يگانگى و جماعت قوم ترا به پراكندگى كشانده است به ما بسپار تا او را بكشيم و در اين صورت مردى در قبال مردى ديگر است.

ابو طالب گفت: به خدا سوگند كه نسبت به من انصاف نمى‌دهيد، فرزند خودتان را به من مى‌دهيد كه او را براى شما پرورش دهم و فرزندم را به شما بدهم كه او را بكشيد به خدا سوگند كه اين كار هرگز صورت نخواهد گرفت. مطعم بن عدى بن نوفل كه از دوستان با صفاى ابو طالب بود به او گفت: اى ابو طالب به خدا سوگند ترا چنان نمى‌بينم كه از قوم خود پيشنهادى را بپذيرى و به جان خودم سوگند آنان كوشش كردند كه از آنچه تو خوش نمى‌دارى خود را كنار كشند، ولى مى‌بينم كه تو نسبت به ايشان انصاف نمى‌دهى، ابو طالب گفت: به خدا سوگند نه آنان نسبت به من انصاف دادند و نه تو انصاف مى‌دهى، ولى چنان است كه تو تصميم بر زبون ساختن من و يارى دادن آن قوم بر ضد من گرفته‌اى، هر چه مى‌خواهى بكن.

گويد: در اين هنگام كينه‌ها به جوش آمد و آن قوم دشمنى را آغاز كردند و به يكديگر گفتند و از يكديگر يارى خواستند و قرار بر اين نهادند كه بر هر مسلمانى كه در هر قبيله باشد هجوم برند، و در هر قبيله مسلمانانى را كه ميان ايشان بودند گرفتند و شكنجه مى‌دادند و كوشش مى‌كردند آنان را از دين برگردانند، و خداوند متعال پيامبر [صلی الله علیه و آله] را در پناه عمويش ابو طالب محفوظ داشت. ابو طالب چون ديد قريش چگونه رفتار مى‌كند، ميان بنى هاشم و بنى عبد المطلب قيام كرد و آنان را به دفاع از پيامبر [صلی الله علیه و آله] و حمايت از آن حضرت فراخواند كه پذيرفتند، جز ابو لهب كه بر اين كار با آنان هماهنگ نشد، و ابو طالب براى او اشعارى مى‌سرود و مى‌فرستاد و تقاضاى يارى مى‌كرد، از جمله قطعه‌اى است كه مطلع آن چنين است: «سخنى از ابو لهب به ما رسيده است كه در آن مورد مردانى هم ياريش مى‌دهند»، و قطعه‌اى ديگر كه مطلع آن چنين است: «آيا گمان مى‌برى كه من زبون شده‌ام و غائله‌هاى تو پس از سپيد شدن موهايم به سبب سالخوردگى مرا فرو مى‌گيرد»، و قطعه‌اى ديگر كه مطلع آن چنين است: «ما عذر همه اقوام را مى‌پذيريم و هر عذرى هم كه تو بگويى و بياورى.» محمد بن اسحاق مى‌گويد: هرگز از ابو لهب خيرى ظاهر نشده است جز آنچه روايت شده است كه چون خويشاوندان ابو سلمة بن عبد الاسد مخزومى خواستند او را بگيرند و شكنجه دهند و از اسلام او را برگردانند گريخت و به ابو طالب پناه برد.

مادر ابو طالب كه مادر عبد الله پدر رسول خدا [صلی الله علیه و آله] هم هست از قبيله بنى مخزوم است و ابو طالب به همين جهت به ابو سلمه پناه داد. مردانى چند از بنى مخزوم پيش ابو طالب رفتند و به او گفتند: بر فرض كه برادر زاده‌ات محمد را از تسليم كردن به ما باز مى‌دارى، اينك ترا چه مى‌شود كه اين يكى را از ما باز مى‌دارى، گفت: او به من پناه آورده است و خواهر زاده من است و من اگر از خواهر زاده خود حمايت نكنم از برادر زاده خويش هم حمايت نكرده‌ام. در اين هنگام صداهاى ايشان بلند شد و صداى ابو طالب هم بلند شد ابو لهب كه هرگز نه پيش از اين موضوع و نه پس از آن ابو طالب را يارى نداده است از جاى برخاست و گفت: اى گروه قريش به خدا سوگند نسبت به اين مرد محترم بسيار سخن مى‌گوييد و همواره در مورد پناه دادن او اعتراض مى‌كنيد، شما را به خدا سوگند مى‌دهم بس كنيد و دست از او برداريد و گرنه ما هم همراه او قيام مى‌كنيم تا به آنچه مى‌خواهد برسد. آنان گفتند: اى ابو عتبة از هر كارى كه تو ناخوش داشته باشى منصرف مى‌شويم و برخاستند و رفتند. ابو لهب دوست ايشان بود و بر ضد رسول خدا [صلی الله علیه و آله] و ابو طالب آنان را يارى مى‌داد و آنان بيم كردند و ترسيدند كه مبادا تعصب خانوادگى او را به مسلمان شدن وا دارد. ابو طالب هم كه اين سخن را از ابو لهب شنيد بر او طمع بست و اميدوار شد كه شايد در يارى دادن به پيامبر [صلی الله علیه و آله] همراه او قيام كند و براى تشويق او اين ابيات را سرود: همانا مردى كه ابو عتبة عمويش باشد بايد از اينكه بر او ستمها فرو ريزد در امان باشد... همچنين قصيده ديگرى خطاب به ابو لهب سروده است كه ضمن آن گفته است: براى [صلی الله علیه و آله] نزد تو خويشاوندى نزديك است او هم پيمان و وابسته تو نيست بلكه از نژاده‌ترين افراد خاندان هاشم است... محمد بن اسحاق مى‌گويد: چون سختى و گرفتارى و شكنجه بر مسلمانان افزون و طولانى شد و كار به آنجا رسيد كه بسيارى از مسلمانان به زبان نه به اعتقاد و دل از اسلام برگشتند، و چون آنان را شكنجه مى‌دادند مى‌گفتند: گواهى مى‌دهيم كه اين خداوند است و لات و عزّى الهه هستند، و چون از آنان دست بر مى‌داشتند باز به اسلام برمى‌گشتند.

آنان را زندانى مى‌كردند و به ريسمان مى‌بستند و در گرماى آفتاب روى سنگ‌ها و شن‌ها مى‌افكندند و روزگار سختى آنان همچنان ادامه داشت و مشركان قريش به سبب قيام ابو طالب در حمايت از پيامبر [صلی الله علیه و آله] به او دست نمى‌يافتند. قريش هماهنگ شدند كه پيمانى ميان خود درباره بنى هاشم بنويسند و در آن متعهد شوند كه با آنان ازدواج و معامله و همنشينى نكنند. آن پيمان نامه را نوشتند و براى آنكه تأكيد بيشترى در آن بشود آن را درون كعبه آويختند. نويسنده آن پيمان نامه منصور بن عكرمة بن هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار بن قصى بود، و چون عهد نامه را نوشتند همه افراد خاندان هاشم و مطلب از ديگران جدا شدند و همگى در آن دره با ابو طالب همراه شدند و فقط ابو لهب از آنان كناره گرفت و به قريش پيوست و آن قوم را بر ضد خويشاوندان خويش يارى داد.

محمد بن اسحاق مى‌گويد: كار بر بنى هاشم سخت شد و دسترسى به خوراك نداشتند، مگر آنچه پوشيده و نهانى براى آنان برده مى‌شد كه بسيار اندك بود و كفاف قوت روزانه‌شان نبود. قريش آنان را سخت به وحشت انداخته بودند، آن چنان كه هيچكس از ايشان آشكار نمى‌شد و هيچكس هم پيش ايشان نمى‌رفت، و اين سخت‌ترين حالتى بود كه پيامبر [صلی الله علیه و آله] و اهل بيت آن حضرت در مكه مى‌ديدند.

محمد بن اسحاق مى‌گويد: دو يا سه سال بر آن حال بودند و درمانده شدند و قريش كوشش مى‌كردند چيزى به آنان نرسد مگر اندك خوراكى كه برخى از قريش به منظور رعايت پيوند خويشاوندى به آنان مى‌رساندند. ابو جهل بن هشام، حكيم بن حزام بن خويلد بن اسد بن عبد العزى را همراه غلامى ديد كه انبان گندمى بر دوش مى‌كشد.

حكيم مى‌خواست آن گندم را براى عمه خويش خديجه [سلام الله علیها] دختر خويلد كه همراه پيامبر [صلی الله علیه و آله] در آن دره و در حال محاصره بود ببرد. ابو جهل به او در آويخت و گفت: آيا گندم براى بنى هاشم مى‌برى به خدا سوگند تو و گندمت نبايد از جاى خود تكان بخوريد تا تو را در مكّه رسوا سازم. در اين هنگام ابو البخترى، يعنى عاص بن هشام بن حارث بن اسد بن عبد العزى، رسيد و به ابو جهل گفت: موضوع ميان تو و او چيست ابو جهل گفت: او گندم براى بنى هاشم مى‌برد. ابو البخترى گفت: اى فلانى گندمى از عمه‌اش پيش او امانت بوده و پيام داده است كه برايش بفرستد آيا از اينكه گندم خودش را براى او روانه كند، جلوگيرى مى‌كنى آزادش بگذار، ابو جهل نپذيرفت و كار به آنجا كشيد كه هر يك به ديگرى دشنام داد. ابو البخترى استخوان چانه شترى را برداشت و چنان ضربتى به ابو جهل زد كه سرش را شكست و سخت او را در هم كوبيد. ابو جهل برگشت كه خوش نمى‌داشت پيامبر [صلی الله علیه و آله] و بنى هاشم از آن موضوع آگاه شوند و آنان را سرزنش كنند و شاد شوند».

(جلوه‌تاريخ‌درشرح‌نهج‌البلاغه، ‌ابن‌ابى‌الحديد، ج 6، صص28-33)

واژه شناسی

- أَسْلَمَ
مسلمان شد.[1]
- خِلْوٌ
خالی بودن در اینجا مراد ایمن بودن است.[2]
- حِلْف
سوگند.[3]
- یَمْنَعُ
دفاع و حمايت می‌كند.[4]
- عَشِيرَة
قبیله.[5]
- تَقُومُ
بر پا می‌خیزد[6] به نظر می‌رسد در اینجا مراد دفاع و حمایت است.

واژه کاوی

- حِلْف
ماده «حلف» بر ملازمت و همراهی دلالت دارد[7] و به دلیل اینکه انسان، مراقب ثابت ماندن بر پیمانش است به پیمان «حلف» می‌گویند.[8]

«حَلِف‌» در اصل سوگندى است كه به وسیله آن، عدّه‌اى از عدّه ديگر پيمان مى‌گيرند سپس هر سوگندى به «حلف» تعبير شده است.[9] و به عهد و پیمان از باب مجاز «حِلْف» گفته می‌شود.[10]

واژه «حَلَفَ» در اصل به معنی عقد بستن و نیت است.[11] «حِلْف» به معنی پیمان بستن بر همیاری و کمک است.[12]

«حَلْف» عهد و پيمان قومى و مردمى است که اگر این واژه به صورت مصدر به کار رود به معنى ثابت ماندن بر عهد و پيمان نيز استفاده می‌شود.[13]

اسلام پیمانی را پسندیده می‌داند که بر پایه نیکی نمودن و یاری حق باشد[14] و هر پیمانی را که مخالف احکام اسلامی باشد ممنوع نموده است؛[15] مثلاً آن پیمان‌هایی که مردم در زمان جاهلیت بر پایه فتنه‌گری و غارت و جنگ میان قبایل با یکدیگر می‌بستند.[16]

«حلف» همان «یمین؛ قسم و پیمان» است لفظ «حلف» و «یمین» با یکدیگر تفاوت دارند؛ این اختلاف بین این دو واژه برای تأکید معنای عقد بستنی است که در «حلف» وجود دارد و برای اعلام نمودن اینکه «لغو الیمین؛ قسم بیهوده» زیر مجموعه «حلف» نیست.[17]

تفاوت «حلف» و «قسم»:

«قسم» رساتر از «حلف» است؛ برای اینکه قسم علاوه بر اینکه معنای «حلف» را در بردارد به معنی دور کردن دشمن است اما «حلف» تنها به معنی قطع درگیری در میان دو طرف دعوا است.[18]

از این لفظ نُه مورد در نهج البلاغه به کار رفته است.[19]

نکته‌ها و پیام‌ها

1. اگر انسان دید در راه حق است اما یاوری جز خدا ندارد اصلاً نباید نگرانی به خود راه دهد؛ زیرا خدا یاور او است.

خدا در قرآن می‌فرماید:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ؛اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، اگر خدا را يارى كنيد ياريتان مى‌كند و گامهايتان را استوار مى‌دارد».[20]

2. به هر اندازه رنج انسان در مسیر حق بیشتر باشد اجرش بیشتر است.

از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت شده است:

«أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ أَحْمَزُهَا؛ برترین کارها، دشوارترین آن‌ها است».[21]

3. اسلام پیمانی را پسندیده می‌داند که بر پایه نیکی نمودن و یاری حق باشد[22] و هر پیمانی را که مخالف احکام اسلامی باشد ممنوع نموده است.[23]

4. اگر انسان در مسیر حق یاور و پشتیبانی نداشته باشد خدای متعال او را کفایت می‌کند.

[1]- فرهنگ ابجدی، متن، ص75.

[2]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص525.

[3]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص525.

[4]- فرهنگ ابجدى، متن، ص872.   

[5]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص525.

[6]- مفردات ألفاظ القرآن، ص690.

[7]- معجم المقاييس اللغة، ج‌2، ص97.

[8]- معجم المقاييس اللغة، ج‌2، ص98.

[9]- مفردات ألفاظ القرآن، ص252.

[10]- أساس البلاغة، ص138.

[11]- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج‌1، ص425.

[12]- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج‌1،ص424.

[13]- مفردات ألفاظ القرآن، ص252.

[14]- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج‌1، ص425.

[15]- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج‌1، ص425.

[16]- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج‌1، ص424.   

[17]- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج‌1، ص425. 

[18]- الفروق في اللغة، ص47.

[19]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص281.

[20]- محمد، آیه7.

[21]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‌67، ص191.

[22]- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج‌1، ص425.

[23]- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج‌1، ص425.


اضف تعليق