و من كتاب له (علیه السلام) إلى معاوية:
«وَ أَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَكَرْتُ اسْمَهُ مِثْلَ الَّذِي أَرَادُوا مِنَ الشَّهَادَةِ و لَكِنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ وَ مَنِيَّتَهُ [أُخِّرَتْ] أُجِّلَت».
ترجمهها
«و کسی که اگر میخواستم و مايل بودم نام او را بر زبان میآوردم، (مقصود خود اميرالمومنين است) مانند آنان طالب شهادت بود ليکن، مدت عمر آن چند تن (يعنی عبيده و حمزه و جعفر) سپری شد و مرگ آن کس، (که نام او را بر زبان نياوردم) به تأخير افتاد.»
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص501)
«کسی دیگری هم بود که اگر بخواهم می توانم نام برم (منظور خود آن حضرت است) که مانند آنان طالب شهادت بود ولی اجلهای آنان پیش افتاد و اجل او به تأخیر افتاد.»
(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص369)
(امام (علیه السلام) در این خطبه خطاب به معاویه اولاً اشاره دارد که عده زیادی از قریش کمر به قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله) بستند و خداوند او را حفظ کرد؛ ثانیاً چنین نیست که افردای نظیر خلیفه اول و دوم دلسوزترین مردم باشند؛ چراکه این خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند که در خط مقدم جبههها حضور داشتند؛ سوم اینکه شگفت است که من را با معاویه همسنگ گرفتهاند درحالی که هیچ سابقه و خدمتی در راه دین نداشته است و نکته آخر اینکه اگر قرار بر قصاص قاتلین عثمان باشد، وظیفه حکومت است نه شورشیان.)
«کسانی هم بودند که نامشان را نمیبرم (خودش مراد است)، دوست داشتند در راه اسلام شهید شوند؛ اما مقدر این بود که زنده بمانند و مرگشان به تأخیر افتد».
(نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابو الفضل بهرام پور، ص526)
(در پاسخ نامهاى كه براى آن بزرگوار فرستاده «و در آن درخواست نموده بود كه كشندگان عثمان را تسليم او نمايد» نوشته و در آن فضل و بزرگوارى و سبقت و پيشى خود را به اسلام و ايمان گوشزد او مىفرمايد):
«و كسي كه اگر مىخواستم نامش را ذكر مىنمودم (امام عليه السّلام) شهادت و كشته شدن (در راه خدا) را خواست مانند كشته شدنى كه آنان خواستند (مرا نيز آرزوى شهادت و كشته شدن بود) و لكن عمر آنها زودتر بسر رسيد، و مرگ كسيكه نامش را ذكر نكردم بتأخير افتاد (پيغمبر مرا خبر داد كه تو نيز كشته خواهى شد، چنانكه در سخن يك صد و پنجاه و پنجم اشاره فرمود).»
(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الإسلام، ج5، ص849)
شروح
«و يكى ديگر از آنان كه نمىخواهم به نام بخوانمش مىخواست مانند آنان در راه خدا شهيد شود، ولى مرگ آنان زودتر در رسيد و مرگ او به تأخير افتاد. منظور حضرت از آن فرد خود آن بزرگوار است كه براى فروتنى نام نبرده است.»
(ترجمۀ توضيح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص517)
«و اراد من لو شئت ذكرت اسمه... اجّلت:
حضرت (علیه السلام) در اين جمله اشاره به خود كرده است كه مثل آنان كه نامشان را برده، آرزوى شهادت داشت اما هنوز وقتش نرسيده بود به دليل آن كه براى هر فردى از افراد و جامعهاى از جوامع عمرى و مدت مشخصى است كه هر وقت اجلش سرآمد يك لحظه پس و پيش ندارد.
پس از آن كه دليل برترى و فضيلت خود و خاندانش را بر ديگران روشن كرده، از گردش روزگار اظهار شگفتى مىكند، كه او را با اين همه فضيلت در رديف ناشايستگان و كسانى قرار داده است كه هيچ گونه عملى كه آنان را به خدا نزديك كند، ندارند.»
(ترجمهی شرح نهج البلاغه، ابنميثم، ج 4، ص627)
«پاسخ على [علیه السلام] به نامه معاويه چنين بود: بسم الله الرحمن الرحيم. از بنده خدا على امير مؤمنان به معاوية بن ابى سفيان. اما بعد، آن مرد خولانى براى من نامهات را آورد كه در آن از محمد [صلی الله علیه و آله] و نعمتهايى كه خداوند از وحى و هدايت بر او ارزانى فرموده است ياد كرده بودى.
سپاس خداى را كه وعده او را راست قرار داد و با نصرت او را تأييد كرد و قدرتش را بر سرزمينها استوار كرد و او را بر دشمنان و ستيزه گران از قوم خودش كه او را دشمن مىداشتند و بر او تاختند و دروغگويش خواندند و با او مبارزه كردند و براى بيرون راندن او و خاندان و يارانش همدست شدند و اعراب را بر او شوراندند و آنان را براى جنگ با او آماده كردند و تمام كوشش خود را انجام دادند و كارها را بر او دشوار ساختند پيروز فرمود. حق آمد و فرمان خدا پيروز شد و آنان آن را ناخوش مىداشتند. از همگان در تحريك مردم بر ضد او افراد خاندان و اقوام خودش بيشتر پافشارى مىكردند مگر آنان كه خداوندشان در پرده عصمت بداشت. و گفته بودى كه خداوند از مسلمانان يارانى را براى او برگزيد و او را با ايشان تأييد فرمود و منزلت آنان در نظر پيامبر و پيشگاه خداوند به ميزان فضايل ايشان در اسلام بود و پنداشتهاى كه افضل آنان در اسلام و خير خواهترين ايشان نسبت به خدا و پيامبرش آن خليفه نخست و جانشين او بودهاند، به جان خودم سوگند كه مكانت آن دو در اسلام بزرگ است و سوگ آن دو بر اسلام زخمى سنگين شمرده مىشود، خداوند آن دو را رحمت فرمايد و به بهتر از آنچه عمل كردهاند پاداش دهد. و نوشته بودى كه عثمان هم در فضيلت همچون آنان بوده است. اگر عثمان نيكوكار بوده است خداوند به زودى او را به كارهاى پسنديدهاش پاداش خواهد داد و اگر بدكار بوده است به زودى پروردگار آمرزندهاى را خواهد ديد كه هيچ گناهى را اگر بخواهد بيامرزد، بزرگش نمىدارد. و به جان خودم سوگند اگر قرار باشد خداوند مردم را به اندازه فضايل آنان در اسلام و خيرخواهى ايشان براى پيامبر و خداوند پاداش دهد اميدوارم كه بهره ما در اين مورد فزونتر باشد. همانا هنگامى كه محمد [صلی الله علیه و آله] به ايمان به خدا و يكتا پرستى دعوت فرمود، اهل بيت نخستين كسان بوديم كه به او ايمان آورديم و او را تصديق كرديم و سالها به طور كامل بر آن حال بوديم و در پهنه زمين از اعراب كسى جز ما خدا را عبادت نمىكرد. قوم ما خواستند پيامبر را بكشند و ما را ريشهكن سازند، قصدهاى بزرگ نسبت به ما كردند و اندوهها بهره ما ساختند، خوار و بار و آب شيرين را از ما بازداشتند، و ما را قرين ترس و بيم كردند و جاسوسان بر ما گماشتند و ما را به رفتن به كوهى سخت و ناهموار واداشتند، و براى ما آتش جنگ برافروختند، و ميان خود عهد نامهاى نبشتند كه با ما خوراكى نخورند و آبى نياشامند و با ما ازدواج نكنند و خريد و فروشى انجام ندهند. و از آنان در امان نخواهيم بود مگر اينكه محمد [صلی الله علیه و آله] را به آنان بسپريم تا او را بكشند و مثلهاش كنند، و ما از ايشان فقط در موسم حج امان داشتيم تا موسم ديگر.
خداوند ما را بر دفاع از محمد و حراست از او بداشت كه درباره حفظ حرمت او با تير و شمشير در همه ساعتهاى وحشتناك و شب و روز قيام كنيم، مؤمن ما از اين كار خود آرزوى پاداش داشت و كافر ما براى حفظ ريشه بر آن قيام مىكرد. و آن كسانى از قريش كه مسلمان شده بودند، از اين غم و اندوه بر كنار بودند، برخى از ايشان هم پيمان بودند كه آزارشان ممنوع بود و برخى داراى قوم و عشيره بودند كه از ايشان دفاع مىكردند و به هيچ كس از آنان چنان گزندى كه از قوم ما به ما رسيد نرسيد و آنان از كشته شدن هم در امن و نجات بودند. اين حال تا هنگامى كه خداوند مىخواست ادامه داشت، سپس خداوند متعال پيامبرش را به هجرت فرمان داد و پس از آن هم اجازه جنگ با مشركان داد. و چون آتش جنگ افروخته مىشد و هماوردان به نبرد فرا خوانده مىشدند اهل بيت پيامبر (علیهم السلام) برمىخاستند و پيش مىرفتند. پيامبر [صلی الله علیه و آله] با آنان ديگر ياران خود را از لبه شمشير و پيكان محفوظ مىداشت. عبيدة در جنگ بدر كشته شد و حمزه در جنگ احد و جعفر و زيد در جنگ موته شهيد شدند، و كسى كه اگر مىخواستم از او نام مىبردم- يعنى خود امير المؤمنين- مىخواست همچون آنان در ركاب پيامبر شهيد شود، آن هم نه يك بار، ولى عمر آنان زودتر سر آمد و مگر او به تأخير افتاد، و خداوند نسبت به ايشان نيكى خواهد فرمود و به سبب كارهاى پسنديده كه انجام دادند بر آنان منت خواهد گزارد.
من هيچ كس را نديده و نشنيدهام كه در گرفتارى و خوشى و سختى و هنگام درماندگى و مواطن دشوار همراه پيامبر [صلی الله علیه و آله] خير انديشتر و فرمانبردارتر و شكيباتر از اين گروهى كه نام بردم باشد. البته در مهاجران خير فراوان و شناخته شده بوده است و خداوندشان بهتر از كردارهايشان ايشان را پاداش دهاد. و از رشك بردن من نسبت به خلفا و درنگ و خوددارى من از بيعت با ايشان و ستيزه و ستم من نام بردى. درباره ستيز و ستم پناه بر خدا اگر چنان بوده باشد. اما در مورد خوددارى از بيعت با آنان و ناخوش داشتن فرماندهى ايشان، عذرى از مردم نمىخواهم. زيرا هنگامى كه خداوند متعال پيامبرش را، كه درود و سلام خدا بر او باد، قبض روح فرمود، قريش گفتند: بايد امير از ما باشد و انصار گفتند: بايد امير از ما باشد. قريش پاسخ دادند كه چون محمد [صلی الله علیه و آله] از ماست ما به حكومت سزاوارتريم، انصار اين حق را براى آنان شناختند و حكومت و قدرت را به ايشان تسليم كردند. بنابراين در صورتى كه قريش به سبب اينكه محمد [صلی الله علیه و آله] از آنان است بر انصار مقدم و سزاوارتر براى حكومت باشند، بدون ترديد شايستهترين مردم براى حكومت نزديكترين مردم به آن حضرت [صلی الله علیه و آله] است، و در غير اين صورت نصيب انصار از همگان بيشتر است. به هر حال من نمىدانم آيا اصحاب خودم- مهاجران- از اينكه حق مرا گرفتهاند به سلامت دين خود باقى ماندهاند يا انصار ستم روا داشتهاند. ولى آنچه مىدانم و شناختهام اين است كه حق من گرفته شده است و من حق خود را براى آنان رها كردم و خداوند از ايشان بگذرد. اما آنچه درباره عثمان و اينكه من پيوند خويشاوندى او را گسستم و مردم را بر او شوراندم گفتهاى. عثمان كارى كرد كه خبرش به تو رسيده است و مردم با او كارى را كردند كه ديدى و تو به خوبى مىدانى كه من از كار عثمان بر كنار بودم، مگر اينكه بخواهى تهمت بزنى كه در آن صورت هر تهمتى كه مىخواهى بزن. اما آنچه در مورد قاتلان عثمان گفته و پيشنهاد كردهاى. من در آن باره نگريستم و همه جوانب آن را سنجيدم و صلاح نمىبينم كه آنان را به تو يا غير تو تسليم كنم و به جان خودم سوگند كه اگر تو از گمراهى و ستيز خود دست برندارى، پس از اندك مدتى خواهى دانست كه آنان به جستجوى تو برمىآيند و به تو فرصت و زحمت اين را نمىدهند كه در خشكى و دريا و كوهستان و دشت به تعقيب آنان پردازى. هنگامى كه ابو بكر بر مردم ولايت و حكومت يافت پدرت پيش من آمد و گفت: سزاوارتر به مقام محمد و شايستهتر از همه مردم به اين حكومتى و من براى تو متعهد مىشوم كه در قبال هر كس كه مخالفت كند بايستيم. دست بگشاى تا با تو بيعت كنم، و من اين كار را نكردم. تو خوب مىدانى كه پدرت آن سخن را گفت و همان گونه مىخواست و اين من بودم كه به سبب نزديكى روزگار مردم به زمان كفر و بيم بروز تفرقه ميان مسلمانان از پذيرش آن خود دارى كردم. پدرت بيش از تو حق مرا مىشناخت.
اگر تو هم همان قدر كه پدرت حق مرا مىشناخت آن را بشناسى به هدايت خواهى رسيد و اگر چنان نكنى خداوند به زودى مرا از تو بىنياز مىفرمايد».
(جلوهتاريخدرشرحنهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج 6، صص307-310)
واژه شناسی
واژه کاوی
«اَجَل» نهایت وقت[9] و عمر است در زمانی که مرگ برسد[10] همچنین «اَجَل» نهایت وقت در مهلت دین است و... .[11]
«أَجَل» مدّتى است كه براى چيزى معين شود و «أجل» انسان مدّت حيات او است.[12]
انسان دو أجل دارد «أجَل مُعَلَّقَ» و «أجَلِ حَتمى»؛ «أجَل مُعَلَّقَ» اجلی است که اگر شرایطش وجود داشته باشد خواهد آمد و «أجَلِ حَتمى» اجلی است که در وقتش میآید و محقق و قطعی است در نتيجه أجل أوّل قابل محو و اثبات و دوّمى ثابت و پايدار است.[13]
«مَنَایَا» جمع «مَنِیَّة» و به معنی مرگ ها است.[16]
«مَنَى» به معنی مرگ،[17] قصد، قضا و قدر الهى است.[18]
«مَنِیَّة» به معنای مرگ اندازه گیری شده است.[19]
نکتهها و پیامها
1. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این فراز شدت اشتیاقشان را به شهادت بیان میفرمایند.
2. خدای متعال برای هرکس اجلی قرار داده که اگر خدا نخواهد هیچ حادثه و بیماری سبب نمیشود که مرگ آن شخص فرارسد.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) که سرور پرهیزکاران هستند در خطبه متقین میفرمایند:
«وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ] عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَاب؛ و اگر نبود مرگى كه خدا بر آنان مقدّر فرموده، روح آنان حتى به اندازه بر هم زدن چشم، در بدنها قرار نمىگرفت، از شوق ديدار بهشت، و از ترس عذاب جهنّم».[20]
3. هرکس به عمل افرادی رضایت داشته باشد در ثواب آنها شریک است، امیرمؤمنان علی (علیه السلام) با این آرزو در ثواب همه آن شهدا شریک هستند.
4. این کلام، شجاعت زیاد حضرت را نشان میدهد.
5. وقتی انسان چیزی را طلب میکند، همینکه آن را آرزو میکند گام بزرگی برای نزدیک شدن به آن برداشته است، تفاوتی نمیکند آن هدف، هدف مثبتی باشد یا هدف منفی.
جناب حمزه، جعفر طیّار و عبیدة بن حارث به شهادت مایل بودند و آن را دوست داشتند خدای متعال نیز شهادت را نصیب آنها کرد.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز خواستار شهادت بودند و در نهایت نیز به آن رسیدند.
«خواستن» در رسیدن به هدف و آرزو بسیار بااهمیت است.
6. دوست داشتن شهادت یعنی ایمان و یقین عمیق به غیب و جهان پس از مرگ.
7. حضرت (علیهالسلام) میفرمایند: و كسي كه اگر مىخواستم نامش را ذكر مىنمودم...
آن بزرگواران طالب عبادت به معنای خاص بودند ولی این طلب، آنها را از وظیفه تبلیغیشان غافل نمیکرد.
راهکارهایی از نهج البلاغه برای بهبود زندگی اجتماعی:
1. مرگ سرنوشت هر موجودی است چه بهتر که این مردن در راه خدا و برای گسترش دین خدا باشد.
2. اگر کسی بتواند با فداکردن خویش به دین خدا خدمت کند نباید از این نوع جان دادن واهمه داشته باشد همچنین اگر در راه احیای شعائر الهی خطری وجود داشته باشد نباید هراسی به دل راه دهد.
[1]- فرهنگ ابجدى، ص414.
[2]- قاموس قرآن، ج4، ص91.
[3]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج6، ص440.
[4]- فرهنگ ابجدى، متن، ص17.
[5]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص526.
[6]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص526.
[7]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص526.
[8]- قاموس قرآن، ج1، صص25 و 26.
[9]- كتاب العين، ج6، ص178.
[10]- كتاب الماء، ج1، ص44.
[11]- معجم المقاييس اللغة، ج1، ص64.
[12]- مفردات ألفاظ القرآن، ص65.
[13]- قاموس قرآن ،ج1،ص28.
[14]- مجمع البحرين، ج1، ص401؛ قاموس قرآن، ج6، ص295.
[15]- قاموس قرآن، ج6، ص295.
[16]- كتاب العين، ج8، ص389؛ فرهنگ ابجدى، متن، ص875.
[17]- كتاب العين، ج8، ص389.
[18]- فرهنگ ابجدى، متن، ص866.
[19]- مجمع البحرين، ج1، ص402.
[20]- نهج البلاغه (صبحي صالح)، ص303.
اضف تعليق