و من كتاب له (علیه السلام) إلى معاوية:
«وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ دَفْعِ قَتَلَةِ عُثْمَانَ إِلَيْكَ فَإِنِّي نَظَرْتُ فِي هَذَا الْأَمْرِ فَلَمْ أَرَهُ يَسَعُنِي دَفْعُهُمْ إِلَيْكَ وَ لَا إِلَى غَيْرِك».
ترجمهها
«و اما در مورد آنچه درخواست کردهای که کشندگان عثمان را به تو تسليم کنم، پس همانا من، در اين امر، انديشه کردم به رای و فکر من نرسيد که آنها را به تو يا غير تو بسپارم.»
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص502)
«اما اینکه خواستهای قاتلان عثمان را به تو بسپارم، من در این باره اندیشیدم، دیدم که نمیتوانم آنان را به تو و به غیر تو بسپارم.»
(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص369)
(امام (علیه السلام) در این خطبه خطاب به معاویه اولاً اشاره دارد که عده زیادی از قریش کمر به قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله) بستند و خداوند او را حفظ کرد؛ ثانیاً چنین نیست که افردای نظیر خلیفه اول و دوم دلسوزترین مردم باشند؛ چراکه این خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند که در خط مقدم جبههها حضور داشتند؛ سوم اینکه شگفت است که من را با معاویه همسنگ گرفتهاند درحالی که هیچ سابقه و خدمتی در راه دین نداشته است و نکته آخر اینکه اگر قرار بر قصاص قاتلین عثمان باشد، وظیفه حکومت است نه شورشیان.)
«اما اینکه خواسته بودی قاتلان عثمان را تحویل تو دهم در این امر دقت کردم و دیدم میسّر نیست که همه مهاجر و انصار را به تو یا به دیگران تحویل دهم (زیرا همه شرکت داشتند)».
(نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابو الفضل بهرام پور، ص526)
(در پاسخ نامهاى كه براى آن بزرگوار فرستاده «و در آن درخواست نموده بود كه كشندگان عثمان را تسليم او نمايد» نوشته و در آن فضل و بزرگوارى و سبقت و پيشى خود را به اسلام و ايمان گوشزد او مىفرمايد):
«و امّا آنچه درخواست نمودى در باره فرستادن كشندگان عثمان بسوى تو، در اين كار انديشه نموده ديدم فرستادن ايشان بسوى تو و غير تو از عهده من خارج است (زيرا عدّه آنان بيشمار و توانایيشان بسيار است، چنانكه در سخن يك صد و شصت و هفت اشاره نموده مىفرمايد: كيف لى بقوّة و القوم المجلبون على حدّ شوكتهم يملكوننا و لا نملكهم يعنى چگونه مرا توانائى «كشيدن انتقام از كشندگان عثمان» است و حال آنكه گروهى كه «براى كشتن او» گرد آمدند در نهايت قدرت خود باقى هستند، بر ما تسلّط دارند و ما بر ايشان مسلّط نيستيم).»
(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الإسلام، ج5، صص849 و 850)
شروح
«و امّا درباره درخواست تو براى تحويل قاتلان عثمان، فكر كردم و ديدم كه تحويل آنها به تو و ديگرى ممكن نيست.
ماجرا از اين قرار است كه معاويه حيلهگرانه ادّعا كرده بود خونخواه عثمان است و بدين وسيله تودههاى ناآگاه شام را تحريك كرد، و در نتيجه، در ميان مردم نافرمانى به وجود آورد و ادعاى خلافت كرد. او خونخواهى را وسيلهاى براى رسيدن به هدف شوم قدرتطلبانه خود قرار داد. لذا از امام عليهالسلام خواست قاتلان عثمان را به او تحويل دهد تا آنها را بكشد. امام (عليهالسلام) نيز مىفرمايد: تحويل آنان به هيچكس، چه معاويه و چه ديگران، ممكن نيست، زيرا عثمان به سبب بدعتهايى كه در دين پديد آورد مهدورالدم بود، چنانكه طلحه و زبير و عايشه و امثال آنها به آن فتوا داده بودند و كسى را نمىتوان به كيفر كشتن فردى مهدورالدم، قصاص نمود و حدّاقل اينكه شبهه مهدورالدم بودن وجود داشت و حدود با شبهات ساقط مىشوند. وانگهى به فرض وجوب قصاص، بايد معاويه ثابت كند كه حق قصاص با اوست، زيرا تكتك افراد رعيّت نمىتوانند ادّعاى حق اجراىِ حكم كنند. علاوه بر آنكه قاتلان خود مجتهد بودند و فتواى خود آنها اين است كه اگر مجتهد [به حق حكم كند دو پاداش دارد، يكى پاداش اجتهاد و ديگرى پاداش حكم به حق، ولى اگر[ خطا كند فقط پاداش اجتهاد خود را دارد.»
(ترجمۀ توضيح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص519)
«پس از آن كه معاويه در نامه خود، درخواست كرد كه امام (علیه السلام) قاتلان عثمان را به وى تحويل دهد، حضرت در اين نامه جواب مىدهد كه مفادش آن است: كه در امر آنان انديشيده و مصلحت را چنان ديده است كه نمىتواند آنان را به معاويه و نه به غير او تسليم كند و اين مطلب چند دليل داشته است كه اكنون به ذكر آنها مىپردازيم: 1- تسليم حق به صاحب حق، در موقعى كه ميان طرفين نزاع و درگيرى است، در صورتى مصلحت خواهد بود كه مدّعا عليه مشخص شود، و معلوم شود كه حق بر ضرر اوست، و اين امر هنگامى ثابت مىشود كه طرفين دعوا به سوى حاكم و قاضى مراجعه كنند و مدّعى شاهد اقامه كند يا شخص منكر به ضرر خود اعتراف كند، و معلوم است كه معاويه و طرف دعوايش اين كار را نكرده بودند، و به اين علت است كه در جاى ديگر مىفرمايد: اى معاويه تو، از من كشندگان عثمان را طلب مىكنى، اكنون به تو مىگويم به مردم مراجعه كن و آنان را به حكميت نزد من بياور، تا حق را براى تو و آنها ثابت كنم.
2- آنان كه در قتل عثمان شركت داشتند و يا به آن رضايت داشتند بسيار زياد و مركب از مهاجران و انصار بودند، چنان كه روايت شده است: ابو هريره و ابو درداء نزد معاويه آمدند و گفتند: چرا با على مىجنگى، و حال آن كه او به دليل فضيلت و سابقهاى كه در دين دارد به امر حكومت از تو سزاوارتر است، معاويه در پاسخ گفت: من ادعا ندارم كه از وى افضلم، بلكه براى آن مىجنگم كه قاتلان عثمان را به من تسليم كند، پس آن دو نفر از نزد او، خارج شدند، و به خدمت امير المؤمنين (علیه السلام) آمدند و عرض كردند: معاويه معتقد است كه كشندگان عثمان نزد تو، و در ميان لشكريان تو مىباشند، بنا بر اين آنها را به وى تحويل بده و از آن به بعد اگر با تو جنگ كرد، مىدانيم كه او بر تو ستمكار مىباشد، حضرت فرمود: من كه روز قتل عثمان حاضر نبودم تا آنان را بشناسم، شما اگر مىدانيد بگوييد، اين دو شخص گفتند: به ما چنين رسيده است كه محمد بن ابى بكر، عمّار، مالك اشتر، عدى بن حاتم، عمرو بن حمق و فلان و... از جمله كسانى بودند كه بر او داخل شدند. امام فرمود: پس دنبال آنان برويد و دستگيرشان سازيد، اين دو نفر نزد آن گروه رفتند، و اظهار داشتند كه شما از كشندگان عثمان هستيد، و امير المؤمنين دستور دستگيرى شما را داده است، فرياد همه بلند شد و بيش از ده هزار نفر از ميان لشكريان على (علیه السلام) بلند شدند، در حالى كه شمشيرها در دست داشتند، مىگفتند: همه ما او را كشتهايم، ابو هريره و ابو درداء از اين امر مبهوت و حيران شدند، و نزد معاويه برگشتند، در حالى كه مىگفتند: اين كار هرگز سرانجام و پايانى نخواهد داشت، و داستان را برايش نقل كردند، حال موقعى كه قاتلان و پشتيبانان آنها به اين افزونى باشند، چگونه امام (علیه السلام) مىتواند همه يا يكى از آنها را تسليم معاويه كند 3- در ميان اصحاب آن حضرت (علیه السلام) كه گواهى به استحقاقشان به بهشت داده شده، برخى اشخاص بودند كه عقيده داشتند: عثمان به دليل بدعتهايش مستحق قتل بوده است چنان كه نضر بن مزاحم نقل كرده است كه عمار در يكى از روزهاى جنگ صفين در ميان دوستان خود ايستاد و گفت: بندگان خدا با من بياييد برويم نزد مردمى كه از شخص ستمكارى خونخواهى مىكنند كه عدهاى از نيكوكاران مخالف ظلم و ستم و امر كنندگان به نيكى و احسان، او را به قتل رساندهاند، اين مردم، كه اگر دنياشان معمور باشد هيچ باكى ندارند اگر چه دين اسلام را در حال نابودى ببينند، اگر به ما بگويند: چرا عثمان را كشتيد، خواهيم گفت به دليل بدعتهايى كه ايجاد كرد، اگر چه آنها خواهند گفت كه هيچ بدعتى ايجاد نكرده است البته آنها حق دارند منكر شوند، زيرا عثمان دنيا را در اختيار آنان گذاشته بود مىخوردند و مىچريدند كه اگر كوهها بر سرشان فرود مىآمد باكى نداشتند، خوب، هنگامى كه اين مرد بزرگوار اقرار به شركت در قتل عثمان مىكند و دليل بر اين كار، بدعتهاى او را مىآورد، خيلى روشن است كه امام (علیه السلام( در اين امر فكر كرده و ديده است كه جايز نيست اين گروه با عظمت از مهاجرين و انصار و تابعان، كشته شوند در مقابل كشتن يك فردى كه بدعتهاى زيادى به وجود آورد كه همه مسلمانان او را در اين كارها سرزنش و نكوهش مىكردند، و بارها او را از اين اعمال زشت بازداشتند، و گوش نداد، پس اين امور باعث كشتن او شد، و حضرت نمىتوانست اين گروه را به كسى تسليم كند كه از عثمان خونخواهى مىكند زيرا اين امر ضعف دين و از بين رفتن آن را در پى داشت،»
(ترجمهی شرح نهجالبلاغه، ابنميثم، ج 4، صص627 – 630)
«بدان اين سخنانى كه سيد رضى، كه خدايش رحمت كند، آورده است- يعنى نامه شماره نهم- برگرفته از نامهاى است كه على [علیه السلام] در پاسخ نامهاى كه معاويه نوشته و همراه ابو مسلم خولانى فرستاده بود، نوشته است و سيره نويسان آن را در كتابهاى خود آوردهاند. نصر بن مزاحم در كتاب صفين از عمر بن سعد از ابو ورقاء نقل مىكند كه مىگفته است: ابو مسلم خولانى همراه گروهى از قاريان- پارسايان- شام پيش از حركت امير المؤمنين على [علیه السلام] به صفين پيش معاويه آمدند و به او گفتند به چه سبب و با چه انگيزه با على جنگ و ستيز مىكنى و حال آنكه ترا نه چنان مصاحبت و نه سابقه هجرت و نه سابقه ايمان و نه آن خويشاوندى نزديك است. معاويه گفت: من مدعى نيستم كه مرا در اسلام حق صحبتى و هجرتى و قربتى چون اوست، ولى شما خودتان به من خبر دهيد آيا نمىدانيد كه عثمان مظلوم كشته شده است؟ گفتند: آرى، چنين است. معاويه گفت: بنابراين على قاتلان عثمان را به ما بسپرد تا آنان را در قبال خون عثمان بكشيم و ديگر جنگى ميان ما نخواهد بود. گفتند: براى او نامهاى بنويس تا يكى از ما آن را پيش او ببرد، او همراه ابو مسلم خولانى نامه زير را نوشت: از معاوية بن ابى سفيان به على بن ابى طالب، سلام بر تو. من نزد تو خداوندى را كه خدايى جز او نيست ستايش مىكنم، و سپس، خداوند به علم خود محمد را برگزيد و او را امين بر وحى خود و رسول به سوى خلق خويش قرار داد و براى او از مسلمانان يارانى برگزيد كه خداوند با ايشان او را تأييد فرمود كه منزلت هر يك از ايشان در پيشگاه او به ميزان فضيلتهاى ايشان در اسلام بود.
برترين اين ياران در اسلام و خيرخواهترين ايشان براى خدا و رسولش همان خليفه پس از پيامبر بود و سپس خليفه او و سپس آن خليفه سوم مظلوم عثمان كه تو بر همه آنان رشك بردى و بر همهشان ستم ورزيدى و سركشى كردى. اين موضوع را از نگاه خشم آلود و گفتار ناهنجار و آههاى دردمندانه و بلند تو و درنگ كردن تو از بيعت با آنان مىديديم و مىفهميديم و سرانجام همچون شترى نر كه در بينى آن حلقه افكنده باشند با زور كشانده شدى و با اكراه بيعت كردى. وانگهى نسبت به هيچ يك از آنان بيشتر از پسر عمويت عثمان اين كار را نكردى و حال آنكه او به سبب خويشاوندى و دامادى بيش از آنان سزاوار بود كه با او چنين نمىكردى.
پيوند خويشاوندى او را گسستى و نكوييهاى او را زشت شمردى و مردم را گاه آشكار و گاه نهان چنين كردى تا آنكه شتران و اسبهاى نژاده با سواران بر او حمله كردند، و در حرم رسول خدا [صلی الله علیه و آله] بر او اسلحه كشيدند و عثمان كنار تو كشته شد و تو بانگ ناله و فرياد را از خانه او مىشنيدى و با هيچ گفتار و كردارى تهمت را از خود دور نكردى. و به راستى سوگند مىخورم كه اگر فقط يك اقدام در بازداشتن مردم از حمله به او مىكردى هيچ كس از مردمى كه اينجا و پيش ما هستند از تو برنمىگشتند و موجب مىشد كه همه كنارهگيرى تو از عثمان و ستم ترا بر او از ميان ببرد. موضوع ديگرى كه از نظر ياران عثمان مورد اتهام هستى پناه دادن تو كشندگان عثمان راست كه آنان اينك ياران و ويژگان و دست و بازوى تو هستند. براى من گفته شده است كه تو خود را از خون عثمان برى مىدانى، اگر در اين موضوع راست مىگويى دست ما را بر كشندگان او باز بگذار تا آنان را به قصاص خون عثمان بكشيم. و در آن صورت ما براى بيعت با تو از همه مردم شتابانتر خواهيم بود، و گرنه براى تو و يارانت چيزى جز شمشير نخواهد بود.
سوگند به خداوندى كه جز او خدايى نيست ما در كوهستانها و ريگزارها و در خشكى و دريا كشندگان عثمان را جستجو مىكنيم تا خداوند آنان را به دست ما بكشد يا جان ما به خدا بپيوندد. و السلام.
نصر بن مزاحم مىگويد: هنگامى كه ابو مسلم خولانى اين نامه را به حضور على [علیه السلام] آورد، ايستاد و پس از حمد و ثناى خداوند خطاب به على [علیه السلام] چنين گفت: اما بعد، تو به كارى قيام كردى و كارى را به عهده گرفتى كه به خدا سوگند دوست ندارم كه براى كس ديگرى غير از تو باشد به شرط آنكه از خويشتن انصاف دهى. عثمان در حالى كه مسلمان و محرم و مظلوم بود كشته شد. قاتلانش را به ما بسپار كه تو امير مايى و اگر كسى از مردم با تو مخالفت كرد دستهاى همه ما ياور تو و زبان همه ما گواه تو است و ترا حجت و عذر خواهد بود.
على [علیه السلام] به او گفت: فردا بامداد براى گرفتن پاسخ نامهات پيش من بيا. ابو مسلم رفت و فرداى آن روز براى گرفتن پاسخ آمد. او مردم را كه از موضوع نامه آگاه شده بودند ديد كه شيعيان سلاح پوشيده و مسجد را پر كرده بودند و فرياد مىكشيدند كه همه ما قاتل عثمانيم و اين سخن را تكرار مىكردند. به ابو مسلم اجازه داده شد و چون وارد شد على [علیه السلام] پاسخ نامه معاويه را به او سپرد. ابو مسلم گفت: گروهى را ديدم كه با وجود آنان تو را فرمانى نيست. على فرمود: موضوع چيست گفت: به اين قوم خبر رسيده است كه تو مىخواهى قاتلان عثمان را به ما تسليم كنى، سلاح پوشيده و جمع شدهاند و فرياد مىكشند كه همگان كشندگان عثمان هستند. على [علیه السلام] فرمود: به خدا سوگند من براى يك چشم بر هم زدن هم تصميم نداشتهام كه آنان را به شما تسليم كنم. من همه جوانب اين كار را سنجيدم و براى خود شايسته نديدم كه ايشان را به تو يا ديگرى تسليم كنم. ابو مسلم نامه را گرفت و مىگفت: اينك پيكار و زد و خورد پسنديده آمد».
(جلوهتاريخدرشرحنهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج 6، صص305-307)
واژه شناسی
واژه کاوی
اگر نگاه با قلب مد نظر باشد به این معناست که انسان در مورد چیزی عجله نداشته باشد و (به خود) مهلت بدهد[11] تا خردمندانه فکر[12] و تحقیق کند؛[13] فکری که به واسطه آن علم و گمان به دست آید و مجهول، معلوم گردد.[14]
مقصود از «نظر»، تأمل و جستجو نمودن در مورد چیزی است و یا گاهی شناختى است كه بعد از جستجو حاصل ميشود که همان رؤیت است.[15]
«نظر» به معنى ديدن با چشم عقل در نزد شيعيان بيشتر به کار رفته است؛ اما در نزد عامه بیشتر به معنی دیدن با چشم سر است.[16]
تفاوت «تأمل» و «نظر»:
رابطه بین «نظر» و «تأمل» عموم و خصوص مطلق است؛ هر تأملی نظر است اما هر نظری تأمل نیست؛ تأمل نگاه شخص اندیشمند است برای اینکه نسبت به آن چیزی که به دنبالش است شناخت پیدا کند و به نظری تأمل گفته میشود که فقط با طول زمان به دست میآید. [17]
تفاوت «نظر» و «رؤيت»:
«رؤیت» بر دیدن با چشم یا بصیرت، دلالت دارد؛[18] اما «نظر» به معنای طلب و خواستن هدایت است و زمانی بهکار میرود که «ناظر» علم و آگاهی ندارد و به دنبال آشکار شدن شیء است[19] و اگر منظور از «نظر» دیدن با چشم سر باشد باید قید «رأی العین» در کلام ذکر شود.[20]
«وُسْع» به معنای قدرت و طاقت است[24] که احاطه دارد.[25]
«الْوُسْعُ من القُدرَة» یعنی چيزى بيشتر از توانایى انسان.[26] خدای متعال میفرماید: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها».[27] این عبارت، بندگان را هشدار میدهد به اینکه خدا امورى كه انسان توانایی اندکی برای انجام دادن آن را دارد نیز بر او تکلیف قرار داده است.[28]
نکتهها و پیامها
1. معاویه نیز با خودداری از کمک به عثمان در قتل او شریک بود؛ اما در لباس خونخواه وی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) درخواست میکرد قاتلان عثمان را به او تحویل دهند. چه بسا منظور حضرت (علیه السلام) در این عبارت بلیغ این است: تعداد قاتلان عثمان بهگونهای است که من (حتی اگر بخواهم) توانایی ندارم که آنها را به تو تحویل دهم و همینطور تو را به خودت تحویل دهم!
2. اهل باطل برای پیشبرد اهداف خود، از سوژههای عوام فریب استفاده میکنند.
راهکارهایی از نهج البلاغه برای بهبود زندگی اجتماعی:
1. «نَظَرْتُ فِي هَذَا الْأَمْر» یعنی امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این رابطه خردمندانه فکر[29] و تحقیق کردند[30] و با چشم عقل این مسئله را مورد بررسی قرار دادند.[31]
انسان در هرجایگاهی که قرار دارد باید امور را با عقل خویش بسنجد و بدون شتاب زدگی تصمیم بگیرد تا پشیمانی در پی نداشته باشد.
2. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دشمن خود در مقابل درخواست ناحقش اینگونه با بردباری پاسخ میدهند و دلیل تصمیم گیریهایشان را بیان میکنند. این مسئله برای پیروان ایشان درس بزرگی است که پرسشها و درخواستهای حق و ناحق دوستان و دشمنان خود را به زیباترین وجه و آنگونه که در شأن شیعیان و دوست داران سید اوصیا و امیرالمؤمنین (علیه السلام) است پاسخ دهند.
[1]- فرهنگ ابجدى، متن، ص472.
[2]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابو الفضل بهرام پور، ص526.
[3]- فرهنگ ابجدى، متن، ص677.
[4]" target="_blank">[4]- مجمع البحرين، ج3، ص498.
[5]- قاموس قرآن، ج3، ص34.
[6]" target="_blank">[6]- لسان العرب، ج8، ص392.
[7]" target="_blank">[7]- كتاب العين، ج8، ص 154.
[8]" target="_blank">[8]- دشتی، ص732 به نقل از فرهنگ نابرابرهای فارسی نهج البلاغه، ص1028.
[9]" target="_blank">[9]- ترجمان قرآن به نقل از کلید گشایش نهج البلاغه، ص754.
[10]" target="_blank">[10]- كتاب العين، ج8، ص 154.
[11]" target="_blank">[11]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج7، ص540.
[12]" target="_blank">[12]- مجمع البحرين، ج3، ص498.
[13]" target="_blank">[13]- معجم المقاييس اللغة، ج5، ص444.
[14]" target="_blank">[14]- مجمع البحرين، ج3، ص498.
[15]" target="_blank">[15]- مفردات ألفاظ القرآن، ص812.
[16]" target="_blank">[16]- مفردات ألفاظ القرآن، ص812.
[17]" target="_blank">[17]- الفروق في اللغة، ص65.
[18]" target="_blank">[18]- معجم المقاييس اللغة،ج2، ص472.
[19]" target="_blank">[19]- الفروق في اللغة، ص65.
[20]- كتاب العين، ج8، ص309.
[21]- قاموس قرآن، ج7، ص 217.
[22]- لسان العرب، ج8، ص392.
[23]- معجم المقاييس اللغة، ج6، ص109.
[24]- كتاب العين، ج2، ص 203.
[25]- مفردات ألفاظ القرآن، ص871.
آقای مصطفوی در کتاب « التحقيق في كلمات القرآن الكريم» مینویسد:
معنای اصلی ماده «وُسْع» این است که «احاطه» شخصی که چیزی را از همه جهات، زير نظر گرفته است بر آن شیء گسترش پیدا کند و این در مقابل تنگ گرفتن است و در معنای مادی و معنوی استفاده میشود. «قدرت» و «طاقت» از آن جهت که موجب کشش در استعداد و عمل میشوند از مصادیق «وُسْع» به شمار میآیند. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج13، صص103 و 104)
[26]- مفردات ألفاظ القرآن، ص870 .
[27]- بقره، 286.
[28]- مفردات ألفاظ القرآن، ص870 .
[29]- مجمع البحرين، ج3، ص498.
[30]- معجم المقاييس اللغة، ج5، ص444.
[31]- مفردات ألفاظ القرآن، ص812.
اضف تعليق