و من كتاب له (علیه السلام) إلى معاوية:
«وَ لَعَمْرِي لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَيِّكَ وَ شِقَاقِكَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِيلٍ يَطْلُبُونَكَ لَا يُكَلِّفُونَكَ طَلَبَهُمْ فِي بَرٍّ وَ لَا بَحْرٍ وَ لَا جَبَلٍ وَ لَا سَهْلٍ إِلَّا أَنَّهُ طَلَبٌ يَسُوءُكَ وِجْدَانُهُ وَ زَوْرٌ لَا يَسُرُّكَ لُقْيَانُهُ وَ السَّلَامُ لِأَهْلِه».
ترجمهها
«به جان خودم قسم (ای معاويه) اگر از گمراهی خود و ايجاد اختلاف، ميان مسلمانان و دشمنی با آنان، دست برنداری و خود را از اين کار جدا نسازی، هرآينه و البته، به زودی، آنان را (کسانی از کشندگان عثمان يا از مسلمانان را) خواهی شناخت که تو را میجويند و به تو زحمت نمیدهند که در خشکی و دريا و يا کوه و دشت، ايشان را بجويی، جز اين که اين جستجويی است، که يافتن آن (يعنی چون تو را بيابند) تو را بدحال میسازد و ديدارکنندگانی هستند که ديدن آنان تو را خوشحال نمیکند. و سلام به کسانی که شايستگی آن را دارند.»
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی،ص502)
و به جان خودم سوگند اگر دست از گمراهی و ستیزه ات برنداری، به زودی خواهی دید که آنان خود در جستجوی تو بر آیند و زحمت جستجوی آنان را در خشکی و دریا و کوه و دشت از دوش تو بردارند؛ ولی بدان که این جستجویی است که وجودش تو را ناخوش آید، آنان دیدار کنندگانی هستند که دیدارشان تو را شاد ننماید؛ و سلام بر هر که شایسته آن است.»
(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص369)
(امام (علیه السلام) در این خطبه خطاب به معاویه اولاً اشاره دارد که عده زیادی از قریش کمر به قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله) بستند و خداوند او را حفظ کرد؛ ثانیاً چنین نیست که افردای نظیر خلیفه اول و دوم دلسوزترین مردم باشند؛ چراکه این خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند که در خط مقدم جبههها حضور داشتند؛ سوم اینکه شگفت است که من را با معاویه همسنگ گرفتهاند درحالی که هیچ سابقه و خدمتی در راه دین نداشته است و نکته آخر اینکه اگر قرار بر قصاص قاتلین عثمان باشد، وظیفه حکومت است نه شورشیان).
«به جان خودم سوگند، اگر دست از گمراهی و تفرقه برنداری به زودی همان مهاجر و انصار را خواهی دید که در جستجوی تو هستند. آنها به تو فرصت نخواهند داد که در خشکی و دریا و کوه و صحرا در تعقیبشان برانی؛ زیرا این تعقیب برای تو ناخوشایند خواهد بود و ملاقات تو با آنها بد حالت خواهد کرد (و دستگیرت خواهند نمود). سلام بر کسی که شایسته آن باشد».
(نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابو الفضل بهرام پور، صص526 و 527)
(در پاسخ نامهاى كه براى آن بزرگوار فرستاده «و در آن درخواست نموده بود كه كشندگان عثمان را تسليم او نمايد» نوشته و در آن فضل و بزرگوارى و سبقت و پيشى خود را به اسلام و ايمان گوشزد او مىفرمايد):
«(بعد از آن او را تهديد نموده مىفرمايد:) سوگند بجان خودم اگر از گمراهى و دشمنى باز نايستى بزودى آنان را خواهى شناخت كه ترا مىطلبند و از اين خواستنشان ترا در بيابان و دريا و كوه و دشت برنج نيندازند (به سراغ تو خواهند آمد) مگر آنكه اين طلبيدن و خواستن ترا آزرده خواهد ساخت، و ملاقات و ديدن اين زيارت كنندگان ترا شاد ننمايد (بطورى به سراغ تو خواهند آمد كه خواهى گفت: اى كاش من ايشان را نطلبيده بودم) درود بر آنكه شايسته درود است (ابن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه اينجا گفته: جائز نبود كه امام عليه السّلام بفرمايد: و السّلام عليك يعنى درود بر تو، زيرا آن حضرت معاويه را فاسق و گناهكار مىدانست، و اكرام فاسق جائز و درست نيست از اين جهت فرموده: و السّلام لأهله يعنى درود بر آنكه شايسته آن است).»
(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الإسلام، ج5، ص850)
شروح
«به جان خودم سوگند كه اگر از گمراهى و مخالفت خود دست برندارى، قاتلان عثمان را به زودى خواهى ديد كه در جستوجوى تو خواهند بود تا مانند عثمان از پايت درآورند و زحمت اينكه در بيابان و دريا و كوه و دشت و هامون دنبالشان بگردى از تو برداشته، خودشان به سراغ تو خواهند آمد؛ ولى در آن صورت ملاقات و ديدارى صورت مىگيرد كه براى تو بسيار بد خواهد بود. آنها ملاقات كنندگانى خواهند بود كه ديدارشان براى تو خوشايند نخواهد بود. سلام بر شايستگانِ سلام باد.»
(ترجمۀ توضيح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص520)
«در آخر، سوگند ياد مىكند و معاويه را تهديد مىكند كه اگر دست از اين گمراهيش برندارد و از راههاى باطل به سوى جادّه مستقيم حقيقت نيايد همان مردمى كه او در طلب آنها است به جستجوى او و مجازات كردنش برخواهند خاست.
كلمه «يطلبونك» در سخن امام (علیهالسلام) محلا منصوب است و مفعول دوم فعل «تعرف» به معناى تعلم مىباشد، و دنباله سخنان آن حضرت (علیه السلام)، تهديد را كامل مىكند، كلمه «زَوْر» به معناى ديدار كردن، مصدر است و ازين رو ضمير آن را در كلمه لقيانه مفرد آورده است، و نيز احتمال مىرود كه جمع زائر باشد يعنى ديدار كنندگان و مفرد آوردن ضمير به دليل مفرد بودن ظاهر لفظ مىباشد. توفيق از خداست».
(ترجمهی شرح نهج البلاغه، ابنميثم، ج 4، ص630)
«نامه آن حضرت [علیه السلام] به معاويه در اين نامه كه با عبارت «فاراد قومنا قتل نبينا و اجتياح اصلنا و همّوا بنا الهموم و فعلوا بنا الافاعيل و منعونا العذب و احلسونا الخوف و اضطرّونا الى جبل وعر و اوقدوا لنا نار الحرب.» (قوم ما آهنگ كشتن پيامبرمان و كندن ريشه ما را كردند، چه بد انديشهها كه درباره ما انديشه كردند و چه كارها كه كردند، ما را از زندگى خوش باز داشتند و جامه بيم بر ما پوشاندند و ناچارمان ساختند به كوهى دشوار پناه بريم و براى ما آتش جنگ بر افروختند.) شروع مىشود ابن ابى الحديد پس از توضيح لغات و اصطلاحات، مباحث مفصل تاريخى زير را در بيش از سيصد صفحه آورده است كه از ترجمه آن گريزى نيست».
(جلوهتاريخدرشرحنهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج 6، ص27)
واژه شناسی
واژه کاوی
اصل در این ماده آن چیزی است که در برابر رشد باشد. رشد راهنمایی به خیر و شایستگی است پس «غیّ» راهنمایی به سوی شر و فساد است.[18]
«غیّ» به معنی گمراهی و ناامیدی[19] و دخول در باطل است.[20] «غوایه» به معنی کوشش و جدیت، سخت سرگرم شدن در گمراهی و مبالغه کردن درآن است.[21]
«غیّ» و «غَوایه» به معنی قدم گذاشتن در راه هلاکت است.[22]
انسان گاهی در حالی که نادان است به عقیده فاسدی باورمند میشود به این نادانی «غیّ» گفته میشود.[23]
«غَوَى، یَغوِی» مشتق از «غَيَایة» است؛ «غَيَایة» به معنی غبار و جهل و نادانى و شرك و فسق است که انسان را فرا میگیرد و میپوشاند؛ گویا آن چیزی که انسان گمراه به سبب آن، راه حق را نمی بیند او را پوشانده است.[24]
«غَوَی» اگر به صورت «فعل لازم» بیاید به معنی این است که شخصی گمراه شد یا زیان دید یا نابود شد. اگر به صورت «فعل متعدی» و به همراه «مفعول به» بیاید به معنای گمراه کردن است؛ مثلاً «غَوَى الرَّجُلَ» یعنی شخصی، کسی گمراه کرد.[25]
لغت «غیّ» از اضداد است[26] یعنی به معنای گمراهی و یا رشد است.
تفاوت میان «غیّ» و «ضلال»:
1. «غیّ» در اصل به معنی فساد و «ضلال» در اصل به معنی نابودی است.
2. «غیّ» جز در مورد گمراه شدن از دین کاربرد ندارد ولی «ضلال» در مورد گم کردن راه نیز استفاده میشود.
3. استفادهی کلمه «ضلال» در مورد گمراه شدن از دین رساتر از به کار بردن واژه «غیّ» است.[27]
مواردی از «غیّ» و «غوایة» در نهج البلاغه به کار رفته است. [28]
تفاوت «غیّ» و «فساد»:
واژه «غیّ» تنها در موارد قبیح[29] استفاده میشود؛ اما «فساد» به این صورت نیست؛ مثلاً اگر مواد غدایی از حالت طبیعیاش دگرگون شود واژه «فساد» را در مورد آن بهکار میبرند؛ ولی قبیح نامیده نمیشود. اگر واژه «غیّ» در مورد انسان بهکار رود به معنی این است که مذهب و اعتقاد وی نادرست است؛ اما واژه «فساد» اگر در مورد انسان بهکار رود به معنای گنهکار است.[30]
«شَقق» یعنی فاصله گرفتن و جدا شدن از گروه.[32]
«شِقَاق» یعنی بعد از اینکه میان گروهی پیوستگی و سازگاری ایجاد شده بود،[33] در آن گروه، ناسازگاری، دشمنی[34] و رخنه پدید آمد.[35]
«شِقَاق» یعنی انسان در گروهی قرار گیرد که رفیق و همنشینش در آن سوی نیست.[36]
«شِقَّه» بمعنى تكّه جدا شده از چیزی است.[37] «شُقُوق» جمع «شَقّ» است.[38]
تفاوت «شق» و «فلق»:
«فَلَق» به معنی شکاف برداشتن در امر بزرگی است؛ از این رو گفته میشود: «فالِقُ الْإِصْباحِ؛ شكافنده صبح»[39] و به این دلیل «امر مهم و بزرگ» «فَلِیقَة» نامیده میشود و در اینگونه موارد از واژه «شَقّ» استفاده نمیشود.[40]
«وجود» معانی مختلفی دارد در این کلام به نظر میرسد به معنای وجودى است كه باعقل و خرد درك ميشود؛ مثل معرفت و شناخت خداى متعال.[43]
واژه «وجدان» با حركت ضمه و فتحه و كسره حرف «واو» حكايت شده است.[44]
تفاوت «وجدان» و «ادراک»:
«وجدان» در اصل زمانی بهکار برده میشود که شیءِ گمشده پیدا شود؛ اما «ادراک» زمانی استفاده میشود که فردی از شخصی سبقت گرفته باشد؛ سپس آن شخص بهدنبالش آید و به وی ملحق شود؛ برای مثال گفته میشود «وجدت الضالّة؛ گمشده را یافتم»؛ ولی گفته نمیشود «أدركت الضالّة؛ به گمشده رسیدم».
همچنین اصل معنای «ادراک» کمال یافتن شیء است؛ سپس این معنا گسترش یافت و «وجدان» نیز در معنای «ادراک» استفاده شد. [45]
نکتهها و پیامها
1. اگر انسان بیش از حد مخالفان خود را در تنگنا قرار دهد آنها بر ضد او شورش میکنند و با او رفتاری میکنند که برایش ناخوشایند است. (لَعَمْرِي لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَيِّكَ وَ شِقَاقِكَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِيلٍ يَطْلُبُونَكَ.)
2. گاهی انسان، چنان در گمراهی فرومیرود که هدایتگر او از او میخواهد از گمراهی کنده[46] و جدا شود! (لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَيِّكَ.)
3. ملاقاتی پسندیده است که دیدارکنندگان از دیدار یکدیگر شادمان شوند. (زَوْرٌ لَا يَسُرُّكَ لُقْيَانُهُ.)
4. سلام کردن نشانه بزرگداشت و احترام به طرف مقابل است و طلب سلامتی و تندرستی برای وی است؛ از این رو در روایات اهل بیت (علیهم السلام) از سلام کردن به برخی افراد نهی شده است. (و السَّلَامُ لِأَهْلِه.)
5. سلام کردن از جمله مستحباتی است که در برخی موارد، این عمل، استحباب خود را از دست داده و مکروه به شمار میرود؛ برای مثال سلام کردن به قمارباز، شرابخوار، کسانی که اهل تار و تنبور (وسایل نوازندگی) هستند، کسانی که به شوخی و برای سرخوشی به مادران مردم فحش و ناسزا میگویند و... .[47] (و السَّلَامُ لِأَهْلِه.)
راهکارهایی از نهج البلاغه برای بهبود زندگی اجتماعی:
1. هرچقدر سلام کردن در میان مسلمانان بیشتر به فرهنگ و ارزش تبدیل شود، دوستیها افزایش مییابد.
2. انسان باید در رابطه با جملاتی که بر زبان میآورد، لحن کلامش، نوع برخوردش و ... دقیق باشد؛ زیرا خدای متعال میفرماید:
«الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ؛ خدایی که مرگ و زندگانی را آفرید که شما بندگان را بیازماید تا کدام نیکوکارتر (و خلوص اعمالش بیشتر) است و او مقتدر و بسیار آمرزنده است».[48]
بندگان خدا در حالی که در انتخاب راه صحیح یا غیر صحیح مختار هستند؛ اما از لحاظ تشریعی باید راه خیر را برگزینند و نه تنها خیر بلکه با توجه به این آیه مبارکه، بهترین راهها و کارها را انتخاب کنند و نه تنها نیکوکار بلکه نیکوکارترین باشند.
[1]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابو الفضل بهرام پور، ص526.
[2]- توضيح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص520.
[3]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابو الفضل بهرام پور، ص526.
[4]- توضيح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص520.
[5]- ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الإسلام، ج5، ص850.
[6]- معجم المقاييس اللغة، ج3، ص417.
[7]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابو الفضل بهرام پور، ص527.
[8]- مفردات الفاظ القرآن، ص114.
[9]- قاموس قرآن، ج1، ص162.
[10]- قاموس قرآن، ج2، ص6.
[11]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابو الفضل بهرام پور، ص527.
[12]- اقرب الموارد فی فصح العربیه، ص553.
[13]- فرهنگ ابجدی، ص977.
[14]- توضيح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص520.
[15]- فرهنگ ابجدی، ص482.
[16]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابو الفضل بهرام پور، ص527.
[17]- معجم المقاييس اللغة، ج4، ص399.
[18]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج7، ص286.
[19]- لسان العرب، ج15، ص140.
[20]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص225.
[21] -كتاب العين، ج4، ص456.
[22]- قاموس قرآن، ج5، ص131.
[23]- مفردات ألفاظ القرآن، ص620.
[24]- معجم المقاييس اللغة، ج4، ص399.
[25]- فرهنگ ابجدى، ص647.
[26]- الفروق في اللغة ، ص208.
[27]- الفروق في اللغة ، ص208.
[28]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص225.
[29] - قَبِیح: آنچه را از صورتها و اجسام كه چشم آدمى آنرا زشت مىشمارد و ديدن آنرا نمىپذيرد و از آن روى ميگرداند و يا كارها و حالاتى كه نفس و جان آدمى آنها را زشت مىشمارد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص651)
[30]- الفروق في اللغة، ص208.
[31]- معجم المقاييس اللغة، ج3 ، ص170.
[32]- الصحاح تاج اللغة و الصحاح العربیة، ص1952.
[33]- معجم المقاييس اللغة، ج3، ص171.
[34]- الصحاح تاج اللغة و الصحاح العربیة، ص1952.
[35]- مجمع البحرين، ج5، ص195.
[36]- مجمع البحرين، ج5، ص195.
[37]- اقرب الموراد به نقل از قاموس قرآن، ج4، ص60.
[38]- فرهنگ ابجدی، ص531.
[39]- انعام، 96.
[40]- الفروق في اللغة، ص143.
[41]- معجم المقاييس اللغة، ج6، ص86.
[42]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج13، ص33.
[43]- مفردات ألفاظ القرآن، ص854.
[44]- مفردات ألفاظ القرآن، ص855.
[45]- الفروق فی اللغه، صص82 و 83.
[46]- معجم المقاييس اللغة، ج5، ص415.
[47]- خصال، شیخ صدوق، ناشر: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسه، ص331.
[48]- ملک، 2.
اضف تعليق