و من كتاب له (علیهالسلام) إلى معاوية:
«وَ كَأَنِّي بِجَمَاعَتِكَ تَدْعُونِي جَزَعاً مِنَ الضَّرْبِ الْمُتَتَابِعِ وَ الْقَضَاءِ الْوَاقِعِ وَ مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ هِيَ كَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ أَوْ مُبَايِعَةٌ حَائِدَة».
ترجمهها
«و گويى، ياران تو را مىبينم كه به علّت بىتابى و ناراحتى از ضربتهاى پىدرپى، و در اثر سرنوشتى كه خدا براى آنها مقرّر داشته و پس از به خاك افتادنهای مکرر، مرا به كتاب خدا مىخوانند در حالى كه آن گروه، كافر و منكر حق و از كسانى هستند كه نخست با من بيعت كردند؛ آنگاه از آن عدول نمودند و بهسوى تو آمدند».
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص504)
«و گویا میبینم که یارانت از ترس ضربات پیاپی و سرنوشت حتمی شکست و کشته شدنهای یکی پس از دیگر، مرا به سوی کتاب خدا فرا میخوانند؛ درحالیکه یا به کتاب خدا کافر و ناباورند و یا بیعت کنندگانی هستند که بیعت شکستهاند و از راه راست به کناری رفتهاند».
(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص371)
(امام (علیهالسلام) در این بیان ابتدا معاویه را نصیحت میکند و بیان میکند که از عواقب کار خود و نتایج اخروی آن بترسد؛ سپس میگوید: تو بدون داشتن سوابق روشن چگونه میخواهی زمام امور را بهدست بگیری و اگر راست میگویی خودت به میدان بیا و جنگ تنبهتن را حاضر شو. آنگاه افشا میسازد که تو خودت قاتل عثمان را میشناسی و من میبینم روزی که به کتاب الهی پناه میبری درحالی که به آن ایمان نداری).
«گوئی میبینم سپاهت را که بر اثر ضربات شمشیرها و بلاهای سخت و برخاک افتادن مداوم پیکرها در فشار است و تو مرا به کتاب خدا میخوانی درحالیکه سپاه تو کافرانِ منکر و بیعت شکنانِ منحرفند».
(نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرامپور، ص529)
(كه در آن از كردار زشت او را سرزنش نموده و اندرز داده و ترسانده است:)
«و چنان است كه مىبينم لشگر تو را كه بر اثر خوردن ضربتهاى پياپى و پيشامد سخت كه واقع خواهد شد و بر خاك افتادن پى هم، از روى بيچارگى، مرا به كتاب خدا دعوت میكنند (تا دست از جنگ بردارم، در بامداد ليلة الهرير لشگر شام به دستور عمرو ابن عاص قرآنها بر سر نيزهها زدند و از لشگر عراق صلح و آشتى درخواست نمودند اين جمله فرمايش امام (عليه السلام) از اخبار غيبيّه است كه پيش از وقوع به معاويه گوشزد مىفرمايد) و آن لشگر كافر به حق و انكار كننده هستند (كه با من بيعت نكردهاند) يا بيعت كرده و دست برداشتهاند (منافقين عراق كه بعد از بيعت نمودن با حضرت، نقض عهد كرده به شام نزد معاويه رفتند)».
(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الاسلام، ج5، صص853 و 854)
شروح
ترسيم صحنههايى از جنگ
«و مىبينم كه تو و همراهانت از ترس ضربههاى پياپى شمشير و قضاى حتمى و از پاى درآمدنهاى متوالى، مرا به كتاب خدا (قرآن) دعوت مىكنى؛ چنانكه معاويه با مشورت عمروعاص، قرآنها را بر سر نيزهها كردند و با نيرنگ، خواست جنگ را به پايان برساند؛ اين درحالى است كه به قرآن كافر و يا بهكلى منكر آن بوديد و به احكامش هرگز عمل نمىكرديد و يا بيعتكنندگانى پيمان شكن بوديد؛ زيرا با من بيعت كرديد و سپس از بيعت سرباز زديد؛ يعنى آنها قرآن را بالاى نيزه كرده بودند؛ درحالىكه يا كافر بودند و يا نيرنگباز و پيمانشكن، درست مانند كسانى كه با امام (علیهالسلام) بيعت كردند سپس به معاويه پيوستند».
(ترجمۀ توضيح نهج البلاغه، آیتالله سید محمد شیرازی، ج3، ص526)
«وَ كَأَنِّي بِجَمَاعَتِك؛ مشبّه اينجا نيز خود امام (علیهالسلام) است؛ اما مشبّه به معنايى است كه از حرف با، به معناى الصاق معلوم مىشود، گويا عبارت امام (علیهالسلام) چنين است: كانّى متصل او ملتصق بجماعتك حاضر معهم، محل فعل يدعوني بنابر حاليت نصب است و عامل در حال، معناى فعلى است كه از كأنّ فهميده مىشود، يعنى خودم را تشبيه مىكنم به كسى كه حاضر است درحالى كه اصحاب تو، بهخاطر ناراحتى كه دارند او را به فرياد مىخوانند، كلمه جزعا مفعول له است واژه قضا را بهطريق مجاز، بر مقضى يعنى امورى كه در نتيجه قضاى الهى يافت مىشود از باب اطلاق سبب بر مسبّب اطلاق كرده است.
مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِع؛ كلمه مصرع در اين جا، مصدر ميمى و بهمعناى هلاكت است؛ يعنى بهسبب بىتابى از هلاكتهايى كه به بعضى از آنها، بعد از ديگرى ملحق مىشود يا جزع و بىتابى كه بعد از هلاكت پدران گذشته آنها بر ايشان وارد مىشود، اين از نشانههاى آشكار، بر حقانيت آن حضرت است كه پيش از وقوع قضيه، اطلاع اشت كه قوم معاويه، او را به كتاب خدا مىخوانند.
وَ هِيَ كَافِرَة؛ واو، حاليه است و عامل در حال يدعوني است عدهاى از ياران معاويه كه منكر حق بودند و اين امر، اشاره به جمعى از منافقان است كه در ميان لشكر معاويه بودند.
مُبَايِعَةٌ حَائِدَة؛ اينها جمعيتى هستند كه با امام (علیهالسلام) بيعت كرده بودند و پس از آن، بهسوى معاويه رفته بودند. و السلام».
(ترجمۀ شرح نهج البلاغه، ابن میثم، ج4، صص641 و 642)
واژه شناسی
واژه کاوی
«دَعَوَ» بهاین معنا است که فرد چیزی را درخواست کند؛ زیرا به آن روی آورده یا به آن رغبت دارد یا آن را زیر نظر داشته است که از آن تعبیر بهدعوت کردن میشود.[8]
«دَعَوتُ» بهاین معنا است که شخصی را صدا زنم و از او بخواهم به نزدم بیاید.[9]
«دَعَوهُ الى الأمر»: براى آن كار وي را فرستاد.[10]
«دَعَتْكَ فَأَجَبْتَهَا»: لازمهی اجابت کردن، شنیدن است.[11]
تفاوت «دعا» و «نداء»:
«دعا» مثل «نداء» است با این تفاوت که اولاً «دعا» بیشتر با ذكر اسم طرف مقابل است؛ اما «نداء» گاهی فقط خواندن بدون ذكر اسم است و ثانیاً «دعا» مطلق خواندن است؛ اما «نداء» خواندن با صداى بلند است.[12]
بیست مورد از ماده «جزع» در نهج البلاغه بهکار رفته است.[17]
تفاوت «جزع» و «حزن»:
«جزع» به معنای حزنی است که سبب میشود فرد از کاری که در پی انجام آن است، بازگردد؛ این واژه اخص از «حزن»[18] است و در مقابل صبر قرار دارد؛[19] اما «حزن» خلاف صبر نیست، اثرپذیری و آشفتگی آن، در باطن است.[20]
«جحود» مصدر «جَحَدَ»؛[22]به انکار با علم گفته میشود؛[23] بهعبارت دیگر، انکار یا قبول چیزی که قلب، خلافش را اثبات کرده است.[24]
«جحود» جمیع مراتب کفر، انکار خدا، رسالت، وصیت، قیامت، آیات و نعم الهی را شامل میشود.[25]
«جَحَدَ حَقَّه» بهاین معنا است شخص با یقین به حقانیت شیئی، آن را رد کرد.[26]
«جاحد» صیغهی مبالغه است. [27]
سیزده مورد از ماده «جَحَدَ» در نهج البلاغه بهکار رفته است.[28]
تفاوت «جحد» و «انکار»:
«انکار» برای امر غیر آشکار است که میتواند با علم و بدون علم باشد؛ همانند آیه: «يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها وَ أَكْثَرُهُمُ الْكافِرُون؛ نعمت خدا را میشناسند و سپس آن را انکار میکنند»[29]از آن جایی که نعمت الهی از امور غیر ظاهر است از واژه «انکار» استفاده شده است؛ اما «جحد» اخص از «انکار» است؛ زیرا که «جحد» «انکار» همراه با علم، در امور ظاهر است؛ همانند آیه: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدين؛ و با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند؛ پس ببين فرجام فسادگران چگونه بود[30]».[31]
کسی که راهی را نپسندد و از آن روگرداند و بگریزد «حَائِد» نامیده میشود.[34]
منحرف شدن شخص از راه حق را «حید» مینامند.[35]
چهار مورد از ماده «حَیَد» در نهج البلاغه بهکار رفته است.[36]
نکتهها و پیامها
1- طبیعت انسان به گونهای است که در سختیها بهدنبال پناهگاهی برای حل مشکلاتش، میگردد. (وَ كَأَنِّي بِجَمَاعَتِكَ تَدْعُونِي جَزَعاً مِنَ الضَّرْبِ الْمُتَتَابِعِ وَ الْقَضَاءِ الْوَاقِعِ وَ مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ إِلَى كِتَابِ اللَّه)
2- امام (علیه السلام) با بهکار گیری واژه «تَدْعُونِي» شاید بخواهند بهاین مطلب اشاره کنند که مردم با میل و رغبت مرا برای حکم کردن بر اساس قرآن فراخواندند.
3- افراد درحالی به امام (علیهالسلام) کفر ورزیدند که حقانیت ایشان، برای آنها آشکار بود.
4- امام (علیه السلام) با بهکار گیری واژه «حَائِدَه» شاید بخواهند بهاین مطلب اشاره کنند که برخی از سپاهیان لشکر معاویه را کسانی تشکیل میدادند که در ابتدا با حضرت (علیهالسلام) بیعت کردند؛ سپس از مسیر، منحرف و در لشکر معاویه قرار گرفتند.
5- عدهای از دشمنان دین با وجود اینکه صحیح بودن راه حق را متوجه میشوند؛ باز از آن، اکراه دارند و از آن گریزانند.
راهکارهایی از نهج البلاغه برای بهبود زندگی اجتماعی:
1- والدین از همان ایام کودکی باید بهصورت تجربی به فرزندان خود بیاموزند که در مشکلات، اهل بیت (علیهم السلام) را پناهِ خود، قرار دهند.
حکایت
به نام خدا
«از نقيب ابو زيد پرسيدم كه آيا معاويه همراه مشركان در جنگ بدر شركت داشته است؟ گفت: آرى، سه تن از پسران ابو سفيان در جنگ بدر شركت كردند كه حنظله و عمرو و معاويهاند. يكى از ايشان كشته و ديگرى اسير شد و معاويه از معركه پياده گريخت و چون به مكه رسيد پاها و ساقهايش متورم شده بود و دو ماه خويشتن را مداوا كرد تا بهبود يافت.
نقيب ابو زيد گفت: در اين موضوع كه على [علیهالسلام] حنظله را كشته و برادرش عمرو را اسير كرده است هيچ كس اختلاف نكرده است. وانگهى كسانى كه بسيار بزرگتر و مهمتر از آن دو و برادرشان- معاويه- بودند از بدر پياده گريختند كه از جمله ايشان عمرو بن عبدود سواركار جنگ احزاب است كه در بدر شركت داشت و با آنكه پيرمردى بود پياده گريخت و او را در حالىكه زخمى شده بود از معركه بيرون برده بودند و هنگامىكه به مكه رسيد مشرف بر مرگ بود. او در جنگ احد شركت نكرد و چون بهبود يافت در جنگ خندق شركت كرد و كشنده دليران او را كشت و همان كسى كه روز جنگ بدر عمرو بن عبدود از چنگ او گريخته بود، در جنگ خندق او را به چنگ آورد.
نقيب، كه خدايش رحمت كند؛ سپس به من گفت: آيا سخن طنز و لطيف اعمش را نشنيدهاى؟ گفتم: نمىدانم چه چيز را در نظر دارى. گفت: مردى از اعمش پرسيد آيا معاويه از اهل بدر است؟ و آن مرد در آن باره با يكى از دوستان خود مناظره مىكرد، اعمش گفت: آرى ولى همراه مشركان و از آن طرف شركت كرده بود».[1]
[1]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص527.
[2]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص529.
[3]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص529.
[4]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص529.
[5]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص529.
[6]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص529.
[7]- معجم المقاييس اللغه، ج2، ص279.
[8]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج3، ص217.
[9]- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج2، ص194.
[10]- فرهنگ ابجدی، ص391.
[11]- مجمع البحرین، ج1، ص138.
[12]- قاموس قرآن، ج2، ص346.
[13]- تاج اللغه و صحاح العربیه، ج3، ص1619.
[14]- معجم المقاييس اللغه، ج1، ص453.
[15]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص81.
[16]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص82.
[17]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص207.
[18]- مفردات الفاظ القرآن، صص194 و 195.
[19]- مفردات الفاظ القرآن، صص194 و 195.
[20]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص82.
[21]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص56.
[22]- فرهنگ ابجدی، ص284.
[23]- تاج اللغه و صحاح العربیه، ج2، ص781.
[24]- مفردات ألفاظ القرآن، ص187.
[25]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص57.
[26]- مجمع البحرين، ج3، ص20.
[27]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص194.
[28]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص194.
[29]- نحل، آیه83.
[30]- نمل، آیه14.
[31]- الفروق في اللغه،ص37.
[32]- معجم المقاييس اللغه، ج2، ص123.
[33]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص325.
[34]- الطراز الأول و الكناز لما عليه من لغه العرب المعول، ج5، ص335.
[35]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص325.
[36]- مفردات نهج البلاغه، ج1، ص300.
[37]- جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابىالحديد، ج6 ، صص 311 و 312.
اضف تعليق