نامه ها

نامه هفدهم فراز دوم

و من كتاب له(علیه‌السلام) إلى معاوية جوابا عن كتاب منه إليه‌:

« وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّ الْحَرْبَ قَدْ أَكَلَتِ الْعَرَبَ إِلَّا حُشَاشَاتِ أَنْفُسٍ بَقِيَتْ أَلَا وَ مَنْ أَكَلَهُ الْحَقُّ فَإِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ أَكَلَهُ الْبَاطِلُ فَإِلَى النَّار».


ترجمه‌ها

- ترجمه نهج ‌البلاغه (فقیهی)
بخشی از نامه‌ی امیرالمومنین(علیه‌السلام) است در پاسخ نامه‌ای که معاویه برای وی نوشته بود:

« اما اين سخن تو که جنگ عربها را جز گروهی نيمه جان که باقی مانده اند، خورد، و از ميان برد، آگاه باش که هر کس، حق او را خورده (يعنی در راه حق کشته شده) راهش به سوی بهشت است و هر که باطل او را

خورده (يعنی در راه باطل مقتول گشته) راهش به طرف دوزخ است».

(نهج‌البلاغه، ترجمه فقیهی، صص 508 و 509 )
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولی)
بخشی از نامه‌ حضرت(علیه‌السلام) به معاویه، در پاسخ نامه ای که او فرستاده بود:

« اما این که گفتی: جنگ مردم عرب را فروخورده و از پای در آورده و جز نیمه جانی به جای نمانده، آگاه باش که هر که را حق فرو خورده به بهشت میرود، و هر که را باطل فروخورده به دوزخ رهسپار می شود».

(نهج‌البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص374)
- ترجمه نهج‌البلاغه(بهرام پور)
پاسخ نامه‌ی معاویه در صفین، ماه صفر 37 هجری:

(وقتی معاویه احساس کرد که در این جنگ شکست می‌خورد، با مشورت عمروعاص، به امام(علیه‌السلام) نامه‌ای نوشت که حکومت شام را به طور خودمختار به معاویه واگذارد(اولین کسی که در حکومت اسلامی تجزیه‌ی کشور را مطرح کرد اوست). در ماجرای جنگ صفین روزی امام(علیه‌السلام) فرمودند: فردا صبح شخصا به جنگ خواهم رفت، انتشار این خبر در بین لشکر دشمن وحشت انداخت و معاویه را به نوشتن نامه‌ای تحریک کرد که در آن تقاضای حکومت شام بدون بیعت با حضرت(علیه‌السلام) را کرد و سخنان ناروای دیگری نیز مطرح ساخت که حضرت(علیه‌السلام) در این نامه جواب او را دادند).



فضیلت اهل بیت و رذیلت بنی امیه

« و اما این که گفته‌ای: این جنگ عرب را به نابودی کشانده است و نفس‌های آخر را می‌کشد.(یک چیز را فراموش نکن) آن کسی که در این جنگ کشته شود اگر در راه حق است جایگاه بهشت و آن که بر راه باطل بوده در آتش است».

(نهج‌البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، صص534 و 535)
- ترجمه نهج البلاغه (فيض الإسلام)
از نامه‌هاى آن حضرت(عليه‌السلام) است به معاويه در پاسخ نامه‌اش:

(دو يا سه روز پيش از وقعه ليلة الهرير كه در شرح خطبه سى و ششم بيان شد، در اين نامه مقام و منزلت خود را بيان فرموده و نادرستى سخنانى را كه به آن بزرگوار نوشته شرح داده و او را توبيخ و سرزنش نموده. شارح معتزلى عبد الحميد ابن هبة اللَّه مداينى مشهور بابن ابى الحديد و عالم ربانى كمال الدين ميثم ابن على ابن ميثم بحرانى(رحمه اللَّه) هر يك در شرح نهج البلاغه خود در اينجا با مختصر تفاوت در عبارت نقل مى‌فرمايند: معاويه انديشه داشت كه نامه‌اى به اميرالمومنين(عليه‌السلام) نوشته از آن حضرت درخواست ايالت شام نمايد، انديشه‌اش را با عمرو ابن عاص به ميان نهاد، عمرو خنده كنان گفت: اى معاويه كجايى تو چه ساده‌اى كه مى‌پندارى مكر و حيله تو در على(عليه‌السلام) كار فرما است، معاويه گفت: مگر ما از فرزندان عبد مناف نيستيم. بين من و على فرقى نيست كه مكر و حيله من در او كارگر نباشد. عمرو گفت: درست است و لكن سخن در نسب و نژاد نبود، بلكه در حسب و مقام و منزلت است؛ ايشان را مقام نبوت و پيغمبرى است، و تو را از اين مقام نصيب و بهره‌اى نيست و اگر مى‌خواهى چنين نامه‌اى بنويسى بنويس تا بدرستى گفتارم آگاه شوى. پس معاويه عبد اللَّه ابن عقبه را كه از سكاسك[نام قبيله‌اى در يمن] بوده خواست و نامه‌اى توسط او براى اميرالمومنين(عليه‌السلام) فرستاد و در آن نوشت: اگر ما مى‌دانستيم كه جنگ و خونريزى تا اين حد بلاء و آسيب بما وارد مى‌سازد هيچ يك با آن اقدام نمى‌نموديم، اينك ما بر خردهامان غلبه يافتيم و راهى كه براى ما باقى است آن است كه از گذشته پشيمان و در آينده بفكر اصلاحيم، پيش از اين ايالت شام را از تو خواستم بى‌آنكه طاعت و فرمانت را به گردن من نهى نپذيرفتى، امروز هم از تو همان را درخواست مي‌كنم، و پوشيده نيست كه تو از زندگى نمى‌خواهى مگر آنچه را كه من با آن اميدوارم، و از نيستى نمى‌ترسى مگر آنچه را كه من ترسناكم، سوگند بخدا كه سپاهيان تباه گشته و جنگجويان از بين رفتند، و ما فرزندان عبد مناف هستيم و يكى از ما را بر ديگرى برترى نيست كه با آن وسيله ارجمند خوار و آزاد بنده شود، و السّلام.

عبد اللَّه‌ابن‌عقبه كه نامه را رساند امام(عليه‌السلام) آن را خوانده فرمود: شگفتا از معاويه و نامه او، پس‌ عبيداللَّه ابن‌ابى‌رافع كاتب و نويسنده و از خواص شيعيان خود را خواست و فرمود پاسخش را بنويس:

پس از ستايش خدا و درود بر پيغمبر اكرم(صلی‌­­‌­­‌­­‌­­‌­­‌­­الله‌علیه‌وآله) نامه‌ات رسيد، نوشته‌اى اگر مى‌دانستيم جنگ تا اين حد آسيب به ما وارد مى‌سازد هيچ يك به آن اقدام نمى‌نموديم، دانسته باش، جنگ من و تو را نهايتى است كه هنوز به آن نرسيده‌ايم، و من اگر در راه خدا و جنگ با دشمنان او هفتاد بار كشته و زنده شوم از كوشش دست برندارم، و امّا اينكه گفتى خردى كه براى ما باقى است آن است كه از گذشته پشيمانيم، من بر خلاف عقل كار نكرده و از كرده پشيمان نيستم).

« و امّا گفتارت كه جنگ عرب را خورده(كشته و تباه ساخته) است مگر نيم جانهایى كه باقى مانده، آگاه باش هر كه را حق خورده(در راه حق شهيد شده) رهسپار بهشت گشته، و هر كه را باطل و نادرستى خورده( به پيروى از هواى نفس كشته گشته) راه دوزخ پيمايد».(و در هر دو صورت تأسف و اندوه ندارد).

(ترجمه‌ و شرح‌ نهج‌البلاغه، فيض‌الاسلام، ج 5، صص864 و 865 )

شروح

- ترجمۀ توضیح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
از نامه‌هاى آن حضرت(عليه‌السلام) به معاويه در پاسخ نامه‌اش به حضرت:

پاسخ امام(عليه‌السلام) به خواسته نا مشروع و استدلال نادرست معاويه

(معاويه پس از طولانى شدن جنگ صفين و ترس از شكست خود، به امام(عليه‌السلام) نامه‌اى نوشت و از آن حضرت خواست تا شام را به او واگذارد و استدلال نموده بود كه جنگ، عرب را به كام خود كشيده و او و امام يكسان هستند. بنابراين به جاست كه امام(علیه‌السلام) بر بخشى و معاويه بر بخش ديگرى از قلمرو اسلام حكومت كند).

« و اما اين كه گفتى جنگ تمام عرب را به كام خود فرو برد و جز اندك نَفَسى باقى نمانده، اين را بدان كه اگر حق كسى را خورده باشد، يعنى كسى در راه حق كشته شده، بهشت جايگاه اوست و كسى را كه باطل خورده باشد، يعنى در راه باطل كشته شده، جايگاه او جهنم است. پس اولى ضررى نكرده و دومى به كيفر خود رسيده است».

(ترجمۀ توضیح نهج‌البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص539)
- شرح نهج‌البلاغه (ابن میثم)
نامه‌ی حضرت(علیه‌السلام) به معاويه در پاسخ نامه‌اى كه به امام(علیه‌السلام) نوشته بود:

(روايت شده است كه معاويه با عمرو عاص مشورت كرد تا به على(علیه‌السلام) نامه‌اى بنويسد و استاندارى شام را از وى بخواهد، عمرو خنديد و گفت: معاويه كجايى آيا تو مى‌توانى على(علیه‌السلام) را بفريبى معاويه گفت: مگر ما از فرزندان عبد مناف نيستيم عمرو گفت آرى چنين است اما آنها خاندان نبوتند، و تو نيستى، حالا مى‌خواهى بنويسى، بنويس، پس معاويه مردى از اهل سكاسك به نام عبداللَّه‌بن‌عقبه را طلب كرد و به وسيله او نامه‌اى به اين مضمون به امام(علیه‌السلام) نوشت و فرستاد:

اما بعد، من بر تو چنين گمان مى‌بردم كه اگر مى‌دانستى جنگ اين چنين ما را رنج مى‌دهد و تو را آزرده خاطر مى‌كند نه تو، دست به اين كار مى‌زدى و نه ما، اكنون بر خردهايمان غلبه يافته‌ايم و آنچه برايمان باقى است آن است كه كه از گذشته پشيمان و در آينده به فكر اصلاحيم، در گذشته، ولايت شام را از تو طلب كرده بودم، كه فرمانى از تو بر گردنم نباشد و تو، آن را نپذيرفتى، اما خدا داد به من آنچه را كه تو، از من منع كردى، و امروز از تو مى‌خواهم، همان را كه ديروز خواستم، چرا كه تو از زندگى هيچ نمى‌خواهى، جز آنچه را كه من اميد مى‌برم، و من از كشتن نمى‌ترسم مگر به آن اندازه كه تو مى‌ترسى. به خدا سوگند، لشكريان ضعيف شدند و مردان از بين رفتند و جنگ، عرب را مى‌خورد بجز اشخاص باقى مانده‌اى كه آخرين لحظات زندگى را مى‌گذرانند و ما با شما در تجهيزات جنگى و افراد جنگجو همسان هستيم، و ما فرزندان عبد مناف هستيم و هيچ كدام را بر ديگرى برترى نيست مگر آن مقدار فضيلتى كه نه عزيزى را خوار مى‌كند و نه آزادى را به بردگى مى‌كشاند. و السلام.

وقتى كه امير المومنين(علیه‌السلام) نامه او را خواند، بسيار تعجب كرد و سپس به دنبال عبداللَّه‌بن‌ابى‌رافع كاتبش فرستاد و به او دستور داد به معاويه بنويس):

« الا و من اكله الحق فإلى النار... اشكالى ندارد، هر كسى را كه حق بكشد سر و كارش با آتش دوزخ است».

اين جمله در حقيقت كبراى قياس مضمرى است كه صغرايش به دليل روشن بودن حذف شده است و تقدير آن چنين است: اين لشكريانى را كه ما كشته‌ايم، حق آنان را كشته است زيرا اهل باطل بوده‌اند، و هر كس را كه حق بكشد، باز گشتش به آتش است و نتيجه‌اش اين مى‌شود: پس هر كس از اين گروه كشته شده، سرانجامش دوزخ است، و اين نتيجه كه از اين قياس به دست مى‌آيد خود در حكم صغراى قياس مضمرى است كه كبرايش اين مى‌شود: هر كس سرانجامش دوزخ است، پس نه نگهدارى و حفظ وى جايز است و نه براى فقدانش افسوس خوردن لازم مى‌باشد.

(ترجمه‌ی شرح ‌نهج‌ البلاغه، ابن‌ميثم، ج4، صص 668-671)

واژه شناسی

- أَكل
خوردن.[1]
- حُشَاشَاتِ
آخرين رمق، پس‌مانده‌ی جان.[2]

واژه کاوی

- أَكل
«اکل» در اصل برای نیستی و نابودی چیزی بکار می‌رود، سپس برای بازگشایی سرزمین‌ها و ربودن اموال به عنوان استعاره بکار می‌رود.[3]
- حُشاشاتِ (حشش)
«الحُشَاش‌» به معنی باقيمانده‌ى روح در بدن بيمار يا زخمى است.[4]
- أَنْفُسٍ
«نفس» همان روح است که به واسطه‌ آن، جسم زنده است.[5]

«نفس» به هر انسانی که مؤنث یا مذکراست حتی حضرت آدم(علیه السلام)، نفس گفته می‌شود.[6]

نکته‌ها و پیام‌ها

1- غذای روح مهم‌تر از غذای جسم است.

2- پذیرفتن ولایت اهل بیت(علیهم‌السلام) و قرآن مجید غذای روح است.

3- افسردگی یکی از نشانه‌های بیماری روح است؛ با مراجعه به آیات و روایات می‌توان آن را درمان کرد.

[1]- قاموس قرآن، ج‌1، ص92. 

[2]- توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص538 .

[3]- مجمع البحرين، ج‌5، ص307.  

[4] - فرهنگ ابجدى، ص 330.   

[5] - كتاب العين، ج‌7، ص270.

[6] - كتاب العين، ج‌7، ص270.   



اضف تعليق