و قال (علیه السلام):
«أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ».
ترجمهها
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص653)
(نهج البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص469)
(نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص673)
«كوچك گردانيد خود را كسي كه طمع و آز (بآنچه در دست مردم است) را روش خويش قرار داد (زيرا لازمه طمع نيازمندى و فروتنى است، و لازمه نيازمندى و فروتنى پستى و كوچكى) و بذلّت و خوارى تن داده كسي كه گرفتارى و پريشانى خود را (نزد ديگرى) آشكار نمايد (زيرا لازمه اظهار گرفتارى و پريشانى حقارت و زير دستى است) و نزد خويش خوار است كسي كه زبانش را حكمران خود گرداند (بىتأمّل و انديشه هر چه به زبانش آيد بگويد كه بسا موجب هلاك و تباهى او گردد، و چنين كس مقام و منزلتى براى خود در نظر نگرفته است)».
(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فیض الاسلام، ج6 ،ص1089)
شروح
(ترجمۀ توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص342)
«خود را خوار كرد، آن كه طمع را پيشه ساخت. اين سخن جهت برحذر ساختن از طمع است كه مخالف فضيلت قناعت مىباشد، با يادآورى پيامدهاى طمع، از قبيل خوار ساختن و پست كردن خود. توضيح آن كه چشم طمع داشتن به مال ديگران، باعث نيازمندى بديشان و كرنش در برابر آنهاست، و اين خود انگيزه پستى در نظر آنان، و افتادن از چشم آنهاست، صفت استشعار را استعاره براى پيوستگى و مباشرت طمع، نسبت به قلب آدمى همانند لباس زير كه مباشر و پيوسته به جسم است تن به ذلّت داد، آن كه گرفتارى خود را ابراز كرد. و اين سخن نيز، به منظور برحذر داشتن انسان از شكايت بردن از تهىدستى و گرفتارىاش به نزد مردم است، به وسيله يادآورى تن در دادن به ذلّت و خوارى كه در پى دارد.
در نزد خود بىارزش است آن كه زبانش را فرمانرواى خود ساخته است.اين سخن دور كننده انسان از پرحرفى بدون فكر و مراجعه به عقل است، چون اين عمل دليل بر پستى و بىارزشى انسان در نزد خويشتن است، امّا در دنيا پر حرفى گاهى باعث نابودى مىشود، و به همين اشاره دارد سخن شاعر كه مىگويد:
احفظ لسانك ايّها الانسان لا يلدغنّك انّه ثعبان
كم فى المقابر من قتيل لسانه كانت تهاب لقاءه الاقران[1]
و امّا در آخرت، به دليل حديث نبوى: «آيا چيزى جز محصول زبان مردم، باعث به رو در افتادن آنان در آتش دوزخ است».[2] و هيچ ذلّتى براى انسان بالاتر از هلاكت وى نيست واژه تأمير (فرمانروا ساختن)، را استعاره آورده است براى مسلّط كردن زبان آدمى، بر آنچه باعث آزار روح است، بدون توجه به آنها، چنان كه گويى مجبور به گفتن آنها شده است».
(ترجمهی شرحنهجالبلاغه، ابنميثم، ج 5 ، صص404-406)
(جلوهایتاريخدرشرحنهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج 7، ص 228)
واژه شناسی
واژه کاوی
«شعيره» به معنى علامت و نشانه است و جمع آن «شعائر» است. [12]
«شِعَار» لباس و جامهاى است كه زیر جامهها پوشیده میشود[13] و به جسم نزدیک است[14] و روى پوست بدن قرار مىگيرد[15] و با موهای پوست تماس دارد.[16]
«اسْتَشْعَرَ الشعَارَ» یعنی شخصی لباس زير يا عرقگير پوشید.[17]
«اسْتَشْعَرَ بالثوبِ» یعنی فردی زير پيراهنى پوشيد. [18]
«شَعار» به معنی افراد نزدیک است.[19]
«هُون» مصدر واژهی «هانت» و به معنای ننگ و رسوایی است.[21]
«الهُونُ»: چیز حقیری که خوار شد و «الهَيِّنُ» به کسی گفته میشود که نزد مردم کرامتی ندارد.[22]
اگر صفت «هون و فروتنى» باعث زبونى و سبكى و خوارى شود، ناپسند و مذموم است.[23]
«هانَ الرّجُلُ» آن مرد خوار شد.[24]
[1]- زبانت را نگه دار ای انسان، مبادا تو را نیش بزند که اژدهایی ست.
بسا مردگان که کشتة زبانند، که حریفان از دبدنشان بیمناک بودند.
[2]- وهل یکبّ الناس علی منافرهم في النار الا حصايد ألسنتهم.
[3]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص673.
[4]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص673.
[5]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص673.
[6]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص673.
[7]- قاموس، ج3، ص21.
[8]- توضیح نهج البلاغه آیت الله سید محمد شیرازی، ج4 ، ص343.
[9]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص673.
[10]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص673.
[11]ـ معجم المقاييس اللغة، ج3، ص193
[12]- قاموس قرآن، ج4، ص44.
[13]- كتاب العين، ج1، ص250.
[14]- معجم المقاييس اللغة،ج3، ص193؛ مجمع البحرين، ج3، ص299.
[15]- مفردات ألفاظ القرآن، ص456.
[16]- معجم المقاييس اللغة،ج3، ص193؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص456.
[17]- فرهنگ ابجدى، متن 59.
[18]- فرهنگ ابجدى، متن 59.
[19]- مجمع البحرين، ج3، ص349.
[20]- معجم المقاييس اللغه، ج6 ، ص21.
[21]- فرهنگ ابجدی، متن، ص967.
[22]- كتاب العين، ج4، ص 92.
[23]- مفردات ألفاظ القرآن، ص 848
[24]- فرهنگ ابجدی، متن، ص947.
اضف تعليق