حکمت ها

حکمت یازدهم

و قال (علیه السلام):

«إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ».

ترجمه‌ها

- ترجمه نهج البلاغه (فقیهی)
«چون بر دشمنت دست يافتى، عفو و بخشايش او را، شکرانه اينکه بر او قدرت يافتى، قرار ده».
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص654)
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولی)
«چون بر دشمن خود پیروز شدی بخشش او را شکر پیروزیت بر او قرار ده».
(نهج‌البلاغه، ترجمه‌ حسین استاد ولی، ص470)
- ترجمه نهج البلاغه (بهرام پور)
«اگر بر دشمنت دست یافتی، عفو و گذشت را شکرانة پیروزیت قرار ده».
(نهج البلاغه ترجمه روان‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص675)
- ترجمه نهج البلاغه (فیض الاسلام)
«هرگاه بر دشمنت دست يافتى پس بخشش و گذشت از او را شكر و سپاس (نعمت) توانائى بر او قرار ده». (از پيغمبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله) روايت شده: روز قيامت نداكننده‌اى فرياد ميكند هر كه را بر خدا اجر و پاداشى است بايستد، و نمى‌ايستند مگر گذشت كنندگان، آيا نشنيديد فرمايش خداى تعالى را: « فمن عفا و أصلح‌فأجره على اللّه؛ پس كسيكه از دشمن بگذرد و بين خود و او اصلاح نمايد بر خدا است كه اجر و پاداش او را عطا فرمايد)» [1].

(ترجمه‌وشرح‌نهج‌البلاغه، فيض‌الاسلام، ج6، صص1092و1093)

شروح

- ترجمۀ توضیح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
«چون بر دشمنت پيروز شدى او را عفو كن و اين عفو را به نشانِ سپاس پيروزى خودت بر او قرار بده». چون قدرتْ از نعمت‏هاى الهى است و هر نعمتى نياز به شكر دارد و عفو از دشمن به دليل آنكه اطاعت الهى محسوب مى‏گردد، نوعى سپاس و شكرگزارى از خداى سبحان است، زيرا خداى منان انسان‏ها را به آن دعوت فرموده است.
(ترجمۀ توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص347)
- شرح نهج البلاغه (ابن میثم)
«هر گاه بر دشمنت مسلّط شدى، عفو و گذشت از او را، شكر و سپاس نعمت قدرتى بدان كه نسبت به او يافته‏اى». اين عبارت توجه دادن به فضيلت گذشت است، و امام (علیه السلام) با اين بيان كه گذشت، سپاسگزارى به خاطر توانمندى مى‏باشد. يعنى لازمه شكر نعمت قدرت، گذشت و بخشش است، بر اين فضيلت دعوت كرده است، توضيح آن كه دست يافتن بر دشمن، نعمتى از طرف خداست كه سپاس بر آن، و ايمان و خضوع در برابر خدا را مى‏طلبد. و لازمه سپاس و ايمان نرم‏دلى و فرونشاندن آتش خشم است و به دنبال آن عفو و گذشت. به اين ترتيب گذشت را جاى سپاس قرار داده است از آنجا كه اين دو لازم و ملزومند. و چون شكر واجب است، عفو و گذشت نيز لازم است.»
(ترجمه ‏شرح‏ نهج ‏البلاغه، ابن ‏ميثم، ج5، ص415)
- شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)
ابن ابى الحديد ضمن شرح اين سخن مى‏گويد: من اين سخن را در قطعه‏اى تضمين كرده و چنين سروده‏ام كه (اگر بر دشمن چيره شدى و خواستى انتقام بگيرى، با بخشيدن دشمنانت سپاس پيروزى را به جاى آور). سپس مى‏گويد: با آنكه سخنان بسيارى در باره بردبارى و گذشت و بخشيدن آورده‏ايم، اين جا مطالب ديگرى مى‏آوريم. ميان ابو مسلم خراسانى و سالار مرو بگو و مگويى شد و سالار مرو در سخن تندى كرد. ابو مسلم او را تحمل كرد، سالار مرو پشيمان شد و براى پوزش خواهى در برابر ابو مسلم ايستاد. او ضمن سخنان خود به ابو مسلم گفته بود: اى بچه سر راهى. ابو مسلم به او گفت: آرام باش، سخنى گفته شد و گمانى به خطا رفت و خشم خود ديو است و من از قديم با تحمل تو، تو را نسبت به خود گستاخ كرده‏ام. اينك اگر از گناه پوزش خواهى، من هم با تو در آن شريك‏ام و اگر مغلوب هستى عفو من تو را فرا مى‏گيرد. سالار مرو گفت: اى امير، بزرگى گناه من‏آرامش را از من باز گرفته است. ابو مسلم گفت: شگفتا، در حالى كه بدى كردى با نيكى مقابله كردم و پس از آن در حالى كه نيكوكار بودى با بدى مقابله كردم. سالار مرو گفت: اينك به عفو تو اعتماد كردم.

يكى از دبيران مأمون گناهى كرد و پيش او رفت تا حجتى براى گناه خويش آورد. مأمون گفت: اى فلان بر جاى باش كه يا مى‏خواهى پوزشى آورى يا سوگندى خورى كه من هر دو را به خودت بخشيدم. و اين كار از سوى تو مكرر شده است كه همواره بدى مى‏كنى و ما خوبى مى‏كنيم و گناه مى‏كنى و ما مى‏بخشيم، شايد عفو چيزى باشد كه تو را اصلاح كند.

و گفته شده است بهترين كار كسى كه قدرت يافته است، عفو است و زشت‏ترين كار او، انتقام كشيدن است.

و از جمله بردباريها و گذشتى كه با آنكه همراه با افتخار و كبر باشد، پسنديده است. كارى است كه مصعب بن زبير انجام داده است و چنان بود كه چون والى عراق شد، مردم را به حضور پذيرفت تا مقررى ايشان را پرداخت كند. منادى او ندا داد عمرو بن جرموز (قاتل زبير) كجاست به مصعب گفته شد: او گريخته و به جايگاه بسيار دورى رفته است. گفت: آن احمق پنداشته است كه من او را در قبال خون زبير خواهم كشت، به او بگوييد ظاهر شود و در كمال امان و سلامت مقررى خود را بگيرد.

مردى به احنف فراوان دشنام داد و احنف پاسخى نداد. آن مرد گفت: اى واى چيزى او را از پاسخ دادن به من باز نمى‏دارد، جز آنكه در نظرش خوار هستم.

مأمون چون بر ابراهيم بن مهدى پيروز شد به او گفت: در كار تو رايزنى كردم و به من به كشتن تو اشاره شد ولى من منزلت تو را فراتر از گناه تو ديدم و به سبب لزوم حرمت تو، كشتنت را خوش نمى‏دارم. ابراهيم گفت: اى امير المؤمنين آن كس كه با او مشورت كرده‏اى به مقتضاى سياست و عادت نظر داده است ولى تو مى‏خواهى پيروزى را در پناه عفوى كه به آن عادت كرده‏اى، به دست آورى، اگر بكشى تو را نظير بسيار است و اگر عفو كنى نظيرى نخواهى داشت. گفت: تو را بخشيدم، در كمال امان برو و به حال خود باش.

اعشى در راه خود گم شد و چون صبح فرا رسيد كنار خيمه‏هاى علقمة بن علاثه بود (كه دشمن سرسخت او بود). عصا كش اعشى گفت: اى ابو بصير، واى از اين بامداد نافرخنده و به خدا سوگند كه اين چادرهاى چرمى خانه‏هاى علقمه است. در اين هنگام‏جوانان قبيله بيرون آمدند و اعشى را گرفتند و او را پيش علقمه بردند. همين كه اعشى مقابل او قرار گرفت، علقمه گفت: خداى را سپاس كه مرا بدون هيچ عهد و پيمانى بر تو پيروزى داد. اعشى گفت: فدايت گردم، مى‏دانى اين كار به چه منظور صورت گرفته است گفت: آرى براى اينكه در قبال سخنان ياوه‏اى كه در حق من گفته‏اى آن هم با نيكيهاى من نسبت به تو، اينك از تو انتقام بگيرم. اعشى گفت: نه به خدا سوگند اين چنين نيست، بلكه خداوند تو را بر من پيروزى داد تا اندازه بردبارى تو را در مورد من بيازمايد.

علقمه خاموش شد و اعشى اين ابيات را خواند: (اى علقمه كارها مرا به سوى تو آورد و بد گمان نبوده و نيستم، علاثه جامه‏هاى شرف خود را بر شما پوشانده و بردبارى پوشيده خود را ميراث شما قرار داد، اينك جانها فداى تو باد، جان مرا به من ببخش كه همواره فزونى يابى و كاستى پيدا نكنى). علقمه گفت: چنين كردم و حال آنكه به خدا سوگند اگر اندكى از آنچه در ستايش عامر بن عمر سروده‏اى در باره من مى‏سرودى تو را براى تمام مدت زندگانى بى نياز مى‏كردم و اگر اندكى از نكوهشهايى كه مرا سروده‏اى براى عامر گفته بودى، تو را زنده نمى‏گذاشت.

معاويه به خالد بن معمر سدوسى گفت: به چه سبب على را اين همه دوست مى‏داشتى گفت: براى سه چيز، بردباريش چون خشم مى‏گرفت و راستى او هر گاه كه سخن مى‏گفت و وفاى او به هر وعده‏اى كه مى‏داد.

(جلوه‏ تاريخ ‏درشرح‏ نهج‌‏البلاغه، ‏ابن‌‏ابى‌‏الحديد، ج7، صص234-236)

واژه شناسی

- قَدَرْتَ
قدرت یافتی.[2]
- عَدُوّ
دشمن.[3]
- اجْعَلِ
قرار بده.[4]
- الْعَفْو
گذشت، بخشودن گناه‌.[5]

واژه کاوی

- قَدَرْتَ (قدر)
«قَدْر» در اصل بر نهایت چیزی دلالت می‌کند[6] همچنین «قَدَر» به معنای توانایى[7] و نهایت قدرت است.[8]

«قَدْر» که مصدر واژه «قَدَرْتَ» است[9] به معنای بی‌نیازی و توانگری است که این دو معنا از «قوت و نیرو» گرفته شده است.[10]

«اَقدار» جمع «قَدَر» است.[11]

اگر خدا به «قدرت» توصیف شود به این معنا است که عجز و ناتوانى از هر جهت از او نفى شده است؛ اما هنگامی‌که شخصی، مخلوقات را با وصف «قدرت» توصیف می‌کند به معنای توانا بودن آن‌ها بر انجام دادن برخی از کارها است.[12]

تفاوت «قدرت» و «غلبه»:

«غلبه» به معنای پیروزی و چیره شدن است؛ برای مثال انسان با استفاده از قدرت و وسایلی دشمنش را شکست می‌دهد؛ اما «قدرت» فعل انجام شده‌ای نیست بلکه حالت توانا بودن بر کاری است.[13]گاهی انسان بر دشمن غلبه می‌کند و گاهی انسان قدرت غلبه کردن دارد ولی این قدرت را عملی نمی‌کند.
- الْعَفْو
«عَفْو» بر دو معنا دلالت دارد، یکی از آن‌ها رها کردن چیزی است‌.[14]

«عَفْو» به معنی این است که انسان، شخصی را که سزاوار بخشش نیست رها کند،[15] از مجازاتش صرف نظر ‌کند[16] و اثر گناه او را از بین ببرد.[17]

«العَفْو» به معنای نادیده گرفتن خطا نیز آمده است.[18]

واژه «عَفْو» جز در مورد گذشت از گناه کسی به‌کار نمی‌رود و اینکه این واژه در تعارفات مردم مرسوم است صحیح نیست.[19]

تفاوت «عَفْو» و «غُفران»:

«عَفْو» به معنای این است که شخصی از کیفر و سرزنش دیگری صرف نظر کند؛ اما «غفران» یعنی او علاوه بر اینکه مجازاتش را رها می‌کند و او را سرزنش نمی‌کند به او پاداش نیز می‌دهد؛ از این رو «غفران» فقط شایسته مؤمنی است که سزاوار آن باشد و غالباً ویژه خدای متعال است.[20]

تفاوت «عَفْو» و «صَفْح»:

«صَفْح» به معنای ترک نکوهش و توبیخ خطاکار است و این واژه رساتر از واژه «عَفْو» است. [21]

[1]- سوره شوری، آیه40.

[2]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص675.

[3]- فرهنگ ابجدى، ص603.

[4]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص675.

[5]- قاموس قرآن، ج‌5، ص19.

[6]- معجم المقاييس اللغه، ج‌5 ، ص63.    

[7]- قاموس قرآن، ج‌5، صص246 و 247.   

[8]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌7، ص370.   

[9]- تاج العروس من جواهر القاموس ،ج‌7 ، ص370. 

[10]- تاج العروس من جواهر القاموس ، ج‌7 ، ص371.  

[11]- فرهنگ ابجدى، ص685.

[12]- مفردات ألفاظ القرآن، ص 657.

[13]- الفروق في اللغه، ص 99.

[14]- معجم المقاييس اللغه، ج4، ص56. 

[15]- معجم المقاييس اللغه، ج‌4،ص57.

[16]- فرهنگ ابجدى ، ص 615. 

[17]- مجمع البحرين، ج‌1، ص 300.

[18]- المحيط في اللغه، ج‌2، ص170.

[19]- تاج العروس من جواهر القاموس ، ج‌19 ، ص 686. 

[20]- الفروق في اللغه، ص230.   

[21]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌19، ص 686.  

اضف تعليق