حکمت ها

حکمت هفدهم

وَ سُئِلَ (عليه‌السلام) عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم): «غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ».

فَقَالَ (عليه‌السلام): «إِنَّمَا قَالَ (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم) ذَلِكَ وَ الدِّينُ قُلٌّ فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ».

ترجمه‌ها

- ترجمه نهج البلاغه (فقیهی)
از اميرالمومنين (عليه السلام) اين سخن رسول خدا (صلى الله عليه و آله) سئوال شد که: سالخوردگى و سفيدى موى محاسن را با خضاب کردن، دگرگون سازيد (تا در برابر دشمنان نيرومند جلوه کنيد) و خود را (در خضاب نکردن) به يهود شبيه ننماييد.
آن حضرت در پاسخ اين سئوال گفت: «جز اين نيست که پيامبر (صلى الله عليه و آله)، در زمانى اين سخن را گفت که شماره دينداران کم بود، اما اکنون کمربند و دامنه دين وسعت يافته و سينه خود را بر زمين نهاده و آرامش يافته است.و بنابراين، انسان است و آنچه بخواهد، که خضاب بکند يا نکند».
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص655)
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولی)
از آن حضرت درباره ی این سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدند که فرمود: (موی سپید خود را رنگ کنید و خود را شبیه یهودان نسازید) فرمود: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این سخن را زمانی فرمود که پیروان دین اندک بودند، اما اکنون که دایره ی اسلام گسترده شده و دین استقرار یافته هرکس به اختیار خود است».
(نهج‌البلاغه، ترجمه حسین ‌استاد ولی، ص471)
- ترجمه نهج البلاغه (بهرام پور)
از امام(علیه السلام) سؤال شد، سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمودند: موهارا رنگ کنید وخود را شبیه یهود مسازید، دور نکنید، یعنی چه؟ امام فرمود: «پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این سخن را در شرایطی فرمود، که پیروان اسلام اندک بودند. اما امروز گسترش یافته است ونظام اسلامی قوی شده، هرکس آن طور که دو.ست دارد انجام دهد».
(نهج البلاغه ترجمه روان‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص676)
- ترجمه نهج البلاغه (فیض الاسلام)
از امام (عليه السّلام) (در زمان خلافتش سبب خضاب نكردن را باين طريق) پرسيدند كه معنى فرمايش رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) كه فرموده تغيير دهيد پيرى را (ريش را رنگين نمائيد) و خود را به يهود مانند نسازيد، چيست آن بزرگوار فرمود:
«اين سخن را پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله) فرمود هنگاميكه (اهل) دين اندك بود پس (مسلمانان را امر نمود خضاب نمايند و بيهود نمانند چون آنها خضاب نمى‌كردند، ولى) در اين زمان كه كمربند دين گشاده شده (اسلام در همه جا منتشر گرديده) و سينه خود را بر زمين نهاده (مستقرّ و پابرجا گشته) هر مردى باختيار و اراده خود مى‌باشد (مى‌خواهد خضاب نمايد و مى‌خواهد ننمايد، خلاصه امرى است مباح يعنى جائز و روا، نه واجب و مستحبّ، بله خضاب يك نوع زينت و آرايشى است، چنانكه در فرمايش چهار صد و شصت و پنج بيايد كه باين نكته اشاره فرموده است)».
(ترجمه‌وشرح‌نهج‌البلاغه، فيض‌الاسلام، ج6، ص1095)

شروح

- ترجمۀ توضیح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
از آن حضرت درباره اين سخن رسول اللّه‌ (صلى‌الله‌عليه‌و‏آله) پرسيدند كه فرموده‌اند: (پيرى را تغيير دهيد و خود را شبيه يهوديان نسازيد) يعنى موى سفيد صورت خود را با حنا و غيره سياه كنيد و مانند يهوديان سفيد نگذاريد، امام عليه‌السلام فرمود: «پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌و‏آله) اين سخن را در حالى فرمودند كه دين اسلام ياران اندكشمارى داشت اما اكنون كه قلمرو آن گسترده شده و مسلمانان فزونى گرفته‌اند و آرامش خاطر دارند و قدرتمندانه به سر مى‌برند، هركس هرگونه كه دوست دارد مى‌تواند عمل كند و ريش خود را سفيد گذارد و يا با رنگ و حنا خضاب كند و اين منافاتى با اين آموزه ندارد كه خضاب‌كردن بهتر مى‌باشد چنان‌كه در احاديث هم آمده است».
(ترجمۀ توضیح نهج البلاغه، سید محمد شیرازی، ج4، ص349)
- شرح نهج البلاغه (ابن میثم)
«اين سخن را پيامبر (صلی الله علیه و آله) هنگامى فرمود كه مسلمانان اندك بودند، اما اكنون كه اسلام گسترش يافته و پابرجا شده، هر مردى اختيار خودش را دارد». پيامبر (صلی الله علیه و آله) در آغاز اسلام، به پير مردان مسلمان دستور مى‌داد و آنان را وادار مى‌كرد كه پيرى خود را تغيير دهند، و از ترك آن برحذر مى‌داشت، به دليل اين كه پيرى شباهت به يهود دارد، زيرا يهوديها اين كار را نمى‌كردند، اين بود كه به رنگ سياه خضاب مى‌كردند، و بعضى گفته‌اند: با حنا خضاب مى‌كردند. هدف اين بود كه كفّار آنها را با چشم توانمندى و جوانى بنگرند، و از آنها بترسند و طمع بر آنها نكنند. از امام (علیه السلام) در زمان خلافتش راجع به آن [خضاب كردن‌] پرسيدند، امام (علیه السلام) آن را مباح قرار داد نه مستحب، و بر اين مطلب اشاره فرمود كه آن سنّت هنگامى مقرّر شد كه مسلمانان اندك بودند، امّا اكنون كه زيادند و كافران ناتوان شده‌اند، خضاب كردن مباح است، و عبارت: هر مردى اختيار دارد كنايه از همين است. و لفظ: النّطاق را براى عظمت و گستردگى اسلام، استعاره آورده است و كلمه «ضرب بالجران» استعاره براى پابرجايى و پايدارى دين به لحاظ شباهت آن به شترى است كه روى زانويش نشسته است. كلمه امرؤ مبتدا و ما اختار عطف بر اوست ما مصدريه، و خبر مبتدا محذوف، و در تقدير مقرونان» است مانند اين سخن عربها (كلّ امرء و ضيعته) توفيق از خداست.
(ترجمه‌شرح‌نهج‌البلاغه، ابن‌ميثم، ج5، صص419و420)
- شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)
از على (عليه السّلام) در باره اين سخن پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كه فرموده است: موهاى سپيد را خضاب كنيد و خود را همانند يهود مگردانيد پرسيدند، گفت: «اين سخن را پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هنگامى فرموده است كه شمار متدينان اندك بوده است ولى اينك كه دامنه‌اش گسترده و همه جا كشيده شده است هر كس هر گونه كه مى‌خواهد رفتار كند». يهوديان خضاب نمى‌بستند و پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) و سلّم به ياران خود فرمان داده بود خضاب ببندند تا در نظر مردم جوان ديده شوند و مشركان در حال جنگ از ايشان بترسند زيرا داشتن موهاى سپيد موجب گمان ناتوانى است. شارح سپس در باره لغات و كنايات آن توضيح داده است و پس از آن سخنانى را در مورد موى سپيد و خضاب كردن آورده است كه به ترجمه يكى دو مورد بسنده مى‌شود. گروهى روايت كرده‌اند كه چند تار موى سپيد در ريش پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) ظاهر شد و آن حضرت آن را با خضاب تغيير داد و با حنا و كتم (دانه‌هاى رنگى) رنگ كرد.
امام حسين (عليه السّلام) روز عاشورا در حالى كه موهايش را خضاب فرموده بود، كشته شد. و در حديث مرفوعى كه آن را عقبة بن عامر روايت كرده چنين آمده است: (بر شما باد به حنا كه خضاب اسلام است، چشم را پر نور مى‌كند، درد سر را از ميان مى‌برد، بر نيروى جنسى مى‌افزايد و از رنگ سياه بر حذر باشيد كه هر كس موهاى خود را سياه كند خداوند چهره‌اش را روز رستاخيز سياه مى‌كند). گروهى هم در مورد كراهت خضاب بستن از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت مى‌كنند كه فرموده است: اگر با فروتنى پذيراى موهاى سپيد باشيد، براى شما بهتر است.
و از امام حسن (عليه السّلام) در مورد خضاب پرسيدند، فرمود: بى‌تابى زشتى است.
كسانى كه معتقدند على (عليه السّلام) خضاب نبسته است، چنين استناد مى‌كنند كه به آن حضرت گفته شد چه مى‌شود كه موهاى سپيد خود را خضاب ببندى، فرمود: خضاب زينت است و ما سوگواريم يعنى سوگوار رحلت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم).
(جلوه‌تاريخ‌درشرح‌نهج‌البلاغه، ‌ابن‌ابى‌الحديد، ج7، صص241و242)

واژه شناسی

- سُئِلَ
سؤال شد.[1]
- غَيِّرُوا الشَّيْب
رنگ سفید محاسن را تغییر دهید.[2]
- قُلّ
اندک، کم.[3]
- اتَّسَعَ نِطَاقُه
دامنه‌اش گسترش و توسعه یافت.[4]
- جِرَان
جلوی گردن شتر که وقت استراحت بر زمین می‌گذارد، کنایه از استقرار است.[5]

واژه کاوی

- تَشَبَّهُوا (شبه)
«شبه» واژه‌ای است که بر همسان شدن و شبیه شدن چیزی به چیز دیگر[6] از نظر كيفيّت؛ مانند مزه،[7] رنگ و وصف دلالت دارد.[8]

«شَبَه» و «شبیه» به معنای مثل و نظير است.[9] «اشباه» جمع واژه «شِبْه» است.‌[10]

«شبهه» آنست كه دو چيز همتا از همديگر تشخيص داده نشوند.[11]

«تَشَبَّهَ‌» یعنی شخصی در كارها همانند شخصی دیگر شد.[12]

تفاوت «شبه» و «مثل»:

واژه «شبه» در مورد سنجش چیزهایی کاربرد دارد که در کیفیت با یکدیگر هماهنگ هستند؛[13] اما «مثل» درباره سنجش چیزهایی به کار می‌رود که در اندازه و آفرینش با همدیگر همخوانی دارند.[14]
- قُلّ (قلل)
یکی از معانی «قلل» کم بودن چیزی است[15]و تفاوتی ندارد این اندکی در امور مادی باشد یا در امور معنوی؛ در کیفیت باشد یا کمیت؛ در زمان یا مکان. [16]

گاهی واژه «قِلَّت» کنایه از خواری است.[17] به آن چیزی که انسان، آن را کم می‌شمارد «قُلَّت» و «قِلَّت» می‌گویند.[18]

تفاوت «قلیل» و «یسیر»:

واژه «قِلَّت» برای بیان اندک بودن تعداد استفاده می‌شود؛ مثلاً در قرآن کریم آمده «إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَليلُون‌؛ آن‌ها گروهی اندک هستند».[19] یعنی آن گروه نسبت به دیگران کمتر هستند.

«قِلت» بر کمی تعداد دلالت دارد و «یسیر» یعنی چیزی که به دست آوردنش آسان است؛ برای مثال ممکن است به دست آوردن مبلغ زیادی مال، آسان باشد؛ به این مال یسیر گفته می‌شود، اما قلیل اطلاق نمی‌شود.

گاهی واژه «یسیر» در جایگاه «قلیل» به دلیل نزدیک بودن معنای آنها به کار می‌رود.[20]
- اِتَّسَعَ (وسع)
«اتَّسَعَ» به معنای «وَسِعَ» است. [21] «اتّساع» به معنی فراخ شدن است.[22]

«وُسْع» به معنای قدرت و طاقتی است[23] که احاطه داشته باشد.[24]

«وُسْع» به معنای فراخی و گسترش است خواه در مكان باشد خواه در حال، [25] و بر نقیض[26] تنگی و سختی دلالت دارد.[27]

«وَسِعَ الشَي‌ءُ» یعنی چیزی گسترده شد.[28]
- نِطَاق (نطق)
یکی از معانی «نطق» نوعی از لباس است.[29]

«نِطَاق» چیزی شبیه دامن است که زنان کمر خود را تا زانو با آن می‌پوشانند به طوری که روی زمین کشیده می‌شود.[30]

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در این حکمت واژه «نِطَاق» را برای اسلام استعاره فرموده‌اند.[31]

در معنای مجازی[32] و بر اساس تشبیه،[33] گفته می‌شود شخصی «کمربندش» گشاده شد[34] یا «اتَّسَعَ‌ نِطاقُ‌ الإِسْلامِ؛ کمربند اسلام گشاده شد» [35] که کنایه از وسعت یافتن اسلام است.[36]

«نُطُق» جمع «نِطَاق» است.[37]

[1]ـ نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص676.

[2]ـ نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص676.

[3]ـ نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص676.

[4]ـ نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص676.

[5]ـ نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص676.

[6]- معجم المقاييس اللغة، ج‌3، ص243.   

[7]- مفردات ألفاظ القرآن، ص 443.

[8]- معجم المقاييس اللغة، ج‌3، ص243.

[9]- قاموس قرآن،ج‌4، ص2.

[10]- لسان العرب، ج‌13، ص503.   

[11]- قاموس قرآن، ج‌4، ص2.

[12]- فرهنگ ابجدى، ص230

[13]- مجمع البحرين، ج‌3، ص150.

[14]- کتاب العین، ج8، ص228.

[15]- معجم المقاييس اللغة، ج‌5، ص3.

[16]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌9، ص309.

[17]- مفردات ألفاظ القرآن، ص680.

[18]- معجم المقاييس اللغة، ج‌5، ص3.

[19]- شعراء، آیه54.

[20]- الفروق في اللغه، ص247.

[21]- معجم المقاییس اللغه، ج6، ص 109.

[22]- فرهنگ ابجدی، ص10.

[23]- كتاب العين، ج‌2، ص 203.

[24]- مفردات ألفاظ القرآن، ص871.

آقای مصطفوی در کتاب « التحقيق في كلمات القرآن الكريم‌» می‌نویسد:

معنای اصلی ماده «وُسْع» این است که «احاطه» شخصی که چیزی را از همه جهات، زير نظر گرفته است بر آن شیء گسترش پیدا کند و این در مقابل تنگ گرفتن است ‌و در معنای مادی و معنوی استفاده می‌شود. «قدرت» و «طاقت» از آن جهت که موجب کشش در استعداد و عمل می‌شوند از مصادیق «وُسْع» به شمار می‌آیند. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌13، صص103 و 104)      

[25]- قاموس قرآن، ج‌7، ص 217.    

[26]- لسان العرب، ج‌8، ص392.   

[27]- معجم المقاييس اللغة، ج‌6، ص109.

[28]- مفردات الفاظ قرآن، ص 871.

[29]- معجم المقاييس اللغة، ج‌5، ص440.

راغب می‌نویسد: «حقيقت «نطق»، لفظى است كه مانند كمربند (نِطَاق) بر تن انسان قرار می‌گيرد و شخص، آن را در ميان می‌گيرد». (مفردات ألفاظ القرآن، ص811)

[30]- تاج اللغه و الصحاح العربیه، ج4، ص1560.

[31]- لسان العرب، ج‌10، ص356.   

[32]- أساس البلاغة، ص639.

[33]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌13، ص461.  

[34]- أساس البلاغة، ص639.

[35]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌13، ص461.  

[36]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص753.

[37]- تاج اللغه و الصحاح العربیه، ج4، ص1560.

اضف تعليق