و قال (علیه السلام):
«هَلَكَ امْرُؤٌ لَمْ يَعْرِفْ قَدْرَهُ».
ترجمهها
(نهج البلاغه ترجمه حسین استاد ولی، ص 497)
(نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص719)
«تباه گشت مردى كه قدر و منزلت خود را نشناخت (ندانست كه چه گوهر گران مايه است، يا از حدّ تجاوز كرده پا از گليمش درازتر نمود)».
(ترجمه و شرح نهج البلاغه، فيض الإسلام، ج6، ص1159)
شروح
(ترجمۀ توضيح نهجالبلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص423)
در سخن قبل معلوم شد كه قدر همان مقدار و منزلت شخص از داشتن فضيلت و نداشتن آن است. و هر كس منزلت خود را نداند، ممكن است از حدّ خود تجاوز كند و در نتيجه هلاك شود. مثلا كسى كه جايگاه خود را نسبت به دانش نشناسد ممكن است آن را بالاتر از موضع خود قرار دهد و يا نادانى خويش را به عقيدۀ خود كمال بپندارد. و در نتيجه به هلاكت اخروى بيفتد و چه بسا هلاكت دنيايى را نيز در پى داشته باشد، و لازمۀ تجاوز او از حدّ خود، بازيچه دست و زبان مردم شدن و بدان وسيله به هلاكت رسيدن است.
(ترجمهی شرح نهجالبلاغه ابنميثم، ج5 ، ص553)
(جلوه تاريخ در شرح نهجالبلاغهی ابنابىالحديد، ج7، ص367)
واژه شناسی
واژه کاوی
گاهی این واژه در مورد «هلاکت» در امور معنوی بهکار میرود.[11] خدای متعال میفرماید: «... لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ؛ ... تا هر که هلاک میشود از روی دلیلی روشن هلاک شود و هر که زندگی میکند ازروی برهانی آشکار زندگی کند».[12]
در نهجالبلاغه موارد زيادى این واژه آمده است که هم در مرگ عادى به كار رفته و هم در هلاك؛ مثلاً امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرمایند:
«إِنَّ الْمَرْءَ إِذَا هَلَكَ قَالَ النَّاسُ مَا تَرَكَ وَ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ مَا قَدَّم؛ آدمى چون بميرد مردم گويند چه نهاد، و فرشتگان گويند چه پيش فرستاد؟»[13] منظور از هلک در این سخن، مرگ معمولى است.[14]
همچنین حضرت (علیهالسلام) فرمودند:
«هَلَكَ مَنِ ادَّعَى وَ خابَ مَنِ افْتَرى؛ هر كه به غير حق ادعا كرد هلاك گرديد و هر كه دروغ گفت زيان ديد».[15]
تفاوت «اِهلاك» و «اِعدام»:
معنای «اهلاک» از «اعدام» عامتر است؛ زیرا «اهلاک» گاهی بهمعنای از بین رفتن توانمندی جسمی و حواس انسان است، اما «اعدام» مخالف معنای «ایجاد» است؛ از این رو هر «اعدامی»، «هلاکت» به شمار میرود ولی هر «هلاکتی»، «اعدام» تلقی نمیشود.[16]
«عارِف» به معنى عالم است.[19] «مَعْرِفَت» یعنی دانستن بعد از نادانی[20] و فراگيرى چيزى به همان صورتى كه هست.[21] «مَعْرِفَت» و «عِرفَان» به معنای درک و دریافت چیزی با انديشه و تدبّر از روی اثر آن است[22] ولی در کتاب الفروق فی اللغه بیان شده: دلیلی نداریم که هر معرفتی به سبب نشانهای به وجود آمده باشد.[23]
تفاوت «معرفت» و «علم»:
«معرفت» جزئیتر از «علم» است؛ زیرا «معرفت» «علم» تفصیلی به ذات چیزی است، اما «علم» هم شامل آگاهی مفصل است و هم آگاهی مجمل؛[24] لفظ «معرفت» در تمییز شیء معلوم و شناخته شده از غیر آن کاربرد دارد در حالی که «علم» چنین کاربردی ندارد.[25]
«قَدْر» بيان كردن كميت چيزى است.[27]
خدای متعال میفرماید: «إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ»[28] یعنی ما هر چيز را به اندازه آفريديم.[29]
و همچنین میفرماید: «قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً»[30] یعنی خدا براى هر چيزى، اندازهاى معيّن قرار داده است.[31]
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) میفرمایند: «الْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَنْ لَا يَعْرِفَ قَدْرَه؛ عالم كسى است كه قدر و منزلت خود را بشناسد و آدمى را همين نادانى بس كه منزلت خود را نشناسد».[32]
بنابراین روایت کسی عالم به شمار میآید که قدر و منزلت خود را بشناسد؛ مقتضای عالم شدن شناخت ومعرفت نفس است، و بر اثر این شناخت، شخص از حد و اندازه خود تجاوز نمیکند.[33]
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میفرمایند: «رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً عَرَفَ قَدْرَهُ وَ لَمْ يَتَعَدَّ طَوْرَه؛ رحمت خدا بر آن كس كه اندازه خويش را بشناسد و از حدّ خود فراتر نرود».[34]
همچنین حضرت (علیهالسلام) میفرمایند: «هَلَكَ امْرُؤٌ لَمْ يَعْرِفْ قَدْرَهُ» زیرا شخصی که قدر خویش را نشناخته احتمال دارد كه از حد خود تجاوز نمايد.[35]
نکتهها و پیامها
1_ لازمۀ موفقیت آگاهی از گرایشها و توانمندیهای شخصی است.
2_ شناخت استعدادها و توانمندیها به شخص کمک میکند هدف خود را به درستی برگزیند و توانمندیهای خود را در مسیر صحیح جهتدهی کند.
3_ شخصی که از قدر و جایگاه خویش آگاهی ندارد، ممکن است کاری انجام دهد که با شخصیت او همخوانی ندارد؛ یا نیروی خود را در مسیر غیر صحیح مصرف کند.
4_ یکی از مصادیق شناخت قدر و منزلت، آگاهی از جایگاه خود در هستی، و در برابر آفریدگار است. این آگاهی به شخص کمک میکند نقش بندگی خود را به بهترین وجه ایفا کند. عدم توجه به این جایگاه، از عوامل تباهی و سقوط فرد است.
[1]- زيرا به علّت نادانى اقدام به امورى مىكند كه موجب هلاك او در دنيا يا آخرت مىگردد.
[2]- شهیدی، 18 به نقل از فرهنگ برابرهای فارسی نهجالبلاغه، ص1080.
[3]- نهجالبلاغه، ترجمۀ روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص719.
[4]- نهجالبلاغه، ترجمۀ روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص719.
[5]- قاموس قرآن، ج7، ص159.
[6]- برداشتی از التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج11، ص271.
[7]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص510.
[8]- مفردات ألفاظ القرآن، ص844.
[9]- بقره، آیه205.
[10]- قاموس قرآن، ج7، ص161.
[11]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج11، ص272.
[12]- انفال، آیۀ42.
[13]- نهجالبلاغه (صبحی صالح)، صص320 و 321، خطبۀ203.
[14]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص510.
[15]- نهجالبلاغه (صبحی صالح)، ص58، خطبۀ16.
[16]- الفروق في اللغه، ص98.
[17]- معجم المقاييس اللغه، ج4، ص281.
[18]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج8، ص97.
[19]- تاج اللغه و صحاح العربیه، ج4، ص1839.
[20]- منتهی الارب به نقل از کلید گشایش نهجالبلاغه، ص548.
[21]- فرهنگ ابجدى، ص839.
[22]- مفردات ألفاظ القرآن، ص560.
[23]- الفروق في اللغه، ص72.
[24]- کلامی که معنای آن نیازمند به شرح باشد.
[25]- الفروق في اللغه، ص72.
[26]- معجم المقاييس اللغه، ج5، ص62.
[27]- مفردات ألفاظ القرآن، ص658.
[28]- قمر، آیۀ49.
[29]- قاموس قرآن، ج5، ص248.
[30]- طلاق، آیۀ3.
[31]- قاموس قرآن، ج5، ص247.
[32]- إرشاد القلوب إلى الصواب (ديلمی)، ج1، ص35.
[33]- مجمع البحرين، ج3، ص449.
[34]- عيون الحكم و المواعظ (ليثی)، ص261.
[35]- مجمع البحرين، ج3، ص449.
اضف تعليق