وَ سُئِلَ (عليهالسلام):
«عَنِ الْإِيمَانِ فَقَالَ الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الصَّبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَادِ».
ترجمهها
«ايمان بر چهار ستون استوار است: بر صبر و يقين و عدل و جهاد».
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص657)
«ایمان بر چهار پایه استوار است: صبر، یقین، عدل و جهاد».
(نهجالبلاغه، ترجمه حسیناستاد ولی، ص473)
«ایمان بر چهار پایه استوار است: صبر، یقین، عدل و جهاد».
(نهج البلاغه ترجمه روانباشرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص679)
«ايمان بر روى چهار ستون استوار است: صبر و شكيبائى، يقين و باور، عدل و داد، جهاد و كوشش (در راه دين)».
(ترجمهوشرحنهجالبلاغه، فيضالاسلام، ج6، ص1100)
شروح
«ايمان بر چهار پايه استوار است همانگونه كه سقف يك ساختمان بر پايههايى بنا شده است: صبر در طاعت، و يقين به مبدأ و معاد و جز آن، و عدالت در تمام كارها، و جهاد در راه خداى سبحان».
(ترجمۀ توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص354)
سيد رضى مىگويد: (و پس از اين عبارت سخنى است كه ما آن را از ترس به درازا كشيدن مطلب، و انحراف از هدف مورد نظر در اين كتاب، بيان نكرديم). بدان كه اين سخن از زيباترين سخنان دلاويز است، محور سخن بر شرح اصول ايمان و اشاره به فروع آن و پس از آن به نتايج آن فروع است. و چون كفر نقطه مقابل ايمان است و شك نيز با ايمان تقابلى از نوع تقابل عدم و ملكه دارد، به اركان و اصول كفر و فروع و شاخههاى شك اشاره فرموده است تا ايمان را بدان وسيله واضح و روشن سازد. زيرا هر چيزى به ضد خود بيان مىشود امّا ايمان، مقصود امام (علیه السلام) ايمان كامل است كه داراى يك اصل و چند كمال است كه به وسيله آن كمالات ايمان به تمام و كمال مىرسد. بنا بر اين اصل ايمان، عبارت است از تصديق و باور داشتن وجود آفريدگار بزرگ، با همه صفات كمال و اوصاف جلال و بدانچه كتابهاى الهى نازل گشته و ابلاغ گرديده است. و كمالاتى كه ايمان به وسيله آنها كامل مىگردد، عبارتند از سخنان مطابق با واقع و راست و اخلاق پسنديده و عبادات، بنا بر اين اصل ايمان و شاخههاى تكميل كننده آن، همان كمال نفس آدمى است، زيرا نفس آدمى داراى دو نوع قوّه علمى و عملى است و كمال آن نيز به كمال اين دو بستگى دارد. پس اصل ايمان كمال قوّه عملى است و متممهاى آن، يعنى اخلاق پسنديده و عبادات، كمال قوّه عملى است.
اكنون با توجّه به مقدّمه بالا: چون اصول و پايههاى فضايل اخلاقى كه باعث كمال ايمانند چهار تا يعنى حكمت، عفّت، شجاعت و عدالت است، امام (علیه السلام) بدانها اشاره كرده و كلمه «دعائم» را از آن رو كه وجود ايمان كامل (مانند پايههاى خانه) بدانها وابسته است، از آنها استعاره آورده است، و از حكمت تعبير به يقين فرموده است. حكمت داراى دو بخش است. حكمت علمى، كه همان كامل ساختن قوه نظرى و فكرى به وسيله تصوّر امور، و تصديق به حقايق نظرى و عملى است به قدرى كه در توان آدمى مىباشد، و اين بخش از حكمت را در صورتى حكمت مىگويند كه اين كمال با يقين برهانى براى نفس حاصل شده باشد.
و حكمت عملى، عبارت از رسيدن نفس به كمال مطلوب است به وسيله ملكه دانش و آگاهى به فضايل اخلاقى و كيفيّت به دست آوردن آنها و هم چنين آگاهى به جهات مختلف ناپسنديهاى اخلاقى و چگونگى دورى جستن از آنها، و بديهى است علمى كه به صورت ملكه در آيد، همان يقين خواهد بود. امام (علیه السلام) از عفّت تعبير به صبر فرموده است، و عفّت همان خوددارى از حرص در انواع شهوتهاى محسوس و اطاعت نكردن از قوه شهوت و سركوب ساختن آن و تغيير جهت هواى نفس است، بر طبق انديشه صحيح و حكمتى كه در بالا بدان اشاره شد. و امّا جهت اين كه امام (علیه السلام) از آن، تعبير به صبر كرده آنست كه عفّت يكى از لوازم صبر است، زيرا تعريف صبر، عبارت است از كنترل نفس و سركوب كردن آن از راه اجرا نكردن فرمانش در مورد لذّات ناروا.
بعضى گفتهاند: صبر، عبارت از مواظبت نفس است از اين كه، مبادا رنج ناگوارى او را سركوب كند در حالى كه عقل تحمل آن رنج را لازم شمرد، و يا مبادا علاقه به آنچه مورد كشش نفس است آدمى را به طرف خود جذب كند و نفس را مغلوب سازد، در صورتى كه اجتناب از آن به حكم عقل ضرورت داشته است، مگر اين كه از راه مشروع بدان نائل گردد، و روشن است كه صبر با اين تعريف لازمه عفّت است. و همچنين امام (علیه السلام) از شجاعت به جهاد تعبير كرده به دليل اين كه لازمه جهاد داشتن شجاعت است، و اين تعبير از باب اطلاق اسم ملزوم بر لازم است. و شجاعت عبارت است از ملكه اقدام لازم بر امورى كه انسان بايد خود را بدان وسيله براى تحمل ناگواريها و رنجهايى كه به او متوجه مىشود، آماده سازد.
اما عدل عبارت است از ملكه برجستهاى كه از سه فضيلت مشهور، ريشه گرفته و همواره با آنهاست و قبلا روشن شد كه هر كدام از اين فضايل محدود به دو رذيلت يعنى دو طرف افراط و تفريط و در مقابل خوى ناپسندى است كه ضد و مخالف آن است.
(ترجمهشرحنهجالبلاغه، ابنميثم، ج5، ص431_ 434)
«ايمان بر چهار پايه استوار است. بر شكيبايى و يقين و دادگرى و جهاد». در باره اين گفتار على (عليه السّلام) كه در واقع خطبهاى است، ابن ابى الحديد چنين آورده است: سيد رضى كه خدايش رحمت كناد گفته است، اين كلام را تتمهاى است كه ما از ترس به درازا كشيدن مطلب و بيرون شدن از غرض و مقصود از آوردن آن خود دارى مىكنيم.
سپس مىگويد: صوفيان و ياران طريق حقيقت بسيارى از فنون و سخنان خود را از اين فصل گرفتهاند و هر كس به سخنان سهل بن عبد الله تسترى و جنيد و سرى و ديگران با دقت بنگرد، اين سخنان را در گستره سخنان ايشان مىبيند كه همچون ستارگان درخشان مىدرخشد، و البته در باره همه احوال و مقامات مذكور در اين فصل در مباحث گذشته سخن و عقيده ما بيان شده است.
(جلوهتاريخدرشرحنهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج7، ص248و249)
واژه شناسی
واژه کاوی
وادار نمودن نفس به انجام (واجبات) و بازداشتن (محرمات) که عقل و شرع نهی میكند، «صبر» مینامند.[6]
«صبر» سبب توفيق دو چيز میشود: 1) توجه به خدا و استمداد از درگاه حق 2) استقامت و ثُبات در كار.[7]
«صبر» بر حسب اختلاف موقعیت، اسامی متفاوتی دارد:
· براى مصيبت، واژه «صبر» بهكار مىرود.
· خوددارى از سخنگفتن «كتمان» ناميده مىشود.
· برای جنگ «شجاعت و پايدارى» ناميده مىشود.
· اگر در كارى ملال آور و دلتنگ كننده باشد «دریادلی» بهکار میرود.[8]
تفاوت «صبر» و «حلم»:
«صبر» به این معنا است که انسان در رویارویی با امور ناخوشایند، نفس خود را نگهدارد و بیتابی نکند؛ اما «حلم» به معناي ملایمت و مهلت دادن به کسی است که مستحق عذاب باشد؛ اما خدا با توجه به داشتنِ قدرت به فردِ طغیانگر مهلت میدهد.
«صبر» در مورد خدا جایز نیست، زیرا ضرري به حضرتش نمیرسد؛ اما «حلم» کاربرد دارد و صفتی براي مدح و تعظیم است.[9]
تفاوت «صبر» و «احتمال»:
«صبر» یعنی شخص در برابر ناملایمات روزگار به صورت زبانی و عملی، نفس خود را نگه دارد؛ اما «احتمال» درخصوص امري بهکار میرود که فرد خشم خود را فرو ببرد. [10]
«یقین» یعنی ثابت و واضح شدن[13] امری که محقق میشود.[14]
علمی که پایدار و با اطمینان، همچنین همراه با آرامشِ نفس[15]، فكر و فهم بعد از اثبات حكم باشد، «يقين» مینامند.[16]
اعتقادی که مطابق خودِ امر و شک و نابودی در آن غیر ممکن باشد «یقین» مینامند که نقیض گمان، جهلِ مرکب (اصطلاحی در اصول) و تقلید است.[17]
اهل حقیقت «یقین» را با قوة ایمان و با چشم بصیرت میبینند نه با برهان.[18]
«یقین» نتیجة بندگی[19] و همچنین از نتايج و صفات علم است كه از معرفت و درايت و ... بالاتر است؛[20]بنابراین هر يقينی علم است ولى هرعلمی، يقين نيست.[21]
مراتب «یقین»؛ علمالیقین،[22]عینالیقین[23] و حقالیقین است[24] که بالاترین مرتبه، حقالیقین است.[25]
«يقين» مخالف تردید و «علم» مخالف جهل است.[26]
تفاوت «یقین» و «علم»:
«یقین» یعنی انسان به واسطه علمی که به دست آورده، نفسش آرام و سینهاش شاد شود؛ به همین دلیل علمِ خدا یقین نامیده نمیشود، اما؛ «علم» یعنی انسان از راه قابل اطمینان، به حقیقت علم برسد.
کسی که بعد از حیرت و شک به امری علم پیدا کند، «موقِن» مینامند.
از جمله تمایزات «یقین» و «علم» آن است که هرگاه شخص نسبت به امری اعتقاد داشته باشد، «یقین» او در هر مرحله که شکها از بین میرود، فزونی مییابد؛ ولی اگر نسبت به امری «علم» داشته باشد، دیگر اضافه شدن علم معنایی ندارد.[27]
دیگر معانی «عدل»؛ اعتدال،[30] امر پسندیده،[31] پايدارى، كيفر، امر ميانه، پیمانه و قصد در كارها است.[32]
تفاوت «عدلِ مطلق» و «عدالت در شریعت»:
در آیۀ «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ»،[33]«عدالت» بهمعنای همسان عمل کردن است؛ چه در پاداش و چه در تلافی کردن؛ اگر کار خیر و نیک باشد، عدالت در برابر آن خیر، نیکی است؛ و اگر کار شر و بدی باشد، عدالت، همان شر و بدی است و «احسان» یعنی در برابر خير و نيكى، پاداشى بيشتر از آن داده شود و در برابر شرّ و بدى كمتر از آن تلافى كنند؛[34] بنابراين احسان بخشايشى افزونتر و برتر از عدالت است.[35]
عدل دو گونه است:
· عدل در حكم «وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ..؛[36] اگر در میان مردم داورى كردید، به عدالت حكم كنید».
· عدل در سخن «وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا..؛[37] اگر سخن گفتيد، عادلانه گویید».[38]
تفاوت «عَدل» و «قِسط»:
«قِسط» همان عدلی است که آشکار و روشن باشد؛ از همینرو پیمانه و ترازو را قسط مینامند؛ زیرا «عدل» را به تصویر میکشد؛ اما خود «عَدل» مفهومی و غیر آشکار است.[39]
تفاوت «عَدل» و «انصاف»:
«انصاف» بهمعنای مساوات است، یعنی دادن یا گرفتن نصف هر چیز؛ ولی «عَدل» معناي وسیعتري دارد، چنانچه اگر دستِ سارق قطع شود، گویند عَدل جاري شده است.[40]
«جَهد» یعنی شخصی که برای رسیدن به هدف از هر گونه تلاشی دریغ نمیکند.[42]
جنگ را «جِهاد» گویند؛ زیرا که تلاش، توأم با رنج است[43] و شخص تمام نیروی خود را در گفتار یا عمل برای جنگ با کافران بهکار میگیرد.[44]
«جهاد» بر سه گونه است:
· براى دفع دشمنِ آشكار.
· جهاد با شيطان و اهريمن.
· مجاهده با نفس.[45]
[1]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص679.
[2]- معجم المقاييس اللغه، ج3، ص329.
[3]- تاج اللغه و صحاح العربیه، ج2، ص 1067.
[4]- ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص371.
[5]- معجم المقاييس اللغه، ج3، ص329.
[6]- ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص371.
[7]- قاموس قرآن، ج4، صص106و107.
[8]- ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص371.
[9]- الفروق فی اللغه، ص194.
[10]- الفروق فی اللغه، ص195.
[11]- تاج اللغه وصحاح العربیه، ج6، ص2715.
[12]- فرهنگ ابجدى، ص1003.
[13]- قاموس قرآن، ج7، ص268.
[14]- كتاب العين، ج5، ص220.
[15]- التحقیق فی کلمات القرآن، ج14، ص263.
[16]- ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص547.
[17]- كتاب الماء، ج3، ص1347.
[18]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج18، ص596.
[19]- التحقیق فی کلمات القرآن، ج14، ص264.
[20]- ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص547.
[21]- قاموس قرآن، ج7، ص269.
[22]- یعنی انسان از دلایل مختلف به چیزی ایمان آورد، مانند کسی که با دیدن دود، علم به وجود آتش پیدا میکند.(برگزیدۀ تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی، ج5، ص57.)
[23]- عین الیقین: جایی که انسان به مرحلۀ مشاهده میرسد و با چشم خود آتش را مشاهده میکند.(برگزیدۀ تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی، ج5، ص571.)
[24]- حق الیقین: کسی که در آتش وارد میشود و سوزش آن را لمس میکند.(برگزیدۀ تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی، ج5، ص571.)
[25]- التحقیق فی کلمات القرآن، ج14، ص264.
[26]- لسان العرب، ج13، ص457.
[27]- الفروق في اللغه، ص73.
[28]- تاج اللغه وصحاح العربیه، ج 5، ص2225.
[29]- كتاب العين، ج2، ص38.
[30]- معجم المقاييس اللغه، ج4، ص246.
[31]- كتاب الماء، ج3، ص869.
[32]- فرهنگ ابجدى، ص602.
[33]- نحل، آیۀ90.
[34]- مفردات الفاظ القرآن، ص552.
[35]- مفردات الفاظ القرآن، ص236.
[36]- نساء، آیه58.
[37]- انعام،آیه152.
[38]- سعید بن جبیر به نقل از ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص562.
[39]- الفروق فیاللغه، ص229.
[40]- الفروق فیاللغه، صص229،228.
[41]- معجم المقاييس اللغه، ج1، ص486.
[42]- كتاب العين، ج3، ص386.
[43]- قاموس قرآن،ج2، ص78.
[44]- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج1، ص319.
[45]- مفردات الفاظ القرآن، ص208.
اضف تعليق