و قال (علیه السلام):
«وَ الْيَقِينُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَ تَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ وَ سُنَّةِ الْأَوَّلِينَ
فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ وَ مَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِي الْأَوَّلِينَ»
ترجمهها
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص658)
(نهجالبلاغه، ترجمه حسیناستاد ولی، ص473)
(نهج البلاغه ترجمه روانباشرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص679)
«و يقين از آنها بر چهار گونه است: بينا شدن در زيركى، رسيدن بحقائق، عبرت گرفتن از ديگران، روش پيشينيان، پس هر كه در زيركى بينا شد راه راست (در علم و عمل) براى او هويدا گشت، و هر كه حكمت و راه راست براى او آشكار گرديد به پند گرفتن از احوال آشنا شد، و هر كه به پند گرفتن از احوال آشنا شد بآن ماند كه در پيشينيان بوده (و حال آنها را دیده و نتایج کردارشان را آزموده پس در کار مبدأ و معاد بر یقین و باور) است».
(ترجمهوشرحنهجالبلاغه، فيضالاسلام، ج6، صص1100و1101)
شروح
پس كسى كه در هوشمندى و شناخت امور، بصيرت داشته باشد، حكمت براى او روشن مىكند كه هر چيزى را در محل مناسبش قرار دهد.
و كسى كه حكمت براى او روشن شود، پند و عبرت براى او روشن مىگردد، چون كسى كه مىداند كه بايد هر چيزى را در جاى خود بگذارد مىتواند از آنها هم عبرت گيرد.
و كسى كه عبرت بگيرد گويى از پيشينيان بوده است، چون خاستگاه خطا و درستى كارشان را در مىيابد. پس چنان است كه گويى با آنها به سر برده و كار آنها را از نزديك ديده و نتايج كار آنها را ملاحظه مىنمايد.
(ترجمۀ توضیح نهج البلاغه، سید محمد شیرازی، ج4، ص355)
امّا شاخههاى يقين عبارتند از:
بينش در عين هوشيارى و به كار بستن آن، هوشيارى همان سرعت يورش نفس بر حقايقى است كه از راه حواس بر نفس وارد مىشود.
توجه به حقيقت و تفسير آن و كسب حقايق به وسيله دلايل و براهين، و استخراج فضيلتهاى گوناگون و اخلاق پسنديده از موارد ممكن، مانند سخن مفيد و عبرت گرفتن از كارهاى عبرت انگيز.
پند گرفتن از طريق عبرت، يعنى حصول عبرت از راه پندپذيرى و كراهت [از پيامد اعمال زشت].
مورد توجه قرار دادن روش پيشينيان، بطورى كه گويا با آنان زندگى مىكرده است. و اين چهار، فضيلتهايى تحت فضيلت كلى حكمت، مانند شاخههاى آنند، و بعضى به منزله شاخههاى بعضى ديگر مىباشند.
(ترجمهشرحنهجالبلاغه، ابنمیثم، ج5، صص430-434)
(جلوهتاريخدرشرحنهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج7، صص249و250)
واژه شناسی
واژه کاوی
«يَقِنَ الامر يَقْناً» یعنی امری ثابت و واضح شد.[15] «یقن الامر و بالامر» یعنی به امری، علم پیدا کرد و محقق دانست.[16]
«يَقِين» یعنی برطرف ساختن شک، باور و دانشى که از راه بينش يا استدلال به دست میآيد[17] و همراه با ثبات و اطمینان میباشد.[18] همچنین یعنی اعتقادی که در آن هیچ شکی وجود ندارد، مطابق خود امر است و نابودی آن ممکن نیست.[19]
اهل حقیقت «یقین» را نه با برهان بلکه با قوه ایمان و با چشم بصیرت خود میبینند.[20]
«يَقِين» نتیجه بندگی[21] و از نتايج و صفات علم و دانش است، كه از معرفت و درايت و... برتر است.[22] همچنین این واژه مخالف تردید، گمان، جهل مرکب و تقلید است[23] و «علم» مخالف جهل است.[24]
مراتب «یقین»؛ علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین است، که حق الیقین بالاترین مرتبه یقین است.[25]
تفاوت «یقین» و «علم»:
«علم» یعنی انسان از راهی که قابل اطمینان است، به حقیقت علم برسد.[26] «يقين» به معنای «علمی» است که بر مبنای دلیل، حاصل میشود؛[27] بنابراین هر «يقينی» «علم» است ولى هر «علمی» «يقين» نيست.[28] «یقین» یعنی نفس انسان به واسطه «علمی» که به دست آورده، آرامش پیدا کند و سینهاش شاد شود؛ به همین دلیل علم خدا «یقین» نامیده نمیشود. همچنین به کسی که بعد از حیرت و شک به امری «علم» پیدا کند، «موقن» میگویند و شاهد موضوع آن است که شک ضد «یقین» است. از جمله تمایزات «یقین» و «علم» آن است که هرگاه شخصی نسبت به امری اعتقاد داشته باشد، «یقین» او در هر مرحله که شک ها از بین میرود، فزونی مییابد؛ ولی اگر نسبت به امری «علم» وجود داشته باشد، دیگر اضافه شدن «علم» معنایی ندارد.[29]
«بَصَر» یعنی علم و «بَصَرتُ بالشیء» یعنی به آن علم پیدا کردم.[33] «بَصِیر» یعنی انسان عالم،[34] همچنین به معنای شخص بینا است. [35]
«البَصَرُ مِنَ القَلْبِ» به معنای نوری است که انسان به وسیله آن حقیقت و باطن امور را درک میکند.[36]
«تَبْصِرَة» مصدر دوم «َبصَّرَ»است،[37] به معناى بينایی، بینا کردن، عبرت گرفتن[38] و واضح نمودن است.[39] «بَصَّرَهُ الأَمْرَ» یعنی انسان امری را به شخصی شناسانيد و برايش توضيح داد.[40]
«بَصِیرَت» به معنای حجت و استبصار در چیزی است.[41] اصل آن آشکاری چیزی است.[42] همچنین «بَصِيرت» اسمی است برای چیزی که در قلب از دین و حقیقت امر معتقد شد.[43]
«بَصِيرَت» به معنای علم و دانستن،[44] پند گرفتن است،[45] مهارت و فهمین،[46] بينایی دل،[47] عقیده قلبی شخص است[48] و ثبات در دين است.[49]
«بَصِيرَت» یعنی نوری که در قلب است مانند «بَصَرَ» که به معنای نور چشم است. به دلیل اینکه با آن حق آشکار میشود، این نام را به خود گرفته است.[50]
«بَصَائِر» جمع «بَصِيرة» و به معنای خِرد،[51] بینایی، بینش، دانایی، زیرکی و روشنبینی است. [52]
«تَبَصُّر» به معنای اندیشه کردن و شناختن[53] تيزبينى و تيزهوشى است،[54] همچنین به معنای بینا شدن، نگاه کردن و تأمل نمودن است.[55]
«تَبَصَّرَ» یعنی فردی نگاه کرد[56] و «تَبَصَّرَ في...» یعنی شخص در چيزی انديشيد و تأمل كرد.[57]
تفاوت «بصیرت» و «علم»:
مراد از «بصیرت» تکامل یافتن «علم» و معرفت به امور است. [58]
تفاوت «عین» و «بصر»:
«عین» همان ابزار دیدن وحدقه چشم است، «بصر» اسمی برای نگاه کردن با چشم یا قلب است. اگر «بصر» به معنای چشم نیز استفاده شده، به صورت مجاز است. همچنین زمانی که علم به چیزی بسیار آشکار باشد، «بصر» میگویند. یعنی اگر به کسی گفته شود دارای «بصر» است، منظور این است که آگاهیش به آن مطلب به گونهای است که گویی آن را میبیند.[59]
«فِطنَت» به معنای سرعت[61] فهمیدن،[62] تیزهوشی[63] و مهارت آشکار و مخالف ندانستن است؛[64] البته فهمی که خدا به شخص عطا کرده و از راه اکتساب به دست نیامده است.[65]
«فطانَت» به معنی آمادگی بالای ذهنی برای درک مسائلی است که به ذهن میآید.[66]
«فِطَن» جمع « فِطْنَت» و به معنای مهارتها و فهميدنها است. [67]
تفاوت «فطنت» و «علم»:
«فطنت» یعنی شخصی به چیزی آگاهی پیدا کند، و مخالف آن این است که انسان نسبت به چیزی بیتوجه باشد. صفت «فَطِن» به غافل نسبت داده نمیشود.
میتوان گفت اگر شخص بخواهد مسئلهای را که پیچیده و مبهم است بشناسد اول باید «فَطِن و تیزهوش» باشد.
اگر انسان به مسئلهای که برایش پیچیده بوده علم پیدا کند نمیتوان به او «فَطِن» گفت؛[68] زیرا «فَطِن» به کسی گفته میشود که سریع به مسائل پی میبرد.[69]
بنابراین هر «فطنتی» «علم» است ولی هر «علمی» «فطنت» نیست.[70]
تفاوت «فطنت» و «کیس»:
به شخصی «فَطِن» گفته میشود که سریع به مسائل پی میبرد،[71] مسائل را به صورت روشن و آشکار میفهمد؛[72]البته فهمی که خدا به شخص عطا کرده و از راه اکتساب به دست نیامده است.[73]
«کیاست» علم نیست. «کَیِّسْ» به کسی میگویند که در امور سرعت حرکت داشته باشد و معانی مورد نظر گوینده را از غیر آن دریافت کند؛ برای مثال «غُلامٌ کَیِّسْ» غلامی است که مقصود از اوامر مولایش را سریع متوجه میشود و حواشی را رها میکند.[74]
«حکم» یعنی آنچه که به طور یقین بر موضوع حمل میشود و به آن ملحق میشود و امر و نهی به وسیله آن محقق میشود. به مناسبت این مفهوم، به قضاوت «حکم» گفته میشود و به مناسبت قید یقین، «حکمت» به معنای فقه، علم، منع و آنچه که اختلاف و تردیدی در آن نیست، میباشد. [78]
«حکمت» به معنای امری پوشیده و کارهای درهم پیچیده است.[79]
«حِكْمَت» یعنی شخص با علم و عقل به حق برسد، پس «حکمت» در مورد خداى تعالى یعنی شناسایی اشیاء و ایجاد آنها از سوی او بر نهایت استواری و «حکمت» درباره انسان به معنای شناختن موجودات و انجام دادن نيكىها است.[80]
با مراجعه به اصل معنى كلمه «حکمت» برداشت میشود حکمت ویژگی درک و تشخیص است كه شخص به وسيله آن ميتواند حق و واقعيّت را درك كند و از فساد جلوگیری و كار را متقن و محكم انجام دهد.[81]
«حِكْمَت» به عدالت[82] در حکم کردن[83] و علم و بردباری بر میگردد،[84] همچنین به معنای علم پیدا کردن به حقیقتِ[85] برترین چیزها به وسیله برترین علوم[86] و عمل کردن به مقتضای آنها است.[87]
به قرآن و فقه،[88] اطاعت از خدای متعال، دانستن دین و عمل کردن به آن، فهم و خشیت[89] و اجتناب از گناه، تفکر در امر خدا و پیروی از آن، «حکمت» گفته میشود.[90]
«حکمت» به دلیل جلوگیری از جهل و نادانی، «حکمت» نامیده شده است.[91]
«حکیم» یعنی كسی كه كار را از روى تشخيص و مصلحت انجام میدهد.[92] «رجلٌ حَكِيمٌ» به معنای انسان حکیم عادل است.[93]
«حِكَم» جمع واژه «حِكْمَت»[94] به معنای سخنان مطابق حق است.[95]
«حُكم» اعمّ از «حكمت» است، پس هر «حكمتى»، «حُكم» است و هر «حُكمى» «حكمت» نيست؛ زيرا «حُكم» داورى به چيزى عليه چيز ديگر است.[96]
تفاوت «حکیم» و «عالم»:
برای واژه «حکیم» سه معنا ذکر شده است:
1. «مُحکِم» یعنی حکم کننده.
2. «مُحکَم» یعنی استوار؛ مانند آیه «فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ؛ در آن شب هر امرى بر اساس حكمت (الهى) تدبیر و جدا مىگردد»[97]. زمانی که خدای متعال به این صفت توصیف شود، منظور صفت فعل خدا میباشد.
3. «حکیم» یعنی کسی که «عالم» به احکام امور است، که گزیدهتر از صفت «عالم» بودن میباشد و در صورت توصیف خدای متعال به این صفت، «حکیم» جزء صفات ذات خدا محسوب میشود.[98]
«وعظ» یعنی انسان شخصی را به وسیله تذکرهای مفید و آگاهی دادن های به موقعی که سودرسان است، به سوی حق هدایت کند.[103]
«وعظ» تذكر و يادآورى سخنى از پاداش یا مجازات است[104] كه همراه خير باشد و قلب و دل را لطيف و روشن سازد.[105]
«وَعَظَ» یعنی انسان شخصی را به توبه، توجه به درگاه خدا و نيكو كردن اخلاق راهنمایى و تشويق کرد،[106] و او رابه اطاعت توصیه کرد.[107]
«مَوْعِظَة» اسم از «وَعْظ» است، «مَوَاعِظ» جمع «مَوْعِظَة» و به معنای پند و اندرزهایی است كه واعظ میگويد.[108]
«عارِف» به معنى عالم است؛[113] البته در جامعه واژه عارف، در مورد معرفت خداى متعال، ملكوت و شكوه او، شناخت و معامله نيكوى او با بندگان، به کار میرود.[114]
«مَعْرُوف» به معنای نیکی، مهربانی،[115] مشهور و شناخته شده است.[116] همچنین چیزی است که فطرت[117] و عقل آن را از بین امور بازشناسی میکند، سپس شرع نیز آن را به عنوان امر نیک تأیید میکند.[118] هرچیزی از طاعت خدا، نزدیکی به او و احسان به مردم، پسندیده شمرده میشود و هر کاری که در شرع و عقل نیک شناخته شده است «معروف» نامیده میشود[119] و منکر یعنی آنچه که به زشتى شناخته شده[120] و خارج از اطاعت خدا است.[121]
«مَعْرِفَت» یعنی دانستن بعد از نادانی[122] و فراگيرى چيزى به همان صورتى كه هست.[123]
«مَعْرِفَة» و «عِرفَان» به معنای درک و دریافت چیزی از روی اثر آن با انديشه و تدبّر است.[124]
تفاوت «معروف» و «مشهور»:
امری که حتی نزد یک فرد شناخته شده باشد «معروف» نامیده میشود، ولی «مشهور» به معنای امری شناخته شده نزد جماعتی است.[125]
تفاوت «معرفت» و «علم»:
«معرفت» جزئیتر از «علم» است؛ زیرا منظور از «معرفت»، «علم» به ذات هر چیزی به صورت مفصل است. در حالی که «علم» آگاه شدن به چیزی به صورت مفصل یا مجمل[126] است.
همچنین «معرفت» علم به امور از جهت اثر و دلیل است، به همین دلیل خدای متعال به «عارف» وصف نمیشود؛ بنابراین هر «معرفتی» «علم» است ولی هر «علمی» «معرفت» نمیباشد. زیرا لفظ «معرفت» مفهوم جدا کردن معلوم از نامعلوم را به مخاطب میرساند، در حالی که «علم» چنین معنایی را در بر نمیگیرد. [127]
[1]- کلید گشایش نهجالبلاغه، ص443.
[2]- کلید گشایش نهجالبلاغه، ص49.
[3]- فرهنگ ابجدی، ص667.
[4]- آنندراج به نقل از کلید گشایش نهجالبلاغه، ص28.
[5]- فرهنگ ابجدی، ص339.
[6]- کلید گشایش نهجالبلاغه، ص841.
[7]- کلید گشایش نهجالبلاغه، ص532.
[8]- فرهنگ ابجدی، ص501.
[9]- کلید گشایش نهجالبلاغه، ص49.
[10]- کلید گشایش نهجالبلاغه، ص75.
[11]- فرهنگ ابجدی، ص606.
[12]- كتاب العين، ج5، ص220.
[13]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج14، ص263.
[14]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص572.
[15]- اقرب الموارد به نقل از قاموس قرآن، ج7، ص268.
[16]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص572.
[17]- فرهنگ ابجدى، ص1003.
[18]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج14، ص264.
[19]- كتاب الماء، ج3، ص1347.
[20]- تاج العروس من جواهر القاموس،ج18، ص596.
[21]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج14، ص264.
[22]- مفردات ألفاظ القرآن، ص892.
[23]- كتاب الماء، ج3، ص1347.
[24]- لسان العرب، ج13، ص457.
[25]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج14، ص264.
[26]- الفروق في اللغة، ص73.
[27]- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج2، ص681.
[28]- قاموس قرآن، ج7، ص269.
[29]- الفروق في اللغة، ص73.
[30]- تاج اللغه و الصحاح العربیه، ج2، ص940.
[31]- كتاب العين، ج7، ص117.
[32]- كتاب العين، ج7، ص117.
[33]- تاج اللغه و الصحاح العربیه، ج2، ص940.
[34]- تاج اللغه و الصحاح العربیه، ج2، ص940.
[35]- قاموس قرآن، ج1، ص197.
[36]- الطراز الأول و الكناز لما عليه من لغة العرب المعول، ج7، ص90.
[37]- مفردات ألفاظ القرآن، ص128.
[38]- کلید گشایش نهجالبلاغه، ص49.
[39]- قاموس قرآن، ج1، ص198.
[40]- فرهنگ ابجدى، ص186.
[41]- تاج اللغه و الصحاح العربیه، ج2، ص941.
[42]- معجم المقاييس اللغة، ج1، ص254.
[43]- كتاب العين، ج7، ص117.
[44]- مجمع البحرين، ج3، ص225.
[45]- كتاب العين، ج7، ص118.
[46]- كتاب الماء، ج1، ص125.
[47]- قاموس قرآن، ج1، ص195.
[48]- كتاب الماء، ج1، ص125.
[49]- لسان العرب، ج4، ص65.
[50]- مجمع البحرين، ج3، ص224.
[51]- فرهنگ ابجدى، ص186.
[52]- کلید گشایش نهجالبلاغه، ص49.
[53]- تاج اللغه و الصحاح العربیه، ج2، ص940.
[54]- فرهنگ ابجدى، ص206.
[55]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص48.
[56] - كتاب العين، ج7، ص117.
[57]- فرهنگ ابجدى، ص206.
[58]- الفروق في اللغة، ص84.
[59]- الفروق في اللغة، ص74.
[60]- معجم المقاييس اللغة، ج4، ص510.
[61]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج18، ص434.
[62]- تاج اللغۀوصحاح العربیۀ، ج6، ص2672.
[63]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج18، ص434.
[64]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج18، ص434.
[65]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج18، ص434.
[66]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج18، ص434.
[67]- فرهنگ ابجدی، ص667.
[68]- الفروق في اللغة، ص77.
[69]- كتاب الماء، ج3، ص1005.
[70]- الفروق في اللغة، ص77.
[71]- كتاب الماء، ج3، ص1005.
[72]- كتاب العين، ج7، ص 435.
[73]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج18، ص434.
[74]- الفروق في اللغة، صص77 و 78.
[75]- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج1، ص145.
[76]- معجم المقاييس اللغة، ج2، ص91.
[77]- مفردات ألفاظ القرآن، ص248.
[78]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص265.
[79]- نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص711.
[80]- مفردات ألفاظ القرآن، ص249.
[81]- قاموس قرآن، ج2، ص163.
[82]- كتاب العين، ج3، ص66.
[83]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج16، ص161.
[84]- كتاب العين، ج3، ص66.
[85]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج16، ص161.
[86]- مجمع البحرين، ج6، ص47.
[87]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج16، ص161.
[88]- مجمع البحرين، ج6، ص45.
[89]- «خَشْيَة» به معنای بيمى است كه با تعظيم و بزرگداشت چيزى همراه است و بيشتر اين حالت از راه علم و آگاهى نسبت به چيزى كه از آن خشيت و بيم هست حاصل مىشود. (ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص604)
[90]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج16، ص161.
[91]- مجمع البحرين، ج6، ص45.
[92]- قاموس قرآن، ج2، ص164.
[93]- لسان العرب، ج12، ص143.
[94]- مجمع البحرين، ج6، ص47.
[95]- فرهنگ ابجدى، ص339.
[96]- مفردات ألفاظ القرآن، ص249.
[97]- دخان، آیه4.
[98]- الفروق في اللغة، ص89.
[99]- تاج اللغۀوصحاح العربیۀ، ج3، ص1604.
[100]- معجم المقاييس اللغة، ج6، ص126.
[101]- مفردات ألفاظ القرآن، ص876.
[102]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج10، ص498.
[103]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج13، ص149.
[104]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج10، ص498.
[105]- كتاب العين، ج2، ص228.
[106]- فرهنگ ابجدى، ص990.
[107]- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج2، ص665.
[108]- فرهنگ ابجدى، ص882.
[109]- معجم المقاييس اللغة، ج4، ص281.
[110]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج8، ص97.
[111]- مفردات ألفاظ القرآن، ص561.
[112]- معجم المقاييس اللغة، ج4، ص281.
[113]- تاج اللغة و صحاح العربیة، ج4، ص1839.
[114]- مفردات ألفاظ القرآن، ص561.
[115]- المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج2، ص404.
[116]- فرهنگ ابجدى، ص839.
[117]- قاموس قرآن، ج4، ص327.
[118]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج8، ص98.
[119]- مجمع البحرين، ج5، ص93.
[120]- مفردات ألفاظ القرآن، ص561.
[121]- مجمع البحرين، ج5، ص94.
[122]- منتهی الارب به نقل از کلید گشایش نهجالبلاغه، ص548.
[123]- فرهنگ ابجدى، ص839.
[124]- مفردات ألفاظ القرآن، ص560.
[125]- الفروق في اللغة، ص88.
[126]- کلامی که معنای آن نیازمند به شرح باشد.
[127]- ازهری به نقل از الفروق في اللغة، ص72.
اضف تعليق