حکمت ها

حکمت سی و یکم فراز چهارم

وَ قَالَ (علیه السلام):

«‌وَ الْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى غَائِصِ الْفَهْمِ وَ غَوْرِ الْعِلْمِ وَ زُهْرَةِ الْحُكْمِ وَ رَسَاخَةِ الْحِلْمِ فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ وَ مَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ [الْحِلْمِ‌] الْحُكْمِ وَ مَنْ حَلُمَ لَمْ يُفَرِّطْ فِي أَمْرِهِ وَ عَاشَ فِي النَّاسِ حَمِيدا»‌‏.


ترجمه‌ها

- ترجمه نهج البلاغه (فقیهی)
از اميرالمومنين (عليه السلام) درباره ايمان سئوال شد در پاسخ فرمود:

«عدل هم، از آن چهار ستون، داراى چهار شاخه است: غوطه‌ور شدن فهم در درياى فکر براى درک معانى، و فرو‌رفتن در درياى علم و رسيدن به حقيقت آن، داورى نيکو و روشن و دور از شبهه و راسخ بودن و استوارى در بردبارى.

پس هر کس بفهمد و دريابد، به حقيقت و عمق علم دانايى يافته، و هر که به حقيقت و عمق علم، دانايى يافته، از پيمودن راههاى هموار و مستقيم حکم و داورى، مانند کسى که تشنگى خود را با آب فرو نشانده، سيراب از معرفت باز مى‌گردد (و مردم را با حکمها و داوريهاى در سمت خود بهره مند مى سازد) و آنکه از حکم و بردبارى برخوردار باشد، در کار خود، کوتاهى روا نمى‌دارد و در ميان مردم زيست مى‌کند در حالى که همه، او را مى‌ستايند».

(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص658)
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولی)
«عدل نیز بر چهار شعبه است: فهم عمیق، و دانش ژرف، و حکم شگفت انگیز، و بردباری استوار. پس هرکه نیکو بفهمد به عمق دانش رسد. و هرکه به عمق دانش رسد از آبشخوار های حکم سیراب بیرون آید. و هرکه بردبار باشد در کارها تقصیر یا زیاده روی ننماید و در میان مردم، ستوده زندگی کند».

(نهج‌البلاغه، ترجمه حسین‌استاد ولی، ص473)
- ترجمه نهج البلاغه (بهرام پور)
«عدل نیز چهار شعبه دارد: فهم دقیق، دانشی عمیق، قضاوت صحیح، و استحکام در حلم و صبر. پس آن که درست اندیشید، به عمق دانش رسید، و آن که به عمق دانش رسید، از چشمۀ زلال حکمت و حقیقت نوشید و کسی که حلیم و صبور شود، در کارش کوتاهی نورزد و با نیک نامی زندگی کند».

(نهج البلاغه ترجمه روان‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص680)
- ترجمه نهج البلاغه (فیض الاسلام)
از امام (عليه السّلام) از ايمان پرسيدند، پس آن حضرت (در باره علامات و نشانه‌هاى ايمان و ضدّ آن كفر و شكّ) فرموده است:

«و عدل از آنها بر چهار گونه است: دقّت در فهميدن درست، رسيدن به حقيقت دانائى، حكم نيكو، استوار داشتن بردبارى، پس هر كه دقّت كرد و درست بفهميد حقيقت دانايى را دريافت و هر كه حقيقت دانايى را يافت از روى قواعد دين حكم نيكو صادر كرد، و هر كه بردبار بود در كار خود كوتاهى نكرده است و در بين مردم خوشنام زندگى كند».

(ترجمه‌وشرح‌نهج‌البلاغه، فيض‌الاسلام، ج6 ، ص1101)

شروح

- ترجمۀ توضیح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
«و اما عدالت نيز بر چهار قسم است: فهمى ژرف به منظور شناخت امور، زيرا تا انسان چيزى را نفهمد نمى‌تواند عدالت ورزد. و دانشى كه درون امور و اشياء را دريابد و آن را نيك فهم كند؛ و درباره اشياء به درستى داورى كند به گونه‌اى كه مطابق با واقع باشد؛ و استوارىِ بردبارى در انسان تا بتواند به هنگام ناتوانى در فهم و يا تطبيق علم، از خود بردبارى نشان دهد و بدين ترتيب به عدالتِ در امور دست يابد و آن را عملى نمايد. پس انسان هوشمند مى‌تواند به باطن و اسرار و عمق اشياء پى ببرد. و آن‌كه از باطن اشيا آگاه باشد مى‌تواند از چشمه‌سارهاى احكام الهى سيراب برگردد.

و كسى كه بردبار باشد در كارهاى خود زياده‌روى نمى‌كند و به افراط و تفريط دچار نمى‌شود، بلكه همواره راه ميانه را مى‌پيمايد و در ميان مردم ستوده زندگى مى‌كند و همه لب به ستايش او مى‌گشايند، چون انسانِ عادلْ پسنديده و ستوده مردم است».

(ترجمۀ توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، صص355و356)
- توضیح نهج البلاغه (ابن میثم)
«امّا عدل و داد نيز چهار نوع است: توجّه عميق، رسيدن به حقيقت دانش، داورى صحيح و بردبارى ثابت، به اين ترتيب، هر كس دريافت و دقّت كرد، به حقيقت دانش رسيد و هر كه به حقيقت دانش رسيد، از روى اساس و اصول، داورى صحيح كرد، و آن كه بردبار بود، در كارها كوتاهى نمى‌ورزد و در ميان مردم به خوشنامى زندگى مى‌كند».

امّا اقسام عدالت:

1- درك عميق، امام (علیه السلام) صفت را به موصوف اضافه كرده، و آن را به دليل اهميت بيشتر، مقدّم داشته است، و در تعريف اين فضيلت فرموده است، قوه درك معناست كه به وسيله لفظ يا نوشتار و يا اشاره و امثال آن، به آن معنى اشاره شده باشد.

2- رسيدن به حقيقت و ژرفاى دانش، يعنى دانستن حقيقت و كنه هر چيز.

3- نورانيت حكم، يعنى احكام صادره از جانب او، درخشان و روشن باشد، خطا و اشتباه در آن وجود نداشته باشد.

4- ملكه شكيبايى، و امام (علیه السلام) از آن تعبير به رسوخ و نفوذ كرده است، زيرا از ويژگيهاى ملكه بودن، رسوخ و نفوذ است، شكيبايى عبارت است از اقدام نكردن به داورى مطابق خواست قوّه خشم، در مورد كسى كه مرتكب جنايت نسبت به او شده است كه ناخوشايندى‌اش عايد او مى‌گردد.

بايد توجّه داشت كه دو فضيلت بينش دقيق و دانش عميق داخل در فضيلت حكمتند، و همين طور، فضيلت حلم و بردبارى وارد در ملكه شجاعت است جز اين كه به دليل وجود فضيلت عدالت در هر سه اصل مزبور، در حقيقت تمام آن فضايل و فروعشان شاخه‌هايى از عدالتند. توضيح آن كه تمام اين فضائل، ملكاتى ميان دو طرف افراط و تفريطند، و همين در ميانه و وسط دو طرف بودن، معناى عدل است. بنا بر اين تمام اينها شاخه‌هايى براى عدل و جزئياتى زير پوشش آنند.

(ترجمه‌شرح‌نهج‌البلاغه، ابن‌ميثم، ج5، صص430و435)
- توضیح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)
ابن قتيبه در كتاب عيون الاخبار نقل كرده است كه شبى منصور در حال طواف شنيد مردى مى‌گويد: بار خدايا من از ظهور تباهى و ستم و طمعى كه ميان حق جويان و حق مانع مى‌شود به پيشگاه تو شكوه مى‌كنم. منصور از طواف بيرون شد و در گوشه‌اى از مسجد نشست و كسى را پيش آن مرد فرستاد و او را فرا خواند. آن مرد دو ركعت نماز طواف گزارد و حجر را استلام كرد و پيش منصور آمد و بر او به خلافت سلام داد.

منصور گفت: اين چه سخنى بود كه از تو شنيدم كه در باره ظهور تباهى و ستم در زمين و اينكه طمع ميان حق جويان و حق مانع شده است مى‌گفتى به خدا سوگند با اين سخن سراپاى گوش مرا آكنده از سوز و گداز كردى. آن مرد گفت: اى امير المؤمنين اگر مرا بر جانم امان دهى، خرابى كارها را از بن و ريشه براى تو باز گو مى‌كنم و گرنه از تو كناره مى‌گيرم و به اندوه خويش مى‌پردازم كه گرفتار تن خويشتنم. منصور گفت: تو در امانى هر چه مى‌خواهى بگو. گفت: آن كس كه پايبند طمع شده است و طمع مانع ميان او و اصلاح آنچه از تباهى و ستم ظاهر شده، گرديده است، بدون ترديد تو هستى. منصور گفت: اى واى بر تو، چگونه ممكن است طمع در من نفوذ كند و حال آنكه سيمينه و زرينه در دست من و خوراك ترش و شيرين براى من حاضر است گفت: مگر طمع در كسى به اندازه تو نفوذ كرده است خداى عز و جل تو را به رعايت احوال مسلمانان و اموال ايشان گماشته است و تو از كارهاى ايشان غفلت مى‌ورزى و به جمع آورى اموال ايشان همت مى‌گمارى و ميان خودت و ايشان پرده‌هايى از گچ و آجر كشيده‌اى و درهاى آهنى نهاده‌اى و پرده‌داران مسلح گماشته‌اى و خود را از مسلمانان ميان اين موانع زندانى كرده‌اى، و كارگزاران خود را براى گرد آورى و انباشتن اموال گسيل داشته‌اى و آنان را با مردان و ستوران و سلاح نيرو بخشيده‌اى و فرمان داده‌اى كه جز فلان و بهمان و تنى چند كه نام برده‌اى حق ورود پيش تو را نداشته باشند، و فرمان نداده‌اى كه ستمديده و اندوه رسيده و گرسنه و فقير و ناتوان و برهنه بتوانند به حضورت آيند و نه هيچ كس كه او را حقى در اين اموال است.

همان كسانى كه ايشان را براى خود برگزيده‌اى و آنان را بر رعيت خود ترجيح نهاده‌اى و فرمان داده‌اى مانع از آمدن آنان به حضورت نشوند، اموال را مى‌چينند و براى خود گرد مى‌آورند و اندوخته مى‌سازند، آنان مى‌گويند: اين منصور مردى است كه نسبت به خدا خيانت مى‌كند به چه سبب اينك كه ما را تسخير كرده است ما بر او خيانت نكنيم. آنان با يكديگر رايزنى كردند كه چيزى از اخبار مردم جز آنچه را كه خود مى‌خواهند به اطلاع تو نرسانند، هر كارگزارى از تو كه با فرمان ايشان مخالفت كند چندان او را در نظرت دشمن جلوه‌گر مى‌كنند و چندان براى او غائله بر مى‌انگيزند تا منزلتش فرو افتد و ارج او كاسته شود، و چون اين موضوع از جانب تو و ايشان ميان مردم شايع شده است كارگزاران و مردم از آنان مى‌ترسند و كار ايشان را بزرگ مى‌شمرند. در نتيجه كارگزاران تو نخست با همان گروه زد و بند مى‌كنند و هديه‌هاى گران و اموال فراوان به آنان مى‌دهند تا بدان وسيله براى ستم به رعيت نيرو يابند. ديگر توانگران و نيرومندان رعيت تو همچنين رفتار مى‌كنند تا بتوانند به زير دستان خود ستم كنند، بنابر اين همه سرزمينهاى خدا را به سبب طمع، تباهى و ستم انباشته است و آن قوم در سلطنت تو با تو شريك شده‌اند و تو غافلى. اگر متظلمى به درگاه تو آيد، بين او و آمدن پيش تو مانع مى‌شوند و هر گاه كه آشكار مى‌شوى اگر بخواهد داستان خود را به اطلاع تو برساند، مى‌بيند كه تو خود از اين كار منع كرده‌اى هر چند به خيال خويش مردى را براى رسيدگى به دادخواهى ايشان گماشته‌اى، ولى اگر شخص دادخواه پيش او رود، همانها به او پيام مى‌دهند كه قصه او را به تو گزارش ندهد و حال او را براى تو آشكار نسازد و او هم از ترس تو سخن ايشان را مى‌پذيرد، بدين گونه آن شخص مظلوم پيوسته پيش او مى‌رود و به او پناه مى‌برد و از او فرياد رسى مى‌خواهد ولى او همچنان بهانه مى‌آورد و او را سرگردان مى‌دارد: و وقتى شخص مظلوم چنان درمانده شود كه اگر تو براى كارى بيرون آمده باشى فرياد برآورد (كه صدايش به گوش تو برسد) او را چنان مى‌زنند كه مايه عبرت ديگران گردد و تو مى‌نگرى و اعتراضى نمى‌كنى، چگونه بر اين حال ممكن است اسلام باقى بماند.

من به روزگار جوانى خويش به چين سفر مى‌كردم، يك بار كه وارد چين شدم، پادشاه آن سرزمين كر شده بود. او سخت گريست، همنشينانش او را به شكيبايى فرا خواندند، گفت: من بر اين بلا كه بر من نازل شده است نمى‌گريم، بلكه از آن مى‌گريم كه ممكن است ستمديده‌اى بر درگاه من فرياد بر آرد و من فريادش را نشنوم. سپس گفت: اينك اگر شنوايى من از ميان رفته است، بينايى من بر جاى است، ميان مردم ندا دهيد كه هيچ كس جز ستمديده فرياد خواه، جامه سرخ نپوشد. آن گاه همه روز صبح و عصر سوار بر فيل مى‌شد و مى‌نگريست كه آيا مظلومى را مى‌بيند يا نه.

او مشرك به خدا بود ولى مهربانى او نسبت به مشركان بر بخل او چيره شد، و تو مؤمن به خدا و از خاندان رسول خدايى در عين حال مهربانى تو نسبت به مؤمنان بر بخل تو چيره نمى‌شود. اگر تو براى فرزندانت مال اندوزى مى‌كنى، خداوند متعال براى تو عبرتى در كودك نوزاد قرار داده است كه چون از شكم مادر زاييده مى‌شود هيچ مال و ثروتى بر روى زمين ندارد و هر مالى هم كه داشته باشد دستى بخيل آن را تصرف مى‌كند، در عين حال لطف خداوند همواره آن كودك را فرو مى‌پوشد تا آنكه رغبت مردم به او فزون مى‌شود و اين تو نيستى كه عطا مى‌كنى بلكه خداوند هر چه بخواهد به هر كس كه اراده فرمايد، لطف و عطا مى‌كند.

و اگر مى‌گويى براى استوار ساختن پايه‌هاى حكومت مال جمع مى‌كنى، همانا خداوند متعال براى تو در بنى اميه عبرتى را نشان داد و ديدى آنچه سيم و زر و مردان و سلاح و مركوب فراهم آوردند كارى براى ايشان فراهم نساخت و اراده خداوند در باره آنان صورت گرفت. و اگر مى‌گويى مال را براى رسيدن به هدف و نهايتى بزرگتر از آنچه در آن هستى گرد مى‌آورى، به خدا سوگند منزلت بزرگتر از آنچه در آن هستى منزلتى است كه آن را درك نمى‌كنى مگر آنكه به خلاف آنچه اكنون هستى رفتار كنى (وصول به منزلت آخرت). وانگهى دقت كن مگر تو كسانى را كه نسبت به تو عصيان كنند، عقوبتى دشوارتر از كشتن ايشان مى‌كنى منصور گفت: نه. آن مرد گفت: ولى آن پادشاهى كه چنين مال و حكومتى به تو ارزانى داشته است كسى را كه از فرمانش سر پيچى كند با كشتن عقوبت نمى‌كند بلكه او را جاودانه در شكنجه دردناك قرار مى‌دهد، و آن پادشاه (خداوند) عقيده قلبى و اعمال تو و آنچه را چشم بر آن اندازى و دست بر آن يازى و به سويش گام بردارى، مى‌بيند و مى‌داند. اينك بنگر هر گاه كه خداوند اين پادشاهى را از دست تو بيرون كشد و تو را براى حساب پس دادن نعمتهايى كه به تو ارزانى داشته است، فرا خواند آيا اين اموال كه با بخل و امساك فراهم آورده‌اى، گرهى از كار تو مى‌گشايد منصور گريست و گفت: ايكاش آفريده نمى‌شدم، اى واى بر تو، من چگونه بايد براى خويش چاره‌سازى كنم گفت: براى مردم بزرگانى هستند كه در كارهاى دينى خود به ايشان مراجعه مى‌كنند و به سخن ايشان راضى مى‌شوند، آنان را نزديكان خود گردان تا تو را هدايت كنند و در كار خود با آنان رايزنى كن تا تو را در كار خير استوار بدارند.

منصور گفت: به آنان پيام دادم كه بيايند ولى از من گريختند. گفت: آرى، بيم آن دارند كه مبادا تو ايشان را به راه و روش خود كشانى. اينك در دربار خويش را بگشاى و دسترسى به خودت را آسان گردان و بر ستمديده با مهر بنگر و ستمگر را سركوب كن، و غنايم و زكات و صدقات را از آنچه روا و پاكيزه است، بگير و با حق و عدالت ميان مستحقان تقسيم كن. من ضمانت مى‌كنم كه آن فرزانگان و بزرگان خود به حضورت آيند و براى صلاح كار امت تو را يارى دهند و سعادتمند كنند.

در اين هنگام مؤذنان آمدند و سلام دادند و بانگ نماز برداشتند. منصور برخاست و نماز گزارد و بر جاى خود بازگشت و به جستجوى آن مرد بر آمدند، او را نيافتند.

(جلوه‌تاريخ‌درشرح‌نهج‌البلاغه، ‌ابن‌ابى‌الحديد، ج7، صص250-253)

واژه شناسی

- غَائِص
غواصی کننده، فرو رونده.[1]
- زُهْرَةِ الْحُكْم
داوری نیکو.[2]
- رَسَاخَةِ الْحِلْم
استحکام، بردباری.[3]

واژه کاوی

- عدل
«عدل» یعنی شخص در کارها به عدالت داوری کند[4] و مردم از حکم او راضی باشند.[5]

دیگر معانی «عدل»؛ اعتدال،[6] امر پسندیده،[7] پايدارى، كيفر، امر ميانه، پیمانه و قصد در كارها است.[8]

در آیۀ «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ»،[9]«عدالت» به‌معنای همسان عمل کردن است؛ چه در پاداش و چه در تلافی کردن؛ اگر کار خیر و نیک باشد، عدالت در برابر آن خیر، نیکی است؛ و اگر کار شر و بدی باشد، عدالت، همان شر و بدی است و «احسان» یعنی در برابر خير و نيكى، پاداشى بيشتر از آن داده شود و در برابر شرّ و بدى كمتر از آن تلافى كنند؛[10] بنابراين احسان بخشايشى افزون‌تر و برتر از عدالت است.[11]

عدل دو گونه است:

· عدل در حكم «وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ..؛‌[12] اگر در میان مردم داورى كردید، به عدالت حكم كنید».

· عدل در سخن‌ «وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا..؛[13] اگر سخن گفتيد، عادلانه گویید».[14]

تفاوت «عَدل» و «انصاف»:

«انصاف» به‌معنای مساوات است ولی «عَدل» معناي وسیع‌تري دارد، چنانچه اگر دستِ سارق قطع شود، گویند عَدل جاري شده است.[15]
- علم
«علم» یعنی دانستن[16] حقیقت چیزی[17] آن گونه که وجود دارد.[18]

تفاوت «معرفت» و «علم»:

«علم» دانش به ذات هر چیزی است که گاه اجمالی و گاه تفصیلی است «معرفت» علم به ذات هر چیزی به طور کامل، با دلیل[19] و با اندیشه است؛[20] بنابراین«معرفت» رسیدن به حقیقت آن چیز و بالاتر از «علم» است پس هر معرفتی «علم» است ولی هر علمی «معرفت» نیست.[21]

[1]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص680.

[2]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص680.

[3]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص680.

[4]- تاج اللغه و صحاح العربیه، ج 5، ص2225.

[5]- كتاب العين، ج‌2، ص38.   

[6]- معجم المقاييس اللغه، ج‌4، ص246.   

[7]- كتاب الماء، ج‌3، ص869.   

[8]- فرهنگ ابجدى، ص602.  

[9]- نحل، آیۀ90.

[10]- مفردات الفاظ القرآن، ص552.

[11]- مفردات الفاظ القرآن، ص236.

[12]- نساء، آیه58.

[13]- انعام،آیه152.

[14]- سعید بن جبیر به نقل از ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‌2، ص562.

[15]- الفروق فی‌اللغه، صص229،228.

[16]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص569.

[17]- مفردات ألفاظ القرآن، ص580.   

[18]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص569.

[19]- الفروق في اللغة، ص73.

[20]- مفردات ألفاظ القرآن، ص560.  

[21]- برداشتی از الفروق في اللغة، ص73.


اضف تعليق