حکمت ها

حکمت سی و یکم فراز ششم

و قال (علیه السلام):

«وَ الْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى التَّعَمُّقِ وَ التَّنَازُعِ وَ الزَّيْغِ وَ الشِّقَاقِ فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ يُنِبْ إِلَى الْحَقِّ وَ مَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ وَ مَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ وَ حَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّيِّئَةُ وَ سَكِرَ سُكْرَ الضَّلَالَةِ وَ مَنْ شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَيْهِ طُرُقُهُ وَ أَعْضَلَ عَلَيْهِ أَمْرُهُ وَ ضَاقَ عَلَيْهِ مَخْرَجُهُ».


ترجمه ها

- ترجمه نهج البلاغه (فقیهی)
«کفر نيز بر چهار ستون استوار است: 1- بر کنجکاوى بسيار تا حد منحرف شدن از راه راست و پناه بردن به اوهام و پندارها، براى کشف اسرار، 2- بر نزاع و ستيزه جويى در راه باطل 3- بر متمايل شدن از حق به سوى باطل 4- بر عناد و دشمنى با حق.

پس هر کس در راه باطل به کنجکاوى بپردازد ديگر به راه حق باز نمى‌گردد و آنکه در اثر نادانى، بسيار گرد ستيزه جويى بگردد، کورى او از ديدن و دريافت حق هميشگى خواهد بود و کسى که حق را فرو نهد و به راه کج برود، چنين کسى عمل نيکو را، بد مى‌داند و عمل بد را، نيک مى‌پندارد و مست مى‌گردد، آن هم نوعى مستى که در نتيجه غفلت از شناخت حق و رفتن به سوى راه کج عارض مى‌شود[1]، و آن کس که با حق عناد و دشمنى ورزد راههاى زندگى او دشوار و سنگلاخ مى‌گردد و کار او سخت و راه بيرون آمدن وى از اين دشواريها، تنگ مى‌شود».

(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص659)
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولی)
«کفر هم بر چهار پایه استوار است : کنجکاوی بیهوده، و کشمکش، و دشمنی و ستیزه کردن. پس هر که بیهوده کنجکاوی کند به سوی حق بازنگردد. و هر که از روی نادانی، بسیار کشمکش کند همیشه از دیدن حق کور ماند. و هرکه کجروی کند نیکی در نظرش نیک آید و به مستی گمراهی دچار گردد. و هر که دشمنی و ستیزه کند راه هایش ناهموار شود و کارش دشوار و راه بیرون شدنش نتگ گردد».

(نهج‌البلاغه، ترجمه حسین‌استاد ولی، صص473و474)
- ترجمه نهج البلاغه (بهرام پور)
«کفر بر چهار ستون باشد : کنجکاوی نابجا، ستیزه جویی و جدل، انحراف از حق، و ناسازگاری. پس آن که وسوسه گرانه و با کنجکاوی نابجا پیش آید، به حق نرسد.

و آنکس که به ستیزه جویی و نزاع جاهلانه پردازد از دیدن حق به کلی نابینا شود. و آن که به عناد و لجاج پردازد و آگاهانه به راه حق نرود، به بن بست رسد و کارش پیچیده و نجاتش از مشکلات دشوار گردد.»

(نهج البلاغه ترجمه روان‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، صص680و681)
- ترجمه نهج البلاغه (فیض الاسلام)
«و كفر بر چهار ستون استوار است: كنجكاوى (بيجا كه از وسوسه نادرست و از اندازه عقل و خرد بيرون باشد) مكابره و زد و خورد نمودن (كه آن در حدّ افراط يعنى تجاوز از حقّ است) دست كشيدن از حقّ (كه آن در حدّ تفريط يعنى كوتاهى از حقّ است) دشمنى و زير بار حقّ نرفتن.

پس كسيكه كنجكاوى (بيجا) كند در راه راست قدم ننهاده، و كسيكه بر اثر نادانى بسيار مكابره و زد و خورد نمايد كورى و نابينايى او از حقّ هميشگى است، و كسيكه از حقّ دست بكشد شايستگى نزد او زشت و زشتى و ناپسندى نيكو گردد، و به مستى گمراهى‌ مست شود، و كسيكه دشمنى نموده زير بار حقّ نرود راههايش دشوار و كارش سخت و طريق بيرون آمدنش (از ضلالت و گمراهى) تنگ باشد».

(ترجمه‌وشرح‌نهج‌البلاغه، فيض‌الاسلام، ج6، صص1101و1102)

شروح

- ترجمۀ توضیح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
«و كفر نيز بر چهار پايه استوار است، چنان‌كه يك ساختمان بر پايه‌هايى چند، بنيان نهاده شده است. تعمّق و حساسيّت غيرعقلايى مانند وسوسه، و منازعه در حق، و ميل به هوى و هوس، و عناد در پذيرش حق.

پس هركه بى‌جا تعمّق كند، حق را نمى‌يابد زيرا هماره به سراغ دقايق فلسفى و خيالاتِ واهى مى‌رود تا جايى كه ملكه او خواهد شد و لذا به راه فهم و استدلال عقلايى نمى‌رسد.

و هركه نزاع جاهلانه‌اش با حق زياد گردد يعنى در چيزهايى كه به نفع او و يا بى‌منفعت است بسيار مجادله كند در كوردلى‌اش همچنان مى‌ماند و هيچ‌گاه حق را نخواهد يافت.

و كسى كه پيرو هوى و هوس باشد، زيبايى‌ها نزد او زشت و زشتى‌ها زيبا جلوه مى‌كنند، و مستىِ گمراهى او را مست و تباه خواهد كرد؛ يعنى باطل، سراسر وجود او را خواهد گرفت و ديگر براى رسيدن به حق، به خود نخواهد آمد».

(ترجمۀ توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص357)
- توضیح نهج البلاغه (ابن میثم)
و باز امام (علیه السلام) فرمود: «كفر بر چهار پايه استوار است: كنجكاوى، ستيزه‌جويى، روگرداندن از حق، و دشمنى با حق، بنا بر اين كسى كه كنجكاو [وسواسى‌] باشد، در راه راست قدم ننهاده، و كسى كه از روى نادانى ستيزه‌جويى كند، نابينايى وى نسبت به حق هميشگى باشد، و كسى كه پشت به حق كند، خوبى نزد او بد، و بدى پيش او خوب جلوه كند، و به مستى گمراهى مبتلا شود. و كسى كه با حق دشمنى نمايد، راههاى حق بر او دشوار و كار بر او سخت شود و راه نجات بر او تنگ گردد».

امّا تعريف كفر، عبارت است از انكار آفريدگار و يا يكى از پيامبران خدا، و يا يكى از ضرورياتى كه پيامبران آورده‌اند. كفر، اصولى دارد كه ما قبلا گفتيم، و كمالات و متمّمهايى نيز دارد كه عبارتند از چهار صفت ناپسندى كه امام (علیه السلام) آنها را پايه‌هاى كفر شمرده است و آنها صفات ناپسند و رذائلى در مقابل اصول‌ چهارگانه فضيلتهاى اخلاقى به شرح زير است:

1- كنجكاوى، يعنى زياده‌روى در جستجوى حق، و انحراف از حق به دليل نادانى و رفتن به سمت افراط كه همان صفت ناپسند ستمكارى در برابر فضيلت دادگرى است، و چنين كسى به تصور جستجوى حق به جهل و نادانى خود متّكى است. امام (علیه السلام) از اين صفت ناپسند با بيان پيامد آن كه عبارت از بازنگشتن به جانب حق است- به دليل ملكه شدن اين خوى ناپسند- برحذر داشته است.

2- ستيزه جويى كه عبارت از صفت ناپسند افراط و انحراف از فضيلت دانش است كه انسان، نام او را جربزه مى‌گذارد در صورتى كه گرفتار جهل مركّب است، از اين رو، امام (علیه السلام)، به خاطر پيامد آن كه عبارت از نابينايى و ناآگاهى مداوم نسبت به حق است- آن گاه كه فزونى گيرد و به صورت ملكه در آيد- از اين صفت ناپسند برحذر داشته است.

3- روگردانى از حق، گويى همان صفت ناپسند انحراف از فضيلت عفّت مى‌باشد، يعنى انحراف از حدّ وسط آن به سمت خوى ناپسند تبهكارى، از روى نادانى از اين رو كسى كه بدين صفت آلوده است همواره، خوب را بد، و بد را خوب مى‌شمرد، و مست گمراهى است. امام (علیه السلام) كلمه سكر را استعاره از غفلت و نادانى آورده است از آن رو كه افراد گرفتار به هر دوى اينها برخورد نادرست دارند، هيچ چيزى را به جاى خود به كار نمى‌برند. و ممكن است اشاره به خوى ناپسند كاستى از فضيلت حكمت به نام كودنى و بى‌خبرى داشته باشد.

4- دشمنى با حق كه خود صفت پست زياده‌روى و انحراف از فضيلت شجاعت است با نام بى‌باكى و يا آنچه لازمه بى‌باكى است. و لازمه داشتن اين صفت، دشوارى راهها و با همه سختى از عهده كارها برآمدن است، زيرا اساس سهولت كارها و گشايش و سادگى آغاز و انجام امور، رفتار خوش با مردم، و چشم پوشى از خطاى مردم، و بردبارى و تحمّل ناگواريها مى‌باشد و كسى كه در پذيرش حق عناد بورزد، راه‌هاى دستيابى حقّ براى او دشوار و كار بر او سخت و ناگوار خواهد شد. لذا چهره حق را نمى‌شناسد و خروج از مشكلات برايش بسيار سخت مى‌شود و نمى‌داند چگونه از بن‌بست‌ها بيرون آيد.

(ترجمه‌شرح‌نهج‌البلاغه، ابن‌ميثم، ج5، صص437-439)

واژه شناسی

- دَعَائِم
جمع دِعَامَة، ستون‌ها.[2]
- التَّعَمُّق
فرو رفتن، ژرف اندیشیدن، غور کردن.[3]
- التَّنَازُع
اختلاف پیدا کردن، کشمکش نمودن.[4]
- الزَّيْغ
از راه راست گشتن، از حق منحرف شدن، میل کردن به سوی هوای نفس.[5]
- الشِّقَاق
عناد در پذيرش حق.[6]
- لَمْ يُنِبْ
بر نمى‌گردد.[7]
- كَثُرَ
زیاد شد، بسیار شد.[8]
- نِزَاع
دشمنی کردن، خصومت، ستیزه نمودن.[9]
- الْجَهْل
نادانی، نادان بودن.[10]
- دَامَ
پایدار و استوار شد.[11]
- عَمَی
کوری، نابینایی دل.[12]
- سَاءَتْ
زشت شد، بد شد.[13]
- الْحَسَنَة
كار نيك، رفتار خوب، مهربانى.[14]
- حَسُنَتْ
زیبا شد.[15]
- السَّيِّئَة
گناه یا خطا.[16]
- سَكِرَ
مست شد.[17]
- شَاقَّ
مخالفت و دشمنى كرد.[18]
- وَعُرَتْ
دشوار شد.[19]
- طُرُق
جمع طَریق، راه‌ها.[20]
- أَعْضَلَ
دشوار شد.[21]
- ضَاقَ
تنگ شد.[22]
- مَخْرَج
جای بیرون آمدن.[23]

واژه کاوی

- التَّعَمُّق (عمق)
«عُمق» و «عَمق» یعنی ته چاه،[24] حوض آب،[25] اماكن دوردست در بيابان خشک، راه پهناور ميان دو كوه، دره و شكاف ميان كوه‌ها كه سيل در آن روان شود.[26]

«عمق» در اصل به معنى گودى،[27] دورى و پائين رفتن است.[28] اگر به عنوان صفت مسیر استفاده شود، به معنای دوری است و اگر در وصف چاه بیان شود، به معنای عمق آن است.[29]

«عمق» یعنی شخصی در دوری[30] و پایین آمدن به نهایت آن برسد که از مصادیق آن انتهای حفر چاه است. واژه «حق» از این جهت با واژه «عمق» در ارتباط است که «حق» انسان را به انتهای امری ثابت می‌رساند.[31]

«بِئْرٌ عَمِيقٌ‌» چاهى است كه ژرف و عميق باشد.[32]

«عَمِقَ المكانُ أو الطريقُ» آن مكان يا راه، دور و دراز و گسترده شد.[33]

«عَمِيق» آنچه كه گود باشد، ژرف، عميق.[34]

«تَعَمُّق» فرو رفتن، ژرف اندیشیدن، غور کردن.[35]

«تَعَمُّقَ في الأمر» در آن كار بسيار دور انديشى و پيگيرى كرد.[36]

«تَعَمَّقَ‌ في كلامه» در سخن خود فصيح و دقيق شد و خوشزبانى كرد.[37] و «مُتَعَمِّق» یعنی کسی که برای رسیدن به هدفش نهایت تلاش خود را می‌کند و ستایش می‌شود.[38]

از ماده «عمق» هشت مورد در نهج البلاغه آمده است.[39]

در این حکمت «تعمّق» به معنای پیروی کردن از اوهام و خیالات است با تصور اینکه به حق می‌رسد؛ یعنی کفر بر چهار ستون پایدار است: به دنبال وهم رفتن، خصومت کردن و انحراف از راه حق و دشمنی ورزیدن، پس هرکس به دنبال خیال و وهم برود به سوی حق برنمی‌گردد و در هرکس خصومتی که ناشی از نادانی است زیاد شود کوری‌اش از حق دوام خواهد یافت.[40]
- التَّنَازُع (نزع)
«تنازع» به معنا اختلاف،[41] دشمنی،[42] تغییر دادن و جابه‌جایی چیزی از موقعیتش است[43] و اینکه گروهی چیزی را از دست یکدیگر بکشند.[44]
- الزَّيْغ (زیغ)
«زَیغ» یعنی از حالت اعتدال و وسط به يكى از دو طرف مايل شدن.‌[45] همچنین به معنای انحراف پیدا کردن از چیزی به سوی دیگری است.[46] «زیغ» یعنی از حق به چیز دیگری مايل شدن.[47] در نهج البلاغه این واژه به معنای انحراف از حق به کار برده شده است.[48]

«زَیغ» » به معنای شك کردن در حق[49] و مایل شدن به سوی هوای نفس است. [50]

«زوغ» و «زیغ» هر دو به معنای انحراف و میل است و هفت بار در کلام حضرت (علیه السلام) آمده است. این واژه در اینجا درباره انسان منحرف است.[51]

در برخی از آیات قرآن کریم «زیغ» به معنای چشم آمده و به معنای انحراف و اشتباه چشم است یعنی انسان واقعیت را به صورت دیگری ببیند.[52]

معنای «زاغَ‌» از میان واژه‌های مشابه خود مانند «زالَ» و «مَالَ» در معنای انحراف از حق دقیق‌تر است؛ زیرا این واژه فقط در انحراف از حق به سوی باطل استفاده می‌شود.[53]

«زاغَ‌» یعنی شخص مايل و كج شد.[54]

«زَاغَ‌ عن الطّريق‌» یعنی منحرف شدن و عدول از حق.[55]

«زائِغ» به معنای شخص منحرف از راه حق و راستی است.[56] همچنین به معنای فرد نيرومند نیز آمده است.[57]

«قوم‌ زَاغَة» و «زَائِغُون» یعنی گروهی که منحرف و متمايل هستند.[58]

تفاوت «زیغ» و «میل»:

«زیغ» به معنای انحراف پیدا کردن در امور ناپسند است، اما «میل» به صورت مطلق است؛ یعنی در انحراف پیدا کردن در امور پسندیده و ناپسند به کار می‌رود. «زیغ» در مورد منحرف شدن از حق نیز استفاده می‌شود؛ برای مثال عبارت «زاغ عن الحق» صحیح است، ولی عبارت «زاغ عن الباطل» صحیح نیست.[59]
- الشِّقَاق ‌(شقق)
ماده «شقق» به معنای مطلق شکافتن است فرقی نمی‌‌‌‌کند به وسیله این شکاف، جدایی صورت بگیرد یا نه؛ همچنین تفاوتی ندارد این شکافتگی در امر مادی باشد یا معنوی.[60]

الشَّقّ‌: شكاف[61] و جدا شدن‌.[62] «شِّقَاق»‌ به معنی دشمنی[63] و مخالفت است، يعنى انسان در جهتى غير از جهت دوستش حرکت کند‌ و به تكّه‌ى جدا شده«شقه» می‌گویند.[64]

در نهج البلاغه بیست‌وسه مورد از ماده«شقق» آمده است.[65]

تفاوت «شقق» و «فلق»

«شقق» برای شکافتن امر بزرگ به کار نمی‌رود ولی«فلق» بنا بر آنچه در تفسیر آمده شکافتن امر بزرگ است به همین علت به خدای متعال(فالِقُ الْإِصْباحِ) نسبت داده شده است.[66]
- وَعُرَ
«وَعْر» به معنای سخت و خشن است.[67] همچنین یعنی مکان ترسناك، وحشتناك، سخت، سنگلاخ[68] و زمین ناهمواری که معمولًا بلند است[69] و راه رفتن در آن دشوار است.[70] بر خلاف زمين هموار و نرم می‌باشد[71] و جمع آن «وُعُور» است.[72]

«طَريقٌ‌ وَعْرٌ» به معنای راه ناهموار است. [73]

از ماده «وعر» شش مورد در نهج‌البلاغه آمده است. [74]
- أَعْضَلَ (عضل)
«عضل» در اصل به معنای بازداشتن، در فشار و تنگنا قرار دادن،[75]سختی در کار و هلاکت است.[76]

«عُضَال» کار دشواری است که صاحبش آن را عهده‌دار نمی‌شود.[77]

«اعضال» شدید شدن و سخت شدن است.[78]

«عَضَلَ‌ عليهِ» یعنی شخصی بر دیگری سخت گرفت و او را بازداشت.[79]

«قد أَعضَلَ الأمر» یعنی امری بر انسان به گونه‌ای سخت و بسته شد که باز کردن آن مشکل[80] و بلاها بر او نازل شد.[81] «أَعْضَلَنِي‌ فلان» یعنی شخصی مرا درمانده کرد.[82] «أَعْضَلَ عَلَيْهِ أَمْرُهُ» کارش بر او مشکل شد.[83]

«أمرٌ مُعْضَل» كار مشكلی است که خود به خود حل نمی شود و خروج از آن دشوار باشد.[84] «أمر مُعْضِل» یعنی کاری که به دلیل دشواری‌اش مردم آن را به عهده نمی‌گیرند.[85] «أمر المُعْضِل» یعنی كارى كه اصلاح و انجامش بسيار سخت و خسته کننده است.[86]

«مُعْضِلَات‌» جمع «مُعْضِلَة» به معنای بلاها[87] و سختی‌ها است. [88]
- ضَاقَ (ضیق)
«ضِيق» به معنای تنگى و سختى است. «ضِيقُ‌ الْيَد» و «ضِيقُ‌ ذاتِ الْيَد» به معنای دست تنگى، فقيرى و نداری است.[89] این واژه در اصل مخالف واژه «سعة» است. و معنای عام‌تری می‌دهد چراکه در مادیات و معنویات صدق می‌کند.[90]

«ضَيْق» مصدر است؛ یعنی تنگی، سختى و چیزی كه باعث دل تنگى و اندوه می‌شود.[91]

«ضَیق» جمع واژه «ضَیقَة» به معنای فقر، بدی حال،[92] ناتوانى،[93] بى‌نوايى، بخل، اندوه و... است.[94]

«ضاقَ» یعنی چیزی تنگ شد،[95] شخص فقیر و بی‌نوا شد.[96] «ضاقَ صَدْرُهُ» یعنی سينه انسانی پر از خشم شد. «ضاقَتْ بِهِ السُّبُلُ» یعنی راه‌ها بر شخص بسته شد و با مشكلات رو به رو شد.[97]

«قد ضَاقَ عنک الشیء» یعنی چیزی تو را به تنگ آورد.[98]

«مضائق» جمع واژه «مضیق»[99] به معنای جاى تنگ و كار دشوار است. [100]

انواع مضیقه:

1. تنگنا، گاهی از جهت مکانی و محل زندگی است.

2. گاهی از جهت تنگی سینه در هنگام تصمیم گیری و نیت و اراده است.

3. گاهی شخص به دلیل حیله دشمنان در تنگنا قرار می‌گیرد.

4. گاهی انسان در هنگام اندازه گیری و اندیشیدن برای آن کاری که می خواهد انجام بدهد در تنگنا قرار می‌گیرد.

5. گاهی به علت پریشان خاطری شدید به دلایل مختلف به صورتی که نداند به چه راهی متوسل شود یا از چه وسیله‌ای استفاده کند.[101]

تفاوت «ضَيق» و «ضِيق»:

واژه «ضَيق» در مورد سینه و مکان استعمال می‌شود؛ [102]مانند «وَلَا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ»[103]و واژه «ضِيق‌» در مورد بخل و در تنگنا قرار گرفتن مردم استفاده می‌شود. «ضائق» نیز به کسی گفته می‌شود که ضیق بر او عارض شده است؛ مانند «وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ»[104].[105]

تفاوت «ضيق‌» و «حرج»:‌

«حرج» همان «ضیق» است که شکافی در آن نباشد. اصل این واژه از «حَرَجَة» به معنای جنگل انبوهی است که از شدت تراکم درختان امکان ورود به آن و خروج از آن فراهم نباشد.

از این رو به معنای شک نیز آمده است؛ مانند « ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ»[106] زیرا کسی که در امری شک می‌کند به آن امر وارد نمی‌شود؛ مانند «فَلَا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ»[107]، البته این آیه به این معنا نمی‌باشد که لزوما پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) یا مؤمنین در سینه هایشان حرجی وجود دارد بلکه منظور بیان حکم است.[108]

طبق نظر برخی مفسرین در آیه «وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ»[109] منظور از حرج، تگنایی است که راه فرار و خلاصی از آن نباشد. به همین ترتیب توبه را نیز چون باعث خلاصی از گناه است مخرج می‌گویند.[110]

[1] ـ مقصود تشبيه او به افراد مست است و وجه شبه، غفلت از چيزهايى است كه به مصلحت آنها مى‌باشد.

[2]- المنجد به نقل از کلید گشایش نهج‌البلاغه، صص266 و 267.

[3]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص574.

[4]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص741.

[5]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص365.

[6]- توضيح نهج‌البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص356.

[7]- توضيح نهج‌البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص356.

[8]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص674.

[9]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص741.

[10]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص141.

[11]- فرهنگ ابجدی، ص383.

[12]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص575.

[13]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص415.

[14]- فرهنگ ابجدی، ص330.

[15]- فرهنگ ابجدی، ص329.

[16]- فرهنگ ابجدی، ص507.

[17]- المنجد به نقل از کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص398.

[18]- فرهنگ ابجدی، ص511.

[19]- توضيح نهج‌البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص356.

[20]- فرهنگ ابجدی، ص579.

[21]- توضيح نهج‌البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص357.

[22]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص508.

[23]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص224.

[24]- تاج اللغةوصحاح العربیة، ج4، ص1981.

[25]- مجمع البحرين، ج‌5، ص217.

[26]- تاج اللغةوصحاح العربیة، ج4، ص1981.

[27]- قاموس قرآن، ج‌5، ص44.

[28]- مفردات ألفاظ القرآن، ص587.

[29]- این نظر «ابن الأعرابی» است. معجم المقاييس اللغة، ج‌4، ص144.

[30]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌13، ص448.   

[31]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌8، ص223.

[32]- قاموس قرآن، ج‌5، ص44.

[33]- فرهنگ ابجدى، ص624.

[34]- فرهنگ ابجدى، ص94.

[35]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص574.

[36]- فرهنگ ابجدى، ص240.

[37]- كتاب العين، ج‌1، ص187.

[38]- كتاب العين، ج‌1، ص187.

[39]- مفردات نهج‌البلاغه، ج2، ص186.

[40]- مفردات نهج‌البلاغه، ج2، ص186.

[41]- المصباح المنیر، ج2، ص600 .

[42]- لسان العرب، ج8، ص352 .

[43]- ترجمه و تحقیق مفردات، ج4، ص309 .

[44]- فرهنگ ابجدی، ص262 .

[45]- تاج اللغة و صحاح العربیة، ج4، ص1751.

[46]- معجم المقاييس اللغة، ج‌3، ص40.

[47]- مجمع البحرين، ج‌5، ص10.

[48]- قاموس قرآن، ج‌3، ص194.   

[49]- مجمع البحرين، ج‌5، ص11.

[50]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص365.

[51]- مفردات نهج‌البلاغه، ج1، ص475.

[52]- قاموس قرآن، ج‌3، ص194.

[53]- تاج العروس من جواهر القاموس، ج‌12، ص29.

[54]- فرهنگ ابجدى، ص451.

[55]- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج‌2، ص324.

[56]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص365.

[57]- فرهنگ ابجدى، ص450.

[58]- تاج اللغةوصحاح العربیة، ج4، ص1751.

[59]- الفروق في اللغة، صص207 و 208.

[60]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌6، صص 93 و 94.

[61]- مفردات ألفاظ القرآن، ص459.

[62]- النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج‌2، ص491.   

[63]- مجمع البحرين، ج‌5، ص193.

[64]- مفردات ألفاظ القرآن، ص459.   

[65]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص40.

[66]- الفروق في اللغة، ص143.

[67]- معجم المقاييس اللغة، ج‌6، ص125.

[68]- فرهنگ ابجدى، ص990.

[69]- لسان العرب، ج‌5، ص285.

[70]- فرهنگ ابجدى، متن، ص990.   

[71]- مجمع البحرين، ج‌3، ص512.

[72]- كتاب العين، ج‌2، ص241.

[73]- فرهنگ ابجدى، ص990.

[74]- مفردات نهج‌البلاغه، ج2، ص551.

[75]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌8، ص165.

[76]- معجم المقاييس اللغة، ج‌4، ص345.

[77]- لسان العرب، ج‌11، ص452.

[78]- مفردات نهج‌البلاغه، ج2، ص160.

[79]- فرهنگ ابجدى، ص613.

[80]- تاج اللغة و الصحاح العربیة، ج5، ص2232.

[81]- أساس البلاغة، ص424.

[82]- تاج اللغة و الصحاح العربیة، ج5، ص2232.

[83]- مفردات نهج‌البلاغه، ج2، ص160.

[84]- تاج اللغة و الصحاح العربیة، ج5، ص2232.

[85]- كتاب العين، ج‌1، ص278.

[86]- معجم المقاييس اللغة، ج‌4، ص345.

[87]- فرهنگ ابجدی، ص840.

[88]- تاج اللغة و الصحاح العربیة، ج5، ص2232.

[89]- فرهنگ ابجدى، ص572. 

[90]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌7، ص57.

[91]- فرهنگ ابجدى، ص572.

[92]- تاج اللغة و الصحاح العربیة، ج4، ص1959.

[93]- فرهنگ ابجدى، ص572.

[94]- مفردات ألفاظ القرآن، ص513.

[95]- فرهنگ ابجدى، ص565.

[96]- مفردات ألفاظ القرآن، ص514.

[97]- فرهنگ ابجدى، ص565.

[98]- تاج اللغة و الصحاح العربیة، ج4، ص1960.

[99]- مفردات نهج‌البلاغه، ج2، ص102.

[100]- فرهنگ ابجدى، ص833.

[101]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌7، صص57 و 58.

[102]- این نظر مفضل است.

[103]- نحل، آیه127.

[104]- هود، آیه12.

[105]- الفروق في اللغة، ص308.

[106]- نساء، آیه65.

[107]- اعراف، آیه2.

[108]- همان‌طور که قتل به عنوان نمونه باعث باطل شدن ایمان می‌شود ولی در این آیه دستور قصاص به مؤمنین (که شامل خود قاتل نیز می‌گردد) داده شده است «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَی» (بقره، آیه178) یا مثال دیگر در مورد ربا است «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً» (آل عمران، آیه130) همان‌طور که می‌دانیم مؤمن ربا نمی‌خورد ولی به جهت بیان حکم، مخاطب آیه قرار گرفته است.

[109]- حج، آیه78.

[110]- الفروق في اللغة، ص301.


اضف تعليق