وَ قَالَ (علیه السلام):
«وَ قَدْ لَقِيَهُ عِنْدَ مَسِيرِهِ إِلَى اَلشَّامِ دَهَاقِينُ اَلْأَنْبَارِ فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَ اِشْتَدُّوا بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ مَا هَذَا اَلَّذِي صَنَعْتُمُوهُ فَقَالُوا خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا».
ترجمهها
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص660)
این چه کاری است که کردید؟! گفتند: این عادت ماست که بدان وسیله امیران خود را احترام میکنیم.
(نهجالبلاغه، ترجمه حسیناستاد ولی، ص475)
(نهج البلاغه ترجمه روانباشرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص683)
اين چه كارى بود كه كرديد گفتند: اين خوى ما است كه سرداران و حكمرانان خود را بآن احترام مىنماييم.
(ترجمهوشرحنهجالبلاغه، فيضالاسلام، ج6، ص1104)
شروح
(ترجمۀ توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، صص359و360)
«اين چه كارى است» گفتند: اين رسم ماست كه فرمانروايان خود را بدين وسيله احترام مىكنيم.
شرح اشتدّوا بين يديه، يعنى پيشاپيش او دويدند، و بدبختى اخروى در همين است، زيرا اين عمل تعظيم غير خداست.
(ترجمهشرحنهجالبلاغه، ابنميثم، ج5، صص441و442)
(جلوهتاريخدرشرحنهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج7، ص258)
واژه شناسی
واژه کاوی
«رَجْل»[9] بهمعنای پیادگان است،[10] به این دلیل نامگذاری شد که آنها بر پاهای خود راه میروند.[11]
«تَرَجَّلَ الرّجل» به این معنا است که شخص از اسبش پایین آمد[12] و بر قدمهای خود ایستاد و سریع رفت.[13]
[1]- قبلا گفته شده است كه كلمۀ دهقان عربى شدۀ كلمۀ دهگان است كه از كلمۀ دۀ و پسوند گان كه پسوند نسبت است تركيب يافته. اين كلمه دربارۀ ايرانيان آگاه از تاريخ باستانى ايران و به معنى مالكان آب و زمين در روستاها و به معنى مطلق روستانشين، به كار رفته است.
[2]- انبار، شهرى در كنار فرات در مغرب بغداد در فاصله ده فرسنگى. (معجم البلدان).
[3]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص682.
[4]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص682.
[5]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص682.
[6]- معجم المقاييس اللغه، ج2، ص492.
[7]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص71.
[8]- معجم المقاييس اللغه، ج2، ص492.
[9]- مفردات الفاظ القرآن، ص70.
[10]- کلید گشایش نهجالبلاغه، ص303.
[11]- معجم المقاييس اللغه، ج2، ص492.
[12]- برداشتی از مفردات الفاظ قرآن، ص345.
[13]- برداشتی از التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص71.
اضف تعليق