حکمت ها

حکمت چهلم

وَ قَالَ (علیه السلام):

«‌لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِه‌»‏‌.

ترجمه‌ها

- ترجمه نهج البلاغه (فقیهی)
«زبان خردمند در پشت قلبش قرار دارد و قلب احمق، در پشت زبانش واقع است».

شريف رضى گويد: اين سخن از معنيهاى شگفت و پسنديده است و مقصود از آن، اين است که عاقل تا با فکر خود به مشورت نپردازد و با انديشه خود رايزنى نکند، زبانش را با سخن گفتن، رها نمى‌سازد، اما احمق، آنچه از زبانش بيرون مى‌جهد، و لغزشهاى ناگهانى که در سخنش رخ مى‌دهد بر مراجعه به فکر و انديشه خالص و پاک او، پيشى مى‌گيرد، (و در نيتجه هر چه را نبايد بگويد، مى‌گويد) پس گويى که زبان انسان عاقل پيرو و به دنبال قلب اوست و گويى قلب آدم احمق، پيرو و به دنبال زبان او مى‌باشد.

(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، صص661و662)
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولی)
«زبان خردمند پشت دل او ست، و دل بی‌خرد پشت زبان او ست».

مؤلف: این از معانی عجیب و شریف است. منظور این است که خردمند زبان نمی‌گشاید مگر پس از رایزنی با فکر و اندیشه. و بی‌خرد سخنان شتابزده و ناسنجیده اش بر اندیشیدن و رسیدن به نظر ناب پیشی دارد. گویی زبان خردمند پیرو دل اوست و دل بی‌خرد پیرو زبان او.

(نهج‌البلاغه، ترجمه حسین‌استاد ولی، ص476)
- ترجمه نهج البلاغه (بهرام پور)
«زبان عاقل در پشت قلب او است و قلب احمق در پشت زبانش قرار دارد».

شریف رضی: این سخنان شگفت‌آور است که عاقل زبانش را بدون فکر رها نمی‌سازد؛ اما احمق، هر چه بر زبانش آید، بدون فکر گوید. پس زبان عاقل از قلب او وقلب احمق از زبان فرمان می‌گیرد.

(نهج البلاغه ترجمه روان‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص684)
- ترجمه نهج البلاغه (فیض الاسلام)
در نكوهش احمق فرموده است:

«زبان خردمند پشت دل او است (عاقل آنچه بگويد نخست نيك و بد آنرا به عقل خويش سنجيده و آنگاه مى‌گويد) و دل احمق پشت زبان او است (بى‌خرد نفهميده آنچه خواست مى‌گويد سپس در درستى و نادرستى و سود و زيان آن انديشه ميكند».

سيّد رضىّ «عليه الرّحمة» مى‌فرمايد: اين فرمايش از جمله معانى نيكوى دلپذير است، و مقصود از آن آنست كه خردمند زبانش را رها نمى‌كند (سخنى نمى‌گويد) مگر پس از مشورت و صلاح ديد با انديشه، و بى‌خرد بيرون داده‌هاى زبان و گفتارهاى بى‌انديشه‌اش بر مراجعه به انديشه و تدبّر و تأمّل در پايان كار پيشى مى‌گيرد، پس بآن ماند كه زبان خردمند پيرو دل او است و دل بى‌خرد پيرو زبانش مى‌باشد.

(ترجمه‌وشرح‌نهج‌البلاغه،فيض‌الاسلام، ج6، صص1106و1107)

شروح

- ترجمۀ توضیح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
«زبان خردمند، در پس قلب اوست، يعنى اوّل مى‌انديشد و مى‌سنجد و آن‌گاه سخن مى‌گويد، ولى قلب احمق در پس زبان اوست، يعنى اوّل سخن مى‌گويد، سپس فكر مى‌كند كه آيا حرف درستى زده است يا خير».

سيد رضى مى‌فرمايد: اين سخن از معانى شگفت و ارزشمند است و مراد آن است كه عاقل زبانش را نمى‌گشايد مگر پس از مشورت با انديشه، ولى گفته‌هاى اختيارى و غير اختيارى احمق بر مراجعه به فكر و غور در انديشه و آشكارشدن درستى سخن، مقدم است.

(ترجمۀ توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص362)
- توضیح نهج البلاغه (ابن میثم)
«زبان خردمند پشت قلب، و قلب بى‌خرد، پشت زبان اوست».

سيد رضى مى‌گويد: اين سخن امام (علیه السلام) از جمله مطالب شگفت‌آور دلپذير است، و مقصود آن است كه خردمند زبانش را آزاد نمى‌كند، مگر پس از مشورت با فكر و انديشه و مراجعه به آن و بى‌خرد حركات زبان و لغزشهاى سخنش، از مراجعه به فكر و بررسى انديشه‌اش جلو مى‌افتد بنا بر اين گويى زبان خردمند به دنبال دل وى، و دل بى‌خرد، پيرو زبان اوست.

امام (علیه السلام)، كلمه الوراء را در دو مورد استعاره آورده است، براى كار عاقلانه‌اى كه يك فرد عاقل انجام مى‌دهد و پس از انديشه سخن مى‌گويد، و هم‌چنين براى بى‌خرد كه به دنبال سخنى كه بدون مراجعه به فكر و خرد مى‌گويد، و پس از آن مى‌انديشد كه چه گفته است.

كلمه «قلب» در مورد اوّل به مجاز شامل تصوراتى است كه در قالب الفاظ ظاهر مى‌شود و كلمه لسان به مجاز در مورد الفاظ ذهنى به كار رفته است.

(ترجمه‌شرح‌نهج‌البلاغه، ابن‌ميثم، ج5، صص446و447)
- توضیح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)
«زبان خردمند در پس دل اوست و دل نادان پس زبان او».

ابن ابى الحديد مى‌گويد: سخن در باره عقل و حماقت در مباحث گذشته بيان شد و اين جا افزونيهاى ديگرى مى‌آوريم. او سپس بحثى در باره سخنان و حكايات افراد احمق آورده است كه به ترجمه برخى از آنها قناعت مى‌شود.

گفته‌اند هر چيزى چون كمياب شود، گران و ارزشمند مى‌شود ولى عقل هر چه افزون گردد گرانتر و ارزشمندتر مى‌گردد.

عبد الملك مى‌گفته است: من به عاقلى كه به من پشت كرده باشد اميدوارتر از احمقى هستم كه به من روى آورده باشد.

به يكى از دانشمندان گفته شد، عقل كامل چيست گفت: آن را در كسى به صورت اجتماع و كمال نديده‌ام كه آن وصف كنم و هر چه در كمال يافت نشود آن را حد و مرزى نيست. گفته شده است احمق از هر چيز خود را حفظ مى‌كند جز از خويشتن.

دو مرد، دختر ديماووس حكيم را خواستگارى كردند يكى از آن دو توانگر و ديگرى فقير بود، او دخترش را به آن مرد فقير داد. اسكندر از او سبب اين كار را پرسيد، گفت: آن توانگر احمق بود و بيم آن داشتم كه فقير شود و آن فقير عاقل بود، اميدوار شدم كه توانگر گردد.

بدان كه داستانهاى لطيف افراد احمق بسيار است ولى ما در اين كتاب آنچه را كه‌ لايق اين كتاب است مى‌آوريم و اين كتاب را به حرمت امير المؤمنين على (عليه السّلام) از هر گونه سخن زشت و سبك منزه ساخته‌ايم.

عمر بن عبد العزيز شنيد مردى، ديگرى را با كنيه ابو العمرين صدا مى‌زند. گفت: اگر عقلى مى‌داشت يكى هم او را كفايت مى‌كرد.

يكى از پسران عجل بن لجيم اسبى را براى مسابقه فرستاد، اسب برنده شد. گفتند نامى روى اين اسب بگذار كه شناخته شود، برخاست يكى از چشمهاى اسب را كور كرد و گفت: اينك او را اعور (يك چشم) نام نهادم و شاعرى ضمن نكوهش او اين موضوع را در شعر هم گنجانده و گفته است: «بنى عجل مرا به درد پدرشان متهم كرده‌اند و كدام يك از بندگان خدا خرفت‌تر از عجل است، مگر پدر ايشان يك چشم اسب خود را كور نكرد و موجب آن شد كه در جهل او مثلها زده شود.» ابو كعب افسانه‌سرا ضمن افسانه‌هاى خود گفت: پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرموده است در جگر حمزه چيزى است كه مى‌دانيد، اينك دعا كنيد كه خداوند از جگر حمزه به ما روزى فرمايد بار ديگر در افسانه‌سرايى خود گفت: نام گرگى كه يوسف را خورده است، چنين و چنان بوده است. گفتند: يوسف را گرگ نخورده است. گفت: بسيار خوب اين نام كه گفتم نام همان گرگى است كه يوسف را نخورده است.

يكى از افراد احمق بنى عجل حسان بن غضبان است كه ساكن كوفه بوده است. او نيمى از خانه پدرش را به ارث برد و مى‌گفت مى‌خواهم اين نيمه خودم را بفروشم تا با پول آن نيمه ديگر را بخرم و تمام خانه از من بشود يكى از افراد احمق قريش، بكّار بن عبد الملك بن مروان است. باز شكارى او پريد و رفت او به سالار شرطه دمشق گفت: دروازه‌هاى شهر را ببند كه باز بيرون نرود ديگر از افراد احمق قريش، معاوية بن مروان بن حكم است. روزى كنار دروازه دمشق بر در دكان آسيابانى منتظر آمدن برادر خود عبد الملك بن مروان بود، خر آسيابان بر گرد سنگ آسياب مى‌گرديد و بر گردنش زنگوله‌اى بود، معاوية بن مروان به آسيابان گفت: چرا بر گردن اين خر زنگوله بسته‌اى گفت: وقتى چرت مى‌زنم يا خسته هستم اگر صداى زنگوله را نشنوم، مى‌فهمم كه خر بر جاى خود ايستاده است و حركت نمى‌كند، فرياد مى‌كشم و او حركت مى‌كند. معاويه گفت: اگر خر بر جاى خود بايستد و فقط سرش را تكان دهد زنگوله صدا خواهد داد و از كجا مى‌فهمى كه او بر جاى خود ايستاده است، گفت: اين خر من عقلى مانند عقل امير ندارد از جمله قبائل مشهور به حماقت، قبيله ازد است. گويند چون يزيد بن مهلب بر مروانيان خروج كرد، مسلمة بن عبد الملك براى يزيد بن مهلب نوشت: تو صاحب حكومت و فرمانروايى نيستى، صاحب آن شخصى اندوهگين و مصيبت رسيده و خون خواه است و تو مرد مشهورى هستى ولى مصيبت ديده و خون خواه نيستى. مردى از قبيله ازد برخاست و به يزيد گفت: پسرت مخلد را روانه كن تا كشته شود و مصيبت زده و خونخواه شوى معاويه مردى از قبيله كلب را به حكومت گماشت، آن مرد روزى خطبه خواند و ضمن خطبه از مجوسيان نام برد و گفت: خدايشان لعنت كناد، آنان با مادران خود ازدواج مى‌كنند، به خدا سوگند اگر به من ده هزار درهم بدهند با مادرم ازدواج نمى‌كنم، چون اين خبر به معاويه رسيد، گفت: خداوند او را زشت بدارد، يعنى اگر بيش از ده هزار درهم به او بدهند، آن كار را انجام مى‌دهد و او را از حكومت عزل كرد.

(جلوه‌تاريخ‌درشرح‌نهج‌البلاغه،‌ابن‌ابى‌الحديد، ج7، صص260_262)

واژه شناسی

- وَرَاءَ
پشت.[1]

واژه کاوی

- عاقل(عقل)
اجمالی:

به توانایی تشخیص خوب از بد، و صحیح از فاسد در امور مادی و معنوی[2]؛ و همچنین قدرتی که انسان را از سخن، یا کار ناپسند[3] بازمی‌دارد، «عقل» گفته می‌شود. [4]

تفصیلی:

به نیرو[5]یا نور معنوی[6]که سسب درک حقایق[7]و آموختن علومِ مهم[8]و پذیرش دانش مفید[9]می‌شود را «عقل» می‌گویند.[10] از لوازم آن امساک و تدبر و حسن فهم و ادراک و منزجر شدن و... می‌دانند.[11]

«عقل البعیر» به معنای بستن پای شتر است تا او را از حرکت بازدارد؛[12]«عقل» نیز نیرویی است که «عاقل» را از افتادن در پرتگاه بازمی‌دارد.[13]

«عاقل» یعنی فرد هوشیاری[14]که زبان خود از کلام نگه می‌دارد[15]و با شناخت نیازهای خود، زندگی را بر اساس عدالت و حق و دوری از تمایلات خود [16]پایه‌گذاری می‌کند.[17]

مقصود از «‌لِسَانُ‌ الْعَاقِلِ‌ وَرَاءَ قَلْبِهِ» این است كه خردمند زبانش را رها نمى‌كند.[18]

تفاوت «عقل» و «ذهن»:

«عقل» قدرت بازدارنده از سخن یا کار ناپسند می‌باشد[19] اما «ذهن» به معنای فهمیدن، حفظ کردن چیزی و یاد گرفتن است.[20]

تفاوت بین «عقل» و «أرب»:

«عقل» به معنای قدرتی است که شخص را از عمل ناپسند بازمی‌دارد و «ارب» به معنای وفور «عقل» است. [21]

«عقل» با مشتقات آن به طور گستره در نهج البلاغه آمده است.[22]
- وَرَاء (وَرَأ)
«وَرَاء» به‌معنای پشتِ چیزی است[23]و هم در زمان استفاده می‌شود و هم در مکان.[24]

به فرزندان و مردمی که پس از هر شخصی می‌مانند هم «وَرَاء» گفته می‌شود، چنان‌که در قران کریم می‌فرماید: «....فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَ مِنْ‌ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ‌؛ ...و پس از اسحاق به يعقوب مژده دادیم[25]».[26]
- اَحْمَق(حمق)
«حُمْق» در اصل بر ضعیف شدن چیزی دلالت دارد.[27] به همین جهت به کمی عقل «حُمْق» و «حماقه» گفته می‌شود.[28]

«احمق» کسی است که با داشتن علم به زشتی چیزی، آن را انجام ‌می‌دهد.[29]

تفاوت «حمق» و «جهل»:

«حمق» به معنای کم عقلی و «جهل» به معنای نادانی است.[30]

«حمق» در قرآن مجید به‌کار نرفته و در کلمات قصار اشاره شده است.[31]

راهکارهایی از نهج البلاغه برای بهبود زندگی اجتماعی

1- شایسته است انسان پیش از سخن گفتن، بیندیشد.

2- اندیشه در سخن می‌تواند موارد زیر را رد برگیرد:

- بهترین زمان برای طرح مسئله؛

- مکان مناسب برای بیان آن؛

- چگونگی بیان سخن؛

- پیامدها و نتایج مثبت یا منفی سخن.

[1]- فرهنگ ابجدی، ص981.

[2]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌8، ص196.

[3]- معجم المقاييس اللغه، ج‌4، ص69.   

[4]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌8، ص196.

[5]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص566.

[6]- قاموس به نقل از مجمع البحرين، ج‌5، ص435. 

[7]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص566.

[8]- قاموس به نقل از مجمع البحرين، ج‌5، ص435. 

[9]- مفردات ألفاظ القرآن، ص 577.

[10]- قاموس به نقل از مجمع البحرين، ج‌5، ص435. 

[11]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌8، ص196.

[12]- الفروق في اللغه، ص75.

[13]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص566.

[14]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص566.

[15]- ابن الأَنباري به نقل از لسان العرب، ج‌11، ص458.   

[16]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌8، ص196.

[17]- ابن الأَنباري به نقل از لسان العرب، ج‌11، ص458.   

[18]- مجمع البحرين، ج‌3، ص254.

[19]- معجم المقاييس اللغه، ج‌4، ص69.   

[20]- الفروق في اللغه، ص75.

[21]- الفروق في اللغه، ص75.

[22]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص170.

[23]- كتاب العين، ج‌8، ص300.  

[24]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص536.

[25]- هود، آیۀ71.

[26]- خليل بن أحمد به نقل از مفردات ألفاظ القرآن، ص866.

[27]- معجم المقاييس اللغه، ج‌2، ص106.

[28]- تاج اللغه و صحاح العربیه ،ج4، ص1909.

[29]- كتاب الماء، ج‌1، ص346.

[30]- الفروق في اللغه، ص93.    

[31]- مفردات نهج البلاغه، ج1 ، ص288.


اضف تعليق