وَ قَالَ (علیه السلام):
«الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِب».
ترجمهها
- ترجمه نهج البلاغه (فقیهی)
«ميانجى و شفاعت کننده براى کسى که جوياى چيزى مىباشد به منزله بال است (بالى که با آن به سوى مقصود پرواز مى کند)».
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص665)
(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص665)
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولی)
«میانجی پروبالِ طلب کننده است (برای پرواز به سوی مطلوب)».
(نهجالبلاغه، ترجمه حسیناستاد ولی، ص479)
(نهجالبلاغه، ترجمه حسیناستاد ولی، ص479)
- ترجمه نهج البلاغه (بهرام پور)
«شفاعت کننده، بال و پر درخواست کننده است».
(نهج البلاغه ترجمه روانباشرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص689)
(نهج البلاغه ترجمه روانباشرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص689)
- ترجمه نهج البلاغه (فیض الاسلام)
در سود شفاعت:
«خواهشگر براى درخواست كننده (از ديگرى مانند) بال است (براى پرنده كه بسبب آن به حاجت خود دست مىيابد)».
(ترجمهوشرحنهجالبلاغه، فيضالاسلام، ج6، ص1115)
«خواهشگر براى درخواست كننده (از ديگرى مانند) بال است (براى پرنده كه بسبب آن به حاجت خود دست مىيابد)».
(ترجمهوشرحنهجالبلاغه، فيضالاسلام، ج6، ص1115)
شروح
- ترجمۀتوضیح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
«واسطه و ميانجى بالِ خواهنده است»؛ چون كسى كه دنبال چيزى است با ميانجى به جستوجوى مطلوب خود برمىآيد و همانطور كه اگر بال نباشد پرنده هرگز نمىتواند پرواز كند، اگر شفيع و واسطه نباشد در بسيارى از اوقات نياز انسان برآورده نمىشود.
(ترجمۀ توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص371)
(ترجمۀ توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص371)
- شرح نهج البلاغه (ابن میثم)
«واسطه در كار به منزله پر و بال كسى است كه در پى حاجتى است».
كلمه جناح را از آن رو كه شخص واسطه همچون بال پرنده وسيله رسيدن طالب، به مقصود خود مىباشد، استعاره آورده است.
(ترجمهشرحنهجالبلاغه، ابنميثم، ج5، ص460)
كلمه جناح را از آن رو كه شخص واسطه همچون بال پرنده وسيله رسيدن طالب، به مقصود خود مىباشد، استعاره آورده است.
(ترجمهشرحنهجالبلاغه، ابنميثم، ج5، ص460)
- شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)
«شفاعت كننده بال و پر طلب كننده است». در حديث مرفوع آمده است «مرا شفيع آوريد تا پاداش بيشترى داده شويد، و خداوند هر چه را خواهد از گفتار پيامبرش را بر مىآورد». مأمون به ابراهيم بن مهدى هنگامى كه او را عفو كرد، گفت: بهترين و بزرگترين نعمت من بر تو در عفو كردن من از تو، اين است كه تو را از منت كشيدن از شفيعان راحت كردم و تلخى آن را به تو نچشانيدم.
از سخنان قابوس بن وشمگير است كه گفته است: با آتش زنه شفيع چراغ رستگارى بر افروخته مىشود و از دست بخشنده انتظار بر آمدن و رسيدن به اهداف مىرود.
احنف با مصعب بن زبير در مورد گروهى كه ايشان را زندانى كرده بود سخن گفت و چنين اظهار داشت: خداى كار امير را قرين صلاح دارد، اگر اين گروه به ناحق زندانى شدهاند، حق ايشان را از زندان بيرون خواهد آورد و اگر به حق زندانى شدهاند، عفو بايد آنان را فرو گيرد. مصعب فرمان به آزادى ايشان داد.
شاعرى چنين سروده است: «هر گاه چنان باشى كه فقط شفاعت تو را به مهربانى وا دارد، بدان در دوستى و مودتى كه به شفاعت وابسته باشد، خيرى نيست.» به روزگار منصور بر در كاخ او مقررى پرداخت مىشد مردى معروف به شقرانى كه از فرزند زادگان شقران برده آزاد كرده پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بود، چند روز بر در كاخ مىايستاد و مقررى او پرداخت نمىشد. قضا را جعفر بن محمد (عليه السّلام) از پيش منصور بيرون آمد، شقرانى برخاست و نياز خود را به ايشان عرضه داشت. جعفر بن محمد (عليه السلام) به او خوشامد گفت و دوباره پيش منصور برگشت و در حالى بيرون آمد كه مقررى او را در آستين داشت و بر آستين شقرانى افشاند و سپس به او فرمود: اى شقرانى كار نيك از هر كسى پسنديده است و از تو به سبب پيوستگى تو به ما پسنديدهتر است، و كار نكوهيده از هر كس نكوهيدهتر است و از تو به همان سبب نكوهيدهتر. مردم سخن جعفر بن محمد (عليه السلام) را بسيار ستودند و اين بدان سبب بود كه شقرانى باده نوشى مىكرد.
مردم گفتهاند : بنگريد كه چگونه جعفر بن محمد (عليه السلام) در عين حال كه به شقرانى با اطلاع از كار او محبت ورزيده و براى بر آوردن نياز او كوشش كرده است و با گرامى داشتن او، او را پند و اندرز داده و نهى از منكر كرده است، آن هم نه به صورت تصريح بلكه به صورت تعريض. زمخشرى گفته است: اين گونه رفتار از اخلاق پيامبران است. سعيد بن حميد براى مردى توصيهاى نوشت و در آن چنين آورد: اين نامه من با توجه به عنايت نسبت به كسى كه سفارش شده است و با اعتماد به لطف كسى كه به او توصيه شده است، فراهم آمده است و هرگز به خواست خدا حامل اين نامه نا اميد و تباه نمىشود.
محمد بن جعفر و منصور
منصور شيفته معاشرت و گفتگوى با محمد بن جعفر بن عبيد الله بن عباس بود.
مردم هم به سبب گرانقدرى او در نظر منصور، براى شفاعت او در مورد بر آمدن نيازهاى خود به او متوسل مىشدند، اين كار بر منصور گران آمد و مدتى از پذيرفتن او خود دارى كرد ولى سر انجام دلش هواى او را كرد و با ربيع(وزير خود) در آن باره گفتگو كرد و گفت: مرا از ديدار او صبر و چاره نيست ولى چه كنم كه شفاعتهاى او را به ياد مىآورم. ربيع گفت: من با او شرط مىكنم كه ديگر شفاعت نكند، ربيع با محمد بن جعفر گفتگو كرد و محمد پذيرفت. مدتى گذشت و او شفاعت نكرد. روزى كه آهنگ رفتن به خانه منصور را داشت، گروهى از قريش و ديگران با نامههايى بر سر راهش ايستادند و از او خواستند نامههاى ايشان را بگيرد. او داستان را براى ايشان گفت، آنان تضرع كردند و با اصرار از او خواستند. محمد گفت: اينك كه شما عذر را نمىپذيريد من آنها را از شما نمىگيرم، ولى بياييد و خودتان آنها را در آستين من نهيد و آنان چنان كردند. محمد پيش منصور رفت. منصور ميان كاخ خضراى خود كه مشرف به مدينة السلام( بغداد) بود، ميان باغها و قطعات سر سبز آن حركت مىكرد. منصور به محمد بن جعفر گفت: زيبايى اين كاخ را مىبينى گفت: آرى اى امير المؤمنين، خداوند به تو بركت و فرخندگى دهاد و همه نعمتهاى خويش را بر تو تمام كناد، عرب در طول حكومت اسلام و عجم به روزگاران گذشته، شهرى به اين خوبى و استوارى نساختهاند ولى در نظر من يك عيب كوچك دارد. منصور گفت: چه عيبى گفت: مرا در آن قطعه زمينى نيست، منصور خنديد و گفت: آن را در نظرت آراسته مىكنيم، سه قطعه زمين را به تو بخشيدم. محمد گفت: اى امير المؤمنين به خدا سوگند كه از هر جهت شريف و بزرگوارى، خداوند باقى مانده عمرت را بيش از آنچه گذشته است قرار دهد. ضمن گفتگوى محمد با منصور آن نامهها گاهى از ميان آستين او ظاهر مىشد و او نگاهى به آنها مىكرد و مىگفت: خاموش بر جاى خود برگرديد و دوباره به گفتگو با منصور مىپرداخت. منصور گفت: موضوع چيست و تو را به حق خودم بر تو سوگند مىدهم كه داستان را به من بگويى، محمد موضوع را به او گفت. منصور خنديد و گفت اى پسر آموزگار خير و نيكى تو جز كرم و بزرگوارى چيزى را نمىپذيرى و سپس به اين ابيات عبد الله بن معاوية بن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب تمثل جست كه گفته است: «هر چند تبار و حسب ما كامل است ولى مباد آن روز كه بر حسب و نسب خود تكيه كنيم، ما هم بايد همانگونه كه نياكان ما ساختند و رفتار كردند، بسازيم و رفتار كنيم.» منصور آن نامهها را گرفت و همه را نگريست و بر همه توقيع كرد كه نياز صاحب نامه بر آورده شود.
محمد بن جعفر مىگفته است: از پيش منصور بيرون آمدم، در حالى كه هم سود بردم و هم سود رساندم. مبرد به عبد الله بن يحيى بن خاقان گفت: خداى كار تو را قرين صلاح بدارد من در باره فلان كس پيش تو شفاعت مىكنم. عبد الله بن يحيى گفت: شنيدم و اطاعت مىكنم و در مورد كار او چنين رفتار خواهم كرد، هر كاستى بر عهده من است و هر افزونى كه شد براى او خواهد بود. مبرد گفت: خداوند عمرت را طولانى بدارد كه تو چنانى كه زهير گفته است: «پناهندهاى كه به سوى ما آمد، بيم و اميد او را آورده است، ما براى او ضمانت كرديم و به سلامت ماند، كاستى او بر عهده ماست و افزونى از آن اوست.» ابن ابى الحديد سپس ابيات ديگرى را هم در اين معنى شاهد آورده است.
(جلوهتاريخدرشرحنهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج7، صص281و284)
از سخنان قابوس بن وشمگير است كه گفته است: با آتش زنه شفيع چراغ رستگارى بر افروخته مىشود و از دست بخشنده انتظار بر آمدن و رسيدن به اهداف مىرود.
احنف با مصعب بن زبير در مورد گروهى كه ايشان را زندانى كرده بود سخن گفت و چنين اظهار داشت: خداى كار امير را قرين صلاح دارد، اگر اين گروه به ناحق زندانى شدهاند، حق ايشان را از زندان بيرون خواهد آورد و اگر به حق زندانى شدهاند، عفو بايد آنان را فرو گيرد. مصعب فرمان به آزادى ايشان داد.
شاعرى چنين سروده است: «هر گاه چنان باشى كه فقط شفاعت تو را به مهربانى وا دارد، بدان در دوستى و مودتى كه به شفاعت وابسته باشد، خيرى نيست.» به روزگار منصور بر در كاخ او مقررى پرداخت مىشد مردى معروف به شقرانى كه از فرزند زادگان شقران برده آزاد كرده پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بود، چند روز بر در كاخ مىايستاد و مقررى او پرداخت نمىشد. قضا را جعفر بن محمد (عليه السّلام) از پيش منصور بيرون آمد، شقرانى برخاست و نياز خود را به ايشان عرضه داشت. جعفر بن محمد (عليه السلام) به او خوشامد گفت و دوباره پيش منصور برگشت و در حالى بيرون آمد كه مقررى او را در آستين داشت و بر آستين شقرانى افشاند و سپس به او فرمود: اى شقرانى كار نيك از هر كسى پسنديده است و از تو به سبب پيوستگى تو به ما پسنديدهتر است، و كار نكوهيده از هر كس نكوهيدهتر است و از تو به همان سبب نكوهيدهتر. مردم سخن جعفر بن محمد (عليه السلام) را بسيار ستودند و اين بدان سبب بود كه شقرانى باده نوشى مىكرد.
مردم گفتهاند : بنگريد كه چگونه جعفر بن محمد (عليه السلام) در عين حال كه به شقرانى با اطلاع از كار او محبت ورزيده و براى بر آوردن نياز او كوشش كرده است و با گرامى داشتن او، او را پند و اندرز داده و نهى از منكر كرده است، آن هم نه به صورت تصريح بلكه به صورت تعريض. زمخشرى گفته است: اين گونه رفتار از اخلاق پيامبران است. سعيد بن حميد براى مردى توصيهاى نوشت و در آن چنين آورد: اين نامه من با توجه به عنايت نسبت به كسى كه سفارش شده است و با اعتماد به لطف كسى كه به او توصيه شده است، فراهم آمده است و هرگز به خواست خدا حامل اين نامه نا اميد و تباه نمىشود.
محمد بن جعفر و منصور
منصور شيفته معاشرت و گفتگوى با محمد بن جعفر بن عبيد الله بن عباس بود.
مردم هم به سبب گرانقدرى او در نظر منصور، براى شفاعت او در مورد بر آمدن نيازهاى خود به او متوسل مىشدند، اين كار بر منصور گران آمد و مدتى از پذيرفتن او خود دارى كرد ولى سر انجام دلش هواى او را كرد و با ربيع(وزير خود) در آن باره گفتگو كرد و گفت: مرا از ديدار او صبر و چاره نيست ولى چه كنم كه شفاعتهاى او را به ياد مىآورم. ربيع گفت: من با او شرط مىكنم كه ديگر شفاعت نكند، ربيع با محمد بن جعفر گفتگو كرد و محمد پذيرفت. مدتى گذشت و او شفاعت نكرد. روزى كه آهنگ رفتن به خانه منصور را داشت، گروهى از قريش و ديگران با نامههايى بر سر راهش ايستادند و از او خواستند نامههاى ايشان را بگيرد. او داستان را براى ايشان گفت، آنان تضرع كردند و با اصرار از او خواستند. محمد گفت: اينك كه شما عذر را نمىپذيريد من آنها را از شما نمىگيرم، ولى بياييد و خودتان آنها را در آستين من نهيد و آنان چنان كردند. محمد پيش منصور رفت. منصور ميان كاخ خضراى خود كه مشرف به مدينة السلام( بغداد) بود، ميان باغها و قطعات سر سبز آن حركت مىكرد. منصور به محمد بن جعفر گفت: زيبايى اين كاخ را مىبينى گفت: آرى اى امير المؤمنين، خداوند به تو بركت و فرخندگى دهاد و همه نعمتهاى خويش را بر تو تمام كناد، عرب در طول حكومت اسلام و عجم به روزگاران گذشته، شهرى به اين خوبى و استوارى نساختهاند ولى در نظر من يك عيب كوچك دارد. منصور گفت: چه عيبى گفت: مرا در آن قطعه زمينى نيست، منصور خنديد و گفت: آن را در نظرت آراسته مىكنيم، سه قطعه زمين را به تو بخشيدم. محمد گفت: اى امير المؤمنين به خدا سوگند كه از هر جهت شريف و بزرگوارى، خداوند باقى مانده عمرت را بيش از آنچه گذشته است قرار دهد. ضمن گفتگوى محمد با منصور آن نامهها گاهى از ميان آستين او ظاهر مىشد و او نگاهى به آنها مىكرد و مىگفت: خاموش بر جاى خود برگرديد و دوباره به گفتگو با منصور مىپرداخت. منصور گفت: موضوع چيست و تو را به حق خودم بر تو سوگند مىدهم كه داستان را به من بگويى، محمد موضوع را به او گفت. منصور خنديد و گفت اى پسر آموزگار خير و نيكى تو جز كرم و بزرگوارى چيزى را نمىپذيرى و سپس به اين ابيات عبد الله بن معاوية بن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب تمثل جست كه گفته است: «هر چند تبار و حسب ما كامل است ولى مباد آن روز كه بر حسب و نسب خود تكيه كنيم، ما هم بايد همانگونه كه نياكان ما ساختند و رفتار كردند، بسازيم و رفتار كنيم.» منصور آن نامهها را گرفت و همه را نگريست و بر همه توقيع كرد كه نياز صاحب نامه بر آورده شود.
محمد بن جعفر مىگفته است: از پيش منصور بيرون آمدم، در حالى كه هم سود بردم و هم سود رساندم. مبرد به عبد الله بن يحيى بن خاقان گفت: خداى كار تو را قرين صلاح بدارد من در باره فلان كس پيش تو شفاعت مىكنم. عبد الله بن يحيى گفت: شنيدم و اطاعت مىكنم و در مورد كار او چنين رفتار خواهم كرد، هر كاستى بر عهده من است و هر افزونى كه شد براى او خواهد بود. مبرد گفت: خداوند عمرت را طولانى بدارد كه تو چنانى كه زهير گفته است: «پناهندهاى كه به سوى ما آمد، بيم و اميد او را آورده است، ما براى او ضمانت كرديم و به سلامت ماند، كاستى او بر عهده ماست و افزونى از آن اوست.» ابن ابى الحديد سپس ابيات ديگرى را هم در اين معنى شاهد آورده است.
(جلوهتاريخدرشرحنهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج7، صص281و284)
- شرح سلونی
امیرالمؤمنین علیه السلام میانجیگری و شفاعت را به بال برای پرنده تشبیه میکنند. بال عضوی فعّال برای حیات پرندگان و راهی برای رسیدن به هدفشان است.
در موارد زیادی، شخص برای رسیدن به خواستۀ خود، نیازمند شخص میانجیگر هست.
نیاز به شفاعت شفیع، فقط به دنیا اختصاص ندارد؛ بلکه نظام شفاعت در آخرت نیز حکمفرما است. در آخرت گاه شفیع، شخص است؛ همچون شفاعتِ اهلبیت علیهم السلام، علمای دین، شهدا، صالحان.
و گاهی شفیع، عمل انسان است، همچون مانند نماز، روزه.
از فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام آن است که آن بزرگوار، شفیع شیعیان و محبینشان در روز قیامت هستند؛ همانگونه که رسول الله صلی الله علیه و آله فرمودند:«شَفَّعَ عَلیّاً مَعِی؛ من شفاعت میکنم و علی (علیهالسلام) همراهم شفاعت میکند».[1]
در موارد زیادی، شخص برای رسیدن به خواستۀ خود، نیازمند شخص میانجیگر هست.
نیاز به شفاعت شفیع، فقط به دنیا اختصاص ندارد؛ بلکه نظام شفاعت در آخرت نیز حکمفرما است. در آخرت گاه شفیع، شخص است؛ همچون شفاعتِ اهلبیت علیهم السلام، علمای دین، شهدا، صالحان.
و گاهی شفیع، عمل انسان است، همچون مانند نماز، روزه.
از فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام آن است که آن بزرگوار، شفیع شیعیان و محبینشان در روز قیامت هستند؛ همانگونه که رسول الله صلی الله علیه و آله فرمودند:«شَفَّعَ عَلیّاً مَعِی؛ من شفاعت میکنم و علی (علیهالسلام) همراهم شفاعت میکند».[1]
واژه شناسی
- شّفِيع
شفاعت كننده.[2]
واژه کاوی
- شَفِيع(شفع)
اضف تعليق