نامه ها

نامه ششم فراز سوم

و من كتاب له(علیه‌السلام) إلى معاوية:

 «فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْه».


ترجمه‌ها

- ترجمه‌ نهج‌البلاغه(فقیهی)
نامه‌ای است از اميرالمومنين(علیه‌السلام) به معاويه:
«و اگر کسی از امر و تصميم ايشان سر باز زند و به عيب‌جويی و بدعت‌آوری بپردازد، وی را به آنچه از آن خارج شده، بازگردانند».
(نهج‌البلاغه، ترجمه‌ فقیهی، ص499)
- ترجمه‌ نهج‌البلاغه(استادولی)
از یک نامه‌¬ی آن حضرت(علیه‌السلام) به معاویه:
«و اگر کسی با خرده‌گیری یا نوای مخالف خواندن بخواهد از فرمان آن‌ها بیرون رود او را به آنچه از آن بیرون شده بازمی‌گردانند».
(نهج‌البلاغه، ترجمه ‌حسین استاد ولی، ص367)
- ترجمه‌ نهج‌البلاغه(بهرام‌پور)
«حال اگر کسی با ایرادگیری و یا بدعت‌گذاری از تصمیم و رأی آن‌ها خارج شود، او را با نصیحت به پذیرش بیعت قانونی باز می‌گردانند».
(نهج‌البلاغه، ترجمه‌ روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام‌پور، ص523)
- ترجمه نهج‌البلاغه(فیض‌الاسلام)
از نامه‌هاى آن حضرت(عليه‌السلام) است به معاويه:
(كه آن را به‌وسيله جرير ابن عبداللَّه بجلىّ به شام فرستاده و در آن صحّت و درستى خلافت خود را اثبات و بيزاريش را از كشتن عثمان اظهار فرموده):
«و اگر كسى به سبب عيب‌جویى(از خليفه مانند نسبت دادن معاويه، كشتن عثمان را به او) يا بر اثر بدعتى(وارد ساختن آنچه در دين روا نيست؛ مانند نقض عهد و پيمان شكنى طلحه و زبير و پيروانشان) از فرمان ايشان(كارى كه آنان انجام داده‌اند) سر پيچيد او را به اطاعت وادار نمايند».
(ترجمه و شرح نهج‌البلاغه، فیض‌الاسلام، ج5، ص841)

شروح

- ترجمۀ توضیح نهج‌البلاغه(آیت‌الله شیرازی)
وظیفه مردم در مقابل بیعت با امام(علیه‌السلام):
«البتّه از ديدگاه تشيّع از آن جهت رأى تمام آن‌ها حجيّت دارد كه رأى معصوم با آن‌ها است؛ ولى از ديدگاه اهل سنّت از آن جهت رأى آنان حجيّت دارد كه به‌تنهايى براى انتخاب خليفه كافى است».
(ترجمۀ توضیح نهج‌البلاغه، آیت‌الله سید محمد شیرازی، ج3، ص510)
- شرح نهج‌البلاغه(ابن میثم)
از نامه‌هاى حضرت(علیه‌السلام) به معاويه:
(آنچه در اين مورد ذكر شده قسمتى از نامه‌اى است كه حضرت به معاويه نوشت و آن را به‌وسيله عبداللَّه بجلى كه از حكمرانى همدان عزلش كرده بود به شام فرستاد).
«پس از حمد خدا و نعت پيامبر(صلی‌الله‌علیه‌و¬آله) اى معاويه همچنان كه تو در شام هستى بيعت من برگردن تو قرار دارد؛ زيرا با من همان مردمى بيعت كردند كه... و دنباله آن متصل مى‌شود به آغاز آنچه در اين مورد ذكر شد، تا جمله و ولّاه ما تولى، و به دنبال اين جمله، در اصل نامه اين عبارت مى‌آيد: و همانا طلحه و زبير با من بيعت كردند و سپس آن را نقض كردند و بيعت‌شكنى آنان در حكم ارتدادشان بود به اين دليل با آن‌ها به مبارزه برخاستم تا حق به كرسى نشست و امر خدا آشكار شد؛ در حالى كه ايشان كراهت داشتند؛ پس اى معاويه در امرى داخل شو كه ساير مسلمانان داخل شدند؛ به‌درستى كه بهترين چيز(در نظر من براى تو سلامت تو) مى‌باشد؛ مگر اينكه بخواهى خود را در معرض بلا بيفكنى كه اگر به اين كار دست بياندازى با تو مى‌جنگم و از خدا براى پيروزى بر تو، يارى مى‌خواهم. اى معاويه، تو كه كاملا دستت به خون عثمان آلوده است؛ اكنون در آنچه همه مردم داخل شده‌اند، داخل شو و سپس همان مردم را حكم قرار ده، من، تو و آن‌ها را به كتاب خدا دعوت خواهم كرد؛ اما آنچه را كه تو ادعا مى‌كنى كه خونخواهى عثمان است چنان است كه مى‌خواهى بچه را از شيردادن گول بزنى».
(ترجمه‌ی شرح نهج‌البلاغه، ابن‌میثم، ج4، ص599)
- شرح نهج‌البلاغه(ابن‌ابی‌الحدید)
(در این نامه ضمن بيان چگونگى پيام فرستادن اميرالمؤمنين[علیه‌السلام] همراه جرير بن عبدالله بجلى براى معاويه آمده است).
جرير بن عبدالله بجلى پيش معاويه
« زبير بن ‌بكّار در كتاب الموفقيات مى‌گويد: «كه چون على[علیه‌السلام] جرير را پيش معاويه گسيل داشت، جرير از كوفه بيرون آمد و تصور نمى‌كرد كه هيچ‌كس براى رفتن پيش معاويه بر او پيشى بگيرد. خودش مى‌گويد: «همين‌كه پيش معاويه رسيدم او را در حالى ديدم كه براى مردم خطبه مى‌خواند و آنان بر گرد او مى‌گريستند و بر گرد پيراهن خون آلوده عثمان كه بر نيزه‌اى همراه انگشتان قطع شده همسرش، نائله دختر فرافصة، آويخته بود شيون مى‌كردند. من نامه على[علیه‌السلام] را به او دادم.
در راه مردى همراه من بود كه پا به پاى من حركت مى‌كرد و چون توقف مى‌كردم توقف مى‌كرد در اين هنگام برابر معاويه ظاهر شد و اين ابيات را براى او خواند: همانا پسر عموهاي عبدالمطلب بدون آنكه دروغ باشد پير شما را كشتند و تو سزاوارترين كس براى قيامى، قيام كن و ما همه اين ابيات را در مباحث گذشته آورده‌ايم.
گويد: سپس نامه ديگرى از وليد بن ‌عقبه ‌بن ‌ابى ‌معيط را كه برادر مادرى عثمان بود و از كوفه به طور پوشيده براى معاويه نوشته بود به او داده و آغاز آن نامه چنين بود: «اى‌ معاويه همانا شانه و گردن پادشاهى به تصرف غير در آمده است و نيستى آن نزديك است» (ما اين ابيات را ضمن مباحث گذشته آورده‌ايم)».
جرير بن عبد الله گويد معاويه به من گفت: «اينك همين جا بمان كه مردم از مرگ و كشتن عثمان به هيجان آمده‌اند و صبر كن تا آرام بگيرند و من چهار ماه ماندم؛ آنگاه نامه‌اى ديگر از وليد بن عقبه براى معاويه رسيد كه در آغازش اين ابيات را نوشته بود: تو با نامه نوشتن براى على[علیه‌السلام] مى‌خواهى كار را اصلاح كنى و حال آنكه مثل تو، همچون زنى است كه مى‌خواهد پوستى را كه بر آن كرم افتاده و فاسد شده است دباغى كند...». گويد: «چون اين نامه براى معاويه رسيد دو صفحه كاغذ سپيد را به هم چسباند و آن را در هم پيچيد و عنوان آن را چنين نوشت: «از معاويه بن ابى‌سفيان به على بن ابى طالب» و به من داد. من كه نمى‌دانستم چيست پنداشتم پاسخ نامه است. معاويه مردى از قبيله عبس را همراه من كرد و من نمى‌دانستم چه چيزى همراه دارد. از شام بيرون آمديم و چون به كوفه رسيديم مردم در مسجد جمع شدند و ترديد نداشتند كه آن نامه كه همراه من است، طومار بيعت مردم شام است؛ ولى همين‌كه على[علیه‌السلام] آن را گشود نوشته‌اى در آن نديد در اين هنگام آن مرد عبسى برخاست و گفت: از قبايل قيس و غطفاني‌ها و عبسي‌ها چه كسانى حضور دارند و سپس گفت: من به خدا سوگند مى‌خورم كه خود ديدم، زير پيراهن عثمان بيشتر از پنجاه هزار مرد محترم جمع شده‌اند و ريشهاى ايشان از اشك‌هايشان خيس بود و همگان بايكديگر پيمان بسته و سوگند خورده‌اند كه كشندگان عثمان را در صحرا و دريا بكشند و من به خدا سوگند مى‌خورم كه پسر ابو سفيان آنان را با سپاهى كه چهل هزار اسب خايه كشيده-اخته- همراه خواهد داشت، براى حمله به شما حركت خواهد داد و خيال مى‌كنيد چه‌ دليرانى در آن سپاه خواهند بود.
آن‌گاه آن مرد عبسى نامه‌اى از معاويه را به على[علیه‌السلام] تسليم كرد. على[علیه‌السلام] آن را گشود و در آن اين ابيات را ديد: مرا كارى و خبرى فرارسيده‌ است كه در آن اندوه جان نهفته است و مايه بريده‌ شدن بينى افراد نژاده است، سوگ اميرمؤمنان[علیه‌السلام] و لرزشى چنان سنگين، كه‌گويى كوههاى استوار براى آن فرو مى‌ريزد».
(جلوه ‌تاريخ ‌در شرح نهج‌البلاغه‌، ابن‌ابى‌الحديد، ج6، صص22 و 23)

واژه شناسی

- بِدْعَة
بدعت‌گذارى‌ها در دين.1

واژه کاوی

- بِدْعَة (بدع)
«بدع» در اصل به‌معنی آغاز و تأسیس کاری است که مانندی برای آن نداشته است2 و از پیش، نام و شناختی از آن نبوده باشد.3
«بدع» کاری است که بدون پيروى از ديگران باشد4 و کسی بر آن، سبقت نگرفته است.5
«بدعت» سخنی است که بر اساس سیره صاحب شریعت ونمونه‌هاى شایسته دینی نباشد.6
به‌آن چیزهایی که بدعت گذاران پس از پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) از خواهش‌های نفسانی ‌وارد دین کردند «بدعت» گفته می‌شود.7
«بدعت» دو گونه است: بدعت هدایت و بدعت گمراهی. آن چیزی که خلاف امر خدا و رسولش باشد در دایره کارهای نکوهیده و ناپسند است و آن کار مستحبی که خدا و پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) به انجام دادن آن تشویق نموده باشند در دایره کارهای پسندیده وارد می‌شود و جایز نیست که کارهای پسندیده مخالف دستورات شرع باشد.8
بدعت، عقیده و آیینی،9 بی‌پایه10 است که بدون سابقه و نقشه11 است.

نکته‌ها و پیام‌ها

1- سخن، عمل و تقریر امام معصوم(علیه‌السلام) حجت است و افراد باید در همه‌ی موارد خود را با ایشان تطبیق دهند.
2- باطل گرایان باور و سخن خود را حجت می‌دانند؛ باید کوشید که با تبیین حق و ارائه راه صحیح، آنان را به حق بازگرداند.
3- با وجود آن که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله) جانشین خود را انتخاب نموده بودند؛ اما پس از ایشان شیوه مردم در انتخاب خلیفه به گونه دیگری بود. (در واقع مردم بر خلاف فرمان رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) عمل نمودند).
4- آگاهی از شیوه‌های اهل باطل، به شخص کمک می‌کند تا در دام اهل باطل نیفتد؛ از این رو باید کوشید جوانان از ترفندها و دامهای باطل گرایان آگاه شوند.

[1]- فرهنگ ابجدى، متن، ص179.   

[2]- معجم المقاييس اللغة، ج‌1، ص209.   

[3]- كتاب العين، ج‌2 ، ص54.   

[4]- قاموس قرآن، ج‌1، ص171.   

[5]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌1، ص230.  

[6]- مفردات ألفاظ القرآن، ص111.  

[7]- كتاب العين، ج‌2، ص55.   

[8]- مجمع البحرين، ج‌4، ص299.   

[9]- کلید گشایش نهج البلاغه، ص37.

[10]- فرهنگ برابرهای فارسی نهج البلاغه، ص244.

[11]- مفردات نهج البلاغه، ص116.


اضف تعليق