نامه ها

نامه هفدهم فراز پنجم

و من كتاب له(علیه‌السلام) إلى معاوية جوابا عن كتاب منه إليه‌:

« وَ فِي أَيْدِينَا بَعْدُ فَضْلُ النُّبُوَّةِ الَّتِي أَذْلَلْنَا بِهَا الْعَزِيزَ وَ نَعَشْنَا بِهَا الذَّلِيلَ».


ترجمه‌ها

- ترجمه نهج ‌البلاغه (فقیهی)
بخشی از نامه‌ی امیرالمومنین(علیه‌السلام) است در پاسخ نامه‌ای که معاویه برای وی نوشته بود:

«گذشته از همه اين ها، فضيلت نبوت هم در دست ما است که به وسيله آن، عزيزان و گردنکشان را خوار کرديم و کسانی را که خوار بودند بالا برديم».

(نهج‌البلاغه، ترجمه فقیهی، ص 509 )
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولی)
بخشی از نامه‌ حضرت(علیه‌السلام) به معاویه، در پاسخ نامه ای که او فرستاده بود:

« علاوه بر اینها، افتخار نبوت در دست ماست که با آن عزیزان بی جهت را به خاک ذلت نشاندیم، و ذلیلان بی جهت را به اوج عزت نهادیم».

(نهج‌البلاغه، ترجمه حسین استاد ولی، ص 375)
- ترجمه نهج‌البلاغه(بهرام پور)
پاسخ نامه‌ی معاویه در صفین، ماه صفر 37 هجری:

(وقتی معاویه احساس کرد که در این جنگ شکست می‌خورد، با مشورت عمروعاص، به امام(علیه‌السلام) نامه‌ای نوشت که حکومت شام را به طور خودمختار به معاویه واگذارد(اولین کسی که در حکومت اسلامی تجزیه‌ی کشور را مطرح کرد اوست). در ماجرای جنگ صفین روزی امام(علیه‌السلام) فرمودند: فردا صبح شخصا به جنگ خواهم رفت، انتشار این خبر در بین لشکر دشمن وحشت انداخت و معاویه را به نوشتن نامه‌ای تحریک کرد که در آن تقاضای حکومت شام بدون بیعت با حضرت(علیه‌السلام) را کرد و سخنان ناروای دیگری نیز مطرح ساخت که حضرت(علیه‌السلام) در این نامه جواب او را دادند).

فضایل اهل بیت و رذایل بنی امیه

« از همه بالاتر فضیلت نبوت است که در خاندان ماست. با آن عزیزان بی جهت را خوار و خوارشدگان به ناحق را صدرنشین کردیم».

( نهج‌البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، صص534 و536 )
- ترجمه نهج البلاغه (فيض الإسلام)
از نامه‌هاى آن حضرت(عليه‌السلام) است به معاويه در پاسخ نامه‌اش:

( دو يا سه روز پيش از وقعه ليلة الهرير كه در شرح خطبه سى و ششم بيان شد، در اين نامه مقام و منزلت خود را بيان فرموده و نادرستى سخنانى را كه بآن بزرگوار نوشته شرح داده و او را توبيخ و سرزنش نموده است.

شارح معتزلى عبد الحميد ابن هبة اللَّه مداينى مشهور بابن ابى الحديد و عالم ربانى كمال الدين ميثم ابن على ابن ميثم بحرانى(رحمه‌اللَّه) هر يك در شرح نهج‌البلاغه خود در اينجا با مختصر تفاوت در عبارت نقل مى‌فرمايند:

معاويه انديشه داشت كه نامه‌اى به امير المومنين(عليه‌السلام) نوشته از آن حضرت(علیه‌السلام) درخواست ايالت شام نمايد، انديشه‌اش را با عمرو ابن عاص به ميان نهاد، عمرو خنده كنان گفت: اى معاويه كجايى تو چه ساده‌اى كه مى‌پندارى مكر و حيله تو در على(عليه‌السلام) كار فرما است، معاويه گفت: مگر ما از فرزندان عبد مناف نيستيم. بين من و على فرقى نيست كه مكر و حيله من در او كارگر نباشد. عمرو گفت: درست است و لكن سخن در نسب و نژاد نبود، بلكه در حسب و مقام و منزلت است؛ ايشان را مقام نبوت و پيغمبرى است، و تو را از اين مقام نصيب و بهره‌اى نيست و اگر مى‌خواهى چنين نامه‌اى بنويسى بنويس تا بدرستى گفتارم آگاه شوى. پس معاويه عبد اللَّه ابن عقبه را كه از سكاسك[نام قبيله‌اى در يمن] بوده خواست و نامه‌اى به توسط او براى امير المومنين(عليه‌السلام) فرستاد و در آن نوشت:

اگر ما مى‌دانستيم كه جنگ و خونريزى تا اين حد بلاء و آسيب به ما وارد مى‌سازد هيچ يك با آن اقدام نمى‌نموديم، اينك ما بر خردهامان غلبه يافتيم و راهى كه براى ما باقى است آنست كه از گذشته پشيمان و در آينده بفكر اصلاحيم، پيش از اين ايالت شام را از تو خواستم بى‌آنكه طاعت و فرمانت را به گردن من نهى نپذيرفتى، امروز هم از تو همان را درخواست مي‌كنم، و پوشيده نيست كه تو از زندگى نمى‌خواهى مگر آنچه را كه من با آن اميدوارم، و از نيستى نمى‌ترسى مگر آنچه را كه من ترسناكم، سوگند بخدا كه سپاهيان تباه گشته و جنگجويان از بين رفتند، و ما فرزندان عبد مناف هستيم و يكى از ما را بر ديگرى برترى نيست كه بآن وسيله ارجمند خوار و آزاد بنده شود، و السّلام.

عبد اللَّه ابن عقبه كه نامه را رساند امام(عليه‌السلام) آنرا خوانده فرمود: شگفتا از معاويه و نامه او، پس‌ عبيد اللَّه ابن ابى رافع كاتب و نويسنده و از خواص شيعيان خود را خواست و فرمود پاسخش را بنويس:

پس از ستايش خدا و درود بر پيغمبر اكرم(صلی‌­­‌­­‌­­‌­­‌­­‌­­الله‌علیه‌وآله) نامه‌ات رسيد، نوشته‌اى اگر مى‌دانستيم جنگ تا اين حد آسيب به ما وارد مى‌سازد هيچ يك به آن اقدام نمى‌نموديم، دانسته باش، جنگ، من و تو را نهايتى است كه هنوز به آن نرسيده‌ايم، و من اگر در راه خدا و جنگ با دشمنان او هفتاد بار كشته و زنده شوم از كوشش دست برندارم، و امّا اينكه گفتى خردى كه براى ما باقى است آنست كه از گذشته پشيمانيم، من بر خلاف عقل كار نكرده و از كرده پشيمان نيستم).

« و با اين همه فضائل و بزرگواريها در دست ما است فضل و بزرگوارى نبوت و پيغمبرى(پيغمبر از ما بنى هاشم مبعوث گرديد) كه به وسيله آن ارجمند را خوار و خوار را ارجمند گردانيديم(دشمنان سعادت و نيكبختى را از بين برده و خواهانش را از عذاب و سختى دنيا و آخرت رهانيديم)».

(ترجمه و شرح‌ نهج‌البلاغه، فيض‌الاسلام، ج5 ،صص 864-867)

شروح

- ترجمۀ توضیح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
از نامه‌هاى آن حضرت(عليه‌السلام) به معاويه در پاسخ نامه‌اش به حضرت:

پاسخ امام(عليه‌السلام) به خواسته نا مشروع و استدلال نادرست معاويه

(معاويه پس از طولانى شدن جنگ صفين و ترس از شكست خود، به امام(عليه‌السلام) نامه‌اى نوشت و از آن حضرت خواست تا شام را به او واگذارد و استدلال نموده بود كه جنگ، عرب را به كام خود كشيده و او و امام(علیه‌السلام) يكسان هستند. بنابراين بجاست كه امام(علیه‌السلام) بر بخشى و معاويه بر بخش ديگرى از قلمرو اسلام حكومت كند).

« و بقاياى تعاليم پيامبر اكرم(صلى‌الله‌عليه‌و‏آله) و فضلى كه خداى سبحان براى اين تبار به وسيله هاشم كه وجود مقدس پيامبر(صلى‌الله‌عليه‌و‏آله) در اين سلسله است مقرر فرموده، هنوز در دست ماست و به وسيله آن كافران را كه بى‌دليل عزيز بودند ذليل نموديم و فرودستان را بالا برديم»، چرا كه اسلام تنها تقوا را دليل برترى افراد قرار داده است، آنجا كه مى‌فرمايد: « إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ؛ در حقيقت گرامى‌ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست».[1]

بنابراين از نظر اسلام، به خلاف فرهنگ جاهلى، عضو فلان قبيله و عشيره بودن باعث ذلت نيست، اما بنى‌اميه چون از طايفه هاشم نبودند و تعاليم پيامبر اكرم(صلى‌الله‌عليه‌و‏آله) كه به اهل‌بيت و خانواده‌اش تعليم فرموده در اختيار آنان نبود، از چنين فضيلتى برخوردار نبودند.

(ترجمۀ توضیح نهج‌البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج3، ص 541 )
- شرح نهج‌البلاغه (ابن میثم)
نامه‌ی حضرت(علیه‌السلام) به معاويه در پاسخ نامه‌اى كه به امام(علیه‌السلام) نوشته بود:

(روايت شده است كه معاويه با عمرو عاص مشورت كرد تا به على(علیه‌السلام) نامه‌اى بنويسد و استاندارى شام را از وى بخواهد، عمرو خنديد و گفت: معاويه كجايى آيا تو مى‌توانى على(علیه‌السلام) را بفريبى معاويه گفت: مگر ما از فرزندان عبد مناف نيستيم عمرو گفت آرى چنين است اما آنها خاندان نبوتند و تو نيستى، حالا مى‌خواهى بنويسى بنويس، پس معاويه مردى از اهل سكاسك به نام عبد اللَّه بن عقبه را طلب كرد و به وسيله او نامه‌اى به اين مضمون به امام(علیه‌السلام) نوشت و فرستاد:

اما بعد، من بر تو چنين گمان مى‌بردم كه اگر مى‌دانستى جنگ اين چنين ما را رنج مى‌دهد و تو را آزرده خاطر مى‌كند نه تو، دست به اين كار مى‌زدى و نه ما، اكنون بر خردهايمان غلبه يافته‌ايم و آنچه برايمان باقى است آن است كه كه از گذشته پشيمان و در آينده به فكر اصلاحيم، در گذشته، ولايت شام را از تو طلب كرده بودم، كه فرمانى از تو بر گردنم نباشد و تو، آن را نپذيرفتى، اما خدا داد به من آنچه را كه تو، از من منع كردى، و امروز از تو مى‌خواهم، همان را كه ديروز خواستم، چرا كه تو از زندگى هيچ نمى‌خواهى، جز آنچه را كه من اميد مى‌برم، و من از كشتن نمى‌ترسم مگر به آن اندازه كه تو مى‌ترسى. به خدا سوگند، لشكريان ضعيف شدند و مردان از بين رفتند و جنگ، عرب را مى‌خورد بجز اشخاص باقى مانده‌اى كه آخرين لحظات زندگى را مى‌گذرانند و ما با شما در تجهيزات جنگى و افراد جنگجو همسان هستيم، و ما فرزندان عبد مناف هستيم و هيچ كدام را بر ديگرى برترى نيست مگر آن مقدار فضيلتى كه نه عزيزى را خوار مى‌كند و نه آزادى را به بردگى مى‌كشاند. و السلام.



وقتى كه اميرالمؤمنين(علیه السلام) نامه او را خواند، بسيار تعجب كرد و سپس به دنبال عبد اللَّه بن ابى رافع كاتبش فرستاد و به او دستور داد به معاويه بنويس):

« و فى ايدينا بعد فضل النبوّه... الذليل؛ مسلم است كه فضيلت نبوت كه در اين شاخه از بنى هاشم تحقق يافته به آنان قدرتى داده است كه متكبران و گردنكشان را به خاك مذلّت نشانده و خوارشدگان را عزيز و نيرومند كردند و بسيارى از آزاد شدگان را به بند رقيت در آوردند، و اين امتياز در شاخه بنى اميه وجود نداشت». پس با اين بيان امام ادعاى معاويه به كلى باطل شد.

(ترجمه‌ی شرح ‌نهج‌­البلاغه،‌ ابن‌ميثم، ج4، صص668 و 675 )
- شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)
از نامه‌اى از آن حضرت[علیه‌السلام] در پاسخ نامه معاويه به او در اين نامه كه با عبارت«و امّا طلبك الىّ الشام فانّى لم اكن لاعطيك اليوم ما منعتك امس؛ اما خواستن تو شام را از من، من چيزى را كه ديروز از تو باز داشته‌ام امروز آن را به تو نمى‌بخشم» شروع مى‌شود.

بيان برخى از آنچه ميان على و معاويه در جنگ صفين بوده است:

نصر بن مزاحم بن بشار عقيلى در كتاب صفين گفته است كه اين نامه را على[علیه‌السلام] دو يا سه روز پيش از شب هرير براى معاويه نوشته است. نصر مى‌گويد: و چون على[علیه‌السلام] اظهار داشت كه فردا بامداد بر معاويه حمله و با او جنگ خواهد كرد و اين سخن شايع شد، شاميان به هراس افتادند و دلشكسته شدند. معاوية بن ضحاك بن سفيان پرچمدار قبيله بنى سليم در حالى كه همراه معاويه بود، مردم شام را خوش نمى‌داشت و بر آنان كينه مى‌ورزيد و دل بر هواى على بن ابى طالب و عراقيان داشت و اخبار معاويه را براى عبد الله بن طفيل عامرى كه همراه عراقيان بود مى‌نوشت و او آن را به على[علیه‌السلام] گزارش مى‌داد چون سخن على[علیه‌السلام] شايع شد و شاميان از آن به بيم افتادند، معاوية بن ضحاك به عبد الله بن طفيل پيام داد كه من شعرى خواهم گفت كه شاميان را نگران سازم و با معاوية مخالفت كنم. معاوية بن ابى سفيان، معاوية بن ضحاك را متهم نمى‌ساخت كه داراى فضل و دليرى و زبان آور بود، او شبانه براى اينكه يارانش بشنوند چنين سرود:

اى كاش امشب بر ما جاودانه باقى بماند و ما فردايى از پى آن نبينيم، و اى كاش اگر بامدادان ما را فرا رسد ما را راه گريز و بر شدن به كهكشان باشد، براى گريز از على كه او در همه روزگار و ما دام كه لبيك گويان لبيك مى‌گويند هيچ وعده‌اى را خلاف نمى‌كند، براى من پس از آن در هيچ سرزمينى قرار نخواهد بود هر چند از جا بلقا هم فراتر روم...

شاميان چون شعر او را شنيدند او را پيش معاويه آوردند كه تصميم به كشتن او داشت ولى قومش از او مراقبت كردند معاويه او را از شام تبعيد كرد.

معاوية بن ضحاك به مصر رفت و معاوية بن ابى سفيان از تبعيد او و رفتن او به مصر پشيمان شد و گفت: همانا شعر او براى مردم شام سخت‌تر از ديدار و رويارويى با على[علیه‌السلام] است، خدايش بكشد او را چه مى‌شود، اگر آن سوى جا بلقا هم برود از على در امان نخواهد بود، و به شاميان مى‌گفت: آيا مى‌دانيد جابلقا كجاست مى‌گفتند: نه. مى‌گفت: شهرى در دورترين نقطه مشرق است كه پس از آن چيزى نيست.

نصر مى‌گويد: چون مردم اين سخن على[علیه‌السلام] را كه گفته بود«بامداد بر آنان خواهم تاخت...» بازگو مى‌كردند، اشتر اين ابيات را سرود: بامدادان لحظه سرنوشت ساز فرا مى‌رسد كه براى صلح و سلامت جويى مردانى و براى جنگ مردانى ديگرند، مردان جنگ دليران استوارى هستند كه خويشتن را ناگهان در آوردگاه مى‌افكنند و بيم‌ها آنان را سست نمى‌كند، سوار كار سرا پا مسلح را هنگامى كه ميان فرومايگان و درماندگان مى‌گريزد با شمشير خود فرو مى‌كوبند، اى پسر هند كمر بندهايت را براى مرگ استوار ببند و آرزوها ترا از حقيقت بيرون نبرد، اگر زنده بمانى سپيده دمان كارى خواهد بود كه از بيم آن دليران خويشتن‌دارى و پرهيز مى‌كنند... گويد: چون شعر اشتر به آگهى معاويه رسيد، گفت: شعرى ناهنجار از شاعرى ناهنجار كه سالار و بزرگ مردم عراق و برافروزنده آتش جنگ ايشان و آغاز و انجام فتنه است. اينك چنين مصلحت مى‌بينم كه سخن خود را با على[علیه‌السلام] تكرار كنم و از او بخواهم كه مرا در شام مستقر دارد، هر چند كه اين موضوع را براى او نوشته‌ام و نپذيرفته است و پاسخ نداده است. اينك براى بار دوم مى‌نويسم و در دل او شك و رحمت برمى‌انگيزم. عمرو بن عاص، در حالى كه مى‌خنديد، گفت: اى معاويه تو كجا و فريب دادن على كجا. معاويه گفت: مگر ما همگى فرزند زادگان عبد مناف نيستيم گفت: چرا ولى نبوت از ايشان است و نه از تو، اگر هم مى‌خواهى بنويسى، بنويس. معاويه همراه مردى از قبيله سكاسك به نام عبد الله بن عقبه كه از پيكهاى عراقيان بود، اين نامه را براى على[علیه‌السلام] نوشت: اما بعد، اگر تو مى‌دانستى كه جنگ در مورد ما و تو به اينجا رسيد كه رسيده است و اگر ما مى‌دانستيم كه چنين مى‌شود، با يكديگر به جنگ نمى‌پرداختيم، و هر چند كه در اين كار بر عقل و خرد ما چيره شدند ولى هنوز چندان باقى مانده است كه بر آنچه گذشته است پشيمان باشيم و نسبت به آنچه باقى مانده است به فكر اصلاح باشيم و سازش.

من از تو خواسته بودم بدون اينكه ملزم به بيعت و فرمانبردارى از تو باشم، شام را به من واگذارى. اين كار را نپذيرفتى و خداوند آنچه را كه تو بازداشتى به من ارزانى فرمود. امروز هم همان چيزى را كه ديروز خواسته بودم از تو مى‌خواهم. من از زندگى آرزويى جز همان آرزو كه تو دارى ندارم، از مرگ هم افزون از آنچه تو بيم دارى بيم ندارم. به خدا سوگند سپاهيان كاسته شده‌اند و مردان از ميان رفته‌اند و ما فرزندان عبد مناف بر‌يكديگر فضيلتى نداريم، جز اين فضيلت كه عزيزى خوار و آزاده‌اى برده نگردد، و السلام.

چون نامه معاويه به على[علیه‌السلام] رسيد آن را خواند و گفت: جاى شگفتى از معاويه و نامه اوست و دبير خود عبيد الله بن ابى رافع را خواست و فرمود پاسخ معاويه را اين چنين بنويس):

« وانگهى فضيلت پيامبرى در دست ماست كه بدان وسيله نيرومند را خوار و زبون را نيرومند ساخته‌ايم، و السلام».

(جلوه‌ تاريخ ‌درشرح‌ نهج‌البلاغه‌، ‌ابن‌ابی‌الحديد، ج6، صص324-328 )

واژه شناسی

- فَضْل
فضیلت.[2]
- أَذْلَلْنَا
خوار گرداندیم.[3]
- نَعَشْنَا
بالا بردیم.[4]

واژه‌ کاوی

- نَعَشْنَا(نعش)
«نَعْش‌» مصدر است[5]و بر بالا بردن و بلندی دلالت می‌کند.[6]

«نَعَشَهُ‌الله» یعنی [رَفَعَهُ‌الله] خدا او را بالا برد.[7]

چهارمورد از«نعش» درنهج البلاغه به کاررفته است.[8]

نکته‌ها و پیام‌ها

1- هر کس به خاندان اهل بیت(علیهم‌السلام) متصل شود در دنیا و آخرت آبرومند و عزتمند است.

2- فضیلت و برتری اهل بیت(علیهم‌السلام) همانند روز بر همگان آشکار است بطوری که دشمن هم به آن فضایل اقرار می‌کند.

[1]- حجرات، آيه 13.

[2]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص536 .

[3]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص536 .

[4]- نهج البلاغه ترجمه روان با شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص536 .

[5]- فرهنگ ابجدى، ص922.   

[6]- معجم المقاييس اللغه، ج‌5، ص450.    

[7]- المحيط فی اللغه، ج‌1، ص290.    

[8]- مفردات نهج البلاغه، ج2، ص 462.

اضف تعليق