حکمت ها

حکمت شصتم

و قال (علیه السلام):

«اللِّسَانُ سَبُعٌ، إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ عَقَرَ».

ترجمه‌ها

- ترجمه نهج البلاغه (فقیهی)
«زبان مانند حيوان درنده اى است که اگر رها گردد، صاحبش را مى‌درد و مى‌کشد».

(نهج البلاغه، ترجمه فقیهی، ص665)
- ترجمه نهج البلاغه (استاد ولی)
«زبان درنده ای است که اگر به خودش واگذار شود گاز گیرد».

(نهج‌البلاغه، ترجمه حسین‌استاد ولی، ص478)
- ترجمه نهج البلاغه (بهرام پور)
«زبان درنده‌ای است که اگر رهایش کنی می‌گزد».

(نهج البلاغه ترجمه روان‌با‌شرح واژگان، ابوالفضل بهرام پور، ص688)
- ترجمه نهج البلاغه (فیض الاسلام)
در زيان گفتار بى‌انديشه:

«زبان (مانند حيوان) درنده‌اى است كه اگر بخود واگزار شود (بى‌انديشه و راهنمائى عقل هر چه بخواهد بگويد گوينده را) مى‌گزد (سبب تباهى او ميشود)».

(ترجمه‌وشرح‌نهج‌البلاغه، فيض‌الاسلام، ج6، ص1114)

شروح

- ترجمۀ توضیح نهج البلاغه (آیت الله شیرازی)
«زبان، حيوان درنده‌اى است كه اگر به حال خود وانهاده شود، اطرافيان را مى‌گزد و به آنان آزار مى‌رساند؛ چون انسان گاهى با نيش زبان، زمينه آزار و خوار شمردن ديگران را فراهم مى‌آورد، پس بايد زبان را حفظ كرد».

(ترجمۀ توضیح نهج البلاغه، آیت الله سید محمد شیرازی، ج4، ص370)
- شرح نهج البلاغه (ابن میثم)
«زبان را اگر به حال خود رها كنند، چون درنده‌اى است كه مى‌گزد».

كلمه سبع را از آن رو براى زبان استعاره آورده است كه اگر آن را از كنترل عقل آزاد كنند، سخنى خواهد گفت كه مانند درنده‌اى يله و رها، باعث نابودى صاحبش مى‌گردد.

(ترجمه‌شرح‌نهج‌البلاغه، ‌ابن‌ميثم، ج‌5، ص460)
- شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)
«زبان درنده‌اى است كه اگر واگذارندش، بگزد». قبلا در اين باره سخنى مفصل گفتيم.

گفته شده است: اگر در سخن گفتن رسيدن و درك كردن است، در سكوت عافيت نهفته است.

حكيمان گفته‌اند: سخن گفتن شريف‌ترين چيزى است كه انسان به آن ويژه شده است زيرا بزرگترين مشخصه آدمى از ديگر جانوران است و بدين جهت خداوند سبحان‌فرموده است «آدمى را آفريد گفتار روشن را به او آموخت»، بدون آنكه ميان اين دو جمله واو عطف بياورد، و اين بدان سبب است كه جمله دوّم تفسير جمله نخست است و عطف بر آن نيست، يعنى اگر گفتار از آدمى گرفته شود انسانيت او مرتفع مى‌شود و به همين سبب است كه گفته شده است: اگر زبان نباشد، آدمى فقط جاندار مهمل و صورتى بيش نيست. شاعر هم گفته است: (نيمى از جوانمرد زبان و نيمى ديگر دل اوست و گرنه چيزى جز صورتى مركب از گوشت و خون باقى نمى‌ماند).

(جلوه‌تاريخ‌درشرح‌نهج‌البلاغه، ‌ابن‌ابى‌الحديد، ج7، صص277و278)
- شرح سلونی
مضمون این عبارت در وصیت‌نامه حضرت به فرزندشان محمد بن حنفیه آمده است که شیخ صدوق و شیخ مفید در کتب خودشان نقل کردند.[1] در کتاب شیخ صدوق آمده است که حضرت امیر (علیه السلام) می‌فرمایند: «فَاخْزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ فَإِنَّ اللِّسَانَ كَلْبٌ عَقُورٌ فَإِنْ أَنْتَ خَلَّيْتَهُ عَقَرَ؛[2] پس زبانت را حفظ کن همان‌گونه که طلا و پول را نگه می‌داری که زبان سگ هار می‌باشد که اگر رها شود می‌گزد.»

سکوت برتر است یا سخن؟

این مسئله که سخن برتر است یا سکوت از دیرباز مورد گفت‌وگو بوده است و هر گروه دلایلی بیان کردند. اما با جمع بندی آیا ت و روایات می‌توان به این نتیجه رسید که یکی از عوامل برتری انسان در برابر حیوانات، نطق و تکلم است؛ همان‌گونه که خدای متعال می‌فرماید: «خَلَقَ الْإِنْسَانَ* عَلَّمَهُ الْبَيَانَ؛ انسان را آفرید* به او بیان آموخت.»[3] به گفته مفسران، از آن‌جا که میان دو این عبارت واو عطف قرار نگرفته، جمله دوم تفسیر جمله اول است؛ یعنی انسان همچون حیوان، فاقد قدرت بیان بود و با نطق و تکلم است که میزان تعقل، تفکر و اندیشه هر شخص آشکار می‌شود.

بنابراین در صورتی که سخن، از روی تعقل و اندیشه و خالی از آفت باشد، سخن گفتن از سکوت برتر است؛ خدای متعال پیامبران را برای هدایت و تبلیغ با سخن گفتن به سوی مردم ارسال کرد، نه برا سکوت؛ سخن گفتن عامل انتقال اندیشه و علم و مایه پیشرفت است. بنابراین سخن، از روی علم، آگاهی و اندیشه از سکوت برتر است.

سکوت در برخی روایات مورد ستایش و در روایاتی دیگر مورد نکوهش قرار گرفته است. شاید ستایشِ سکوت در برخی روایات به این دلیل است که در سکوت عافیت است و در مقابل، رها کردن زبان به حال خود، ممکن است اثرات جبران‌ناپذیری در پی داشته باشد؛ چراکه احتمال غیبت، تهمت، دو به هم زنی، توهین و... در انسان ‌وجود دارد و ممکن است با همین بی‌پروایی در سخن گفتن جنایات بزرگی رخ دهد. اگر از زبان محافظت نشود و از کنترل عقل خارج شود، چه بسا مانند حیوانی درنده، به خود شخص یا به دیگران آسیب رساند.

ممکن است دلیل نکوهش سکوت در روایاتی دیگر، از این جهت باشد که انسان در بعضی مواقع بنابر مصلحت نباید سکوت کند، بلکه لازم است سکوت خود را بشکند و سخن بگوید، از حق دفاع کند، تبلیغِ دین کند و... . در چنین مواقعی سکوت نکوهیده است.

بنابراین با اینکه زبان برای انسان می‌تواند سبب دریافت پاداش شود، می‌تواند سبب مجازات انسان نیز باشد. همان‌گونه امام باقر (عليه السلام) می‌فرمایند: «ابوذر مى‌گفت: اى جوياى دانش و معرفت! راستى كه اين زبان، كليد خوبى و كليد بدى است. پس همچنان كه بر زر و سيم خود مُهر مى‌زنى، بر زبان خويش مُهر بزن.»[4]

چـو حـيـوان درّنده باشد زبان نباشد كسى ايمن از شرّ آن

به زنجير خاموشى آن را ببند رهـايـش مكن تا رساند گزند[5]

واژه شناسی

- اللِّسَان
زبان. [6]
- سَبُع
حیوان درنده.[7]
- خُلِّيَ
رها شد.[8]
- عَقَرَ
زخم کرد. [9]

واژه کاوی

- سَبُعٌ
در اصل به معنای حیوان وحشی و درنده‌ای است که شکار خود را صید کرده و او را بِدَرَد.[10]

بعید نیست که «سبع» در اصل صفت مشبهه باشد[11] و علت تشبیه زبان به صفت درنده‌خویی، آن است که اگر شخص زبان خود را رها کند، به خودِ او یا دیگران حمله می‌کند و آسیب می‌رساند؛ همان‌طور که اگر حیوان وحشی آزاد باشد، خطری برای انسان‌ها و حیوانات دیگر به شمار می‌آید و اگر با آنان روبه‌رو شود، آن‌ها را می‌درد و از بین می‌برد.
- عَقَرَ
اصلی که در ماده «عقر» وجود دارد، دگرگونی در مسیر حیات و جریان طبیعی چیزی است.[12] به همین دلیل به بریدن، قطع کردن،[13] زخمی کردن یا شکست دادن و فشار آوردن به اشیاء «عقر» گفته می‌شود.[14]

«عَقَرَ» یعنی زخمى كرد. «عَقَرَ الْإِبِلَ» یعنی دست و پاى شتر را با شمشير قطع كرد.[15]

در این حکمت نتیجه رها کردن زبان به حال خود «عَقرَ» است؛ یعنی اگر انسان زبانش را به حال خود رها کرده و آن را آزاد بگذارد، سبب ناراحتی و دلخوری های زیادی می‌شود و حتی ممکن است آسیب های جبران‌ناپذیری داشته باشد.

[1]- مصادر نهج البلاغة و أسانیده، ج۴، ص۵1.

[2]- من لا يحضره الفقيه، ج4، ص388.

[3]- رحمن، آیه3و4.

[4]- يونس، عن مثنّى، عن أبي بصير قال: سمعت أبا جعفر (عليه السلام) يقول: كان أبو ذرّ (رحمه اللّه) يقول: يا مبتغي العلم إنّ هذا اللّسان مفتاح خير و مفتاح شرّ، فاختم على لسانك كما تختم على ذهبك و ورقك.(شرح الكافي، ج8، ص316)

[5]- گنجینه حکمت، ص۷۱.

[6]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص698.

[7]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص375.

[8]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص247. خَلَّی_تَخلِیَه به معنای رها کردن است.

[9]- کلید گشایش نهج‌البلاغه، ص565.

[10]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌5، ص36.

[11]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌5، ص36.

[12]- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‌8، ص193.

[13]- مفردات نهج‌البلاغه، ج2، ص169.

[14]- معجم المقاييس اللغة، ج‌4، ص90.

[15]- فرهنگ ابجدى، ص618.

اضف تعليق